eitaa logo
"پاتوق کتاب آسمان"
477 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
109 ویدیو
6 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹چاپارکتاب/ ارسال‌به‌سراسرایران https://zil.ink/asemanbook ادمین: @aseman_book آدرس: خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📚 نسخه تصویری(کمیک) کتاب؛ ...از چیزی نمی‌ترسیدم... قیمت: ۹۸ تومان زندگی نامه خود نوشت @skybook
. 📚 به کوتاهی آه به بُلندای ماه زندگی خاتون کبریا حضرت زهرا(س) @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 به کوتاهی آه به بُلندای ماه زندگی خاتون کبریا حضرت زهرا(س) #سید_علی_موسوی_گرمارودی #نشر_قدیانی
. غروبگاهان، هنگامی که سرشاخه‌های سرفراز نخل‌ها به نوازشِ نسیم، سر، بُنِ گوش یکدیگر می‌نهند، حماسه‌ی زندگانی کوتاه و بِشکوه وی و بیدادهایی را که بر او رفته است چون نشیدِ، غم با نسیم می‌گویند... بهاران، هنگامی که بغض مغموم و گرفته‌ی آسمان، می‌ترکد و رگبار سرشک ابرها فرو می‌بارد قطرات باران، ریزشِ اشک را از چشمانِ پیروانِ او، تصویر می‌کنند، پیروانی که به پهنای گونه تاریخ، بر اندوهانِ وی گریسته‌اند... پرده‌های اشک در گریستن بر آن مظلوم بزرگ، چشمانمان را از نگریستن بر حماسه پایداری و سرانجام، شهادت او در راه حق باز نخواهد داشت... بر او و مظلومیت حماسی او ایستاده می‌گرییم تا در کشتزارِ دلِ آیندگان بذر حماسه بپاشیم و نیز همپای تاریخ و هستی پیش پای او به احترام ایستاده باشیم. پاک‌ترین درودها از لبان شجاع ترین و پایدارترین اهورائیانِ عالم، جاودانه بر آن شجاعِ پایدار باد! اکنون، من، این تیره گونِ زمینی از آن زلالِ بی همگونِ آسمانی، چگونه سخن سر کنم؟ هنگامی که وجود او چون آفتابی درخشان خود بر تارک تاریخ می درخشد؛ من از روزن تنگ این زبان الکن، چگونه او را بتابانم؟ 🔹 از مقدمه @skybook
. چون گام به راه خود نهاد آن مرد گفتند به او ز هر طرف برگرد... او را که قدم به عشق بر می‌داشت عاقل ز مصاف بر حذر می‌داشت... 📚 سرباز نامه/ منظومه‌ای برای سروده؛ @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. چون گام به راه خود نهاد آن مرد گفتند به او ز هر طرف برگرد... او را که قدم به عشق بر می‌داشت عاقل
. 🔹 مثل پرواز پرستو‌ها... نمیدانم تا به حال شده است کتابی را بخوانید یا مطلبی را در ذهن داشته باشید که بخواهید آن را با همه در میان بگذارید؟ یعنی به صرافت بیفتید تا اطرافیان را از آن خبر دار کنید؟ اگر این حال را تجربه کرده باشید احتمالا بعد از آنیکه آن حرف را با دیگران در میان گذاشتید، احساسی به سراغ شما می‌آید که تصور می‌کنید حرف خاصی هم نبود! یا کتابی که پیشنهاد کرده‌اید و خوانده‌اند، واکنشش حکایت از آن دارد که مقصود شما حاصل نشده و احتمالا آن حظی که شما از آن کتاب برده‌اید را نبرده‌اند. ولی انسان‌ها گاهی بر سر یک چیز اتفاق نظر یا حس مشترکی دارند. در طی این سالها به کتابی برخوردم که به نظر این خصوصیت را دارد. اول از همه آن را در جمع خانواده و در حضور کوچک و بزرگ خواندم. همه چهره‌ها برافروخته بود و گوش‌ها شنوای مصرع به مصرع آن. احساس میکردی همه در یک عالم قرار دارند و طعم دهان همه یکی شده. مثل پرستو‌هایی که دسته جمعی پرواز می‌کنند. تا به حال پرواز دسته جمعی پرستو‌ها را دیده‌اید؟ که چطور همه، هم آهنگ و هم دل، عزم یک مقصد را دارند و ما که از این پایین با این صحنه رشک برانگیز مواجه می‌شویم در دل خود تمنای یک همچو هم‌دلی و وحدتی را میان خود احساس می‌کنیم. این صحنه راز آلود را من با خواندن این منظومه تجربه کردم و چقدر امروز ما در میان خانواده و جمع‌ها و کشورمان به این وحدت و هم‌دلی نیاز داریم. البته شاید امروز دیگر شوق پرواز که هیچ، حتی سرمان را هم به سمت آسمان کمتر بالا بیاوریم. حاج قاسم به ما پرواز و کوچ دستی‌جمعی روی زمین را یاد داد... یاد داد که روی زمین هم می‌شود در دل او وجود هم‌دیگر را ببینیم و هم‌دل بود. 📚 سرباز نامه/ منظومه‌ای برای؛ سروده؛ @skybook
تکیه گاه .mp3
16.27M
. ای تکیه‌گاه و پناهِ زیباترین لحظه‌هایِ پُر عصمت و پُر شکوهِ تنهایی و خلوتِ من ای شطِ شیرینِ پُر شوکتِ من 🔻 🎙 بشنوید| @soha_sima
"پاتوق کتاب آسمان"
. موقع پیاده کردن صوت های مصاحبه، بیشتر وقت داشتم تا به آنچه شنیده بودم، فکر کنم. با خودم میگفتم ا
. وقتی دیدم حریف کنجکاوی‌ام نمی‌شوم و نمی‌توانم بی خیال باشم یک دستمال دستم گرفتم و رفتم مثلا گردگیری کنم. همین طور که با دستمال آیینه را تمیز می‌کردم خودم را رساندم به قرآن. برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم صدای قلبم را می‌شنیدم به گمانم صورتم هم قرمز شده بود تا دیدم خبری نیست و کسی نمی‌آید یواشکی جلد قرآن را با انگشت گرفتم و بازش کردم. عکس را که دیدم چشمهایم چهارتا شد باور نمی‌کردم. ابروهایم هشتی شده بودند و لب و لوچه‌ام آویزان. وارفتم. کاش فقط کچل بود! شاید دلم را خوش میکردم که عوضش پولدار است، ولی مردی که داشتم عکسش را نگاه می‌کردم، هم مو نداشت و هم سنش زیاد بود. با غصه و کلافه چرخیدم و خواستم برگردم، دامنم گرفت به شیر سماور، دسته‌اش چرخید و شیر باز شد. آب جوش ریخت روی پایم و از سوزشش نفسم بند آمد. جرئت نداشتم صدایم را در بیاورم. لبهایم را بهم فشار دادم، اما نتوانستم خیلی تحمل کنم. بالاخره اشکم در آمد. هی پایم را فوت می‌کردم بلکه کمی خنک شود، ولی تأثیری نداشت. حرصم گرفته بود. داماد آن شکلی از آب درآمده بود که هیچ، خودم را هم سوزانده بودم. توی دلم می‌گفتم ای کاش کمی جوان تر بود و بر و رویی داشت تا حداقل برای آن همه سختیِ پلیس بازی و پای سوخته، دلم نمی سوخت؛ ولی زهی خیال باطل! 📚 تنها گریه کن... روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان @skybook
. صبح دل و دماغ نداشتم سرم را به کار مشغول کردم، بلکه کمتر فکر و خیال کنم داشتم. پتوها را جمع میکردم که در خانه را زدند. درست بود که مهمانی رفتن‌های قدیم حساب و کتاب نداشت، ولی صبح به آن زودی هم کسی خانه‌ی کسی سر نمی‌زد؛ مگر اینکه اتفاقی افتاده باشد. پتو به دست، سرک می‌کشیدم ببینم چه خبر است که دیدم خواهرهای حاج حبیب، همین حاج آقای خودمان، آمدند توی اتاق. ما تازه بیدار شده بودیم، نه صبحانه خورده بودیم و نه آقاجان از خانه زده بود بیرون. آقاجان سلامشان را گرفت و با تعجب گفت: «این وقت صبح خیر باشه!؟ به مادرم نگاه کردند و با خنده معناداری جواب دادند: «خیره! گفتند عمدا این قدر زود آمده‌اند تا قبل از بیرون رفتن آقاجان، او را ببینند و حرفشان را بزنند. فاصله‌ی اتاق تا آشپزخانه را تند میرفتم و برمیگشتم و هر بار یک چیزی را میگذاشتم وسط سفره‌ی صبحانه. بعد آهسته قدم برمیداشتم سمت در و از قصد معطل میکردم که حرف هایشان را بشنوم. آقاجان نشسته بود گوشه‌ی اتاق و با انگشت می‌کشید روی گل قالی و گوشش به حرف مهمان‌ها بود. با شنیدن اسم حبیب و خواستگاری مثل برق گرفته‌ها پریدم سمت اتاق. نان بردن را بهانه کردم و مثلا خواستم طولش بدهم و هر گوشه‌ی سفره یک تکه نان بگذارم تا بفهمم حرفشان چیست. (۲) 📚 تنها گریه کن... روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان @skybook
زن آنگونه که باید باشد-1.mp3
5.87M
🎙 📚...زن؛ آنگونه که باید 🖊 اولین چاپ این کتاب سال ۱۳۸۸ بوده است و ما این صوت را سال ۱۳۹۶ تهیه کردیم، که امروز به مناسبت روز مادر برایتان باز نشر می‌کنیم. @skybook
. 📚 زن آنگونه که باید باشد @soha_sima
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 زن آنگونه که باید باشد #استاد_طاهرزاده @soha_sima
. ما پدیده ها را در شرایط جدید نمی‌بینیم و برنامه های خود را برای پدیده هائی پیشنهاد می‌کنیم که به آن شکل وجود خارجی ندارد. فکر می کنیم ماشین سواری همان اسب است که کمی تندتر می رود و یا بیل مکانیکی همان بیل است که با حجم بیشتری خاکها را جابجا می کند؛ غافل از این که این ها تمام زمین را در اختیار خود قرار می دهند و چهره زندگی را به کلی نسبت به گذشته تغییر داده اند. در مباحث کتاب روشن خواهد شد در دنیای جدید انسان، تعریف دیگری از خود دارد و به تبع آن زن نیز معنی دیگری به خود گرفته که اگر بستر مناسبی برای ارتباط با او فراهم نشود؛ با نگاه های گذشته و در بسترهای گذشته نمی ماند و موجب بحران خانواده و جامعه می‌شود، و این در حالی است که بهشت زیر پای مادران است. و اگر مادران جامعه درست عمل نکنند؛ جامعه به جهنمی تبدیل می شود که نه مرد می تواند ادامه حیات دهد و نه زن. 📚 زن آنگونه که باید باشد @skybook
. 📚 نگاهی به تاریخ جهان/ ترجمه: محمود تفضلی ۳جلدی قیمت: ۵۵۰.۰۰۰ تومان @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 نگاهی به تاریخ جهان/ #جواهر_لعل_نهرو ترجمه: محمود تفضلی #انتشارات_امیرکبیر #چاپ_قبل ۳جلدی قیمت
. من همیشه فکر کرده‌ام که بهترین راه برای یافتن اینکه چه چیز درست است و چه چیز نادرست، و اینکه چه باید کرد و چه نباید کرد این نیست که دیگران را موعظه کنیم و اندرز بدهیم بلکه این است که با دیگران صحبت و گفتگو کنیم زیرا از مباحثه و گفتگو است که گاهی مختصری حقیقت نمایان می‌شود و جلوه می‌کند. من همیشه از صحبت کردن با تو خیلی خوشم می‌آمد و اغلب درباره بسیاری چیزها با هم گفتگو می‌کردیم. اما دنیا بسیار پهناور است و در ماورای دنیای ما نیز دنیاهای شگفت انگیز و مرموز دیگری هست. بدین قرار من نباید به موعظه بپردازم. پس من چه می‌توانم کرد؟ یک نامه به زحمت می‌تواند جای صحبت و گفتگو را بگیرد یک نامه در بهترین صورتش تازه یک طرفی است و فقط حرف‌های یک طرف را بیان می‌کند. با این همه اگر من چیزی برایت بگویم که صورت یک راهنمایی خوب را داشته باشد، آن را همچون یک قرص داروی تلخ نشمار که بلعیدنش دشوار باشد؛ من فقط فكر و نظری را به تو پیشنهاد می‌کنم که خودت درباره آن بیندیشی و فکرکنی، همان طور که انگار در واقع با هم صحبت و گفتگو می‌کنیم. 📚 نگاهی به تاریخ جهان/ @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 نگاهی به تاریخ جهان/ #جواهر_لعل_نهرو ترجمه: محمود تفضلی #انتشارات_امیرکبیر #چاپ_قبل ۳جلدی قیمت
. 🔹 پشت میله‌های زندان کتاب از آنچه که فکر می‌کنید بهتر است. با بهتر بگویم شروع به خواندن که می‌کنید، در نخستین جملات کتاب، دلیل تاکید چندین و چند باره و چند ساله رهبر انقلاب را بر خواندن آن می‌یابید و از آن لحظه به بعد دیگر این خود کتاب و نگاه نویسنده آن است که شما را راهی سفری به تاریخ می‌کند. او خوب می‌داند تاکید به خواندن چه کتابی بکند. لعل نهرو مثل یک استاد همه چیز دان تاریخ کتاب ننوشته بلکه او تاریخ را برای دخترش روایت کرده است. دختری که در نظر او بناست بنای آینده هند را بگذارد. او با این نگاه به آینده کشورش و فرزندان کشورش نامه‌هایی را به دخترش نوشته، آن هم در زندان، و به قول خودش از تاریخ گفتن و نوشتن نیاز به دسترسی به منابع متعدد و زیاد دارد و حالا در شرایط او از تاریخ گفتن گستاخی است. ولی شاید آنچه مردم شرق در روایت از جهان و تاریخ و آینده آن نیاز دارند، همین شجاعت است. که به دور از سیطره نگاه غرب به جهان، بتوانند سخنی از خود به میان آورند. 📚 نگاهی به تاریخ جهان/ @skybook
نگویمت که همه ساله مِی پرستی کن سه ماه مِی خور و نُه ماه پارسا می‌باش @skybook
. آنچه به نظر می‌آید این است که در این کتاب به زندگی سیاسی و مبارزاتی اهل بیت(ع) پرداخته شده و وقایعی از تاریخ زندگی ایشان بیان شده است. حال آنکه این کتاب و شیوه پرداختن آیت‌الله خامنه‌ای به تاریخ زندگی ائمه، مانند مفاتیحی برای ورود به تفکر در هم‌عهدی با اهل بیت(ع) است. با این نگاه دیگر میان مبارزات با حکومت طاغوت و اصطلاحا زندگی سیاسی ایشان و آنچه که ما در توجه رایج به دین و تشیع با آنان ارتباط برقرار می‌کنیم و به زیارتشان می‌رویم تا باطن خویش را صفا دهیم، تفاوتی وجود ندارد. بلکه با این اندیشه می‌توان به زیارت ایشان رفت و در زندگی به معنای ادعیه‌ای که از ایشان نقل شده نزدیک شد. تا این معنای هم عهدی با اهل بیت(ع) تمنای زندگی کردن در روزگار ایشان نباشد، بلکه با ایشان فکر کردن، زندگی را به معیت با ائمه(ع) برساند. 📚 انسان ۲۵۰ ساله/ ▪️به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی الهادی(ع) @skybook
. حضرت را از مدینه به سامرا آوردند تا زیر نظر خودشان باشد؛ لیکن دیدند فایده ای ندارد. شما اگر حالات این سه امام را در «مناقب» و جاهای دیگر ملاحظه کنید، متوجه می شوید که در زمان این بزرگواران، شبکه ارتباطاتی شیعه، بیشتر از زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است. از اقصی نقاط دنیا، نامه می فرستادند، پول می فرستادند و دستور می گرفتند؛ درحالی که اینها در محدودیت بودند. حضرت امام هادی علیه السلام در سامرا محبوب مردم شده بود. همه ایشان را احترام می کردند و اهانتی در کار نبود. بعد هم، در وفات آن حضرت و همچنین امام عسکری علیه السلام شهر غوغا شد. اینجا بود که حکام فهمیدند رازی وجود دارد، آن را باید بشناسند و علاج کنند. آنها به مسئله "قدسیت" پی بردند. متوكل، حضرت را به مجلس شراب کشاند، تا خبر همه جا بپیچد که، علی بن محمد، میهمان متوكل بود؛ بساط شراب و عیاشی هم در مجلس چیده شده بود! شما ببینید این خبر چه تأثیری بر جا می‌گذاشت. (۱) 📚 انسان ۲۵۰ساله/ @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. حضرت را از مدینه به سامرا آوردند تا زیر نظر خودشان باشد؛ لیکن دیدند فایده ای ندارد. شما اگر حالات
. 🔻 ادامه حضرت، با دید یک انسان مبارز به قضیه نگاه کرد و مقابل این توطئه ایستاد. حضرت به دربار متوکل رفت، و مجلس شراب او را به مجلس معنویت تبدیل کرد. یعنی با گفتن حقایق و خواندن شعرهای شماتت بار، متوکل را مغلوب کرد؛ به طوری که در آخر حرف هایش، متوکل بلند شد، برای حضرت غاليه آورد و او را با احترام بدرقه کرد. حضرت به او گفت: «تو خیال میکنی اینجا نشسته ای، پنجه مرگ تو را فرا نخواهد گرفت؟» و همین طور مراتب عمل موت را تا کرم هایی که به جان متوكل خواهد افتاد، بیان فرمود. حضرت، مجلس را به کل متحول کرد و از دربار بیرون رفت. در مبارزه ای که شروع کننده آن، خلیفه ای تندخو و قدرتمند بود و طرف دیگر، یک جوان بی دفاع، طرفی به ظاهر ضعیف‌تر، دست به یک جنگ روانی زد؛ مبارزه‌ای که در آن نیزه و شمشیر کاربرد ندارد. ما اگر بودیم اصلا نمی‌توانستیم این کار را بکنیم. این امام است که می تواند موقعیت را بسنجد و طوری سخن بگوید که خلیفه را خشمگین نکند. ممکن بود حضرت مثلا بلند شود و همه شیشه‌های شراب را به زمین بریزد. این عکس العمل خوبی نبود و نتیجه‌ای هم از آن گرفته نمی‌شد، اما حضرت، طوری دیگر عمل کرد. این ُبعد قضیه خیلی مهم است. (۲) 📚 انسان ۲۵۰ساله/ @skybook
. در دلش آشوب بود مصطفی کجاست؟ سالم است؟ آیا دوباره چشمش به صورت نازنین مصطفی می‌افتد؟ موتور هواپیما که آتش گرفته بود و وحشت و هیاهوی اطرافیان، پریشانی‌اش را بیش‌تر می‌کرد. آخرین نامه مصطفی را باز کرد و شروع کرد به خواندن: «من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است. در مؤسسه. در صور. من با تو احساس می‌کنم، فریاد میزنم، می سوزم و با تو می‌دوم زیر بمباران و آتش. من احساس میکنم با تو به سوی مرگ می‌روم، به سوی شهادت، به سوی لقای خدا با کرامت. من احساس می‌کنم در هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت. حتی روز آخر در مقابل خدا. وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می‌کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که وجودتان در وجودم ذوب می‌شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می‌کند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت.» 📚 نیمه پنهان ماه/ به روایت غاده جابر همسر شهید @skybook