eitaa logo
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
915 دنبال‌کننده
115 عکس
27 ویدیو
5 فایل
ادب و هنر ولایی به روایت سیدمهدی حسینی نقد و تحلیل شعر ولایی نقد و تحلیل اجرای هنری شعر معرفی جلسات @smahdihoseinir :جهت ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره یک بیت لسان الغیب در مرور این بیت به نکات ادبی فراوانی می رسیم؛ از جمله: 1 "فقیر" و "خسته" دو واژه مترادف نیست. "فقیر"،تهی دست است "خسته، مجروح و آسیب دیده... پس هیچیک از وازه ها زاید و حشو نیست. @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 2 این دو واژه هم معنی ظاهری دارد و هم باطنی فقیر: (هر کسی به میزان ظرفیتش از فقر خود با امام سخن می گوید؛ عده ای از فقر مادی و عده ای از فقر معنوی شان) @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب خسته: معنی آن مجروح ،آسیب دیده و بی رمق است اما مفهوم باطنی و معنوی ان بسیار وسیع است کسی است که تواناست و فقر مادی ندارد حتی بظاهر قدرت دارد اما به کمک خاص نیاز دارد یا در مقطعی به مددی خاص نیازمندست مثلاً افتاده است و باید دستش را باید گرفت مثل واژه «مسکین» که مفهومی متفاوتی با واژه «فقیر» دارد. چیزیی شبیه به مفهوم شکست خورده و از همه جا رانده و از همه چیز مانده! و نیز مفهوم از همه چیز بریده... تصور کنید فردی احساس فقر مادی یا معنوی داشته باشد و احساس کند همه درها به رویش بسته شده و از همه چیز بریده... وقتی در برار امام رئوف قرار می گیرد به چه حسی این عبارت شاعرانه را با حضرت مطرح می کند... فقیر و خسته به درگاهت آمدم ... @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 3 این بیت، سه نوع التماس دارد: "فقیر" و"خسته" به درگاهت آمدم.. وصف حال فرد نیازمند که با لحن نیاز و التماس بیان می شود "فقیر" و"خسته" به درگاهت آمدم رحمی! بعد از لحن التماس بیان و به زبان آوردن حاجت است؛ در نهایت عجز و التماس.. به نظر شما کدام انسان صاحب عزتی جز به در خانه اهل بیت علیهم السلام در کجا چنین اظهار عجز و نیاز می کند؟ در مصراع دوم علت عرض نیاز و این نوع التماس بیان می شود. @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 4 در بیت بظاهر دو نشانه «اطناب» و زیاده گویی وجود دارد: الف) "فقیر" و "خسته" آمدم که درواقع نوعی مترادف سازی است. ب) رحمی کن! ارائه توضیح و تبیین بظاهر غیر ضروری. این، «اطناب به اقتصای حال» است. انسان در موقع نیاز ناخوداگاه به بیان دلایل اظهار حاجت می پردازد... @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 5 در کنار اطناب، نشانه ایجاز نیز هست: به درگاهت امدم.. رحمی! که در این عبارت اخیر با حذف فعل به قرینه معنوی روبه روئیم. رحمی! (التماس می کنم به من رحم کن!) @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 6 مصراع دوم اطناب دارد: «که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز» به جهت تبیین مفهوم و فصای خلق شده در مصراع اول @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 7 از دیگر نکات جذاب بیت، تنوع لحن در یک بیت است: الف) لحن گزارشی آن است با چاشنی لحن عاطفی در فقیر و خسته... "فقیر" و"خسته" به درگاهت آمدم رحمی ب) لحن التماس: آمدم رحمی! ج) لحن تبین و تاکید استوارانه ای در مصراع دوم دارد: که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز... @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 8 "فقیر" و"خسته" به درگاهت آمدم رحمی.. هنگام خوانش این مصراع حالت "فرود سر هنگام تواضع و التماس" تداعی می شود بویژه در بخش پایانی مصراع: "رحمی!" @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 9 "قصر" و "انحصار مفهوم"با کاربرد" جز" و"هیچ" که "جز" ولای توام نیست "هیچ" دست آویز یعنی هرگز جای دیگر التماس نمیکنم... @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 10 بیت، استدلال محورست؛ فقط «بیان حسی» و اظهار نیاز نیست! چرا به شما اظهار نیاز می کنم؟ آیا دربرابر انسانها میتوان این همه با التماس حرف زد؟ بیت، تلویحا و تصریحا نفی می کند: که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز... یعنی جز به درگاه و آستان شما نباید روی آورد... @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 11 که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز... هم نشینی "نیست" و "هیچ" هماهنگی موسیقایی ایجاد کرده است و نوعی تاکید موسیقایی و زبانی را رقم زده است تا لحن تاکید و استواری سخن و باور شاعر را مضاعف و بیشتر کند @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 12 در بیت، نوعی توازن مضمونی و مفهومی وجود دارد هرچه قدر، مصراع اول، ملتمسانه است: فقیروخسته به درگاهت آمدم رحمی! به همان میزان، مصراع دوم باورمدارانه و عزت محورست... که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 13 لحن"تاکید"در این بیت دو نقش متفاوت گرفته است در مصراع اول بر فضای حسی تاکید می شود فقیروخسته به درگاهت آمدم رحمی! در مصراع دوم تاکید می شود بر مفهوم و مضمون: که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز این کارکرد یک لحن در دو فضای کاملا متضاد، جالب توجه است و الگوبخش برای شاعران ولایی سرا. @smahdihoseinir
درباره یک بیت لسان الغیب 14 دستاویز چند معنی دارد از جمله سند، شهادت نامه و... و یکی از معانی آن که "دهخدا "آورده، عبارت است از: « درآويختن و دست در چيزي زدن و آن را پشت و پناه خود ساختن و تکيه بر آن کردن» شاعر احتمالاً در تبیین شعر به تمام معانی مطرح شده و بخصوص این معنی اخیر دقت داشته است تا تصویر التماس و نیاز او بهتر در ذهن تداعی شود... @smahdihoseinir
تحلیل شعر: بخش یکم در این شعر دو نکته و دو ویژگی بیشتر از همه عناصر شعری به چشم می آید و این دو در حکم «آن شاعرانه» این شعر و برگ برنده آن است نکته اول وجهه انقلابی بودن و بیان اعتراضی در برابر دشمن است که معمولاً شاعران انقلابی یا در این زمینه بد عمل می کنند و شعاری و غیرهنری می‌سرایند و یا اینکه کلا به سراغ آن نمی‌روند چرا که از اتهام شعاری شدن شعر در مجامع عمومی و ادبی پرهیز دارند! اما شاعر در این شعر تکلیف خود را با این موضوع روشن کرده و در حقیقت به نوعی خط شکنی نموده است. لازم به ذکرست، بهره‌گیری از نشانه های زبان مردم و بازسازی شیوه گفتار راز موفقیت شاعرست. شاعر در این نوع «محاکات» یا تقلید از شیوه بلاغی مردم تصویری دقیق و درست از نحوه حرف زدن یک انسان انقلابی با دشمن خود را بازسازی کرده است بنابراین نکته مهم شعر شناخت دقیق و استفاده صحیح از رموز زبان عامیانه است چیزی که امروز در شعر «مناسب اجرا در هیئت» نیز باید بدان توجه داشت و البته بسیاری از این امر غافلند و به جای عامیان سرایی اسیر عوامانه سرایی و ساده اندیشی شده‌اند. @smahdihoseinir
بخش دوم نکته دوم استفاده از لحن های گفتاری است که ریشه در همان نکته اول دارد یعنی شاعر برای انقلابی سرایی و و ارائه یک موضع قاطعانه و هشدار محور باید از لحن زبان مردم استفاده کند باید از خود بپرسد مردم هنگام ابراز واکنش عاطفی خود در برابر دشمن چه جور حرف می زنند؟ همان را تصور و سپس بازآفرینی کند. مردم فرهیخته هنگام عصبانیت معمولا ترکیبی از چند لحن در گفتار شان وجود دارد استفهام و انکار تاکید و تردید اعتراض تمسخر تحکم هشدار توبیخ تعریض و... پشتوانه ایجاد این بیان لحن محور، کنایات و عبارات خاصی است که در این شعر به کار رفته است که همه ریشه در گفتار مردم دارد مثل: گرد و خاک کردن بنشین و ببین چشمهایت را باز کن پاشو! گوش کن و... این ها همه نشانه هایی است از شناخت دقیق شاعر از زبان مردم و همچنین توانایی او برای ایجاد هماهنگی بین زبان مردم و زبان شعر به عبارت دیگر، فیلتر کردن یا غربال کردن زبان مردم و زمینه سازی آن برای به کار بردن در زبان شعر. @smahdihoseinir
بخش پایانی تکمله: به این قطعه از اشعار حافظ دقت کنید: به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت‌شناس به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد لطیفه‌ای به میان آر و خوش بخندانش به نکته‌ای که دلش را بدان رضا باشد پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس: «که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد» در این شعر حافظ برای تقاضای وظیفه و مقرری خود شیوه بیانی انتخاب کرده است عزت مدارانه تصور کنید شما بخواهید اعتبار خودتان را خرج کنید و از کسی چیزی بخواهید چگونه از او تقاضا می کنید؟ حافظ رفتار عزت مدارانه مردم بافرهنگ را آموخته است و می داند که چگونه خواسته خود را مثل مردم مطرح کند... شعر را دوباره بخوانید   به لحن گفتار او توجه کنید و شگرد او برای اینکه تقاضایش با چه نوع بیانی به خواجه ارائه شود به ندیم ( دوستش) می گوید: «ز کرم اینقدر به لطف بپرس» به لحن مهربان ومحترمانه، در عین حال مطالبه گرایانه او دقت کنید ببینیدچگونه شیوه بیان مطالب را به او می آموزد: وقت شناس باشد در خلوت بگوید ( حتی باد صبا که انیس عاشق و معشوق است در آن راه نداشته باشد) فضا سازی کند یعنی ابتدا او را بخنداند و لطیفه ای که متناسب با حال اوست بگوید او را بخنداند و دل او را به دست بیاورد تا رضایت خاطر او را جلب کند سپس با زبان ملاطفت آن هم به شکل سوالی نه آمرانه و نه حتی مطالبه گرایانه در اوج عزت از او بپرسد اگر وظیفه و مقرری ام را مطالبه کنم روا باشد؟ غرض از طرح این مثال روشن کردن ابعاد لحن گفتار مردم با شیوه بیان کنایی آنان است که شاعران موفق آن را می شناسند و در هنگام بهره گیری از ادبیات عامیانه آن رابدرستی به کار می برند. بی گمان بهترین نمونه شعر در ادب معاصر با محوریت شیوه بلاغی و با لحن عزتمدارانه این غزل ماندگار، ارزشمند و الگوبخش زنده یاد مرحوم دکتر قیصر امین پور است. سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولى دل به پائیز نسپرده ایم چو گلدان خالى لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم اگر دشنه دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گرده ایم گواهى بخواهید، اینک گواه همین زخم هایى که نشمرده ایم! دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى به سر برده ایم. @smahdihoseinir
گاهی یک اثر، بی این که به‌ظاهر چندان با موازین هنر و قوانین اهل فن تطابق داشته باشد، نگاه‌ عموم مردم را به خود خیره می‌کند و مدعیان هنر و ادب و ایضا منتقدان را به این کلنجار وا می‌دارد که: چرا میان آن‌چه جار می زنند و آن‌چه ‌ذائقه مردم می‌طلبد و می‌پسندد، فاصله است؟ و باطن‌داران در این عرصه، به جای عیب‌یابی ازآن اثر مردم‌پسند، به خود می‌آیند و سعی می‌کنند با تراز نیاز مردم، دانش و هنر خود را به‌روز‌رسانی کنند. «» هیچ ارزش هنری نداشته باشد این هنر را داشته که فاصله‌ میان مردم و برخی هنرمندان را نشان بدهد... خدا کند«» ما شاعران و منتقدان مدعی را نیز برانگیزاند.... و خدا کند این فرصت به‌روزرسانی را قدر بدانیم.
(٣) سرود سلام فرمانده و چندنکته پایانی نکته یکم در دو نوشته پیشین، سعی داشتم با احترام به اقبال عمومی و نیز رعایت انصاف، از سرود دفاع کنم. اما این نظرات به مفهوم چشم‌پوشی بر ضعف‌ها و یا نادیده‌گرفتن یا توجیه نقایص آن‌ نیست. لازم است، آثار مقبول عام را با هدف تعالی آن، سخت‌گیرانه و در زمان مناسب، نقد کرد. نکته دوم لازم بود عوامل تهیه این سرود، با نخبگان اجتماعی، فرهنگی و ادبی مشورت می‌کردند؛ تا قبل از فراگیرشدن آن، ضعف‌های ادبی و محتوایی آن شناسایی و رفع گردد. به عنوان مثال، ایراد قافیه در این سرود، اصلا پذیرفتنی نیست. نکته سوم اصولا زیاد دیده‌شدن و تأیید عموم، به معنی برتری اثر و ضرورت انعکاس بیش‌تر آن نیست. اقبال عمومی، نباید اهل هنر و ادب را وسوسه کند و باعث شود آهنگ معرفی و تبلیغ اثرشان، شتابناک گردد. متأسفانه این اثر به این دام و خطرگاه، افتاده است. اجرای سرود در ورزشگاه آزادی، و نیز خبرِ(درست/نادرست؟) وادار‌کردن دانش‌آموزان در خوانش این سرود در مدارس، از دیگر نکات تامل‌برانگیز است؛ که با فروکش‌کردن غلیان احساس عام، می توان به‌راحتی درباره آن گفت‌وگو داشت. نکته چهارم در نقد این سرود، افراط و تفریط‌های فراوانی صورت گرفت؛ از اعتراض به وادار‌کردن بچه‌ها به پلیس‌بازی(!) تا گیردادن به چراییِ کاربرد نام میرزا کوچک‌خان و بهجت و قاسم سلیمانی.. از مقایسه این سرود با سرودهای غربی، تا قیاس آن با ترانه‌های مبتذلی که امروز در ترکیه و جاهای دیگر اجرا می شود،.. منتسب‌کردن سرود به دستگاه حکومتی و اتهام استفاده از رانت پخش همیشگی از صدا و سیما، از دیگر نقدهای محل تأمل و حتی خنده‌دار بود... نکات فوق، از عدم دقت برخی ناقدان در پیام اصلی این سرود خبر می‌داد و غفلت از موازین نقد واقعی... نکته پنجم تکریم این سرود و دفاع از آن نیز با حاشیه‌های فرهنگی همراه بود! دفاع احساسی و خشن برخی علاقه‌مندان در مواجهه با ناقدان و مخالفان(نه دشمنان) بُعد دیگر مواجهه با این سرود بود. گفتنی است، تولید این اثر ملی- آیینی، که حاوی شعارهای حماسی و ولایی بود، بسیاری از ولایت‌مداران را ذوق زده کرد که این، فی‌نفسه قابل دفاع است؛ اما لازم به ذکر است، در دفاع از اثر مورد علاقه باید جوانب مختلف اخلاق و انصاف علمی را در نظر گرفت... نکته‌ای که برخی از آن غفلت داشتند.
حافظ‌‌؛ شاعر وعظ های شاعرانه (پیش‌کش به مناسبت بزرگ‌داشت روز حافظ) حافظ را خداوندگار غزل دانسته‌اند و صدالبته تعبیر درست به جایی است‌؛ اما کم‌تر کسی به این سؤال پاسخ دقیقی داده است که: حافظ در غزل‌های خود چه تدبیراتی اندیشیده است تا او را از دیگران متمایز کند؟ آیا غنای عرفان اوست؟ شیوه بیان رندانه و قلندرانه او؟ ذهنیت شاعرانه‌ای که در غزل ترسیم کرده است یا زبان او؟ یکی از ابعاد پنهان و کشف نشده حافظ، استفاده به‌هنجار و دقیق و درست او از شگردهای بیانی به‌ویژه در حوزه علم معانی و رعایت اقتضائات است. با این شگردهاست که توانسته با خلق فضاهای متفاوت، زمینه‌های ارائه شیوه بیان‌های متنوع و تاثیرگذار را فراهم کند. شاعران و شعرپژوهان معمولا بین فضای شعر و موضوع موعظه و نصیحت، قرابتی قائل نیستند! و بر این باورند که ورود به عرصه موعظه و پند نصیحت در شعر، در حکم یک بندبازی خطرناک است که حاصل آن جز سقوط نیست‌‌؛ حال اگر این بازی خطرناک در غزل عاشقانه این اتقاق صورت پذیرد، سرنوشت آن از پیش، معلوم است! موضوع بحث ما گرایش حافظ به پندورزی و موعظه در غزل است و نکته جالب توجه این است که، برخی از حافظ‌پژوهان براین باورند که حافظ اصلا اهل موعظه و نصیحت نیست! اما واقعیت امر این است که دیوان او سرشار از پندها و موعظه‌هایی است که به بیان شاعرانه، رندانه، غیرمستقیم و تاثیرگذار ارائه شده است و تحقیق در این باره و دسته‌بندی نصایح شاعرانه او جزو اموری است که ظاهرا تاکنون بدان توجهی نشده است. نکته مهم و قابل درنگ این که، حافظ در شعرش رفتارها و موضع‌های عاطفی متفاوت دارد‌؛ هم عاشق است؛ هم در برابر معشوق تسلیم است؛ هم تواضع دارد؛ هم سرشار از آرزو است؛ هم گله‌منداست؛ هم ادب گفتار را به‌سختی رعایت می کند. اما گاهی در لابلای تمام این سلوک و آداب عاشقانه از موضع دیگر با معشوق حرف می‌زند‌؛ از او توقع دارد؛ سخت معترض است؛ برای او شرط و شروط می‌گذارد و حتی به او در هاله ای زبان و بیان شاعرانه هشدار می دهد و توبیخش می کند! تأکید بر این نکته ضرورت دارد که تمام این موضوعات و مضمون‌های وعظ و نصیحت و تعریض اولاًدر فضایی عاشقانه و عاطفی، و ثانیاً با بیانی شاعرانه و ثالثاً بنا به اقتضائات زبان و بیان، کاملاً رندانه ارائه می شود. به عنوان مثال به غزل هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش دل بی قرار من باشی... بنگرید. این غزل به‌ظاهر، غزلی پندمحور نیست‌؛ اما با درنگ در مضامین و نحوه بیان آن در می یابیم حافظ در فضای کاملاً عاطفی در ابیات آغازین، ابتدا از انتظارها و حسرت‌ها سخن می گوید سپس از توقعات و انتظارهایش از معشوق: شبی به کلبه احزان عاشقان آیی دمی انیس دل سوگوار من باشی و در مراتب بعدی از معشوق خواهش و انتظار دارد: شود غزاله خورشید، صید لاغر من گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی و سپس این فضا را گسترش می دهد و در کنار آرزوها، مطالبه خود را نیز در لایه‌های پنهان سخن آشکار می کند: سه بوسه کز دولبت کرده‌ای وظیفه من اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی! و در پایان، به‌راحتی آرزوی خود را به معشوق تلقین می کند: من این مراد ببینم به خود که نیم‌شبی به جای اشک روان، در کنار من باشی. آن‌چه در لایه‌های پنهان سخن می توان یافت، پندها و درخواست‌هایی است که غیرمستقیم به جناب معشوق دیکته می کند: دلم می‌خواست: یار من! مرادبخش دل بی‌قرار من انیس خاطر امیدوار من غمگسار و نگار من و انیس دل سوگوار من باشی. یعنی ای جناب معشوق این گونه باش! بیت آخر حاصل بیان مطالبه شاعر و در حکم نقطه اوج صراحت در حوزه بیان غیرمستقیم است: سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی! که بیت حاوی مطالبه صریح و بی‌پرده شاعر از معشوق است و بیت: من این مراد ببینم به خود که نیم‌شبی به جای اشک روان در کنار من باشی، در حکم جمع‌بندی کل غزل با تکیه بر واژه کلیدی «مراد» و تکرار مضمون مصراع دوم بیت اول است: «مرادبخش دل بی‌قرار من باشی» شاعری که با زبان نرم ابتدا آرزو کرده و سخنش را تا مرز مطالبه و اعتراض پیش برده است، به‌خوبی می داند که برای رعایت آداب سخن، باید به سراغ همان زبان لیّن و روان باز گردد و اقتضای سخن این است که بر چاشنی ادب کلام بیفزاید و رندانه سخن گوید. این شگرد بیانی در دوبیت پایانی متجلی شده است: من این مراد ببینم به خود که نیم‌شبی به جای اشک روان در کنار من باشی من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم مگر تو از کرم خویش ،یار من باشی بیت آخر تصویری چندبعدی از روحیات شاعر است(مدح معشوق و مدح خود)... و همان‌گونه که گفته آمد، حاوی تواضع شاعر و با هدف جبران ابیات وعظ محور و مطالبه‌انگیز است...
یادداشتی درباره بیان مضمون‌محور بخش یکم اصولاً شاعران واکنش‌های عاطفی خود را به دو شکل انتقال می دهند: الف بیان شاعرانه و هنری ب) بیان غیرمستقیم که در حالت نخست، «نحوه بیان» مهم است نه «موضوع» و به‌عکس، در شیوه دوم، ادراک شاعرانه بر نوع بیان غلبه دارد؛ به عبارت دیگر شعور شاعرانه(چه گفتن) بیش‌تر تجلی دارد تا بیان شاعرانه(چه‌گونه گفتن). این نوع بیان -که در ادب سنتی و معاصر رواج بسیار رواج دارد- اگر به‌درستی به کار گرفته شود، به‌راحتی می تواند مخاطب را اقناع کند. ‌با نگاهی واقع‌گرایانه می توان گفت: تعهد شاعرانه و دغدغه تعامل شاعر با مخاطب عام، در انتخاب این شیوه بیان، تأثیرگذارست. این نوع شیوه شعری را می توان بیان «مضمون‌محور» دانست. «مضمون»یا «معنیِ معنی» همان مقصود و مفاد سخن است که در لایه درونی کلام پنهان است و به شکل «فرامتن» ارائه می‌شود. پ.ن: گفتنی است، نباید بیان «مضمون‌محور» را با«مضمون‌آفرینی» یک‌سان دانست؛ اصطلاح«مضمون‌آفرینی»-که از دوره سبک هندی در ادب پارسی رواج یافته است- به مفهوم پردازش هنری یک موضوع به شیوه های مختلف است. این شیوه از مهم‌ترین ویژگی های سبک هندی است.
یادداشتی درباره بیان مضمون‌محور بخش دوم در این سلوک ادبی، شاعر سعی دارد با بلاغت کلام و استفاده از شگردهای بیانی(که معمولاً تخیل در آن نقشی ندارد) محتوایی را با بیانی جذاب و نکته‌سنجانه مطرح ساخته، خلأ خیال و اغراق شاعرانه را به نوعی جبران کند. اگر اساس شعر «مضمون‌محور» را «گره خوردگی احساس با ادراک» بدانیم، مهم‌ترین نشانه آن«ادراک شاعرانه» خواهد بود؛ که بر پایه واکنش عاطفی شاعر و با محوریت« استنباط، استدلال‌آفرینی و تحلیل» در شعر برجستگی یافته است. بیان«مضمون‌محور» از دیرباز در شعر بسیاری از شاعران گذشته تا امروز پرکاربرد بوده است ؛ به این نمونه‌ها از حافظ بنگرید: تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش لطف خدا بیش‌تر از جرم ماست نکته سربسته چه دانی خموش! تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند! ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟ وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن و... ابیات فوق، هرچند برجستگی«خیال» ندارد؛ اما از اصل «شعریت» بی بهره نیست؛ به‌راستی چه رازی در ابیات فوق وجود دارد که با وجود کم‌رنگ بودن عنصر خیال، آن را شعر می‌دانیم؟ می توان گفت تمام آن ابیات«مضمون‌محور» با محوریت چهار اصل مهم: تأثیرگذاری و نقش پررنگ احساس، بلاغت کلام، استدلال‌ها و نکته سنجی‌های ذوقی و نهایتاً ادراک و شعور شاعرانه سروده شده است.
یادداشتی درباره بیان مضمون‌محور بخش سوم و پایانی در این غزل نیز برخی از ابیات، گرایش شاعر به دو نوع بیان (شاعرانه-مضمون محور)مشهود است؛ مقایسه این دو بیت با دیگر بیت‌ها تفاوت این دو نوع شیوه بیان را آشکار می سازد: جرعه‌جرعه غم چشید و ذره‌ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود: «ارث دریا بود آن‌چه قسمت مرداب شد»... و: گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد بشکند دستی که پای شعله را این‌جا کشاند باب را آتش کشید، آتش‌کشیدن باب شد حضرت صدیقه از گستاخی مسمار، نه! از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا «مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد... بنابراین حضور شعر«مضمون‌محور» را باید جدی گرفت و اگر قرارست این شیوه بیان را به کار بریم بهترست بر اساس شیوه قُدما در آن مسیر شعری، سلوک داشته باشیم. نکته ناگفته این‌که: مرز بین «نظم» و شعر«مضمون‌محور» بسیار باریک است! اگر شاعر پیوند عناصر مهم یادشده ( احساس شاعرانه، ادراک و نکته سنجی های شاعرانه و بلاغت سخن) را نادیده بگیرد، اثر خود را به ورطه «نظم»کشانده است! برگرفته از کتاب«آینه بی‌غبار»، جلد سوم، ص ٧٠
(٣) راز عاشق دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت ...بارها گفته‌ام این روی، به هر کس منمای! تا تأمل نکند دیده‌ی هر بی‌بصَرت بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست نتواند که ببیند مگر اهل نظرت ...آن چنان سخت نیاید سرِ من گر برود نازنینا که پریشانیِ مویی ز سرت غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت... مستوری و پنهان‌بودن محبوب، از آیین‌ها و سنن «اسلامی- ایرانی» و نیز خواسته‌‌ی عاشق غیور است. یکی از دغدغه‌های «سعدی »در این غزل، این است که با زبان نرم (بیت نخست)، همچنین طرح استدلال‌های منطقی (بیت دوم تا چهارم) و حتی دلیل‌تراشی شاعرانه (بیت آخر) معشوق را قانع کند تا با مستوری و درپرده نشینی، نعمت جمال را با زیور کمال پیوند دهد.