eitaa logo
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
1.2هزار دنبال‌کننده
151 عکس
30 ویدیو
7 فایل
ادب و هنر ولایی به روایت سیدمهدی حسینی نقد و تحلیل شعر ولایی نقد و تحلیل اجرای هنری شعر معرفی جلسات @smahdihoseinir :جهت ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
#جهاد_تبیین #شعر_تبیینی(٨) #شعرخوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم نمونه منتخب #شعر‌_تبیینی با محوریت #امر_مجازی ب
(٩) خودفروشی‌های گل، آورد گلچین را به باغ ورنه، کس هرگز نچیند غنچه‌ی محجوب را (خوشدل تهرانی) با سپاس بی‌کران از عباس همتی عزیز، (طلبه‌ی شاعر و شعرپژوه) که این بیت را به من معرفی کردند.
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
#جهاد_تبیین #شعر_تبیینی(٩) #شعرخوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم خودفروشی‌های گل، آورد گلچین را به باغ ورنه، کس ه
(١٠) سخت‌تر از این‌که روز از کفر و ایمان بگذریم سخت‌تر از این‌که از شب با غم نان بگذریم سخت‌تر از این‌که از خیر همان یک لقمه نان با وجود درد بی‌درمان دندان بگذریم سخت‌تر از این‌که همچون کودکان گل‌فروش با نگاه مضطرب از هر خیابان بگذریم سخت‌تر از این‌که با پای برهنه تشنه‌لب از میان خارهای یک بیابان بگذریم سخت‌تر از این‌که چندین روز قبل از اربعین بی گذرنامه شبی از مرز مهران بگذریم سخت‌تر از این‌که شام جمعه با دلواپسی از خیابان ولی‌عصر خندان بگذریم سخت‌تر باشد که در بین بلاد مسلمین هر کجا که خواستیم از حکم قرآن بگذریم در وصیت‌نامه‌ها گفتند و گفتند از حجاب با چه رویی از روی خون شهیدان بگذریم؟ چادر صدیقۀ اطهر شهادت می‌دهد ما برای آرمان خویش از جان بگذریم ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم تقدیم به شهدا و جانبازان مظلوم روحانیت🌹 بگو به جرم چه اینگونه بی هوا زده‌اند؟ به جرم پاکی عمامه‌ات تو را زده‌اند به جرم گفتن قال الامام باقر تو هشام‌ها همگی خنجر از قفا زده‌اند تو هم لباس زُراره، تو هم صدای کمیل تو را به جرم شباهت به انبیا زده‌اند عبا بپوش و به میدان رزم عازم شو که جبهه جبهه شهیدان تو را صدا زده‌اند جهاد در دل حجره، جهاد در دل شهر چقدر بر دل تو زخم آشنا زده‌اند تویی سپیدی لبخند در برابر اخم سلام کردی اگر طعنه بارها زده‌اند بگو که سفره‌ی تو خالی از حرام و ریاسْت بگو که شایعه‌ها تیر در خطا زده‌اند زبیرِ جنگِ جمل زنده است وقتی که به اسم دین به تو یک عده پشت پا زده‌اند تو مثل میثم تمار، سر به دار شدی در این زمانه که اهل نفاق، جا زده‌اند به روضه خوانی بالای منبرت سوگند گریز روضه‌ی ما را به کربلا زده‌اند شادی روح شهدا صلوات🌹
نقد و تحلیل یک شعر تبیینی(١).mp3
زمان: حجم: 11.78M
(۴) نقد و تحلیل یک نمونه اثر سیدحمیدرضا برقعی (با موضوع مدح حضرت امام صادق علیه‌السلام) با طرح نکاتی چون: ١. فلسفه آفرینش شعر ٢. نقش مخاطب در تکوین شعر ٣. ضرورت غیرمستقیم بودن کلام و دلایل آن. ۴. روش‌های متفاوت غیرمستقیم‌سازی کلام. @smahdihoseinir
◀️ تقدیم به روح پر فتوح (ره) امانت‌است هر آیه که از تو جا مانده که آشنا سخنش نزد آشنا مانده تبر به دوش شکستی تمام بت‌ها را تو وارثی به هرآنچه از انبیا مانده به دوش می‌کشد اکنون رسالتت را عشق بهار رفته و باغ اقاقیا مانده قدم به راه تو صبحی نهاده‌است که او از ازدحام شب و تیرگی جدا مانده پس از غروب تو، خورشید شب شکن! افسوس چه غربتی به دلِ تنگِ سایه‌ها مانده اگرچه رفته‌ای اما نبسته‌ای در را و نور می‌خزد از لای در که وامانده شکست نیست در این کشتیِ پُر از طوفان هزار شکر که قاموس ناخدا مانده هنوز نقش تو بر لوح جان و دل باقی‌است به ذهنِ آینه‌ها جلوه‌ی خدا مانده و از کرامتِ چشمت تنفسِ صُبحیم تو ای به خال لب دوست مبتلا مانده! پرنده‌ایم که پر باز کرده‌ایم ای ماه به شوق عطرِ حضورت که در هوا مانده خدا کند همه سلمانِ راهِ تو باشیم هزار راهِ نرفته به دوشِ ما مانده همیشه خوب‌ترین‌ها کنارِ خوبان‌اند کنار عکسِ شما عکسِ جان‌فدا مانده به هرکه گفت چه‌ شد قصه‌ی تو؟ می‌گوییم هنوز قسمتِ اصلیِ ماجرا مانده... @elahesoltani
شعر‌خوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم خبر رسیده که مردی غریب منتظر است محرّم آمده ای دل! حبیب منتظر است خوشا دلی که خطر کرد و ساخت فردا را دلی که سوخت امان‌نامه‌های دنیا را تو رامِ مِهر حسینی نه قهرِ ابن زیاد تو اهلِ شهرِ حسینی نه شهرِ ابن زیاد به خواب می‌بَرَد آخر تو را صدایِ شُرَیح مباز فجر خدا را به لای لایِ شُرَیح بگو که دست نیالوده‌ای به خونِ شهید مگو که رفته‌ای از خیمه‌ات به کاخ یزید به سوی سفره‌ی خولی مرو که ملعون است امیدِ نان به تنورش مبند، در خون است هنوز تشنه‌ی مُلکی، سراب می‌بینی هنوز گندمِ ری را به خواب می‌بینی بیا و رحم کن ای دل! به سرپناهِ خودت بیا و شعله میفکن به خیمه‌گاهِ خودت ... بهشت را بنگر، عطر سیب منتظر است چرا نشسته‌ای ای دل؟ حبیب منتظر است
(٢٠) پای علی ماندن، در آتش‌سوختن بود ایثار را زهرای اطهر یادمان داد هر کس که زهرا را بیازارد، مرا نیز... آری، برائت را پیمبر یادمان داد غم‌های حیدر را به جان خود خریدیم سختی‌کشیدن را ابوذر یادمان داد شکر خدا در گریه‌ی ما معرفت بود زهرا میان اشک‌ها فریادمان داد
(٢١) جمعی که زیر خاک، دلِ پاک می‌برند با خود بهشت را به ته خاک می‌برند روحی که شد لطیف چو شبنم در این چمن با صد کمند مِهر به افلاک می‌برند در حشر، سر ز روزن جنت بر آورند آنان که سر به حلقه فِتراک می‌برند «صائب» مکن ز چرخ شکایت، که عارفان از سیر گلخن، آینه پاک می‌برند
🔹سراب🔹 از غرب چه دیدیم؟ به جز شوخی و شنگی غیر از فکل و کاکل و عریانی و منگی مغرب چه گلی زد به سر ما که اسیریم در چنبره‌ی موحش این افعی زنگی؟ در غارت و کشتار به گردش نرسیدند، قیصر به سبک‌سیری و تیمور به لنگی کرده‌ست تعارف به تو گر جام بلورین کرده‌ست نهان، پنجه‌ی پولادی و سنگی زین طایفه بگریز! که دارند مهارت، در زادن زشتی و تظاهر به قشنگی در فسق و هوس‌بارگی و سکس: صداقت در توطئه و غارت و تاراج: زرنگی شد زاده از او داعش و قصاب تل‌آویو با این‌همه، مشرق زده خود را به مشنگی! دزدیده بسا یوسف از این قافله با مکر بلعیده بسا یونس، با خوی نهنگی بسیار خراشیده ز رخسار زنان، شرم با پنچه‌ی چنگیز؟ نه، با ناخن رنگی! هم برده شهامت ز دل شیرزنِ شرق هم داده به او پالتو و کفش پلنگی برداشته از چهره‌ی مردان، خط ابرو آویخته گیسوی دراز از سر چنگی آمیخته شد با رژلب، بس نخِ سیگار ای‌وای بسا دخترکان، دودی و بنگی... [ ] فرزند من! از پارتی غرب چه دیدی؟ جز جمعیتی بوالهوس و هیز و مفنگی... ما زاده‌ی شرقیم، چرا مد شده تقلید از ژست سلبریتی معیوب فرنگی؟ پیوند تو با گربه و سگ نیست تجدد! نسلی رسد این‌گونه ز شیری به خدنگی دامان تو پاک است، چرا دامن کوتاه؟ شلوار، چرا پاره؟ چرا لوله‌تفنگی؟ دانم که چنین نهی ز منکر نپذیری یا امر به معروف ز آرایش جنگی من نیز از این شیوه‌ی اجرا به فغانم من هم چو تو دلخونم از این گیجی و منگی دانم که در این قافله گوش شنوا نیست دانم ز تو خواهند فقط گوش به‌زنگی اما تو به‌هُش باش، مبادا بگذاری لب را ز عطش بر لب آن مار شلنگی! ویرانگری و نسل‌کشی پیشه‌ی غرب است اینجاست اگر شیوه‌ی سرکوب، فشنگی پس جانب صیاد مرو از قفس شرق هرچند نفس یافته چون قافیه‌، تنگی در خانه‌ی خود باش و به تعمیر بیندیش بیهوده مکن میل به آن کاخ کلنگی ✍ افشین علا 🗓️اردیبهشت ۱۴۰۳ ✨🆔 @afshinala ✨ 🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺 ️
خون بی‌مایگی است در تن‌تان بی‌رگی شد وبال گردن‌تان آتش غیرت است دود شده، مانده خاکسترش به دامن‌تان این لباس گشاد بی‌وطنی است شده اینگونه زار بر تن‌تان ناامیدی و دل‌هراسی شد یکی از شیوه‌های شیون‌تان حاصل این وطن‌فروشی‌هاست دست و پا می‌زنید در من‌تان شاخه‌هاتان چقدر ریشه نداشت در تن خاک پاک میهن‌تان گرمی اتحاد این ملت شعله می‌افکند به خرمن‌تان بی‌جهت نیست ترس جان دارید شد خیانت سلاح ایمن‌تان نیست در باغ جای هرزه علف می‌رسد زود وقت چیدن‌تان...
هدایت شده از قاف
گفتی که: غیوری؛ سخنت را نفروشی! در عربده‌ها جان و تنت را نفروشی گفتی که: همین خاک دلیران، کفن توست آری وطنت را، کفنت را نفروشی این خاک مقدس وطن توست، تن توست تو یاد گرفتی که تنت را نفروشی؟ بالیدی در دامن یک عشق مقدس هشدار، که مام وطنت را نفروشی! نقش گل این دشت، روی پیرهن توست گل‌های روی پیرهنت را نفروشی مگذار دهانت را با سنگ ببندند ای چشمه‌ی جوشان، دهنت را نفروشی بی عرضگی محض، سکوت است و تماشا شاعر به سکوتی، سخنت را نفروشی من قطره و، ما با هم، دریای شکوهیم هشدار که این ما و منت را نفروشی تو شاعری و شعر مگر اهل سکوت است؟ هان! طوطی شکرشکنت را نفروشی این آتش سوزنده، گلستان وصال است ققنوسی اگر، سوختنت را نفروشی! زور و زر و تزویر، دلت را نفریبد ای کوفه! حسین و حسنت را نفروشی! ٢٧خرداد١۴٠۴