شیخ السکوت ؛
مکن ای صبح طلوع ؛ [ هنر ِ سکوت ] . #فور .
حسین جان ، فروختم به غمت
تمام عیش و نوش روزگارم را ..
تمام یاران به شهادت رسیده بودند
و تنها شده بود ..
برای آخرین [ اتمام حجت ] .
خطاب به آنان فرمود :
واى بر شما ! چرا با من مىجنگيد ؟
آيا سنّتى را تغيير داده ام ؟
آيا شريعتى را دگرگون ساختهام ؟
آيا جرمى مرتكب شده ام ؟
و يا حقّى را ترك كرده ام ؟
گفتند حسین :
إِنّا نَقتُلُكَ بُغضاً لابِيكَ
تو را به خاطر كينه اى كه
از پدرت به دل داريم ، میکُشیم ..
اشک از چشمانش جاری شد
و بر مظلومیت پدرش گریست ..
[ ينابيعالموده ، ج۳ ، ص۷۹_۸۰ ] .
#فور .
شیخ السکوت ؛
تا صدای برادر به خواهرش برسه .. 💔
دست قاتل اگه به سرش برسه .. 💔
شیخ السکوت ؛
دست قاتل اگه به سرش برسه .. 💔
آخ خدا به داد موی دخترش برسه .. 💔
شیخ السکوت ؛
💔 ؛
هر کس خواست عباس و خجالت بده ، حاجت گرفت :)
میگه یه مادری با بچهی کوچیکش اومد تو
حرم امام عباس ، بچه شو گذاشت جلو ضریح ،
رو کرد به حضرت عباس گفت :
عباس این بچم بمونه پیشت ، تا شفاش بدی ..
من میرم یه سر بازار و بر میگردم .. 💔
میگه یه خادمی این چیزا رو دید ،
گذشت و گذشت تا مادره برگشت و دید بچه
بی زبونش شفا پیدا نکرده ..
شروع کرده به گریه کردن و بچه رو زد زیر بغلش
گفت عباس ، میرم شکایت تو به حسین میکنم .. 💔
میگن شب شد و تو عالم رویا پرده کنار رفت و
خانومه حضرت عباس و دید ..
حضرت عباس رو کرد بهش گفت ؛
صبح که از خواب پاشی بچهات شفا پیدا کرده ،
ولی خواهش میکنم شکایت منو پیش حسینم
نبر ؛
من هنوز توی خجالت مخدرات موندم :))
تو دوباره شرمندم نکن .. :)) 💔
اخ قربون کرمت ابالفضل ..