eitaa logo
تعلیقات
1.3هزار دنبال‌کننده
423 عکس
62 ویدیو
29 فایل
📚 در این صفحه گاهی #خاطراتم را می‌نویسم 📝 و گاهی #یادداشت هایی درباره مسائل گوناگون #حوزه و #جامعه و #انقلاب ... (حسین ایزدی _ طلبه حوزه قم) @fotros313h (📲 نشر مطالب فقط با ذکر #لینک)
مشاهده در ایتا
دانلود
3 ♻️ من دوران را به دو مقطع معنوی تقسیم می کنم. معصومیه زمان حاج آقا مرتضی و معصومیه بعد از حاج آقا مرتضی. احساس من و خیلی هایی که مثل من این دو مقطع را درک کرده اند، همین است. ♻️ دورانی که حاج آقا مدرسه می آمدند، معنویت را در زندگی بچه ها لمس می کردیم. اصلا بچه ها در بودند. حواسشان بود. شور و نشاط معنوی بچه ها دیدنی بود. هر شب دیدن حاج آقا این نشاط را بیشتر می کرد. ♻️ زمانی که حاج آقا معصومیه می آمدند، آن قدر بچه ها احساس محبت و عطوفت و نسبت به ایشان داشتند که با شوق برای نماز به مسجد می آمدند. حاج آقا بچه ها را واقعا دوست داشت. این محبت را کتمان نمی کرد. بچه ها هم حاج آقا را خود می دانستند. مشکلات زندگی و ابهام های معنوی و سوالات تحصیلی و همه چیز خود را از حاج آقا می پرسیدند. حاج آقا بود. ♻️ معمولا بیشتر شب ها بعد از نماز چند دقیقه ای صحبت می کردند. گاهی از مسائل سیاسی، گاهی یک خاطره از آیت الله بهجت، گاهی یک روایت کوتاه، گاهی یک توصیه ی طلبگی، گاهی هم یکی از اتفاقات معنوی شخصی....هر صحبت مثل شعله ای در دل بچه ها روشن می ماند تا دوباره فردا شب بیاید و در دل این شعله بدمد. ♻️ بعد از نماز از مدرسه تا موسسه امام (ره) پیاده می رفت، ولی نه تنها... بچه هایی که نوبت سوال کردن به آن ها نرسیده بود تا دم موسسه با او می رفتند. بین راه شاید گاهی ده نفر دور حاج آقا حلقه زده بودند و مردم با تعجب نگاه می کردند که این فرد کیست که طلبه ها دور او می چرخند؟ @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ♻️ شعرخوانی پیرغلام سیدالشهدا مرحوم 🔅 که در صف شهدا ماه پاره است 🔅خونش به روز حشر به هردرد چاره است... 🔆 محکم بگیر رشته قنداقه اش به دست 🔆 است اگر شیرخواره است ✅ یک توصیه کاربردی: هر روز بیاندازید... @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4 ♻️ یکی از رفقا از قم اومده بود. باهم رفتیم دیدن . خیلی گفتگو شد. تا اینکه رفیق ما سوالی از حاجی پرسید که عجیب بود. گفت حاج آقا شما تا حالا علیه السلام رو ⁉️⁉️ 🔆 من تو دلم گفتم آخه این چه سوالی بود. خوب چی جواب بده حاجی. ♻️ هنوز تو بهت از این سوال بودم که یکدفعه حاجی گفت: آره دیدم، مگه شما ندیدید؟ 🔆 بهت من چندبرابر شد. حاجی چی داره میگه؟ بعد ادامه داد: همه زندگی من حسینه، من تو همه لحظات عمرم وجود امام رو حس کردم. دیدن با چشم ظاهر که مهم نیست. برکت زندگی من، راه حل مشکلات، نعمت هدایت، و... همه از امام حسین بوده‌... این یعنی تو همه ی زندگی من بوده و من همه جا حسین را دیدم. 🔻🔻 حاجی با همه وجود نقش و حضور رو توی زندگی حس می کرد و به اون ایمان داشت. حاجی همیشه به ما درس می داد. 🆔 @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4 🔻🔻 هوای آقای ما را داشته باشید... ♻️ یک شب بعد از نماز عشاء یکی از بچه های زنجان برای آمد پیش حاج آقا مرتضی... عمامه را داد به دست حاج آقا 🔹🔹 حاج آقا عمامه را گرفت و دعایی خواند و عمامه رو بر سرش گذاشت و در چشمانش حلقه زد، با گریه رو به اون طلبه کرد و با لهجه شیرین اصفهانی گفت: 🔆 هوای آقای ما رو داشته باشید، ، کمکش کنید... @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ♻️شعرخوانی دلسوخته آستان اباعبدالله مرحوم 🔆 رفتم به لب دریا، چشمم ز غمش تر بود 🔆 از داغ غمش پیدا، عکس علی اصغر بود @yadhaa 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️ مهدی مطلبی کربکندی، سال 1364 در تهران به دنیا آمد. در مدرسه علم و فرهنگ دکتر حدادعادل تحصیل کرد و 1382 وارد حوزه علمیه قم و مدرسه معصومیه س شد. ♻️ بین بچه های معصومیه معروف بود به . برای بچه ها نقش داداش بزرگتر را داشت. مهربان بود و خوش اخلاق، مودب بود و اهل مزاح، درس خوان بود و پرتلاش، بود و روضه خوان. همه این ها باعث شده بود بشود . ♻️ در معصومیه مسئول بود. اصلا از اول جنس شهدایی داشت، یادواره برای شهدا، احیای خاطرات شهدا، ترویج شهدا... دغدغه اش بود. ♻️ سال 92 با شروع و خسارت های متعددی که نصیب کشور شد پا در عرصه روشنگری گذاشت، چند جلد کتاب نوشت و ده ها سخنرانی کرد و در نهایت 24 خرداد 94 در مسیر سفر به کردستان برای سخنرانی، در سانحه ای شد. 🔻🔻 بزودی خاطراتی از ایشان منتشر خواهیم کرد. 🆔 @taalighat
1 🔸🔹 یک روز خیلی کلافه بودم باید در مورد موضوع مهمی می گرفتم ولی تردید اجازه نمی داد. نیاز به کمک داشتم. 🔻🔻 گوشی رو برداشتم زنگ زدم به ، گفتم مهدی ببین من نیاز دارم تو بهم بگی حسین برو این کار رو انجام بده، تردید نکن، محکم قدم بردار... 🔆 تو پرانتز بگم، مهدی اینقدر برای ما مهم و نفسش اثرگذار بود که چنین خواسته ای میشد ازش داشت. 🔹🔸 منتظر بودم مهدی شروع کنه به نصیحت و تلنگر زدن، ولی گفت: حسین گوشی رو قطع کن من خودم تا چند دقیقه دیگه زنگ میزنم. 🔻🔻 چند دقیقه بعد زنگ زد، حرفی که باید میزد رو زد. منم آروم شدم. ولی برام سوال بود چرا همون موقع این را نگفت!!! 🔸🔹 گفتم مهدی چرا همون موقع نگفتی و قطع کردی؟ گفت: اون موقع نمی تونستم طوری بگم که اثر داشته باشه، رفتم دو رکعت نماز خوندم از خدا خواستم بتونم با بهت بگم... 🆔 @taalighat
2 🔻🔻 از سال 84 با مهدی هم درس و هم کلاس بودیم. رفته رفته رفاقت مان بیشتر شد تا جایی که مهدی از یک جا به بعد شده بود واقعا برادر بزرگ تر و یک . 🔸🔹 خیلی ها در مشکلات سراغ می آمدند. طوری با همه وجود، با مهربانی، بدون منت و توقع دنبال حل مشکلات بچه ها بود که همه با خیال راحت سراغش می آمدند. مهدی هم از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. 🔻🔻 یکبار گرفتار مشکل پیچیده ای شده بودم و تنها چاره را توسل به ع دیدم. مهدی از مشکل خبر داشت، چهارشنبه عصر ساکش را بست گفت: پاشو بریم . 🔸🔹 چهارشنبه عصر حرکت کردیم و جمعه عصر برگشتیم که شنبه صبح سر کلاس باشیم. اما مهدی وقتی دید رفیقش گرفتار مشکل است و نیاز به دارد همراه او شد تا با همراهی اش کمک کند مشکلی حل شود. 🔻🔻 مهدی واقعا بود. از وقتی که رفته خیلی ها با همه وجود را حس می کنند. 🔹 حال بدی است وقتی تکیه گاهت را از دست میدی... 🆔 @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5 ♻️ اولین باری بود که میخواستم به مشرف بشم. خیلی سخت بود. سفر به جایی که هم عاشقش هستی و هم خودت رو لایقش نمیدونی. با افراد مختلفی از اساتید و بزرگان صحبت کردم و راهنمایی خواستم که رو یاد بگیرم. ♻️ در این بین یاد افتادم. زنگ زدم گفتم حاجی میخوام برم کربلا چی کنم. حاجی اسم کربلا میشنید گریه می کرد. خیلی چیزها گفت و حال من رو منقلب کرد تا اینکه فرمود: رسیدی اونجا بگو: . 💢 ترجمه: خواست و مشیت الهی در مقدرات امور بر شما نازل می شود و از خانه های (به واسطه ی) شما صادر می شود. ( شما مجرای فیوضات الهی هستید) 🔹🔸 حاجی باور داشت امام است و با این نگاه بود که می‌شد رفت. 🔻🔻 احساس کردم نگاهم رو تغییر داد. ارتقا داد. حالا بهتر میفهمم کجا دارم میرم. چون این عبارت رو با همه ایمانش گفت، وجودم و قلبم رو متأثر کرد. حس کردم هیچ کسی اینطور رفتن رو بهم یاد نداد که حاجی یاد داد. @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 ♻️ کلیپ شعرخوانی دلسوخته سیدالشهدا مرحوم 🔆 حرم آب ندارد... 🔆 علی خواب ندارد 🔆 روم خیمه بگویم... 🔆 که شد کشته عمویم @yadhaa 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
💢 🔹🔸 بنابر پیشنهاد برخی عزیزان ازاین پس را که از نزدیکان و اطرافیان مان درباره بزرگان، علما، صلحا، شهدای بزرگواری که کمتر یادی از آن ها می شود و در اطراف مان زندگی می کردند را نیز خواهیم نوشت. 🔹🔸 اولین خاطره جدید را با یاد آغاز می کنیم که حسن مطلع باشد. 🔻🔻 برخی خاطرات که از کنار آن ها می گذریم گاه نکته ای ظریف دارد و اگر آن را ثبت نکنیم از دست می رود پس وظیفه داریم به ثبت آن ها بپردازیم. @yadhaa
♻️ سیداحمد، جوانی که در خانواده ای مذهبی، اصیل و متمکن بزرگ شده بود. شیخ حسین هر وقت همدان می آمد، مهمان این خانه بود. شیخ حسین درباره وصیت نامه اش گفته بود انگار یک عارف به مقصد رسیده این متن را نوشته... 🔸🔹یک روز که سید احمد مریض شده بود، یکی از رفقایش او را دید. گفت: سید ... ♻️ سید اینقدر بهم ریخت و ناراحت شد، گفت اخوی مگه خدا بد میده؟؟؟ 🔻🔻 شهدا در نگاه به خدا، در سخن گفتن و در همه جملاتی که برای ما عادی شده، دقیق بودند. همین دقت ها است که کم کم به انسان می دهد. (به نقل از حاج حمید ایزدی) @taalighat
♻️ پدر سیداحمد یک ماشین آریا داشت. جوانی توی سن و سال سید احمد آرزو داشت چنین ماشینی داشته باشه و بره دور دور و .... 🔹🔸 سرمای همدان معروف بود. های سخت و سرد و پر برف. اون سال ها اتوموبیل هم فراوان نبود و جابجایی مردم توی سرمای زمستان با سختی انجام می شد. 🔻🔻 صبح های زود یا آخر شب ماشین پدر رو برمی‌داشت و می زد به دل خیابان و دور دور... ولی نه دور دور خوش گذرونی بلکه دور شهر می چرخید تا اگه مسافری توی برف گیر کرده و نمی تونه به مقصد برسه رو سوار کنه... ♻️ خوش گذرونی توی کمک به مردم و دستگیری از خلق الله بود. (به نقل از حاج حمید ایزدی) @taalighat
💢 یک توضیح و ♻️ مخاطب این کانال متنوع است، برخی عزیزان دوستان و برخی دیگر دوستان و رفقای سابق دوره تحصیل هستند، برخی دوستان هم از نقاط دیگر که با هر کدام از بزرگواران داریم. ♻️ اما این اشتراک در خاطرات با همه نیست، لذا برخی خاطرات برای گروهی جذاب و برای دیگری غیر ملموس است، از این بابت از همراهان عزیز می کنم. 💢 یکی از رفقا پرسید با چه سیری مطالب کانال را پیش خواهی برد؟ عرض کردم به اقتضای حال و هوای . گاهی دلتنگ حاج قربی ام و گاهی دلتنگ حاج مهدی، گاهی در فکر دوران معصومیه هستم و گاهی در فکر حاج آقا تهرانی، لذا کار را به دست دل می سپارم. در هر صورت کاستی ها را بر ما ببخشید🙏 @yadhaa
♻️ به دلیل مسئله ای که اخیرا پیش آمده، انشالله از امشب بخشی از خاطراتم درباره قم که سال های مهم زندگی ام را در آن گذرانده ام، با شما در میان خواهم گذاشت. 🔻🔻 از خاطرات شما عزیزان در این زمینه استقبال می کنم. @yadhaa
... 🔹🔸 اینکه من و خیلی ها مثل من به عشق می ورزند، نه فقط به خاطر یک مشت خاطرات نوستالژیک و احساسات صرف است که هر کسی از دوران مدرسه اش داشته و دارد. که اگر این بود خیلی عشق متمایزی به شمار نمی آمد. 🔹🔸 معصومیه برای خیلی ها ویژه، متمایز و برجسته است ولی هر کسی از ظن خود یار شد. یکی دلباخته بچه های درس خوان آن بود، یکی شیفته اینکه در این مدرسه مکالمه عربی و انگلیسی رواج دارد، یکی مجذوب دعای ندبه های آقاتهرانی اش و هر کسی از زاویه ای... معصومیه همه این ها هست ولی فقط این ها نیست. 🔹🔸 معصومیه، نماد واقعی بود. معصومیه با بچه های جبهه و جنگ پایه گذاری شد و -جهاد از اجزای لاینفک آن بود. در قم کم نیستند حوزه های علمیه ای که طلبه درس خوان تربیت می کنند ولی طلبه درس خوانِ انقلابی و دائر مدار انقلاب ... کم!!! 🔻🔻 معصومیه، جلوه ی در قم بود. معصومیه پایگاه تربیت انقلاب اسلامی بود. معصومیه علم و معنویت را در راستای اهداف انقلاب توأمان می خواست نه علم صرف و نه معنویت صرف، . ❌❌ خیلی ها معصومیه را این گونه نمی خواستند پس طرح از معصومیه و خنثی سازی معصومیه خورد... @taalighat 🔹🔸🔹
... 🔻🔻 🔹🔸 معصومیه بود و که گوشه کنار حجره ها بی ادعا زندگی می کردند. در معصومیه همه جور آدمی بود. نه اینکه همه عارف و مجاهد بودند ولی جو غالب با بزرگی هایی بود که چشم پوشیدنی نیست... 🔹🔸 بعضی ساختمان ها، یک حجره را مثل کرده بودند و با گونی و سر بند و... تزیین کرده بودند وارد که می شدی انگار وارد جبهه شدی... روزها گاهی دوتا دوتا در این سنگرها برای هم روضه می خواندند، شب ها ... 🔹🔸 شب های جمعه برخی چند نفری تا صبح در سرداب ساختمان شهید مطهری بساط و گریه داشتند. برخی شبهای جمعه دل به صحرا می زدند و در های اطراف جمکران بساط اشک و آه و روضه داشتند. 🔹🔸 اما این ها بی دلیل نبود. یاد واقعا بین بچه زنده بود. بعدا از واحد شهدا هم می نویسم که چه بود و چه کرد. معصومیه، عافیت طلبانه نبود، بود. 🔹🔸 ، اساتید دروس بچه ها و رفیق آن ها بودند نه فقط استاد کرسی اخلاق. آقای و آقای و آقای و آقای علوی زاده و ... همه از شاگردان مرحوم آیت الله پهلوانی و ملازمان آیت الله بهجت بودند و در مدرسه درس فقه و اصول و... می گفتند. صبح به صبح دیدن این قله های نور، نور به دل طلبه ها می ریخت. 🔹🔸 های هفتگی، واقعا درس اخلاق و و آه بود. درس اخلاق بچه ها بود نه یک اجبار یا یک عادت، و واقعا درس تصمیم های بزرگ بود. واقعا لحظه تحول بود. یادش بخیر گریه بچه ها پا به پای اشک های آقای فروغی ... 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
... 🔻🔻 🔹🔸 بین بچه ها داشت. سحرها که بیدار می شدی، از این اتاق به آن اتاق که سرک می کشیدی خیلی ها مشغول نماز شب بودند. برخی که نمی خواستند داخل نماز بخوانند تا مزاحم استراحت دیگری نشوند، داخل کلاس ها و به اصطلاح مدرس را انتخاب می کردند. سحرها، مدرس خالی برای نماز پیدا نمی کردی... 🔹🔸 برخی قبل از نماز صبح روایی داشتند. مباحثه اصول کافی، مباحثه کلیات احادیث قدسی، و... 🔹🔸 بعضی بچه ها مسئول بیدار کردن بقیه بودند. بچه هایی که خواب می موندند، به بقیه می سپردند که ما رو فلان ساعت بیدار کنید. تعاونوا علی البر و التقوی بود هر سحر... 🔹🔸 روزهای جمعه معصومیه دیدنی بود. حاج آقاتهرانی و اشتیاق بچه ها و ناله های فراق حاج آقامرتضی... بعد از دعا، صبحانه عدسی حسابی می چسبید. بچه هایی که شب جمعه تا صبح مشغول تدارک و پخت و پز بودند هم حال و هوایی داشتند... خیلی از بچه ها دسته جمعی می رفتند ... 🔹🔸 شب های طول هفته هم خیلی ها برنامه منظم داشتند، حرم رفتن را مثل کلاس درس رفتن، منظم و سر وقت و با رعایت آداب انجام می دادند. بچه ها با بی بی وعده داشتند. خیلی ها بی بی را دوست داشتند و همه مشکلات رو با ایشون در میان می گذاشتند... از مشکلات کوچک مثل حجره و هم بحث تا مشکلات اساسی و جدی... 🔹🔸 احتیاط و در رفتار خیلی از بچه ها موج می زد. احساس برادری و اخوت فی الله را لمس می کردی. بچه ها شاد بودند، در عین معنویت اهل شوخی و مزاح بودند و از همه مهمتر اینکه دلسوز هم بودند و رفیق و شفیق ... https://eitaa.com/taalighat 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
⭕️⭕️ 🔻🔻🔻
🔸 یاد بگیریم از سیداحمد که یه دفتر داشت و اسم تمام رفقا و آدمهای دور و نزدیکش رو توی اون دفتر نوشته بود. یه‌جوری از این دفتر تعریف کردن که من بعید میدونم اسم رفتگر محل و سبزی‌فروش دوره‌گرد و واکسیِ سر میدون رو هم جا انداخته باشه. 🔹جلوی اسم آدما می‌نوشت که آخرین بار کی سراغی ازش گرفته. حالشو پرسیده. می‌نوشت که یادش بمونه. شما تصور کن یه‌جور بولت ژورنال برای حال و احوالپرسی از آدمهای زندگیش داشت. 🔸دست به نامه نوشتنش که معرکه بود و فرت فرت نامه می‌نوشت برای رفقای دور و نزدیک. خوش به حالی‌‌ش برای رفقایی می‌موند که مثلا فقط از دور یه سلام علیکی داشتن و متعجب می‌شدن که عه!سید احمد براشون نامه نوشته! تلفن می‌زد یه جوری ته و توی دلتنگی و دلیل ستاره سهیل شدن آدمِ اونورِ خط رو جویا می‌شد که طرف مات می‌موند چرا جلوی سیداحمد نتونسته دهنشو ببنده و هیچی نگه. 🔹یاد بگیریم از سیداحمد که این دفتر دائم‌ ورق می‌خورد و تیک می‌خورد و دور اسم‌ها خط کشیده‌میشد و کنار اسم آدما ستاره میومد. رفیق بازی رو از سیداحمد یاد بگیریم که اهلِ این نبود که بگه فلانی چند وقته پیداش نیس، اما سراغی ازش نگیره. به قلم: سیده زهرا برقعی (باتشکر ازایشان بابت ارسال خاطره) https://eitaa.com/taalighat