eitaa logo
تعلیقات
1.3هزار دنبال‌کننده
418 عکس
62 ویدیو
29 فایل
📚 در این صفحه گاهی #خاطراتم را می‌نویسم 📝 و گاهی #یادداشت هایی درباره مسائل گوناگون #حوزه و #جامعه و #انقلاب ... (حسین ایزدی _ طلبه حوزه علمیه قم) @fotros313h (📲 نشر مطالب فقط با ذکر #لینک)
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🔻 چه کنیم از این غم؟ 🔻 مادر و پسری سر در سطل زباله دارند تا روزگار بگذرانند و عده‌ای سرخوشِ مستی قدرت و ثروت... 🔻 باشد که کاری کند... 🆔 @taalighat
☘ سال 1378 با بچه‌های دبیرستان و محله هفتگی راه انداخته بودیم. شب‌های جمعه به صورت چرخشی هیئت منزل رفقا بود. زیارت عاشورا و روضه و سینه‌زنی. بچه‌هایی مخلص و جمعی مملو از برادری و صمیمیت گردهم آمده بودند. ☘ مدتی گذشت به فکر افتادیم اسمی برای هیئت انتخاب کنیم اما نمی‌دانستم چه اسمی بهتر است. همه بچه‌ها عاشق بودند، گفتند از ایشان بپرسیم. نامه‌ای نوشتیم و درخواست انتخاب اسم برای هیئت کردیم. ☘ مرقوم فرمودند: "بسم الله الرحمن الرحیم بی‌نام باشید یا متوسلین به اهل بیت علیهم السلام." از آن روز نام هیئت شد: هیئت متوسلین به اهل بیت علیهم السلام... 🆔 @taalighat
_ 1 ☘ برای من خیلی عزیز و محترم اند، خیلی ویژه و خاص و اند. خیلی برای دین‌شان و دین‌داری اهمیت قائل بودند. سال‌ها افرادی را دیدیم که یک پارچه نور بودند اما امروزه برخی این‌ حرف ها و آن نوع زندگی‌ها را می‌دانند یا حتی اهمیت بزرگی کار را درک نمی‌کنند و با طعن نگاه می‌کنند. ☘ اهل بودند. احتیاط خیلی بالاتر از مرز واجب و حرام است. نه اینکه مرتکب حرام نمی‌شدند، بلکه هر حلالی را هم مرتکب نمی‌شدند. ☘ در بازار طلافروش های همدان پیرمرد طلافروشی بود به نام حاج خلیل سپهر، نماینده مرحوم آیت‌الله در همدان بود. یک بازاری طلافروش... یعنی در شهر کسی دیگر نبود یا اینکه آیت‌الله بهجت جنس شناس و گوهرشناس بود؟ ☘ چه بودند؟ چرا این همه از می‌نویسم؟ چون یک سطح و یک لایه از امثال او واقعاً مثال‌زدنی است و صد اسف که برخی نه تنها این را درک نمی‌کنند که حتی تمسخر هم می‌کنند. 📌 انشاالله کمی از خواهم نوشت... 🆔 @taalighat
_ 2 🔻 دعوای دو کاسب قدیمی 🔻 📌 پدرم عزیزم تعریف می کردند در بازار همدان دوتا بودند، باهم معامله‌ای کردند. خریدار جنسی را به‌صورت پیش خرید و با قیمت توافقی از فروشنده خرید. 📌 چند هفته گذشت و موعد تحویل کالا شد. مشکلاتی در بازار پیش آمده بود که قیمت کالا به‌صورت ناگهانی و پیش‌بینی نشده افزایش چشمگیری پیدا کرده بود. یعنی هنگفتی نصیب خریدار می‌شد. 📌 خریدار که دید فروشنده در این شرایط دچار و ضرر می‌شود از تحویل کالا خودداری کرد و گفت: من از معامله منصرف شدم، جنس مال خودت. 🔹 فروشنده در جواب گفت: معامله کردیم و تمام شد، این جنس مال شماست، سود کردی نوش جانت. 📌 دعوای این دو کاسب حلال خور مدت‌ها، طول کشید. نه برای تصاحب سود بیشتر، برای جلوگیری از ضرر کردن طرف مقابل... منفعت طلب نبودند، خیرخواه همدیگر بودند. 📍امروز هم اینطور هستیم؟ 🆔 @taalighat
◾️السلام علیک یا بنت الحسین ◾️ «روضه‌ی گودال» این شب‌ها رقیه ارباً اربا دست و قلب و پا رقیه دور تا دورش فرشته گریه می‌کرد ذکر جبرائیل و فطرس «یا رقیه» هر که با هر آنچه دارد می نوازد ... سنگ و سیلی یک طرف، تنها رقیه گوش رفت و گوشواره رفت و مو رفت ... غارتت کردند چون بابا ... رقیه پیرهن ... چادر ... معجر ... پاره پاره دختران شام تحت امنیت اما رقیه سوخته مو، چشم کم سو، دست بر پهلو گرفته أشبه الناس است به زهرا ... رقیه عمه زینب پیر شد از ناله هایت گریه کم کن ناله کم کن «یا رقیه» می‌شود از خاک تا عرش خدا رفت با نماز شب نه، تنها با رقیه 🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمی‌ها _ 2 🔻 دعوای دو کاسب قدیمی 🔻 📌 پدرم عزیزم تعریف می کردند در بازار همدان دوتا #کاسب بودند،
_ 3 🔻 صداقت در معامله 🔻 ❇️ مرد شریف و بزرگواری در گوشه‌ای از حجره پدربزرگ ما سال‌های سال کار می‌کرد. ساعت فروش بود. من هم مدتی تابستان‌ها شاگردش بودم. ❇️ اون وقت ها ساعت سیکو و سی تی زن خیلی رو بورس بود و روی همه شون هم نوشته بود . اما هر وقت مشتری می اومد و از ایشان می‌پرسید حاج آقا ببخشید این ساعت‌ها ضدآب هستند؟ می‌گفت: نه! مشتری با تعجب می‌گفت آخه روش نوشته ضد آب، می‌گفت: دروغ نوشته!!! 📍هیچ وقت ازجنسش تعریف زیادی نمی‌کرد. به قول امروزی‌ها اهل بازار گرمی نبود. کالا را با خصوصیات مثبت و منفی‌اش ارائه می‌کرد. اصل بود و نه کسب به هر قیمت. ❇️ حاضر نبودند در کسب ذره ای دروغ بگویند و به هر راهی مشتری جلب کنند. 🆔 @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ 4 🔻میوه فروشی که به فکر امنیت روانی جامعه بود🔻 ❇️ محله ما میوه فروشی داشت به نام حسین آقا. یک پیرمرد نورانی و کم حرف و خوشرو. ❇️ زمان همدان ایامی درگیر بود و بسیاری از شهر فرار کرده بودند. اما حسین آقای میوه فروش هر روز صبح می‌آمد و مغازه را باز می‌کرد و خیلی با آرامش میوه ها را یکی یکی با دستمال پاک می‌کرد و روی جعبه می‌چید. ❇️ به او گفتند وسط بمباران که همه می‌کنند تو مانده‌ای و صبح به صبح اینقدر با میوه بساط می‌کنی؟؟؟ ❇️ گفت بود: می‌خوام کمی از التهاب و مردم کم کنم. وقتی هر روز صبح کرکره رو می‌زنم بالا و میوه میچینم مردم احساس می‌کنند همه چیز عادی در جریان است و ادامه دارد... 🆔 @taalighat
🔻 سوغاتی از دیار پاکستان 🔻 ☘ امروز مهمان برادر عزیزم حجت‌الاسلام علی مهر از طلاب پرتلاش و با صفای بودم. تازه از سفر پر مشقت تبلیغی در پاکستان برگشته بود و دیارشان را برای حقیر به ارمغان آورده بود. شیرینی و شربت و چای مخصوص پاکستان. از این‌ها شیرین‌تر بود. ☘ برادر عزیز ما از طلاب محترم جامعه المصطفی العالمیه است و در مقطع تحصیل می‌کند و هر سال ایام تبلیغ با دشواری مسیر قم تا پاکستان را به صورت زمینی طی میکند تا در منطقه خود بین مخاطبانی از و تشیع تبلیغ کند و این خود دشواری دیگری است. این طلاب دوری از وطن را به جان خریده اند تا معارف اهل بیت علیهم السلام بیاموزند در کشورشان اسلام ناب باشند. ☘ ما همه در یک جبهه مقابل و در پی هستیم. اسلام به ما آموخته است که مرزهای اعتباری جغرافیایی در برابر مرزهای واقعی خطوطی بی رنگ، بیش نیستند. باید با تقویت ارتباطات بین برادران جبهه اسلام ناب و ، خطوط مقدم مبارزه با را تقویت کنیم. ارزش مبارزه در خطوط مقدم فکری کمتر از مبارزه در میدان رزم و جنگ فیزیکی نیست. 🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمی‌ها _ 4 🔻میوه فروشی که به فکر امنیت روانی جامعه بود🔻 ❇️ محله ما میوه فروشی داشت به نام حسین
_ 5 🔻 معامله با کاسب های مهذب 🔻 ❇️ یکی از قدیمی و متدین و مهذب همدان، شخصی بود به نام حاج محمود دادفرما، بازاری بود و مغازه لوازم التحریر فروشی داشت. ❇️ مغازه حاج محمود با منزل پدری ما دوتا خیابان فاصله داشت. نزدیک منزل هم مغازه‌های لوازم التحریری دیگه‌ای هم بودند. ❇️ پدربزرگم مبلغی بیشتر از میزان خرید لوازم التحریر مورد نیاز، به پدرم پول می‌داد و می‌فرمود: این مبلغ بیشتر را کرایه تاکسی بده ولی هرچه میخواهی بخری برو و از حاج محمود بخر. ❇️ برای مهم بود که در بین ده تا کاسب با کسی معامله کنند که از همه مهذب تر و تر است. 🔰️ دقت در این جنس مسائل به شکل‌گیری شبکه ارتباطات اجتماعی صحیح و ایجاد ارزش اجتماعی برای کسب و کاسب حلال بود. امتدادهای یک رویکرد که نیاز به مطالعه و تدقیق دارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📌 پی‌نوشت: امروز آیا کاسب های جوانِ انقلابی چنین دقت‌ها و احتیاط هایی را به رسمیت می‌شناسند؟ در این زمینه و آسیب‌های موجود خواهم نوشت. 🆔 @taalighat
✨دعایی که برای مصون ماندن از بلاها در خوانده می‌شود. قدس‌سره بر این باور بودند که خواندن این دعا اختصاصی به ماه صفر ندارد. ✅ @bahjat_ir 🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمی‌ها _ 5 🔻 معامله با کاسب های مهذب 🔻 ❇️ یکی از #مبارزین قدیمی و متدین و مهذب همدان، شخصی بود
_ 6 ❇️ پدربزرگ ما از سرشناس و بود. طبیعتاً با افراد بسیاری معامله داشت. روزی با کسی معامله‌ای انجام داد. کالا تحویل مشتری شد و ایشان هم مبلغ کالا را دریافت کردند. ❇️ بعد از مدتی به ایشان خبر رسید آن مشتری از این معامله شده. (یا بعدا آن جنس کاهش قیمت پیدا کرده یا آن طرف نتوانسته با قیمتی که سود خوبی ببرد کالا را بفروشد.) ❇️ پدربزرگ کسی را فرستادند سراغ آن فرد. طرف آمد و پدربزرگ مبلغی که وی دچار زیان شده بود را به او پرداخت کرد و بعد فرمود: دیگه با من معامله نکن، چون معلوم شد دست من برای تو نداره... 📌 منفعت دیگری را بر خودشان ترجیح می‌دادند و دنبال کسب سود به هر قیمتی نبودند. 🆔 @taalighat
▪️انا لله و انا الیه راجعون ▪️ 🔹 حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای امام جماعت و از اساتيد اخلاق مدرسه دار فانی را وداع گفتند. انسانی مهذب و مهربان و دلسوز طلاب. کسی که توشه معنوی از معاشرت با علامه طباطبایی و شاگردی محضر مرحوم آیت الله سعادت پرور داشت و برای طلبه‌ها با همه وجود بود. 📌 شادی روح مطهرش صلوات... 🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمی‌ها _ 6 ❇️ پدربزرگ ما از #تجار سرشناس و #اهل_احتیاط بود. طبیعتاً با افراد بسیاری معامله داشت.
_ 7 🔻 پزشک مردمی 🔻 ☘ یکی از پزشکان قدیمی و بسیار سرشناس همدان که در دهه 40 شمسی شهردار همدان هم بود، فردی بود به نام . تحصیلکرده ، متخصص قلب و جزو 5 پزشک برتر همدان. ☘ دکتر منصور بر خلاف همه اطبا، در روزهای در حاضر بود. گفتند آقای دکتر همه پزشک‌ها ایام تعطیل استراحت می‌کنند، شما چرا به مطب میای؟ گفته بود: الان که دکتر در دسترس نیست به من نیاز دارند. ☘ از بیماران نیازمند نمی‌گرفت و با داروخانه‌ای قرارداد داشت که داروی بیماران نیازمندی که معرفی می‌کند را تحويل دهد. بعدا خودش هزینه را به داروخانه می‌داد. ☘ فرزندانش همه از کشور تحصیل می‌کردند و یکی از آن‌ها چهره‌ای بین‌المللی بود. گفته بود راضی نیستم خارج بمانید و به اجنبی خدمت کنید. برگردید به به مردم خودتان خدمت کنید. 🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمی‌ها _ 7 🔻 پزشک مردمی 🔻 ☘ یکی از پزشکان قدیمی و بسیار سرشناس همدان که در دهه 40 شمسی شهردار ه
_ 8 ☘ همانطور که گفتم از کسی که مستمند بود نه تنها دريافت نمی‌کرد که هزینه درمان او را هم می‌داد. ☘ دکتر منصور متخصص قلب بود. اما به خاطر علاقه و اعتمادی که به او داشتند برای بیماری‌های معمولی مثل سرماخوردگی و... هم به او مراجعه می‌کردند. ☘ در این میان اگر کسی برای به او مراجعه می‌کرد تعرفه متخصص قلب را به‌عنوان دریافت می‌کرد ولی اگر کسی برای بیماری‌های دیگر و امور دم دستی تر مراجعه کرده بود، تعرفه را دریافت می‌کرد. یعنی تا این حد داشتند ... 🆔 @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 از کربلا رفتن تا کربلایی شدن... ☘ طبیعی است که شعله‌های وصال حرم سیدالشهدا در دلمان آتش به پا کند. چرا که إن لقتل الحسین حراره فی قلوب المؤمنین. و طبیعی است از مشرف نشدن به زیارت دلمان را بسوزاند.... ☘ اما یادمان باشد مهمتر از است. هر چند تشرف به کربلا یکی از مقدمات مهم برای کربلایی شدن می‌تواند باشد. ☘ آیا اینقدر که امروز حسرت می‌خوریم که کاش ما هم کربلا بودیم، و این طور که الان حرم داریم و خودمان را به آب و آتش می‌زنیم که راهی پیدا کنیم برای کربلا رفتن... 🔻 آیا تا به حال همینطور برای نزدیک شدن به وجود مبارک عليه‌السلام و راه یافتن به حریم ولایت خودمان را به آب و آتش زده‌ایم؟ آیا اینطور از دوری امام سوخته ایم؟ 🔻 کربلایی شدن، یعنی در جایی که است، حاضر بودن. گاهی وظیفه در زیارت است و گاهی وظیفه در ترک زیارت. باید نگران باشیم مبادا گام در مسیر خلاف وظیفه بگذاریم... نکند راه را غلط برویم 📍 حاجی دگر بند ببین کجاست... 🆔 @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اربعین از نگاه شهروندان غربی🔻 ❇️ غربی‌ها از تفاوت‌های ارزش‌های فرهنگی دینی در تابلوی پیاده‌روی با زندگی در دنیای می‌گویند... 🆔 @taalighat
▪️انا لله و انا الیه راجعون ▪️ 🔹 روح مطهر و ملکوتی عارفِ موحد و فقیه و فیلسوف کم نظیر معاصر، دانشمند ذوالفنون به ملکوت اعلی پیوست... 📌 نثار روح مطهرش 🆔 @taalighat
☘ خواستم این را باشم، نشد... 🆔 @taalighat
تعلیقات
▪️انا لله و انا الیه راجعون ▪️ 🔹 روح مطهر و ملکوتی عارفِ موحد و فقیه و فیلسوف کم نظیر معاصر، دانشمن
🔻 هدایت قلوب و تربیت نفوس مستعده 🔻 ☘ از همان سنین کم با خانواده از ایران رفته بودند و در مالزی زندگی می‌کردند. همان‌جا مدرسه می‌رود، بزرگ می‌شود و ارتباطش با فرهنگ ایرانی _ اسلامی محدود می‌شود به جمع خانواده و برخی دوستان. ولی فضای غالب اطرافش حال و هوای دیگری داشت. ☘ خوش استعداد بود و ذهن ریاضی قوی داشت و بسیار اهل مطالعه و عاشق و درس. همیشه در مدرسه و دبیرستان شاگرد اول بود. همین موجب شد در یکی از معروف‌ترین دانشگاه‌هاي مالزی در رشته مشغول تحصیل شود. حالا به یکی از دانشجویان موفق رشته خودش تبديل شده بود. بقیه برای سوالات شان به او مراجعه می‌کردند. ☘ یک برای یک دختر جوان امروزی! زندگی در یک کشور خوش آب و هوا، تحصیل در یک دانشگاه معروف در رشته‌ای خوب، تسلط به زبان و دارای آینده علمی و شغلی خوب... ☘ ناگهان ورق برگشت... با خانمی آشنا می‌شود که کتابی از آثار معرفتی را تدریس می‌کند. احساس می‌کند دارد به مرحله جدیدی از زندگی‌اش قدم می‌گذارد و دنیا معنای دیگری پیدا کرده است. ☘ ترم آخر دانشگاه بود. حالا دختر امروزی قصه ما، نگاهش به عالم و زندگی عوض شده بود. شب‌ها تا صبح می‌کرد و روزها مطالعه و سکوت و و عبادت و گوش دادن به سخنرانی‌ها و دروس . دنبال انصراف از بود و می‌خواست بیاید ایران برای تحصیل در !!! ☘ حالا پای کلاس درس علامه، تعریف جدیدی از انسان، جهان، مرگ، هدف و معنای زندگی، پیدا کرده بود و نگاهش به عالم تغییر کرده و شده بود یک انسان جدید... ☘ همه سرزنشش می‌کردند که داری به خودت لگد می‌زنی ولی او تصمیم خودش را گرفته بود. تازه زندگي برایش معنادار شده بود و انگار خودش را پیدا کرده بود. ☘ دختری را از آن گوشه دنیا عاشق خدا کرده بود. به محض پایان ترم آخر دانشگاه و نگارش پایان‌نامه، بدون خانواده به ایران آمد و رفت به و این شد آغاز یک زندگی و حیات نو... 🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمی‌ها _ 8 ☘ همانطور که گفتم #دکتر_منصور از کسی که مستمند بود نه تنها #ویزیت دريافت نمی‌کرد که ه
_ 9 🌿 سال 1357 بود. رفتم به سری به حجره عمویم زدم. ظهر بود و هوا گرم. پیرمرد کنار بازار شربت خاکشیر خنک می‌فروخت. 🌿 رفتم و یک لیوان شربت خاکشیر از خریدم. تکه یخی داخل لیوان انداخت و لیوان را پر کرد از شربت. جرعه جرعه می‌خوردم و خنک می‌شدم. لیوان نصفه شده بود، کمی نفس گرفتم که پیرمرد با ملاقه اش دوباره لیوان را پر کرد از شربت. 🌿 گفتم حاجی من یک لیوان بیشتر نخواستم که، چرا دوباره شربت ریختی؟ 🌿 گفت: من یک لیوان شربت خاکشیر فروختم نه یک لیوان یخ و شربت. بار اول که شربت ریختم نیمی از لیوان را یخ پر کرده بود و الان باقی سهم شربت را ریختم که نباشم. 📌 خاطره از دکتر محمدرضا عراقچیان 🆔 @taalighat