eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍒داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان 👈 🍒 👈 چند ماه از زندگی مشترکمان می گذشت که واقعیت های تلخ زندگی کم کم رخ نمود. من و روزبه هیچ تفاهمی با هم نداشتیم. مشکلات و فاصله بین من و روزبه آنقدر عمیق بود که به هیچ طریقی نمی شد آن را پر کرد. آنچه در دوران قبل از ازدواج من و روزبه را به هم نزدیک کرده بود علاقه راستین قلبمان نبود. ما به خودمان دروغ گفته بودیم. بعد از ازدواج بود که فهمیدیم من رامین را در او و او نغمه را در من جستجو می کرد. ما هیچ وجه اشتراکی با هم نداشتیم. او داشت کم کم به زندگی امیدوار می شد و به آینده خوشبین بود من اما همچنان غرق در خاطرات گذشته بودم و نمی توانستم از آن دل بکنم. روزبه که بعد از وفت عمو وارث ثروت بی حد و حصر او شده بود، برای اینکه خودش را از من و محیط سرد خانه دور نگاه دارد، غرق در کار شده بود و من بی هیچ انگیزه و امیدی، ساعت ها عکس رامین را در آغوش می گرفتم و می گریستم. دو سال از ازدواج مان می گذشت که تصمیم به جدایی گرفتیم. افسردگی و سکوت من بالاخره روزبه را به ستوه آورد. او دیگر مرا نمی خواست. می گفت: « نقشین تو اصلا نمی تونی منو خوشحال کنی. حالا می فهمم که تو نغمه زمین تا آسمون با هم تفاوت داشتید، همونطور که من و رامین خلق و خومون شبیه هم نبود. به نظر من ادامه دادن این زندگی فقط وقت تلف کردنه. من و تو، عزیزامونو از دست دادیم اما این دلیل بر این نمی شه حالا که اونا نیستن ما هم از زندگی مون لذت نبریم. ازوداج ما اصلا اشتباه بود. من عاشق نغمه بودم و خیال می کردم می تونم در وجود تو، اونو برای خودم زنده کنم اما اشتباه کردم همون طور که تو اشتباه کردی. تو هم به خاطر عشقی که به رامین داشتی با من ازدواج کردی. ما دیگه نباید این راه رو که می دونیم آخرش بن بسته ادامه بدیم. بهتره از هم جدا بشیم و هر کدوم بریم دنبال سرنوشتمون.... ادامه دارد⬅️⬅️ 👇 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
🕌ثواب عجیب پیاده روی اربعین 🕌 🌺امام صادق ع میفرمایند: ۴۰۰۰ فرشته در اطراف قبرامام حسين ع بوده كه جملگى ژوليده و محزونند و تا روز قيامت بر آنجناب میگريند. 🔸هيچ زائرى به زيارت آن حضرت نمیرود مگر آنكه اين فرشتگان به استقبالش میروند، و هيچکس با قبر آن حضرت وداع نكرد مگر آنكه اين فرشتگان او را مشايعت میكنند، و مريض نمیشود مگر آنكه عیادتش میكنند، و نمی ميرد مگر آنكه ايشان بر جنازه اش نماز خوانده و از خدا برایش طلب آمرزش میكنند🔸 📗کافی ج ۴،ص۵۸۱کامل الزیارات،ص۱۱۹ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔷 🔶 سوال : آیا اسباب کشی در ایام اربعین اشکالی دارد یا نوعی بی احترامی محسوب میشود؟ 🔶 جواب : فی نفسه اشکال ندارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔷 🔶 سوال : کار کردن در روز اربعین مشکل دارد ؟ 🔶 جواب : فی نفسه اشکال ندارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔶 سوال : آیا می شود کسی که روز اربعین نذری دارد آن را روز قبل اربعین انجام دهد؟ 🔶 جواب : اگر صیغه مخصوص نذر را ـ که در رساله‌های عملیه ذکر شده است ـ نخوانده‌، عمل به آن لازم نیست و می‌تواند تغییر دهد، ولی اگر با لفظ مخصوص خوانده شده و مربوط به روزهای معینی بوده، باید بر طبق آن عمل کند. 🔰منبع : نرم افزار شمیم یار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه ✨اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨ ✨فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ✨ و امّا کسانی که به خدا گرویدند و به او تمسّک جستند ، به زودی خدا آنان را در جوار رحمت و فضلی از جانب خویش درآورد ، و ایشان را به سوی خود ، به راهی راست هدایت کند 📚سوره النساء ✍ آیه ۱۷۵
ڪربلا پاے پیاده اربعینم آرزوسٺ🏴 خاڪ پاے زائران،روے جبینم آرزوسٺ🏴 دیدن گلدستہ ها وگنبد عباس، بعد🏴 سجده‌ے شڪر ستون آخرینم آرزوسٺ🏴 #اربعین_بطلب_اربابـــم🙏😔
🍂🍃🍂🍃🕯🍃🍂🍃🍂 اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید گوییا زینب محزون ز سفر می آید 💔باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می آید . . . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔷 🔶 سوال : آیا اسباب کشی در ایام اربعین اشکالی دارد یا نوعی بی احترامی محسوب میشود؟ 🔶 جواب : فی نفسه اشکال ندارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔷 🔶 سوال : کار کردن در روز اربعین مشکل دارد ؟ 🔶 جواب : فی نفسه اشکال ندارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔶 سوال : آیا می شود کسی که روز اربعین نذری دارد آن را روز قبل اربعین انجام دهد؟ 🔶 جواب : اگر صیغه مخصوص نذر را ـ که در رساله‌های عملیه ذکر شده است ـ نخوانده‌، عمل به آن لازم نیست و می‌تواند تغییر دهد، ولی اگر با لفظ مخصوص خوانده شده و مربوط به روزهای معینی بوده، باید بر طبق آن عمل کند. 🔰منبع : نرم افزار شمیم یار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 زائر امام حسین علیه السلام 🌴احمد پسر داود می گوید: همسایه ای داشتم، به نام علی پسر محمد، نقل کرد: ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می رفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم. یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم. 🌴در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود: ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟ عرض کردم: سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس می کنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمده ام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کرده اند از خود شما بشنوم. 🌴حضرت فرمود: بگو کدام است؟ عرض کردم: روایت کرده اند؛ که فرموده اید: هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟ 🌴امام علیه السلام فرمود: بلی من گفته ام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون می آورم. 📚 بحار ج 46، ص 68 @tafakornab @shamimrezvan
💚💚💚💚💚 🍀 🍀 ملاعباس چاوش با جمعی از جوانان شب جمعه به کربلا آمدند، از او خواستند تا برایشان مداحی کند،رسیدند بالای سر امام حسین(ع)، به خود گفت دفترچه شعرم را باز میکنم هر شعری آمد همان را میخوانم. دفترچه اش را باز کرد و اشعار علی اکبر(ع) آمد، و شروع کرد به خواندن. سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، ملا عباس گفت:بس است،دیگر برویم استراحت کنیم. در عالم خواب به او گفتند آماده شوید که امام حسین(ع) میخواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد و مودبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند. امام حسین(ع) فرمود:ملا عباس! گفتم: بله آقا جان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقاجان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟ فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم! ثانيا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را درست می كند، سلام حسين را به او برسان! سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ی ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،... گفتم بله آقا؟ یک وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ !فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟! فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا(س) به كربلا می آيند؟! 📕کرامات الحسينيه،ج۲، ص۱۱ @tafakornab @shamimrezvan
4_5974047278191607934.mp3
7.39M
💕‌هر روز یه آهنگ تقـدیم ڪن به ڪسی ڪه دوسـش داری💕 ❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🍒داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان 👈 🍒 👈 .... چی شده حالا یادتون افتاده دختری هم دارید و ادعای پدر و مادری می کنید؟!» آن شب ما نتوانستیم مانع رفتنش شویم. ساینا کاملا بی بند و بار شده بود و ما هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. روزی که فهمیدم شیشه مصرف می کند دنیا در برابر چشمانم تیره و تار شد. هر چه نصیحتش کردم، التماسش کردم، به پایش افتادم که دست از آن لعنتی بردارد، فایده نداشت. ساینا حرف های مرا مسخره می کرد و می گفت: « اون موقع که من به مادر احتیاج داشتم تو زل زده بودی به عکس عشق سابقت و داشتی زار می زدی. منم مجبور شدم مادر دیگه ای برای خودم انتخاب کنم، شیشه مادر منه، نه تو! اون می تونه منو آروم کنه اما تو چی؟!» من و روزبه رفتارهایش را، ذره ذره آب شدنش را می دیدیم و کاری ازدستمان برنمی آمد. تا آنکه آن روز همراه دوستش به خانه آمده بود و با هم شیشه می کشیدند. با او جر و بحث کردم و دست رویش بلند کردم. او هم نامردی نکرد و عقده های دلش را سرم خالی کرد و سپس گردنبند قیمتی ام را از گردنم کشید و رفت و من وبی هوش افتادم... ساعت از چهار صبح گذشته بود که ساینا به خانه آمد. نه من و نه روزبه تا به آن موقع حتی ثانیه ای پلک روی پلک نگذاشته بودیم. ساینا حال و روز خوبی نداشت و معلوم بود حسابی شیشه مصرف کرده. چرت و پرت می گفت و رفتارهایش غیرعادی بود. آن شب بحث شدیدی بین روزبه و ساینا در گرفت. روزبه از او خواست مواد لعنتی را کنار بگذارد و ساینا که نگاهش دیگر هیچ برقی نداشت پوزخندی زد و گفت: «روزبه خان اون موقع که با دوست دخترات خوش می گذروندی باید به فکر می بودی نه حالا!» و همین حرف باعث شد که روزبه برای اولین بار روی ساینا دست بلند کند. ساینا همان شب چمدانش را برداشت و از خانه بیرون رفت. من بال بال می زدم و از روزبه می خواستم مانعش شود اما روزبه می گفت: « ولش کن، هرجا بره برمی گرده!»... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 👇 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه❤️ گاهی به همسرتان سفارش کنید؛ هوای مادرش را داشته و بیشتر از قبل جویای حالش باشد. این کار هم همسرتان را به شما دلگرم می‌کند هم محبت و احترام مادرش را به شما بیشتر می‌کند. @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
🍒داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان 👈 🍒 👈 ...من بال بال می زدم و از روزبه می خواستم مانعش شود اما روزبه می گفت: « ولش کن، هرجا بره برمی گرده!» الان یکسال از آن شب می گذرد و من و روزبه علی رغم تلاشی که کردیم نتوانستیم ردی از ساینا بیابیم. این روزها آشفته و پریشانم، نمی دانم ساینا کجاست و چگونه روزگار می گذراند. مدام خودم را سرزنش می کنم. می دانم من مادر خوبی برای ساینا نبودم. هر بلایی سرش بیاید مقصر منم. با خودم می گویم ای کاش ساینا فرزند من و رامین بود. آن موقع هیچ وقت زندگی اش تباه نمی شد. با خودم می گویم ای کاش من و روزبه با هم ازدواج نمی کردیم، ای کاش آن شب من هم همراه رامین و نغمه می می مردم، با خودم می گویم.... نفرت به این سرنوشت بی رحم!..😢 👈 پایان👉 🍃از فردامنتظر داستان واقعی جدید باشید @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
🌴 🌹عنایت حضرت مهدی عج آقا سید عبدالرحیم خادم مسجد جمکران می گوید: « در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. دیدم مرد غریبی در آن جا نشسته است. احوال او را پرسیدم. گفت: من ساکن تهران می باشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خرید و فروش دخانیات داشتم؛ اما پس از مدتی سرمایه ام تمام شد؛ چون به مردم نسیه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بین رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آن جا اوصاف این مسجد را شنیدم. من هم آمدم که این جا بمانم، تا شاید حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمایند و حاجتم را عنایت کنند. سید عبدالرحیم می گوید: مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. ریاضتهای بسیاری کشید، از قبیل: گرسنگی و عبادت و گریه کردن. روزی به من گفت: قدری کارم اصلاح شده؛ اما هنوز به اتمام نرسیده است. به کربلا می روم. یک روز از شهر به طرف مسجد جمکران می رفتم. در بین راه دیدم، او پیاده به کربلا می رود. شش ماه سفر او طول کشید. بعد از شش ماه، باز روزی در بین راه، ایشان را که از کربلا برگشته بود، در همان محلی که قبلاً دیده بودم، مشاهده کردم. با هم تعارف کردیم و سر صحبت باز شد. او گفت: در کربلا برایم این طور معلوم شد که حاجتم در همین مسجد جمکران داده می شود؛ لذا برگشتم. این بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن و عبادت بود. تا آن که پنجم یا ششم ماه مبارک رمضان شد. دیدم می خواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آن جا ماند. در اثنای صحبت گفت: حاجتم برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت: چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم و حال آن که برای هیچ کس نقل نکرده ام. من با یکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی یک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم. روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت: دیگر به تو نان نمی دهم. من این مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چیزی نداشتم که بخورم مگر آن که از علف کنار جوی می خوردم، به طوری که مبتلا به اسهال شدم. این باعث شد که من بی حال شوم و دیگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم. نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسید. دیدم سمت کوه « دوبرادران » ( نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران ) روشن است و نوری از آن جا ساطع می شود، بحدی که تمام بیابان منور شد. ناگهان کسی را پشت در اتاقم که یکی از حجرات بیرون مسجد بود دیدم، مثل این که در را می کوبید. سیدی را با جلالت و عظمت پشت در دیدم. به ایشان سلام کردم؛ اما هیبت ایشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آن که آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند: « جده ام فاطمه علیها السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شفاعت کرده که ایشان حاجتت را برآورند. جدم نیز به من حواله نموده اند. برو به وطن که کار تو خوب می شود. و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرموده اند: برخیز برو که اهل و عیالت منتظر می باشند و بر آنها سخت می گذرد. » من پیش خود خیال کردم که باید این بزرگوار حضرت حجت علیه السلام باشد؛ لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم این مسجد نابینا شده است شفا شفایش بدهید. فرمودند: « صلاح او همان است که نابینا بماند. بعد فرمودند: بیا برویم و در مسجد نماز بخوانیم. » برخاستم و با حضرت بیرون آمدیم، تا به جاهی که نزدیک درب مسجد می باشد، رسیدیم. دیدم شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهمیدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتیم که دیدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد. ایشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند: با این آب وضو بگیر. من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شدیم. عرض کردم: یابن رسول الله چه وقت ظهور می کنید؟ حضرت با تندی فرمودند: تو چه کار به این سؤالها داری؟ عرض کردم: می خواهم از یاوران شما باشم. فرمودند: هستی؛ اما تو را نمی رسد که از این مطالب سؤال کنی و ناگهان از نظرم غایب شدند؛ اما صدای حضرت را از میان چاهی که پای قدمگاه در صفه ای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنیدم که فرمودند: برو به وطن که اهل و عیالت منتظر می باشند. در این جا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عیالم علویه (سید) می باشد. » 🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 @tafakornab @shamimrezvan
💜داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان 💫به نام خدا من تا حالا مادرم را ندیده بودم😔 واگرهم دیده بودم ،چیزی به خاطرنداشتم دران زمان که من بیش ازدوسال نداشـتم مادرمراترک کرده بود . درهمین افکاربودم که 👱🏻پدردر زده وارد اتاقم شد وبا کمی صبحت وبازکردن بحث گفت که میخوادازدواج کنه . دختری بودم 9ساله ودراین 6سال هم که پدرم ازدواج نکرده بود، به خاطرمن بود که مبادانامادری مرا آزارده ومن نتونم به پدرم بگویم من به یاددارم که حرف پدرم باعث ناراحتی من نشد، به این دلیل که منم دوست داشتم مادرداشته باشم تا بتونم به دوستانم معرفیش کنم👩👧 ودرمدرسه وانجمن حضورداشته باشد مثل بقیه مادرها خلاصه بعد ازچندهفته ورفت وامد عمه ام با عمووزن عموم،،وجشن کوچولویی نامادریم وارد خانه ما شدکه ازهمان لحظه با نگاهش به من حالی کرد که مشتاق دیدن من نیست 😏 اون زنی بود که قبلا هم ازدواج کرده بوده ،،بسیارخودخواد وبد پیله ،، درهمان دوران سخت زندگی یک روزکه مدرسه بودم وکلاس سوم درس میخوندم ،،مرابا بلند گو صدازدن📢 ومن به دفترمدرسه رفتم وقتی وارد دفترشدم دوتا خانم رو دیدم بالای دفترنشسته بودن با نگاهم متوجه آشنا بودن یکیشون شدم ،،چون من عکس مادرم را دیده بودم بله یکی ازاونا مادرم بود بغض راه گلویم را بسته بود 😭 خودم رو کنترل کردم وبه مدیرمدرسه نگاه کردم ،،مدیرازم پرسید زهرا جون این خانمها رو میشناسی ،،من سریع جواب دادم نه نمیشناسم که یکدفعه خانمی که به نظرم مادرم بود اومدو بغلم کرد وشروع به بوسه زدن به صورتم ودستام کرد وباعث ترکیدن بغض من شد که باگریه من بقیه هم گریه کردند 💜 ادامه دارد⬅️⬅️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
✨داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان👇 اون ساعت تواون شرایط بهترین روززندگی من بود منو مادرم یک ساعتی رو داخل دفترتنها موندیم مادرم فقط گریه😭 میکردو منو بوس میکرد برام کلی خوراکی خریده بود وبهم داد وبا سختی ازم جدا شد ورفت ،،قول داد که بازهم به دیدنم میاد. دیگه دخترشاد🙎قبل نبودم توخونه فقط فکررفتن به مدرسه بودم وتو مدرسه فقط چشمم به درحیاط مدرسه که شاید مادرم وارد شود ومن جون دوباره بگیرم وخدایی مادرم 👩یکروزدرمیان به سراغ من میامد ویک ساعتی کنارمن بود . درهمان روزها بود که نامادری من پسری به دنیا اورد 👶،،که حتی اجازه نمیداد من اونو ببینم ،، باهماهنگی مدیر مدرسه مادرم مرا با خود برد وتمام مسیر وسوارشدن اتوبوس🚌 روبه خونشون بهم یاد داد وروزهایی که نقاشی یا ورزش داشتیم مدیرمدرسه بهم اجازه میداد که به خونه مادرم بروم . واما زندگی مادرم ،،مادرم ازدواج کرده بود وچهارتا بچه داشت👩👩👦👦 یک دختروسه پسر که خواهروبرادرمن بودن ، مادرم به بچه ها ش گفت بیاد جلو، آبجیتونو ببوسید واونا فقط منو نگاه میکردند. 💜 ادامه دارد⬅️⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 @tafakornab
💜داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان 💜 وازاین جابود که من یواش یواش وابسته اونا شدم ،،شوهرمادرم مردی بود خوش قلب ومهربان ❤️که هرموقع منو میدید بااحترام باهام رفتارمیکرد سالها گذشت وپسردوم پدرم به دنیا اومد واخلاق نامادریم 😠بدوبدترشد،،اون دوست نداشت من تو اون خونه باشم به بچهاش اجازه نمیدادنزدیک من بشن ،، وقتی که کاراشو به پدرم میگفتم جزدعوا وناراحتی که باعث میشد رفتارش باهم بدترم بشه چیزدیگه ای نصیب من نمیشد چندسالی گذشته بود ومن بزرگترشده بودم💁 وبا وسایلهای که مادرم برای من میخرید نامادریم شک کرده بود وبه پدرم به دروغ میگفت که زهراروبا زنی قدبلند توبازارمشغول خرید کردن بودن دیدن ونقطه ضعف پدرمنو تودستش گرفته بود ،، پدرمهربان👱🏻 منو تبدیل به پدری بیرحم وسنگدل کرده بود پدرم با کمربند به جون من میفتاد تا دلش میخواست منو کتک میزد که چراباید پیش مادرت بری اون تو رونخواست ورفت ، یاددارم شبی برف زیادی🌨 بارید بود ومن ازدست کتک پدرم به بیرون ازخانه پناه بردم😞 وتا نیمی ازشب پابرهنه داخل برفها موندم وبعد خوابیدن پدرم به خونه رفتم وفردای ان روز به شدت تب🌡 کردمو مریض شدم عمه ام مرابه خونه خودش برد وازم مراقبت کرد پدرمادرم نزد پدرم اومد وباخواهش وتمنا ازش خواست منو به اونها بده ولی پدرم مخالفت میکرد ،، با اصرارعمه ام وعموم 👨👩👧که این دختربزرگ شده وبه مادر احتیاج داره وبره خونه پدربزرگش بهتره اونجا خالهاش هستن ومادربزرگش هواشو داره کم کم پدرم راضی شد ومن به اسم خونه پدرمادرم ،،راهی خونه مادرم شدم😍 💜 ادامه دارد⬅️⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ღـگشا👉 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
💜داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان👇 💜 واقعاخوشحال بودم 😍واحساس خوبی داشتم کنارمادرم وبچهاش لذت میبردم . وروزگارخوبی داشتیم ، گاه گاهی به دیدن پدرم👱🏻 سرکارش میرفتم واون ازم میخواست برگردم پیشش ،،، ولی من دوست نداشتم زندگی کنارزن بابای بدپیله وبداخلاق رو حالا من دختری حدود 14 یا 15ساله👱🏻♀ شده بودم سفیدوقدبلند، بامعرفی یکی ازآشناها برای ازدواج💍 ازطرف پدرم ،،من دوست نداشتم ازدواج کنم کنارمادرم احساس خوشبختی میکردم ، ولی پدرم بهم گفت یا ازدواج کن یا باید برگردی خونه خودمون تصمیم پدرم جدی بودومن مجبورشدم ازدواج رو قبول کنم 😩 روزخواستگاری تو خونه پدرم معلوم شد ومن بایستی میرفتم اونجا حرفی برای گفتن وانتخاب نداشتم اگرجواب من نه بود خونه پدرم موندگارمیشدم ومن اینو نمیخواستم ، فردای همان روزخواستگاری برای آزمایش راهی شدیم منو عمه ام ،،علی وخواهرش ازروزخواستگاری تا شب عروسی 10روزطول کشید ودراین مدت من مادرمو ندیدم ،، شب عروسی 👰موقع عروس گردوندن ازجلو درمادرم رد شدیم ومن فقط گریه میکردم😔 وبرام سخت بود تو این سن کم وارد خونه ای بشم برای زندگی که امادگی ندارم حتی ی شناخت کوچلو، عروسی من بدون مادرم وفامیلای مادری من گذشت یک هفته بعد ازدواج منو مادرشوهرم همراه پدرشوهروخواهرشوهربرای دیدن مادرم به خونه اونا رفتیم ،، بادیدن مادرم👩 لحظه اومدنش به مدرسه جلو چشام ظاهرشد وهردو کلی گریه کردیم وبعداشنایی وصحبتهای که بین شوهرمادرمو خانواده شوهرم ردوبدل شدبه خونه برگشتیم خانواده شوهرم پرجمعیت بودن وما پیش اونا زندگی میکردیم.🏠 💜 ادامه دارد⬅️⬅️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
💜داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان 💜 مادرم وشوهرمادرم بعدچندروزی که ازامدن ماازخونشون گذشته بود به خانه ما امدن وخانواده شوهرم روی بازازاونا استقبال کردن ومارو با خواهروبرادرهای علی دعوت کردن پاگشا .. که من ازصبح به منزل🏡 مادرم رفتم خواهروبرادرهای من ازرفتن من به اونجاخیلی خوشحال بودن ،،، عصرمهمونها اومدن وبرای اولین باربود که مادرم وبقیه علی رودیدن،،وبه گفته اونا هم علی پسرخوبی بود🙍♂ مادرم هم برای پذیرایی ازاونا سنگ تموم گذاشت روزها میگذشت ومن همراه علی به خانه مادرم میرفتم ودرواقع با اونا سخت رفت وامد میکردیم وهمچنین بستگان مادرم 🎁مرا تک تک پاگشا کردن ، به این ترتیب بودکه همگی با علی آشناشده بودن بعدگذشت یکسال ما خانه جدا اجاره کردیم وازخانواده شوهرم جدا شدیم😍 وشروع به کم وکسری وسایل خونه کردیم که نامادری من اجازه خرید جهیزیه کامل روبه پدرم نداده بود.. بعدگذشت چهارسال زندگی مشترک خدابه ما دختری👪 دادبه اسم شادی که بیشترزندگی من رو شیرین ترکرد دراین مدت من گاه گاهی پدرم رو میدیدم ،،ولی مادروخواهربرادرهای من عاشق دخترم بودن ودخترمن نیزعاشق اونا ،،بعددوسال خدابه ماپسری داد به اسم شاهین که به خاطروجود دوتا بچه کوچیک بیشتراوقات خونه مادرم بودم وهمه ماخوشحال کنارهم روزها رو سپری میکردیم ،،یکروزسرد پاییزی مادرم ازبیرون به خانه برمیگشته داخل حیاط افتاده بود که وقتی به بیمارستان رسانده بودن دکترخبربدی داده بود که مادرم فشارداشته وسکته کرده بود مادر مهربون وزیبای من دیگه نمیتونست راه بره با کمک فیزیوتراپی وداروها تونست به سختی راه بره که من اون موقع بود فهمیدم مادرم درگذشته به خاطردوری ازمن سکته اول رو زده بوده ولی خفیف ،،واین بارسکته دوم اون بود بیشترروزها من به منزل مادرم میرفتم وکمک مادرم بودم خواهرم نیزبزرگ شده بود خواستگارایی داشت ،،خواهرم ازدواج کرد ودراون دوران من خیلی زحمت اونا رو کشیدم تا خواهرم به خونه خودش رفت وبعد 5ماه خواهرم باردارشد وبعد9ماه خدابه اون دخترکوچلویی داد حالا من خاله شده بودم.. 💜 ادامه دارد⬅️⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ღگشا👇 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
👈 ماجرای ازدواج جویبر و ذلفا (قسمت اول) 🌴جویبر از اهل یمامه بود، هنگامی که آوازه پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنید، به مدینه آمد و اسلام آورد. طولی نکشید از خوبان اصحاب رسول خدا به شمار آمد و مورد توجه پیامبر اسلام قرار گرفت. چون نه، پول داشت و نه، منزل و نه، آشنایی، پیغمبر صلی الله علیه و آله دستور داد در مسجد به سر برد. تدریجاً عده ای از فقرا اسلام آوردند و آنان نیز با جویبر در مسجد به سر می بردند. رفته رفته مسجد پر شد، همه در مضیقه قرار گرفتند. 🌴از جانب خداوند دستور رسید کسی حق ندارد در مسجد بخوابد! پیامبر دستور داد بیرون مسجد سایبانی ساختند تا مسلمانان غریب و بی پناه در آنجا ساکن شوند و آن مکان را (صفه) نامیدند و به ساکنین آنجا اهل صفه می گفتند. رسول خدا مرتب به وضع آنها رسیدگی می کرد و مشکلاتشان را برطرف می ساخت. 🌴روزی پیامبر اسلام برای رسیدگی به وضع آنها تشریف آورده بود، به جویبر که جوان سیاه پوست، فقیر، کوتاه قد و بدقیافه بود، با مهر و محبت نگریست، فرمود: جویبر چه خوب بود زن می گرفتی تا هم نیاز تو به زن بر طرف می شد و هم او در کار دنیا و آخرت به تو کمک می کرد. جویبر عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی به من رغبت می کند، نه، حسب و نسب دارم و نه، مال و جمال، کدام زنی حاضر می شود با من ازدواج کند؟ 🌴رسول خدا فرمود: جویبر! خداوند به برکت اسلام ارزش افراد را دگرگون ساخت، کسانی که در جاهلیت بالانشین بودند آنها را پایین آورد و کسانی که خوار و بی مقدار بودند، مقام آنها را بالا برد و عزیز کرد. خداوند به وسیله اسلام افتخار و بالیدن به قبیله و حسب و نسب را به کلی از میان برداشت. اکنون همه مردم، سیاه و سفید قریشی و عرب یکسانند و همه فرزندان آدمند، آدم از خاک آفریده شده است و هیچکس بر دیگری برتری ندارد. مگر به وسیله تقوا و محبوب ترین انسان روز قیامت در پیشگاه خداوند افراد پارسا و پرهیزگارند. من امروز فقط کسی را از تو برتر می دانم که تقوا و اطاعتش نسبت به خدا از تو بیشتر است. 🌴سپس فرمود: جویبر! هم اکنون یکسره به خانه زیاد بن لبید رئیس طایفه بنی بیاضه برو و بگو من فرستاده پیامبر خدا هستم و آن حضرت فرمود: دخترت ذلفا را به همسری من جویبر درآور! ادامه دارد.... @shamimerezvan @azkarerouzaneh @jomalate10rishteri
داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان👇 دوماه ازبه دنیا امدن بچه 👶خواهرم گذشته بود،،من خونه خودمون بودم که مادربزرگم زنگ زد وباناراحتی گفت که مادرم رو به بیمارستان بردن ،،😔 مابچهارو پیش پدرشوهرم 👴گذاشتیم وباعلی بلافاصله به بیمارستان رفتیم🏥 حالا متوجه شدم که دلشوره اون روز من الکی نبود سراسیمه به بیمارستان رسیدیم 3تاداداشای من بیرون اتاق بیمارستان گریه میکردن😭 با دیدن من صدای اونا بالاتررفت من خودم رو با زوربه اتاق مادرم رسوندم بادیدن چهرمادرم 😞مظلوم وچشای مهربونش حالم خراب شد. مادرم فقط نگاه میکرد اون نمیتونست حرف بزنه ودستای منو که تو دستش بود فشارمیداد نمیدونم چی میخواست بگه ولی احساس میکنم داشت بچهاشو به من میسپرد غم ترس ازدست دادن دوباره مادرم تمام وجودم رو گرفت وتاجایی که جان داشتم گریه میکردم ودعا🙏🏻 برای خوب شدن مادرم ،،، مادرم رو برای عکسبرداری بردن ولی نتیجه خوبی نداشت ،،فردای اون روز مادرم روبه ای سی ویو بردن که یک پنجره بزرگ به حیاط بیمارستان🏥 داشت وکارهرروزمن وخواهروبردارام این بود که پشت پنجره وایستیم ومادرم رو نگاه کنیم مادری😭 که چشاش پرازحرف ومهربونی بود ولی دریغ ازیک کلمه.... 💜 ادامه دارد⬅️⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در👇👇 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
چه مهمانانی بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را چرک میکنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به فاتحه ای قانع اند و صلوات🌹 فاتحه ای نثار درگذشتگان💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
4_5871000490090693676.mp3
4.73M
شاه پناهم بده،😭 خسته راه آمدم😭 آه نگاهم مکن،😭 غرق گناه آمدم😭 "خالُف "موسیقی‌دان، نوازنده و خواننده اهل تاجیکستان 🏴شهادت امام رضا ع تسلیت🏴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#حدیث_روز 🏴 امام رضا عليه السلام: 🔻کسي که با دوري راه سرا و مزار من به زيارت من بيايد، روز قيامت در سه جا (براي دستگيري) نزد او خواهم آمد و او را از بيم و گرفتاري آن موقفها رهايي خواهم بخشيد: 1⃣هنگامي که نامه ها (ي اعمال) در راست و چپ به پرواز درآيند 2⃣نزد (پل) صراط 3⃣نزد ميزان (محل سنجش اعمال) 📕 وسائل الشیعه، ج 10، ص 433 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👹🔮اعمال خرافی در پایان ماه صفر🔮👹 ⁉️ 583: در شب اول ماه ربيع‌الاول از حدود نيمه‌شب تا اذان صبح افرادى با در دست داشتن شمع🕯 پشت درب مساجد مراجعه و با كوبيدن به درب مساجد🚪 و خواندن اذكارى توسل جسته و حاجات خود را طلب مى‌نمايند، البته اين عمل را تا هفت مسجد ادامه مى‌دهند و خصوصاً اين حال توسل در هنگام اذان صبح به اوج خود مى‌رسد و معتقد هستند بدين وسيله اتمام ماه صفر و آمدن ماه ربيع‌الاول را خبر مى‌دهند. نظر حضرتعالى در اين باره چيست؟ : ✅عمل مذكور مستند روايى ندارد و شيوه‌اى قابل تأييد نيست. اگر چه اصل اذكار و ادعيه و طلب حاجات از خداوند متعال عمل پسنديده‌اى است، لكن اشكال در شيوه عمل به نحو ياد شده است، آقايان علماى اعلام (دامت افاضاتهم) و مؤمنين (ايدهم الله تعالى) با پند و اندرز و موعظه و نصيحت از رواج چنين رفتارهايى كه چه بسا ممكن است منتهى به وَهْن مذهب گردد، جلوگيرى نمايند. ____ منبع: کانال رسمی امام خامنه ای ➖➖➖➖➖➖ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh