▫️انگیزه ات از ازدواج؟! به نام خدا، مادر کردن یک دختر خانم!
▫️میدانم که توی نگاه اول همه پسر ها دوست دارند همه دختر ها را مادر کنند 😐😁 ولی ... عینکِ مادی را کمی بالا بگیرید! همان مادرِ بالا را می گویم! همانی که خیلی باحال است و خصلتِ جنگلی اش کم شده ... همان.
▫️دوست داری چه تعداد فرزند از همسرت داشته باشی؟! با حالت سرخ و سفید شدن بابت این سوال خاک بر سری باید بگویم که آدم انسانی را که دوست داشته باشد، چقدر دوست دارد که او را بیشتر داشته باشد؟! چقدر دوست دارد نظیر او را در بقیه بیشتر ببیند؟! ... هر چقدر زن پیش شوهر محبوب تر، قاعدتا تعداد فرزندان هم بیشتر! فرزند، مادرِ تکثیر شده است. قبول ندارید؟! شما مادرتان هستید. کپی پیستِ همان مادرید. دقت کنید! همانید ...
💠https://eitaa.com/boyeto
https://eitaa.com/boyeto
هدایت شده از سیدهادے
#افطارنامه
افطار نهم✨
كَيْفَ يُضَيَّعُ مَنِ اللّهُ كافِلُهُ*
و چگونه میشود
آنان که طعم محبت تو را چشیدهاند
و آنان که دست هدایت تو بر سرشان است
گمراه شوند
در این کوچههای غربت زده دنیا
و هر کس متوسل شد به دامن تو
نجات یافت
و شما
همان خداوندی هستی که
بر بارها خطایم قلم عفو کشیدی
وَ مَنِ انْقَطَعَ إلى غَيْرِ اللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ إلَيْهِ*
و هیهات
از آن که امیدم را
نسبت به تو از دست بدهم
تو صاحب رحمت بی انتهایی
و هر کس متوسل رحمت جز تو شد
به جای رحمت
به درد زحمت و غفلت مبتلا شد
و هر کس که
محتاج تو شد دنیا را محتاج او کردی
و تو مهربانی
و تو سخاوتمندی
و تو #جواد هستی
و آن کس گدای شما شد
کاسهی دلش
پر شد از #اقیانوس عشق و معرفت
و شما
همان دست سخاوت خدایی
که نه فقیری را رد میکند و نه سائلی را ناامید
و شما
دردانه و پسر کسی هستی که
عالمی دل به پنجره فولادش گره زدهاند
الهی
به حق تمام دلهای شکسته
و به حق تمام دستهای خالی
و به حق صاحب نهمین ایستگاه ماه عاشقی
و یا جواد....
بحق جواد علیهالسلام💛
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
برگرفته از
حدیث امام جواد ع/بحارالانوار/جلد۶۸/ص۱۵۵
#یاجوادالائمه
#یا_باب_الحوائج
#عاشقانههاییازجنسخدا
#ماه_رمضان
هدایت شده از بنر های گسترده
❤️ عشق بی پایان ❤️
خلاصه :
درمورد پسری ک عاشق یک برده میشه و اونو میاره پیش خودش ولی پدر و مادر پسره میخوان دختر مار کبری خانم بگیرن براش
ولی پسره خودکشی میکنه تا دلبرشو ب دست بیاره
https://eitaa.com/joinchat/229245083Cb97b0c6ee7
سلام بچه ها✋🏻
میدونم فعالیت کانال خیلی کم شده و افتضاحه
خوب من واقعا معذرت میخوام و شرمندم
چون که همه مشغول درس و مدرسه و ... هستیم
رمان کوله بار عشق هم من پارت هاشو ندارم و نویسنده که زهرا خانم هستش که مثل اینکه نتش تموم شده و نتونسته بزاره
انشاءالله که همهذدرک میکنید و قول میدم که اوضاعه کانال بهتر شه و به روال قبل برگرده..
#حصان
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
بـِـسْمِࢪبـّـالــ؏ِــشْق🕊
ࢪمـٰـان#مــاٺ
#پــاࢪٺ177
بی هیچ حرفی نگاهش کردم . نمی دانم در نگاه سرد من چه دید ، که ترس
در چشمانش جا باز کرد. با حرص دندان هایش را روی هم فشرد و بلند
گفت :
_لعنتی.
نگاهم را باز چرخاندم سمت سقف و صدای داریوش را شنیدم :
_اگر فکر کردی من با این اداها ... راضی می شوم ، کور خوندی.
جوابی از من نشنید و باز ادامه داد:
_اون شوهرت ، تازه به عشقِ قبلیش رسیده و ازش دل نمیکنه ، بیاد تو رو
بگیره . مخصوصاً که به فامیل پیام دادم که تو رو توی مهمونی هام می برم
و طالب زیاد داری .
با آنکه حرفش تمام قلبم را آتش زد ولی حتی ثانیهای نگاهم را از سقف
برنگرداندم . اینکارم ، داریوش را از عصبی تر کرد . تا جایی که صدای
فریادش در کل اتاق پیچید:
_اصلا میشنوی چی میگم.
جوابی نداشتم که بدهم و او عصبی تر لگدی به در زد و از اتاق بیرون رفت.
با همان ترفند از مهمانی آن شب گریختم. اما می دانستم باز از دست عذاب
و شکنجه های داریوش رهایی نخواهم داشت.
داریوش رفت و من را با همان حال خراب تنها در خانه رها کرد. تکه نانی
بالای سرم گذاشت که عمداً به آن دست نزدم و با رفتن داریوش ، فقط
خوابیدم .
نمی دانم ساعت چند بود که از صدای خنده ی زنی ، از خواب بیدار شدم .
در اتاق باز بود و من با اولین پلکی که زدم حلقههای نگاهم را باز به سقف
دوختم . صدای داریوش بلند شد :
_عزیزم اینم ، همون دیوونه ای که برات حرفش رو زدم .
صدای متعجب زن در گوشم پیچید :
_ وای ... این چش شده ؟... زنده است ؟!
_آره ... ولی فقط نفس میکشه و حرکتی نداره.
_آخی ... چرا؟
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
بـِـسْمِࢪبـّـالــ؏ِــشْق🕊
ࢪمـٰـان#مــاٺ
#پــاࢪٺ178
_می خواست خودشو بکشه ، که من نذاشتم.
صدای خنده ی مستانه ، آن زن برخاست:
_خوب میزاشتی عزیزم ، تا راحت شه.
و این بار هر دو خندیدند.
و بعد در اتاق عمداً ، باز گذاشته شد تا صدای آنها را بشنوم . شیطانی ، پلید
تر از داریوش ندیده بودم . خوب می دانستم مقصودش از این کار چیست .
می خواست به حساب خودش ، مرا عذاب دهد.
و من در میان صدای آن دو ، فقط و فقط به گذشته فکر کردم و چیزی از
صدای آن دو نشنیدم . جز صدای خاطره هایم ...صدای بهروز که مثل
گذشته ها برایم می خواند:
مرا دیوانه کرد ، شبای کوی تو
مهتاب روی تو ، از منم مگه دیوانه تر هست
چشم آهوی تو ، کمون ابروی تو ، پریشان موی تو
از تو مگه زیباترم هست.
توی یه افسونگری ، از من نگذری
پری تو قصه هاست ، تو از اون بهتری
دلِ من ، فرش زیر پات
زیر قدم هات ، هزار غزل پیشکشت ، شاخه نبات
آدم و حوا ، من و تو لیلی و مجنون من و تو
شیرین و فرهاد من و تو ، آزاده و بهرام من و تو
سلیم و میترا من و تو ، یوسف و زلیخا من و تو
رودابه و زال من و تو ، منیژه و بیژن من و تو
دود غلیظ سیگار داریوش تا سقف بالا رفت . نگاهش نمی کردم ولی او
نگاهش را از من بر نمی داشت . جلو آمد و پوک عمیقی به سیگارش زد و
در حالی که دود خاکستری سیگارش را عمداً به سمت صورت من ، از
دهانش بیرون می داد، گفت
_وقتی خودتو ، روی این تخت انداختی و تکون نمیخوری ، مجبور شدم
که جایگزین واست بزارم .
سکوت ، تنها کلام لبهایم بود و خوب طعنه ای ، به حرف های غیرمنطقی . از قدیم گفته بودند ؛ جواب ابلهان خاموشیست ، و چه خوب گفتند. چون
سکوت مرا که دید ، عصبی تر شد و سرش را کنار صورتم آورد و گفت:
_پس نمیخوای حرف بزنی ... باشه ، امتحان می کنیم تا چه حد افسردهای.
نگاهم هنوز به سفیدی رنگ سقف اتاق بود که حرارت سیگارش را تا کنار
بازویم حس کردم و صدای نحسش را از کنار گوشم شنیدم:
_تو زود جا سیگاری ام شدی ... فکر میکردم ، حالا حالا ها کنارم باشی ولی
خودت نخواستی.
سوزش بازویم از حرارت زیاد سیگار را حس کردم ، ولی نه حتی گفتم و نه حتی از شدت درد تکان خوردم . وقتی وجود یک جسم ، یک نفس ، یک
انسان ، بی ارزش می شود ، باید منتظر باشد که از این جسم بی ارزش ، به
عنوان یک سطل آشغال ، استفاده کنند
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
هدایت شده از 👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
📣. خيلے محشـره اين متن :
گله ها را بگذار!
ناله ها را بس ڪن!
روزگار گوش ندارد ڪه تو هــے شِكوه ڪنی!
زندگـے چشـم ندارد ڪه ببيند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتـے نيست ڪه صرف گله و ناله شــود!
تا بجنبيم تمـام است تمام!!!
مہــر ديد ڪه به برهم زدن چشــم گذشت....
يا هميــن ســال جديد!!!
باز ڪم مانده به عيد!!!
اين شتاب عمــر است ...
من و تو باورمان نيست ڪه نيست!!!
🦋• زندگي گاه به ڪام است و بس است؛
زندگے گاه به نام است و ڪم است؛
زندگے گاه به دام است و غــم است؛
چه به ڪام و
چه به نام و
چه به دام...
زندگـے معرڪه همــت مــاست...زندگے مےگذرد...
🌸○ زندگے گاه به نان است و ڪفايت بڪند؛
زندگے گاه به جــان است و جفــايت بڪند؛
زندگے گاه به آن اســت و رهــايت بڪند؛
چه به نــان
و چه به جــان
و چه به آن...
زندگے صحنه بے تابي ماست...زندگے مےگذرد...
🦋•زندگے گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگے گاه به ســاز است و سلامت بدهد؛
زندگے گاه به ناز اســت و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز...
زندگے لحظه بيدار ماست...
زندگے مےگذرد...
༺از؏ـشـقعـلۍتــافاطمہ༻
┅┅┅┅┅┅【𝑱𝑶𝒊𝑵┅┅┅┉┅
❥⿻ @mesmaar313⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪
🦋🍃
اینجا سࢪزمین اشعاࢪ و غزلھاست..😍
پࢪوفایل #مناسبتۍ🌱
تکـست های عاشقانــــ❤️ــــہ
#ویژهےمخاطبخاص