eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀 🥀 بـِـسْم‌ِࢪبـّـ‌الــ؏ِــشْق🕊 ࢪمـٰـان _خودت ؟! من چه کاره ی تو هستم که بخوای ، در مورد خودت ، بیای با من حرف بزنی. به یک سینه اکسیژن نیاز داشتم. نفس عمیقی به ریه هایم فرستادم و گفتم : _بهروز ... من می خوام برگردم پیش تو ، به هر قیمتی که شده . خندید . خنده اش عصبی ام می کرد اما فقط نگاهش کردم. _قیمت ؟ قیمتش مشخصه . من اصلا تورو نمیخوام و دارم ازدواج می کنم. تو هم بهتره خودتو بیشتر از این کوچیک کنی و بری رد کارت. جلوتر رفتم و به او که روی مبل نشسته بود و با آرامش چای اش را مینوشید ، نگاه کردم . چقدر چهره اش برایم جذاب بود. همان مردی که تا آن روز آنقدر دقیق به صورتش خیره نشده بودم و چقدر کور بودم که ندیدم ، بهترین مرد زندگیم ، چقدر برایم جذاب است. دو زانو نشستم در مقابل پاهایش . متعجب نگاهم کرد. توقع همچین کاری را نداشت .شاید هنوز فکر می کرد ، نباید غرورم را بشکنم یا شاید هم فکر می کرد هنوز مغرورم که ، با آن زانو زدن در مقابل پاهایش همه تفکرات باطلش را خط خطی کردم. _بهروز ، من حتی راضی ام که همسر موقتت باشم . تو که الان دو تا خونه داری . خونه مادریت و خونه قبلی خودمون . من جز تو کسی رو ندارم .... بلند بلند خندید میان حرفهایم خندید .صدای خنده ه اش مثل بمبی بود که توی سرم منفجر شد. _پس حساب و کتاب زندگی منو داری . خونه دارم ، کار دارم ، دیگه چی ؟ _بهروز جان ، من می خوام ، برگردم . باور کن ، من بی حیای نکردم . به قرآن قسم این حرف هایی که تو میزنی رو داریوش عوضی تو دهن مردم انداخته تا مجبورم کنه که همون دبی بمونم و .... لیوان چای اش را محکم به سمت دیوار پرت کرد و صدایش ، فریاد همه ی روزهایی شد که من نبودم ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀 🥀 بـِـسْم‌ِࢪبـّـ‌الــ؏ِــشْق🕊 ࢪمـٰـان _خفه شو ... لازم نیست از دوران افتضاح زندگیت با اون آشغال برام بگی ، به قدر کافی شنیدم ، بلند شو از جلوی چشمام دور شو ، وجودت مایه عذابمه . فوری با صدای بلند که میخواستم بر صدای بلند او غلبه کند تا صدایم را بشنود گفتم: _بهروز ، من غلط کردم ، ولی هنوز دوستت دارم . حاضرم شرایطی رو که تو بگی ، هرچی که باشه ، بپذیرم . فقط تو کنارم باش . هفته ای ، یک روز . ماهی ، یک بار ، هر طور که تو بخوای . بزار برگردم بهروز ... دو دستش را لا به لای موهایش جا داد و در حالی که به وضوح تردید در چهره ظاهر شده بود گفت: _که چی بشه ، میخوای برگردی پیشم ، که به چی برسی ، میخوای روز سرکوفت گذشته هات رو بشنوی یا شایدم دلت میخواد هر روز به تلافی بلایی که سرم آوردی از من یه کتک مفصل بخوری حالا که تردید را در چهره‌اش میدیدم ، بهترین راه این بود که باز التماس کنم. _آره تو اگه کتکم بزنی ... حقمه . من دیر باورت کردم ، من دیر فهمیدم که چقدر تو پاکی و برایم عزیزی بهروز ، هر شرطی بذاری می پذیرم . نمیگم عقدم کن ، فقط کنارت باشم ، مدتدار الاقل . امتحان کن ... هر وقت ازم خسته شدی ... گفتنش سخت بود ، ولی پا روی ته مانده غرورم گذاشتم و ادامه دادم : _هر وقت ازم خسته شدی ، میتونی از من جدا بشی ولی لااقل این فرصت دوباره رو به من بده . همون کسی که میخوای باهاش ازدواج کنی ، همونیه که شک و تردید رو یه روزی ، نسبت به تو و زندگی خوبمون ، توی دلم کاشت . همان کسی که راز زندگیمو برام فاش کرد . چی میخواست ، می خواست که چی بشه ، این که از تو جدا بشم تا بتونه خودش برگرده و گذشته خودش رو جبران کنه. وقتی سکوت با تامل بهروز را دیدهم باز ادامه داد: ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍🤍:🤍🤍 اللهم‌الرزقنا‌ظهورالحجت
بچه ها یه کاناله اومده از چتای ادمینا تو کانال کپی کرده کانالش وای من ضعف کردم😍😂 چه جذابیتی دیدین تو چتا؟😂😂
خدایا منو اینهمه جذابیت محاله😂😂
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
خدایا منو اینهمه جذابیت محاله😂😂 #تارا
😂😂من هنوز تو شکشم میخوایید کپی کنید از یه چیز درست و حسابی کپی کنید که ارزش داشته باشه😂😂 نه از چت های ما تو کانال🤣 (البته به این معنی نیستا که کپی آزاده😂)
اعلام میکنم و و اصلی اینجان بقیشون بُنجُله سرتون کلاه گذاشتن😌😂
سحر بیست و دوم🌙 قسمت بیست و دوم : و جهان در انتظار است‌.... اِنتَظِروا الفَرَجَ وَ لا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله و در این دنیای خسته و سرد در میان کوچه‌های غربت در ته بن بست دلتنگی و در کنج خرابه‌ی دربه‌دری با لباسی مندرس از جنس گناه و تنی زخمی از شدت تازیانه فتنه زمانه نشسته بود به آن‌که رهگذری به دادش برسد و 💙 تنها رمز بقای انسان است از پس قرن‌ها مصیبت و دلیل آسودگی است از طوفان بلاخیز🌊 رمز نجات است از آتش نمرود🔥 مایه صبر و استقامت است در مصیبت💥 و امدادگر است آن‌هنگام از فراغ جان به لبش رسیده بود💔 لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ* سنگ گرانبهایی است که خداوند در رکاب انگشتری وجود آدمی نهاد تا همیشه حتی از اعماق چاه گناه🔥 به منتهای آسمان برای پر شکستگان راهی باشد🕊 شیرین است و دوایی است که درد را تسکین می‌دهد و دردی است اگر درمان گردد دیگر دردی نخواهد ماند❤️ به نشستن و آه کشیدن نیست کار مردان خداست برای شدن باید شد باید به جای نشستن و حسرت خوردن🥀 تمام قد به احترام او ایستاد و به سویش دوید و من خسته و غم‌زده در مسیر عبور خورشید نشسته بودم🌤 که ندایی آمد که چه نشسته‌ای؟ و من پرسیدم پس چه کنم؟ و او گفت : به احترام او بایست و من ایستادم و چند قدم به سویش رفتم🚶‍♂ و هر قدم مرا به اندازه یک آسمان به نزدیک‌تر کرد و سلام بر کسی که تمام جاده‌های امید به او ختم می‌شود💚 برگرفته از ۱.حدیث امیرالمؤمنین علی ع بحارالانوار/ج۱۵/ص۱۲۳ ۲.سوره زمر آیه ۵۳