خلاصه ۳۸
از کتاب #تفسیر_المیزان
معجزه
🔹آیه دیگری که این معنا را اثبات مى کند، آیه ((واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان ، و ما کفر سلیمان ، ولکن الشیاطین کفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزل على الملکین ببابل هاروت و ماروت ، و ما یعلمان من احد، حتى یقولا انما نحن فتنه ، فلا تکفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ، و ما هم بضارین به من احد الا باءذن اللّه ))
(آنچه شیطانها بر ملک سلیمان میخواندند، پیروى کردند، سلیمان خودش کفر نورزید، ولکن شیطانها کفر ورزیدند که سحر به مردم آموختند، آن سحری که بر دو فرشته بابل یعنى هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینکه آن دو فرشته به هیچ کس یاد نمیدادند مگر بعد از آنکه زنهار میدادند: که این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است ، مواظب باشید با این سحر کافر نشوید، ولى آنها از آن دو فرشته تنها چیزی را فرا مى گرفتند که مایه جدائى میانه زن و شوهر بود، هر چند که به احدى ضرر نمى رساندند مگر به اذن خدا).
🔸این آیه همانطور که صحت علم سحر را فى الجمله تصدیق کرده ، بر این معنا نیز دلالت دارد: که سحر هم مانند معجزه ناشى از یک مبدء نفسانى در ساحر است ، براى اینکه در سحر نیز مسئله اذن آمده ، معلوم میشود در خود ساحر چیزى هست ، که اگر اذن خدا باشد به صورت سحر ظاهر میشود.
🔹و کوتاه سخن اینکه : کلام خدایتعالى اشاره دارد به اینکه تمامى امور خارق العاده ، چه سحر و چه معجزه و چه غیر آن ، مانند کرامتهاى اولیاء و سایر خصالی که با ریاضت و مجاهده بدست مى آید، همه مستند به مبادئى است نفسانى و مقتضیاتى ارادى است ، چنانکه کلام خدای تعالى تصریح دارد به اینکه آن مبدئى که در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤ منین هست ، مبدئى است ، مافوق تمامى اسباب ظاهرى و غالب بر آنها در همه احوال و آن تصریح اینست که مى فرماید: ((و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون ))
(کلمه ما درباره بندگان مرسل ما سبقت یافته ، که ایشان ، آرى تنها ایشان یارى خواهند شد، و به درستیکه لشگریان ما تنها غالبند)
🔸 و نیز فرموده : ((کتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ))،
(خدا چنین نوشته که من و فرستادگانم به طور مسلم غالبیم )،
و نیز فرموده : ((انا لننصر رسلنا، و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا، و یوم یقوم الاشهاد))،
(ما فرستادگان خود را و نیز آنهائى را که در زندگى دنیا ایمان آوردند، در روزی که گواهان به پا مى خیزند یارى مى کنیم )،
و این آیات به طوریکه ملاحظه مى کنید مطلقند و هیچ قیدى ندارند.
🔹از اینجا ممکن است نتیجه گرفت ، که مبدء موجود در نفوس انبیاء که همواره از طرف خدا منصور و یارى شده است ، امرى است غیر طبیعى و مافوق عالم طبیعت و ماده ، چون اگر مادى بود مانند همه امور مادى مقدر و محدود بود و در نتیجه در برابر مادى قوى ترى مقهور و مغلوب میشد.
.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۹
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔸قرآن کریم همانطور که معجزات را به نفوس انبیاء نسبت میدهد، به خدا هم نسبت میدهد.
بیان اینکه اراده و فعل انسان موقوف به اراده و فعل خدا است.
جمله اخیر از آیه ای که میفرمود: ((فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق )) الخ ، دلالت دارد بر اینکه تاءثیر مقتضى نامبرده منوط به امرى از ناحیه خدایتعالى است ، که آن امر با اذن خدا صادر میشود، پس تاءثیر مقتضى وقتى است که مصادف با امر خدا و یا متحد با آن باشد و اما اینکه امر چیست ؟ در آیه ((انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون )) کلمه ایجاد و کلمه (کن ) تفسیر شده .
🔹((ان هذه تذکرة ، فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا، و ما تشاون الا ان یشاء اللّه ))، (به درستى این قرآن تذکره و هشدارى است ، پس هر کس خواست به سوى پروردگارش راهى انتخاب کند، ولى نمى کنید، مگر آنکه خدا بخواهد)
و آیه ((ان هو الا ذکر للعالمین ، لمن شاء منکم ان یستقیم ، و ما تشاون الا ان یشاء اللّه رب العالمین ))،
(او نیست مگر هشدار دهى براى عالمیان ، براى هرکس که از شما بخواهد مستقیم شود، ولى نمیخواهید مگر آنکه خدا بخواهد، که رب العالمین است ).
🔸 این آیات دلالت کرد بر اینکه آن امرى که انسان میتواند اراده اش کند و زمام اختیار وى به دست آنست ، هرگز تحقق نمى یابد، مگر آنکه خدا بخواهد، یعنى خدا بخواهد که انسان آن را بخواهد و خلاصه اراده انسان را اراده کرده باشد، که اگر خدا بخواهد انسان اراده مى کند، و میخواهد و اگر او نخواهد، اراده و خواستى در انسان پیدا نمیشود.
🔹آرى آیات شریفه ای که خواندید، در مقام بیان این نکته اند که کارهاى اختیارى و ارادى بشر هر چند به دست خود او و به اختیار او است ، ولکن اختیار و اراده او دیگر به دست او نیست ، بلکه مستند به مشیت خداى سبحان است.
🔸 پس معلوم میشود اراده مردم تابع اراده خداست ، نه به عکس ، چون مى فرماید: اگر او اراده مى کرد که تمامى مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان مى کردند و از این قبیل آیاتى دیگر.
🔹پس اراده و مشیت ، اگر تحقق پیدا کند، معلوم میشود تحقق آن مراد به اراده خداى سبحان و مشیت او بوده و همچنین افعالی که از ما سر مى زند مراد خداست و خدا خواسته که آن افعال از طریق اراده ما و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند و این دو یعنى اراده و فعل ، هر دو موقوف بر امر خداى سبحان و کلمه (کن ) است .
🔸 پس تمامى امور، چه عادى و چه خارق العاده و خارق العاده هم ، چه طرف خیر و سعادت باشد، مانند معجزه و کرامت و چه جانب شرش مانند سحر و کهانت ، همه مستند به اسباب طبیعى است و در عین اینکه مستند به اسباب طبیعى است ، موقوف به اراده خدا نیز هست ، هیچ امرى وجود پیدا نمى کند، مگر به امر خداى سبحان ، یعنى به اینکه سبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خداى تعالى .
🔹 تمامى اشیاء، هر چند از نظر استناد وجودش به خدایتعالى به طور مساوى مستند به او است ، به این معنا که هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودى از مسیر اسبابش وجود پیدا مى کند و اگر امر و اجازه او نباشد تحقق پیدا نمى کند، یعنى سببیت سببش تمام نمیشود، الا اینکه قسمى از آن امور یعنى معجره انبیاء و یا دعاى بنده مؤ من ، همواره همراه اراده خدا هست ، چون خودش چنین وعده اى را داده و درباره خواست انبیائش فرموده : ((کتب اللّه لاغلبن انا ورسلى ))، و درباره اجابت دعاى مؤ من وعده داده ، و فرموده : ((اجیب دعوة الداع اذا دعان ))
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۰
از کتاب #تفسیر_المیزان
قرآن معجزه را به سببى نسبت میدهد که هرگز مغلوب نمیشود
🔹تا اینجا روشن گردید که معجزه هم مانند سایر امور خارق العاده از اسباب عادى خالى نیست و مانند امور عادى محتاج به سببى طبیعى است و هر دو اسبابى باطنى غیر آنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقى که میان امور عادى و امور خارق العاده هست ، این است که امور عادى از اسباب ظاهرى و عادى و آن اسباب هم تواءم با اسبابى باطنى و حقیقى هستند، و آن اسباب حقیقى تواءم با اراده خدا و امر او هستند، که گاهى آن اسباب با اسباب ظاهرى هم آهنگى نمى کنند، و در نتیجه سبب ظاهرى از سببیت مى افتد، و آن امر عادى موجود نمیشود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته .
🔸به خلاف امور خارق العاده که چه در ناحیه شرور، مانند سحر و کهانت و چه خیرات ، چون استجابت دعا و امثال آن و چه معجزات ، مستند به اسباب طبیعى عادى نیستند، بلکه مستند به اسباب طبیعى غیر عادى اند، یعنى اسبابى که براى عموم قابل لمس نیست و آن اسباب طبیعى غیر عادى نیز مقارن با سبب حقیقى و باطنى و در آخر مستند به اذن و اراده خدا هستند.
تفاوت بین سحر و معجزات و کرامات
🔹تفاوتى که میان سحر و کهانت از یک طرف و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزات انبیاء از طرفى دیگر هست اینست که در اولى اسباب غیر طبیعى مغلوب میشوند ولى در دو قسم اخیر نمیشوند.
🔸باز فرقى که میانه مصادیق قسم دوم هست اینست که در مورد معجزه از آنجا که پاى تحدى و هدایت خلق در کار است و با صدور آن صحت نبوت پیغمبرى و رسالت و دعوتش به سوى خدا اثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است ، به این معنا که هر وقت از او معجزه خواستند میتواند بیاورد و خدا هم اراده اش را عملى میسازد، به خلاف استجابت دعا و کرامات اولیاء، که چون پاى تحدى در کار نیست و اگر تخلف بپذیرد کسى گمراه نمیشود و خلاصه هدایت کسى وابسته بدان نیست ، لذا تخلف آن امکان پذیر هست .
اشکال بر حجیت معجزه
🔹حال اگر بگوئى : بنا بر آن چه گفته شد، اگر فرض کنیم کسى به تمامى اسباب و علل طبیعى معجزه آگهى پیدا کند، باید او هم بتواند آن عوامل را بکار گرفته و معجزه بیاورد، هر چند که پیغمبر نباشد و نیز در این صورت هیچ فرقى میان معجزه و غیر معجزه باقى نمى ماند، مگر صرف نسبت ، یعنى یک عمل براى مردمى معجزه باشد، و براى غیر آن مردم معجزه نباشد، براى مردمى که علم و فرهنگى ندارند معجزه باشد، و براى مردمى دیگر که علمى پیشرفته دارند، و به اسرار جهان آگهى یافته اند، معجزه نباشد، و یا یک عمل براى یک عصر معجزه باشد و براى اعصار بعد از آن معجزه نباشد، اگر پى بردن به اسباب حقیقى و علل طبیعى قبل از علت اخیر در خور توانائى علم و ابحاث علمى باشد، دیگر اعتبارى براى معجزه باقى نمى ماند، و معجزه از حق کشف نمیکند،
🔹و نتیجه این بحثى که شما پیرامون معجزه کردید، این میشود: که معجزه هیچ حجیتى ندارد، مگر تنهابراى مردم جاهل ، که به اسرار خلقت و علل طبیعى حوادث اطلاعى ندارند، و حال آنکه ما معتقدیم معجزه خودش حجت است ، نه اینکه شرائط زمان و مکان آن را حجت مى سازد.
🔸در پاسخ این اشکال میگوئیم : که خیر، گفتار ما مستلزم این تالى فاسد نیست ، چون ما نگفتیم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى مجهول است ، تا شما بگوئید هر جا که جهل مبدل به علم شد، معجزه هم از معجزه بودن و از حجیت مى افتد، و نیز نگفتیم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى غیر عادى است ، بلکه گفتیم ، از این جهت معجزه است که عوامل طبیعى و غیر عادیش مغلوب نمیشود و همواره قاهر و غالب است .
🔹مثلا بهبودى یافتن یک جذامى به دعاى مسیح علیه السلام ، از این جهت معجزه است که عامل آن امرى است که هرگز مغلوب نمیشود، یعنى کسى دیگر این کار را نمیتواند انجام دهد، مگر آنکه او نیز صاحب کرامتى چون مسیح باشد، و این منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم بهبودى نامبرده حاصل بشود، چون بهبودى از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجه اى قوى تر از خود گردد، یعنى طبیبى دیگر بهتر از طبیب اول معالجه کند، ولى نام آن را معجزه نمیگذاریم .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۱
از کتاب #تفسیر_المیزان
✨((فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین))
هر چند سوق آیات از اول سوره به منظور بیان حال منافقین و کفار و متقین بود و مى خواست حال هر سه طائفه را بیان کند، لکن خداى سبحان ، از آنجائیکه در آیه : ((یا ایها الناس اعبدوا ربکم )) الخ ، خطاب را متوجه هر سه کرد و همه مردم را به سوى پرستش خود دعوت نمود، قهرا مردم در مقابل این دعوت به دو قسم تقسیم شدند:
پذیرنده و نپذیرنده ،
🔹چون به طور کلى دعوت از حیث اجابت و عدم اجابت به غیر از این دو طائفه تقسیم نمى پذیرد و مردم در برابر آن یا مؤمنند و یا کافر و اما در منافق سخن از ظاهر و باطن به میان مى آید و وقتى شخصى منافق شناخته میشود، که زبان و دلش یکسان نباشد و در نتیجه مردم در دعوت نامبرده یا زبان و قلبشان با هم آنرا مى پذیرند و بدان ایمان مى آورند،
🔸 و یا هم با زبان و هم با قلب آنرا انکار مى کنند، و یا آنکه به زبان مى پذیرند، و با قلب انکار مى کنند، و شاید به همین جهت بود که در آیه مورد بحث و آیه بعدش مردم را دو دسته کرد و منافقین را نام نبرد و نیز به همین جهت به جاى عنوان متقین عنوان مؤ منین را ذکر کرد.
🔹الفاظ آیه :
کلمه (وقود) به معناى آتش گیرانه است ، (که در قدیم به صورت سنگ و چخماق بود، و در امروز به صورت فندک درآمده ) و در آیه مورد بحث تصریح کرده : به اینکه آتش گیرانه دوزخ ، انسانهایند، که خود باید در آن بسوزند، پس انسانها هم آتش گیرانه اند و هم هیزم آن ،
🔸و این معنا در آیه : ((ثم فى النار یسجرون )) نیز آمده ، چون مى فرماید: سپس در آتش افروخته مى شوند، و همچنین آیه : ((نار اللّه الموقده ، التى تطلع على الافئده ))،
(آتش افروخته که از دلها سر مى زند).
🔹پس معلوم میشود که انسان در آتشى معذب مى شود، که خودش افروخته ،
آدمى در جهان دیگر جز آنچه خودش در این جهان براى خود تهیه کرده چیزى ندارد
و این جمله که مورد بحث ما است ، نظیر جمله ایست که قرآن کریم درباره بهشتیان فرموده ، و آن اینست : ((کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا، قالوا هذا الذى رزقنا من قبل ، واتوابه متشابها))،
(از میوه هاى بهشت به هر رزقى که مى رسند، میگویند این همان است که قبلا هم روزیمان شد و آنچه را که به ایشان داده میشود شبیه با توشه اى مى یابند، که از دنیا با خود برده اند).
🔸چه ، هم از جمله مورد بحث و هم از این آیه بر مى آید: آدمى در جهان دیگر، جز آنچه خودش در این جهان براى خود تهیه کرده چیزى ندارد، همچنانکه از رسولخدا (ص ) هم روایت شده که فرمود: (همانطور که زندگى مى کنید، میمیرید، و همانطور که میمیرید، مبعوث میشوید) تا آخر حدیث . هر چند میان دو طائفه ، این فرق هست ، که اهل بهشت را علاوه بر آنچه خود تهیه کرده اند میدهند،
🔹چون قرآن مى فرماید: ((لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید))، (هر چه بخواهند در اختیار دارند و نزد ما بیش از آن هم هست ).
و اما کلمه (حجارءة )، مقصود از این کلمه ، در جمله (وقودها الناس و الحجارة ) همان سنگهائى است که به عنوان بت مى تراشیدند، و مى پرستیدند به شهادت اینکه در جاى دیگر فرموده : ((انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ))،
(شما و آنچه مى پرستید هیزم جهنمید)، چون کلمه حصب نیز به همان معنى وقود است .
✨و لهم فیها ازواج مطهرة
کلمه (ازواج ) قرینه ایست که دلالت مى کند بر اینکه مراد به طهارت، طهارت از همه انواع قذارتها و مکارهى است که مانع از تمامیت الفت و التیام و انس میشود، چه قذارتهاى ظاهرى و خلقتى ، و چه قذارتهاى باطنى و اخلاقى .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii