خلاصه ۳۶
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔸آیه (قد جعل اللّه شى ء قدرا) دلالت دارد بر صحت احتمال دوم
هر دو طریق ، احتمال دارد، جز اینکه جمله آخرى آیه سوم سوره طلاق یعنى جمله : ((قد جعل اللّه لکل شى ء قدرا))، که مطالب ما قبل خود را تعلیل مى کند و مى فهماند به چه جهت (خدا به کارهاى متوکلین و متقین مى رسد؟) دلالت دارد بر اینکه احتمال دوم صحیح است ، چون بطور عموم فرموده: خدا براى هر چیزى که تصور کنى ، حدى و اندازه اى و مسیرى معین کرده ، پس هر سببى که فرض شود، (چه از قبیل سرد شدن آتش بر ابراهیم ، و زنده شدن عصاى موسى و امثال آنها باشد، که اسباب عادیه اجازه آنها را نمى دهد) یا سوختن هیزم باشد، که خود، مسبب یکى از اسباب عادى است، در هر دو مسبب خداى تعالى براى آن مسیرى و اندازه اى و مرزى معین کرده و آن مسبب را با سایر مسببات و موجودات مربوط و متصل ساخته،
🔹در مورد خوارق عادات آن موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طورى به کار مى زند، که باعث پیدایش مسبب مورد اراده اش (نسوختن ابراهیم ، و اژدها شدن عصا و امثال آن ) شود، هر چند که اسباب عادى هیچ ارتباطى با آنها نداشته باشد، براى اینکه اتصالات و ارتباطهاى نامبرده ملک موجودات نیست، تا هر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند و هر جا اجازه ندادند یاغى گردند، بلکه مانند خود موجودات ، ملک خدایتعالى و مطیع و منقاد اویند.
🔸بنابراین آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خدایتعالى بین تمامى موجودات اتصالها و ارتباطهائى برقرار کرده ، هر کارى بخواهد میتواند انجام دهد و این نفى علیت و سببیت میان اشیاء نیست و نمیخواهد بفرماید اصلا علت و معلولى در بین نیست ، بلکه میخواهد آن را اثبات کند و بگوید: زمام این علل همه به دست خداست و به هر جا و به هر نحو که بخواهد به حرکتش در مى آورد،
🔹پس ، میان موجودات ، علیت حقیقى و واقعى هست و هر وجودى با موجوداتى قبل از خود مرتبط است و نظامى در میان آنها برقرار است ، اما نه به آن نحوى که از ظواهر موجودات و به حسب عادت در مى یابیم (که مثلا همه جا سرکه صفرا بر باشد)، بلکه به نحوى دیگر است که تنها خدا بدآن آگاه است ، (دلیل روشن این معنا این است که مى بینیم فرضیات علمى موجود قاصر از آنند که تمامى حوادث وجود را تعلیل کنند).
بیان اینکه فقط خداوند به نظام و ارتباط بین موجودات آگاهى دارد در آیات قرآنى
🔸این همان حقیقتى است که آیات قدر نیز بر آن دلالت دارد، مانند آیه ((و ان من شى ء الا عندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدر معلوم ))،
هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه هاى آنست و ما نازل و در خور این جهانش نمیکنیم ، مگر به اندازه اى معلوم )
و آیه ((انا کل شى ء خلقناه بقدر))،
ما هر چیزى را به قدر و اندازه خلق کرده ایم ،
🔹و آیه ((و خلق کل شى ء، فقدره تقدیرا))
و هر چیزى آفرید، و آن را به نوعى اندازه گیرى کرد.
و آیه (((الذى خلق فسوى ، و الذى قدر فهدى ))،
آن کسى که خلق کرد و خلقت هر چیزی را تکمیل و تمام نمود و آن کسى که هر چه را آفرید اندازه گیرى و هدایتش فرمود)،
و همچنین آیه ((ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انف سکم ، الا فى کتاب من قبل ان نبراها))
هیچ مصیبتى در زمین و نه در خود شما پدید نمى آید، مگر آنکه قبل از پدید آوردنش در کتابى ضبط بوده ،
که درباره ناگواریهاست و نیز آیه ((ما اصاب من مصیبه الا باذن اللّه ، و من یومن باللّه یهد قلبه ، و اللّه بکل شى ء علیم ))،
هیچ مصیبتى نمى رسد، مگر به اذن خدا و کسی که به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را هدایت مى کند و خدا به هر چیزى دانا است ).
🔸آیه اولى و نیز بقیه آیات ، همه دلالت دارند بر اینکه هر چیزى از ساحت اطلاق به ساحت و مرحله تعین و تشخص نازل میشود و این خدا است که با تقدیر و اندازه گیرى خود، آنها را نازل میسازد، تقدیری که هم قبل از هر موجود هست و هم با آن و چون معنا ندارد که موجودى در هستیش محدود و مقدر باشد، مگر آنکه با همه روابطى که با سایر موجودات دارد محدود باشد و نیز از آنجائیکه یک موجود مادى با مجموعه اى از موجودات مادى ارتباط دارد و آن مجموعه براى وى نظیر قالبند، که هستى او را تحدید و تعیین مى کند، لاجرم باید گفت : هیچ موجود مادى نیست ، مگر آنکه به وسیله تمامى موجودات مادى که جلوتر از او و با او هستند قالب گیرى شده و این موجود، معلول موجود دیگرى است مثل خود.
🔹ممکن هم هست در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد به آیه ((ذلکم اللّه ربکم ، خالق کلشى ء))،
این اللّه است که پروردگار شما و آفریدگار همه کائنات است .
و آیه ((ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم ))،
چون این دو آیه بضمیمه آیات دیگری که گذشت قانون عمومى علیت را تصدیق میکند، و مطلوب ما اثبات میشود.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۷
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹قرآن کریم همانطور که دیدید قانون عمومى علیت میان موجودات را تصدیق کرد، نتیجه میدهد که نظام وجود در موجودات مادى چه با جریان عادى موجود شوند و چه با معجزه ، بر صراط مستقیم است و اختلافى در طرز کار آن علل نیست.
🔸قرآن در عین اینکه حوادث مادى را به علل مادى نسبت میدهد، به خدا هم منسوب میدارد.
قرآن کریم همانطور که دیدید میان موجودات علیت و معلولیت را اثبات نمود و سببیت بعضى را براى بعضى دیگر تصدیق نمود، همچنین امر تمامى موجودات را به خدایتعالى نسبت داده ، نتیجه مى گیرد: که اسباب وجودى ، سببیت خود را از خود ندارند و مستقل در تاءثیر نیستند، بلکه مؤ ثر حقیقى و به تمام معناى کلمه کسى جز خداى (عز سلطانه ) نیست و در این باره فرموده : ((اءلا له الخلق و الامر))،
(آگاه باش که خلقت و امر همه بدست او است )،
و نیز فرموده : ((لله ما فى السماوات و ما فى الارض ))،
(از آن خداست آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است )
و نیز فرموده : ((له ملک السماوات و الارض ))،
(برای اوست ملک آسمانها و زمین )،
و نیز فرموده : ((قل کل من عند اللّه ))،
(بگو همه از ناحیه خداست )
🔹 و آیاتى بسیار دیگر، که همه دلالت میکنند بر اینکه هر چیزى مملوک محض براى خداست و کسى در ملک عالم شریک خدا نیست و خدا میتواند هر گونه تصرفى که بخواهد و اراده کند در آن بکند و کسى نیست که در چیزى از عالم تصرف نماید، مگر بعد از آنکه خدا اجازه دهد، که البته خدا به هر کس بخواهد اجازه تصرف میدهد، ولى در عین حال همان کس نیز مستقل در تصرف نیست ، بلکه تنها اجازه دارد، و معلوم است که شخص مجاز، دخل و تصرفش به مقدارى است که اجازه اش داده باشند
🔸و در این باره فرموده ((قل اللّه م مالک الملک ، توتى الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء))،
(بار الها که مالک ملکى و ملک را به هر کس بخواهى میدهى و از هر کس بخواهى باز مى ستانى )،
و نیز فرموده : ((الذى اعطى کلشى ء خلقه ثم هدى ))،
(آنکه خلقت هر موجودى را به آن داده و سپس هدایت کرده )
و آیاتى دیگر از این قبیل ، که تنها خدای را مستقل در ملکیت عالم معرفى مى کنند.
🔹همچنانکه در دو آیه زیر اجازه تصرف را به پاره اى اثبات نموده ، در یکى فرموده : ((له ما فى السماوات و ما فى الارض ، من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه ؟))
(مر او راست ملک آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ، کیست آنکس که نزد او بدون اذن او شفاعت کند)،
و در دومى مى فرماید: ((ثم استوى على العرش ، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعد اذنه ))،
(سپس بر مصدر اوامر قرار گرفته ، امر را اداره کرد، هیچ شفیعى نیست مگر بعد از اذن او).
قرآن کریم براى نفوس انبیاء تاءثیرى در معجزات قائل است
🔸به دنبال آنچه در فصل سابق گفته شد، اضافه مى کنیم که بنابر آنچه از آیات کریمه قرآن استفاده مى شود، یکى از سبب ها در مورد خصوص معجزات نفوس انبیاء است ، یکى از آن آیات آیه : ((و ما کان لرسول ان یاءتى بایة الا باذن اللّه ، فاذا جاء امر اللّه ، قضى بالحق ، و خسر هنالک المبطلون ))
(هیچ رسولى نمیتواند معجزه اى بیاورد، مگر به أذن خدا، پس وقتى امر خدا بیاید به حق داورى شده و مبطلین در آنجا زیانکار میشوند)
🔹از این آیه بر مى آید که آوردن معجزه از هر پیغمبرى که فرض شود منوط به أذن خداى سبحان است ، از این تعبیر به دست مى آید که آوردن معجزه و صدور آن از انبیاء، به خاطر مبدئى است مؤ ثر که در نفوس شریفه آنان موجود است ، که به کار افتادن و تاءثیرش منوط به أذن خداست ، که تفصیلش در فصل سابق گذشت .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۸
از کتاب #تفسیر_المیزان
معجزه
🔹آیه دیگری که این معنا را اثبات مى کند، آیه ((واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان ، و ما کفر سلیمان ، ولکن الشیاطین کفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزل على الملکین ببابل هاروت و ماروت ، و ما یعلمان من احد، حتى یقولا انما نحن فتنه ، فلا تکفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ، و ما هم بضارین به من احد الا باءذن اللّه ))
(آنچه شیطانها بر ملک سلیمان میخواندند، پیروى کردند، سلیمان خودش کفر نورزید، ولکن شیطانها کفر ورزیدند که سحر به مردم آموختند، آن سحری که بر دو فرشته بابل یعنى هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینکه آن دو فرشته به هیچ کس یاد نمیدادند مگر بعد از آنکه زنهار میدادند: که این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است ، مواظب باشید با این سحر کافر نشوید، ولى آنها از آن دو فرشته تنها چیزی را فرا مى گرفتند که مایه جدائى میانه زن و شوهر بود، هر چند که به احدى ضرر نمى رساندند مگر به اذن خدا).
🔸این آیه همانطور که صحت علم سحر را فى الجمله تصدیق کرده ، بر این معنا نیز دلالت دارد: که سحر هم مانند معجزه ناشى از یک مبدء نفسانى در ساحر است ، براى اینکه در سحر نیز مسئله اذن آمده ، معلوم میشود در خود ساحر چیزى هست ، که اگر اذن خدا باشد به صورت سحر ظاهر میشود.
🔹و کوتاه سخن اینکه : کلام خدایتعالى اشاره دارد به اینکه تمامى امور خارق العاده ، چه سحر و چه معجزه و چه غیر آن ، مانند کرامتهاى اولیاء و سایر خصالی که با ریاضت و مجاهده بدست مى آید، همه مستند به مبادئى است نفسانى و مقتضیاتى ارادى است ، چنانکه کلام خدای تعالى تصریح دارد به اینکه آن مبدئى که در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤ منین هست ، مبدئى است ، مافوق تمامى اسباب ظاهرى و غالب بر آنها در همه احوال و آن تصریح اینست که مى فرماید: ((و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون ))
(کلمه ما درباره بندگان مرسل ما سبقت یافته ، که ایشان ، آرى تنها ایشان یارى خواهند شد، و به درستیکه لشگریان ما تنها غالبند)
🔸 و نیز فرموده : ((کتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ))،
(خدا چنین نوشته که من و فرستادگانم به طور مسلم غالبیم )،
و نیز فرموده : ((انا لننصر رسلنا، و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا، و یوم یقوم الاشهاد))،
(ما فرستادگان خود را و نیز آنهائى را که در زندگى دنیا ایمان آوردند، در روزی که گواهان به پا مى خیزند یارى مى کنیم )،
و این آیات به طوریکه ملاحظه مى کنید مطلقند و هیچ قیدى ندارند.
🔹از اینجا ممکن است نتیجه گرفت ، که مبدء موجود در نفوس انبیاء که همواره از طرف خدا منصور و یارى شده است ، امرى است غیر طبیعى و مافوق عالم طبیعت و ماده ، چون اگر مادى بود مانند همه امور مادى مقدر و محدود بود و در نتیجه در برابر مادى قوى ترى مقهور و مغلوب میشد.
.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۹
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔸قرآن کریم همانطور که معجزات را به نفوس انبیاء نسبت میدهد، به خدا هم نسبت میدهد.
بیان اینکه اراده و فعل انسان موقوف به اراده و فعل خدا است.
جمله اخیر از آیه ای که میفرمود: ((فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق )) الخ ، دلالت دارد بر اینکه تاءثیر مقتضى نامبرده منوط به امرى از ناحیه خدایتعالى است ، که آن امر با اذن خدا صادر میشود، پس تاءثیر مقتضى وقتى است که مصادف با امر خدا و یا متحد با آن باشد و اما اینکه امر چیست ؟ در آیه ((انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون )) کلمه ایجاد و کلمه (کن ) تفسیر شده .
🔹((ان هذه تذکرة ، فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا، و ما تشاون الا ان یشاء اللّه ))، (به درستى این قرآن تذکره و هشدارى است ، پس هر کس خواست به سوى پروردگارش راهى انتخاب کند، ولى نمى کنید، مگر آنکه خدا بخواهد)
و آیه ((ان هو الا ذکر للعالمین ، لمن شاء منکم ان یستقیم ، و ما تشاون الا ان یشاء اللّه رب العالمین ))،
(او نیست مگر هشدار دهى براى عالمیان ، براى هرکس که از شما بخواهد مستقیم شود، ولى نمیخواهید مگر آنکه خدا بخواهد، که رب العالمین است ).
🔸 این آیات دلالت کرد بر اینکه آن امرى که انسان میتواند اراده اش کند و زمام اختیار وى به دست آنست ، هرگز تحقق نمى یابد، مگر آنکه خدا بخواهد، یعنى خدا بخواهد که انسان آن را بخواهد و خلاصه اراده انسان را اراده کرده باشد، که اگر خدا بخواهد انسان اراده مى کند، و میخواهد و اگر او نخواهد، اراده و خواستى در انسان پیدا نمیشود.
🔹آرى آیات شریفه ای که خواندید، در مقام بیان این نکته اند که کارهاى اختیارى و ارادى بشر هر چند به دست خود او و به اختیار او است ، ولکن اختیار و اراده او دیگر به دست او نیست ، بلکه مستند به مشیت خداى سبحان است.
🔸 پس معلوم میشود اراده مردم تابع اراده خداست ، نه به عکس ، چون مى فرماید: اگر او اراده مى کرد که تمامى مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان مى کردند و از این قبیل آیاتى دیگر.
🔹پس اراده و مشیت ، اگر تحقق پیدا کند، معلوم میشود تحقق آن مراد به اراده خداى سبحان و مشیت او بوده و همچنین افعالی که از ما سر مى زند مراد خداست و خدا خواسته که آن افعال از طریق اراده ما و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند و این دو یعنى اراده و فعل ، هر دو موقوف بر امر خداى سبحان و کلمه (کن ) است .
🔸 پس تمامى امور، چه عادى و چه خارق العاده و خارق العاده هم ، چه طرف خیر و سعادت باشد، مانند معجزه و کرامت و چه جانب شرش مانند سحر و کهانت ، همه مستند به اسباب طبیعى است و در عین اینکه مستند به اسباب طبیعى است ، موقوف به اراده خدا نیز هست ، هیچ امرى وجود پیدا نمى کند، مگر به امر خداى سبحان ، یعنى به اینکه سبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خداى تعالى .
🔹 تمامى اشیاء، هر چند از نظر استناد وجودش به خدایتعالى به طور مساوى مستند به او است ، به این معنا که هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودى از مسیر اسبابش وجود پیدا مى کند و اگر امر و اجازه او نباشد تحقق پیدا نمى کند، یعنى سببیت سببش تمام نمیشود، الا اینکه قسمى از آن امور یعنى معجره انبیاء و یا دعاى بنده مؤ من ، همواره همراه اراده خدا هست ، چون خودش چنین وعده اى را داده و درباره خواست انبیائش فرموده : ((کتب اللّه لاغلبن انا ورسلى ))، و درباره اجابت دعاى مؤ من وعده داده ، و فرموده : ((اجیب دعوة الداع اذا دعان ))
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۰
از کتاب #تفسیر_المیزان
قرآن معجزه را به سببى نسبت میدهد که هرگز مغلوب نمیشود
🔹تا اینجا روشن گردید که معجزه هم مانند سایر امور خارق العاده از اسباب عادى خالى نیست و مانند امور عادى محتاج به سببى طبیعى است و هر دو اسبابى باطنى غیر آنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقى که میان امور عادى و امور خارق العاده هست ، این است که امور عادى از اسباب ظاهرى و عادى و آن اسباب هم تواءم با اسبابى باطنى و حقیقى هستند، و آن اسباب حقیقى تواءم با اراده خدا و امر او هستند، که گاهى آن اسباب با اسباب ظاهرى هم آهنگى نمى کنند، و در نتیجه سبب ظاهرى از سببیت مى افتد، و آن امر عادى موجود نمیشود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته .
🔸به خلاف امور خارق العاده که چه در ناحیه شرور، مانند سحر و کهانت و چه خیرات ، چون استجابت دعا و امثال آن و چه معجزات ، مستند به اسباب طبیعى عادى نیستند، بلکه مستند به اسباب طبیعى غیر عادى اند، یعنى اسبابى که براى عموم قابل لمس نیست و آن اسباب طبیعى غیر عادى نیز مقارن با سبب حقیقى و باطنى و در آخر مستند به اذن و اراده خدا هستند.
تفاوت بین سحر و معجزات و کرامات
🔹تفاوتى که میان سحر و کهانت از یک طرف و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزات انبیاء از طرفى دیگر هست اینست که در اولى اسباب غیر طبیعى مغلوب میشوند ولى در دو قسم اخیر نمیشوند.
🔸باز فرقى که میانه مصادیق قسم دوم هست اینست که در مورد معجزه از آنجا که پاى تحدى و هدایت خلق در کار است و با صدور آن صحت نبوت پیغمبرى و رسالت و دعوتش به سوى خدا اثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است ، به این معنا که هر وقت از او معجزه خواستند میتواند بیاورد و خدا هم اراده اش را عملى میسازد، به خلاف استجابت دعا و کرامات اولیاء، که چون پاى تحدى در کار نیست و اگر تخلف بپذیرد کسى گمراه نمیشود و خلاصه هدایت کسى وابسته بدان نیست ، لذا تخلف آن امکان پذیر هست .
اشکال بر حجیت معجزه
🔹حال اگر بگوئى : بنا بر آن چه گفته شد، اگر فرض کنیم کسى به تمامى اسباب و علل طبیعى معجزه آگهى پیدا کند، باید او هم بتواند آن عوامل را بکار گرفته و معجزه بیاورد، هر چند که پیغمبر نباشد و نیز در این صورت هیچ فرقى میان معجزه و غیر معجزه باقى نمى ماند، مگر صرف نسبت ، یعنى یک عمل براى مردمى معجزه باشد، و براى غیر آن مردم معجزه نباشد، براى مردمى که علم و فرهنگى ندارند معجزه باشد، و براى مردمى دیگر که علمى پیشرفته دارند، و به اسرار جهان آگهى یافته اند، معجزه نباشد، و یا یک عمل براى یک عصر معجزه باشد و براى اعصار بعد از آن معجزه نباشد، اگر پى بردن به اسباب حقیقى و علل طبیعى قبل از علت اخیر در خور توانائى علم و ابحاث علمى باشد، دیگر اعتبارى براى معجزه باقى نمى ماند، و معجزه از حق کشف نمیکند،
🔹و نتیجه این بحثى که شما پیرامون معجزه کردید، این میشود: که معجزه هیچ حجیتى ندارد، مگر تنهابراى مردم جاهل ، که به اسرار خلقت و علل طبیعى حوادث اطلاعى ندارند، و حال آنکه ما معتقدیم معجزه خودش حجت است ، نه اینکه شرائط زمان و مکان آن را حجت مى سازد.
🔸در پاسخ این اشکال میگوئیم : که خیر، گفتار ما مستلزم این تالى فاسد نیست ، چون ما نگفتیم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى مجهول است ، تا شما بگوئید هر جا که جهل مبدل به علم شد، معجزه هم از معجزه بودن و از حجیت مى افتد، و نیز نگفتیم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى غیر عادى است ، بلکه گفتیم ، از این جهت معجزه است که عوامل طبیعى و غیر عادیش مغلوب نمیشود و همواره قاهر و غالب است .
🔹مثلا بهبودى یافتن یک جذامى به دعاى مسیح علیه السلام ، از این جهت معجزه است که عامل آن امرى است که هرگز مغلوب نمیشود، یعنى کسى دیگر این کار را نمیتواند انجام دهد، مگر آنکه او نیز صاحب کرامتى چون مسیح باشد، و این منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم بهبودى نامبرده حاصل بشود، چون بهبودى از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجه اى قوى تر از خود گردد، یعنى طبیبى دیگر بهتر از طبیب اول معالجه کند، ولى نام آن را معجزه نمیگذاریم .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۱
از کتاب #تفسیر_المیزان
✨((فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین))
هر چند سوق آیات از اول سوره به منظور بیان حال منافقین و کفار و متقین بود و مى خواست حال هر سه طائفه را بیان کند، لکن خداى سبحان ، از آنجائیکه در آیه : ((یا ایها الناس اعبدوا ربکم )) الخ ، خطاب را متوجه هر سه کرد و همه مردم را به سوى پرستش خود دعوت نمود، قهرا مردم در مقابل این دعوت به دو قسم تقسیم شدند:
پذیرنده و نپذیرنده ،
🔹چون به طور کلى دعوت از حیث اجابت و عدم اجابت به غیر از این دو طائفه تقسیم نمى پذیرد و مردم در برابر آن یا مؤمنند و یا کافر و اما در منافق سخن از ظاهر و باطن به میان مى آید و وقتى شخصى منافق شناخته میشود، که زبان و دلش یکسان نباشد و در نتیجه مردم در دعوت نامبرده یا زبان و قلبشان با هم آنرا مى پذیرند و بدان ایمان مى آورند،
🔸 و یا هم با زبان و هم با قلب آنرا انکار مى کنند، و یا آنکه به زبان مى پذیرند، و با قلب انکار مى کنند، و شاید به همین جهت بود که در آیه مورد بحث و آیه بعدش مردم را دو دسته کرد و منافقین را نام نبرد و نیز به همین جهت به جاى عنوان متقین عنوان مؤ منین را ذکر کرد.
🔹الفاظ آیه :
کلمه (وقود) به معناى آتش گیرانه است ، (که در قدیم به صورت سنگ و چخماق بود، و در امروز به صورت فندک درآمده ) و در آیه مورد بحث تصریح کرده : به اینکه آتش گیرانه دوزخ ، انسانهایند، که خود باید در آن بسوزند، پس انسانها هم آتش گیرانه اند و هم هیزم آن ،
🔸و این معنا در آیه : ((ثم فى النار یسجرون )) نیز آمده ، چون مى فرماید: سپس در آتش افروخته مى شوند، و همچنین آیه : ((نار اللّه الموقده ، التى تطلع على الافئده ))،
(آتش افروخته که از دلها سر مى زند).
🔹پس معلوم میشود که انسان در آتشى معذب مى شود، که خودش افروخته ،
آدمى در جهان دیگر جز آنچه خودش در این جهان براى خود تهیه کرده چیزى ندارد
و این جمله که مورد بحث ما است ، نظیر جمله ایست که قرآن کریم درباره بهشتیان فرموده ، و آن اینست : ((کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا، قالوا هذا الذى رزقنا من قبل ، واتوابه متشابها))،
(از میوه هاى بهشت به هر رزقى که مى رسند، میگویند این همان است که قبلا هم روزیمان شد و آنچه را که به ایشان داده میشود شبیه با توشه اى مى یابند، که از دنیا با خود برده اند).
🔸چه ، هم از جمله مورد بحث و هم از این آیه بر مى آید: آدمى در جهان دیگر، جز آنچه خودش در این جهان براى خود تهیه کرده چیزى ندارد، همچنانکه از رسولخدا (ص ) هم روایت شده که فرمود: (همانطور که زندگى مى کنید، میمیرید، و همانطور که میمیرید، مبعوث میشوید) تا آخر حدیث . هر چند میان دو طائفه ، این فرق هست ، که اهل بهشت را علاوه بر آنچه خود تهیه کرده اند میدهند،
🔹چون قرآن مى فرماید: ((لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید))، (هر چه بخواهند در اختیار دارند و نزد ما بیش از آن هم هست ).
و اما کلمه (حجارءة )، مقصود از این کلمه ، در جمله (وقودها الناس و الحجارة ) همان سنگهائى است که به عنوان بت مى تراشیدند، و مى پرستیدند به شهادت اینکه در جاى دیگر فرموده : ((انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ))،
(شما و آنچه مى پرستید هیزم جهنمید)، چون کلمه حصب نیز به همان معنى وقود است .
✨و لهم فیها ازواج مطهرة
کلمه (ازواج ) قرینه ایست که دلالت مى کند بر اینکه مراد به طهارت، طهارت از همه انواع قذارتها و مکارهى است که مانع از تمامیت الفت و التیام و انس میشود، چه قذارتهاى ظاهرى و خلقتى ، و چه قذارتهاى باطنى و اخلاقى .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۲
از کتاب #تفسیر_المیزان
آیات 26 و 27 بقره
✨إِنَّ اللَّهَ لا یَستَحْىِ أَن یَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کفَرُوا فَیَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کثِیراً وَ یَهْدِى بِهِ کَثِیراً وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَسِقِینَ(26)
الَّذِینَ یَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَقِهِ وَ یَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصلَ وَ یُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ أُولَئک هُمُ الْخَسِرُونَ(27)
ترجمه آیات
🔸خدا از اینکه به پشه و یا کوچکتر از آن مثل بزند شرم نمى کند
مؤ منان چون آن را بشنوند میدانند که درست است و از ناحیه پروردگارشان است ،
ولى کافران گویند خدا از این مثل چه منظور داشت، بسیارى را با آن هدایت و بسیارى را به وسیله آن گمراه مى کند ولى جز گروه بدکاران کسى را بدان گمراه نمى کند (26)
کسانی که پیمان خدا را از پس آنکه آن را بستند مى شکنند و رشته اى را که خدا به پیوستن آن فرمان داده، مى گسلند و در زمین تباهى مى کنند، آنها خودشان زیانکارانند.(۲۷)
بیان آیات
🔹کلمه (بعوضة ) به معناى پشه است، که یکى از حشرات معروف و از کوچکترین حیواناتى است که به چشم دیده میشوند، و این آیه و آیه بعدیش نظیر آیه سوره رعدند، که مى فرماید:
((افمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق ، کمن هو اعمى ؟ انما یتذکر اولوا الالباب
الذین یوفون بعهد اللّه و لا ینقضون المیثاق و الذین یصلون ما امر اللّه به ان یوصل ))،
(آیا کسی که علم دارد به اینکه آنچه از ناحیه پروردگارت به تو نازل شده، حق است ، مثل کسى است که کور است؟ نه ، ولى این تفاوت را متوجه نیستند، مگر آنها که داراى عقلند همان هائى که به عهد خدا وفا نموده، آن پیمان را نمى شکنند و آنهائی که پیوندهائى را که خدا دستور پیوستنش را داده پیوسته میدارند) .
🔸و بهر حال ، آیه شهادت میدهد بر اینکه یک مرحله از ضلالت و کورى دنبال کارهاى زشت انسان به عنوان مجازات در انسان گنهکار پیدا میشود، و این غیر آن ضلالت و کورى اولى است که گنهکار را به گناه واداشت ، چون در آیه مورد بحث مى فرماید: و ما یضل به الا الفاسقین (خدا با این مثل گمراه نمیکند مگر فاسقان را)
اضلال را اثر و دنباله فسق معرفى کرده ، نه جلوتر از فسق ، معلوم میشود این مرحله از ضلالت غیر از آن مرحله ایست که قبل از فسق بوده و فاسق را به فسق کشانیده (دقت بفرمائید).
🔹این را نیز باید دانست که هدایت و اضلال دو کلمه جامع هستند که تمامى انواع کرامت و خذلانی که از سوى خدا به سوى بندگان سعید و شقى مى رسد شامل میشود،
🔸آرى خدا در قرآن کریم بیان کرده که براى بندگان نیک بخت خود کرامتهائى دارد، و در کلام مجیدش آنها را بر شمرده مى فرماید: (ایشان را به حیاتى طیب زنده مى کند)، و (ایشان را به روح ایمان تاءیید مى کند)، و (از ظلمت ها به سوى نور بیرونشان مى آورد)
🔹و (براى آنان نورى درست مى کند که با آن نور راه زندگى را طى مى کنند) و (او ولى و سرپرست ایشان است ) و (ایشان نه خوفى دارند و نه دچار اندوه مى گردند) و (او همواره با ایشان است) (اگر او را بخوانند دعایشان را مستجاب میکند) و (چون به یاد او بیفتند او نیز به یاد ایشان خواهد بود)، و (فرشتگان همواره به بشارت و سلام بر آنان نازل میشوند)، و از این قبیل کرامت هائى دیگر.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۳
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹و براى بندگان شقى و بدبخت خود نیز خذلانها دارد، که در قرآن عزیزش آنها را برشمرده ، مى فرماید:
(ایشان را گمراه مى کند)،
(و از نور به سوى ظلمت ها بیرون مى برد)،
(و بر دلهاشان مهر مى زند)،
(و بر گوش و چشمشان پرده مى افکند)،
(و رویشان را به عقب بر مى گرداند)،
(و بر گردنهاشان غلها مى افکند)،
(غلهایشان را طورى بگردن مى اندازد که دیگر نمیتوانند رو بدین سو و آن سو کنند)،
(از پیش رو و از پشت سرشان سدى و راه بندى مى گذارد، تا راه پس و پیش نداشته باشند)،
(شیطانها را قرین و دمساز آنان مى کند)،
(تا گمراهشان کنند، به طوریکه از گمراهیشان خرسند باشند، و به پندار ند که راه همان است که ایشان دارند)،
(و شیطانها کارهاى زشت و بى ثمر آنان را در نظرشان زینت میدهند)،
(و شیطانها سرپرست ایشان مى گردند)،
(خداوند ایشان را از طریقى که خودشان هم نفهمند استدراج مى کند، یعنى سرگرم لذائذ و زینت هاى ظاهرى دنیاشان می سازد، تا از اصلاح خود غافل بمانند)،
(و به همین منظور ایشان را مهلت میدهد که کید خدا بس متین است )
(و با ایشان نیرنگ مى کند)،
(آنان را به ادامه طغیان وا میدارد، تا به کلى سرگردان شوند).
🔸اینها پاره اى از اوصافى بود که خدا در قرآن کریمش از آن دو طائفه نام برده است و از ظاهر آن برمى آید که انسان در ماوراى زندگى این دنیا حیات دیگرى قرین سعادت و یا شقاوت دارد، که آن زندگى نیز اصولى و شاخه هائى دارد، که وسیله زندگى اویند و انسان به زودى، یعنى هنگامى که همه سبب ها از کار افتاد و حجاب برداشته شد، مشرف به آن زندگى میشود و بدان آگاه مى گردد.
🔹و نیز از کلام خدایتعالى بر مى آید که براى آدمیان حیاة و زندگى دیگرى قبل از زندگى دنیا بوده ، که هر یک از این سه زندگى از زندگى قبلیش الگو مى گیرد، واضح تر اینکه انسان قبل از زندگى دنیا زندگى دیگرى داشته ، و بعد از آن نیز زندگى دیگرى خواهد داشت و زندگى سومش تابع حکم زندگى دوم او و زندگى دومش تابع حکم زندگى اولش است ،
🔸پس انسانی که در دنیا است در بین دو زندگى قرار دارد، یکى سابق و یکى لاحق ، این آن معنائى است که از ظاهر قرآن استفاده میشود.
استشهاد به چند آیه براى اثبات تبعیت حکم حیات اخروى از حیات دنیوى
🔹و اما در آیات قسم دوم که بسیار زیادند، چند آیه را به عنوان نمونه در اینجا مى آوریم ، تا خواننده خودش داورى کند، که از ظاهر آن چه استفاده میشود؟ آیا همانطور که ما فهمیده ایم زندگى آخرت تابع حکم زندگى دنیا هست ، یا نه ؟ و آیا از آنها بر نمى آید که جزاى در آن زندگى عین اعمال دنیا است ؟
🔸 ((لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون ))،
(امروز دیگر عذرخواهى مکنید، چون به غیر کرده هاى خود پاداشى داده نمیشوید)،
((ثم توفى کل نفس ما کسبت ))،
(سپس به هر کس آنچه را که خود انجام داده ، به تمام و کمال داده میشود)،
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة
(پس بترسید از آتشى که آتش گیرانه اش مردم و سنگند)،
((فلیدع نادیه سندع الزبانیه ))
(پس باشگاه خود را صدا بزند و ما بزودى مامورین دوزخ را صدا مى زنیم )،
((یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا، و ما عملت من سوء))،
(روزی که هر کس آنچه را که از خیر و شر انجام داده حاضر مى یابد)،
((ما تاءکلون فى بطونهم الا النار))،
(آنها که مال یتیم را میخورند جز آتش در درون خود نمى کنند)،
((انما یاکلون فى بطونهم نارا))،
(آنها که ربا مى خورند در شکم خود آتش فرو مى کنند).
🔹و به جان خودم اگر در قرآن کریم در این باره هیچ آیه اى نبود به جز آیه :
((لقد کنت فى غفلة من هذا، فکشفنا عنک غطائک ، فبصرک الیوم حدید))،
(تو از این زندگى غافل بودى ، ما پرده ات را کنار زدیم ، اینک دیدگانت خیره شده است ) کافى بود، چون لغت غفلت در موردى استعمال میشود که آدمى از چیزی که پیش روى او و حاضر نزد او است بى خبر بماند، نه در مورد چیزی که اصلا وجود ندارد، و بعدها موجود میشود، پس معلوم میشود زندگى آخرت در دنیا نیز هست ، لکن پرده اى میانه ما و آن حائل شده ،
🔸 دیگر اینکه کشف غطاء و پرده بردارى از چیزى میشود که موجود و در پس پرده است ، اگر آنچه در قیامت آدمى مى بیند، در دنیا نباشد، صحیح نیست در آن روز به انسانها بگویند: تو از این زندگى در غفلت بودى و این زندگى برایت مستور و در پرده بود، ما پرده ات را برداشتیم و در نتیجه غفلت مبدل به مشاهده گشت .
🔹و به جان خودم سوگند، اگر شما خواننده عزیز از نفس خود خواهش کنید که شما را به بیان و عبارتى راهنمائى کند، که این معانى را برساند، بدون اینکه پاى مجازگوئى در کار داشته باشد، نفس شما خواهش شما را اجابت نمى کند، مگر به عین همین بیانات و اوصافی که قرآن کریم بدان نازل شده .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii