eitaa logo
تا ثریا| طاهره سادات ملکی
328 دنبال‌کننده
39 عکس
17 ویدیو
0 فایل
به یک نگاه تو تطهیر می شود دل من... تنها دارایی‌ام کلمه‌هایی‌ست که امید دارم روزی که دیگر نیستم، آبرویم باشند... طنز شعر انگیزشی یادداشت ممنون میشم مطالب کانال رو با ذکر منبع ارسال کنید🤗 من اینجام👇 @TSadatmaleki
مشاهده در ایتا
دانلود
از دیشب تا الان یه نوار داره تو مغزم پِلِی میشه یکریز همینو☝️ می‌خونه☺️
هدایت شده از noora
🌷به مناسبت هفتمین روز شهادت پر افتخار روحاني مجاهد، سید مقاومت مرکز آموزش‌های آزاد و مهارتی برگزار می‌کند: 🌅محفل شعرخوانی (نصر قريب) 🌹با شعرخوانی بانوان شاعر ⌛️زمان :جمعه 13 مهرماه 1403 ساعت 20 🏠مکان:جامعة الزهراء سلام‌الله‌علیها، سرای حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها، نمازخانه |مرکز آموزش‌های آزاد و مهارتی| 🆔@ama_jz
عشق در لحظه پدید می‌آید، دوست داشتن، در امتداد زمان، عشق معیارها را در هم می‌ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می‌شود، عشق ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد، دوست داشتن از شناخت و خواستن سرچشمه می‌گیرد، عشق قانون نمی‌شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه‌ای از قوانین عاطفی است، عشق فوران می‌کند، دوست‌داشتن جاری می‌شود، عشق ویران کردن خویشتن است، دوست داشتن ساختنی عظیم! @tahere_sadat_maleki
بسم‌الله زندگی چای که مرغوب نباشد چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج به آن اضافه می‌کنم. چیزی که آن مزه و بو را تبدیل به عطر ِخوش و طعم ِخوب کند. زندگی هم گاهی می‌شود مثل همین چای باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، که انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات... بعد ماشین تخت گاز می رود تا آنجایی که باید... @tahere_sadat_maleki
بسم‌الله کفش‌های میرزا نوروز مامان کاسه‌های گل سرخی را پر از تخمه کرد و دور تا دور سالن گذاشت جلوی مهمان‌ها. همه خیره به تلویزیون چهارده اینچ سیاه و سفید، منتظر بودند تا فیلم را پخش کند. من و دختر عمویم نگار خاله‌ بازی می‌کردیم. با شروع فیلم صدای هیس هیس بزرگ‌ترها هم شروع شد. تا جیک‌مان درمی‌آمد یک هیس مجبورمان می‌کرد با چشم و ابرو حرف بزنیم یا نطقمان را بخوریم. هر از گاهی صدای خنده‌ی بزرگ‌ترها ما را از بازی می‌کَند و به تلویزیون خیره می‌کرد. توی فیلم میرزا نوروز با کفش‌هایش درگیر بود. آنروز من فقط همین را فهمیدم. بعدها وقتی به سن تکلیف رسیدم و نمازخوان شدم، اذان را که می‌گفتند می‌دویدم وضو میگرفتم و می‌پریدم روی سجاده. گاهی با دخترعمویم مسابقه‌ی نمازخوانی می‌گذاشتیم و گاهی به هوای لِی لِی و قایم باشک نمازم را می‌زدم توی برق. (خدا قبول کند) یک بار که بابا سید دید با هیچ حرفی نمازهایم درست و درمان نمی‌شود داستان میرزا نورز را برایم تعریف کرد که هرجا می‌رفته کفش‌های وصله خورده‌اش وبال گردنش می‌شدند، هرچه می‌خواسته از دستشان فرار کند نمی‌توانسته، دست آخر آن‌ها را سوزانده، هم خودش را راحت کرده، هم یک شهر را. وقتی بابا این‌ها را می‌گفت پشت بندش کتابش را باز می‌کرد و برایم حدیث می‌خواند و می‌گفت: « حکایت بعضی نمازها حکایت کفش‌های میرزا نوروز است، مثل کهنه پیچیده می‌خورد بر سر صاحبش و وبال گردنش می‌شود» حرف‌های بابا را می‌شنیدم و می‌دویدم دنبال بازی، بعد وقت نماز که می‌شد باز هم نمازم را می‌زدم توی برق، تنها فرقش این بود که نمازهایم را با عذاب وجدان می‌خواندم و بعد از نماز به خدا قول می‌دادم که دفعه‌ی بعد آرام بخوانم. گاهی فکر می‌کنم تکلیف آن نمازها چه می‌شود؟ باید توی وصیت‌نامه ‌ام قید کنم که یک یا دو سال برایم نماز بخوانند؟ بگویم آن‌ها را قضا کنند یا این‌ها را که با الله اکبر نماز گمشده‌هایم پیدا می‌شوند و حرف‌های فراموش شده به یاد می‌آیند؟ نمازی که وبال گردن نباشدم آرزوست... پ. ن: برای نمازهایم یک عالمه حرف دارم. کم کم کلمه‌شان می‌کنم... ✍️ طاهره سادات ملکی @tahere_ssdst_maleki
عشق دقّ‌الباب نمی‌کند، مودب نیست، حرف‌شنو نیست، درس‌خوانده نیست، درویش نیست، حساب‌گر نیست، سربه‌زیر نیست، مطیع نیست، عشق دیوار را باور نمی‌کند، کوه را باور نمی‌کند، گرداب را باور نمی‌کند، زخمِ دهان بازکرده را باور نمی‌کند، مرگ را باور نمی‌کند…. @tahere_sadat_maleki
زلف بر باده مده تا ندهی بر بادم…… @tahere_sadat_maleki
هدایت شده از مسیر موفقیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«رویداد گفتگوی خانواده» برگزار می‎کند: تماشا و نقد فیلم "عامه پسند" 📌ناقد: دکتر سمیه خراسانی 📌زمان برگزاری: دوشنبه ۳۰ مهرماه ساعت ۱۴ الی ۱۷ 📌مکان برگزاری: قم،بلوار امین، کوچه ۸، ساختمان جامعة المرتضی، طبقه دوم، سالن اجتماعات 📌هزینه ثبت نام: ۵۰ هزار تومان ✍️ جهت حضور در این برنامه تا پایان روز پنجشنبه 26مهر به آیدی @Ashnad1402 اطلاع داده شود. -شهدخت-پرویز-و _دیگران ╭┈────────────「🖌📖」 📚 ╰─┈➤@masire_movaffaghiat1
هدایت شده از مسیر موفقیت
ما دانه‌ای بودیم پر از امید کم‌کم جوانه زدیم و سر از خاک بیرون آوردیم حالا نهال کوچکی هستیم که به امید درخت شدن سبز شده‌ایم... این اولین رویداد عمومی ماست... قدم به دیده🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب من از وقتی این کلیپو دیدم خیلی روانشناسانه با بچه‌هام برخورد می‌کنم خدایا تو شاهد باش فقط به خاطر سلامت بچه‌هام ☺️ @tahere_sadat_maleki
هدایت شده از کانال عاطفه خرّمی
برای اونهایی که شماره حساب موثق میخواهند... @atefe_khorrami
♥️🍃 گر دل نبُوَد، کجا وطن سازد عشق! گر عشق نباشد، به چه کار آید دل... @tahere_sadat_maleki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله بلند بگو خانمم - «نه! نشد، باید طوری داد بزنید که صداتون برسه به آمریکا و اسرائیل» این صدای خانم کریمی ناظممان بود که توی میکروفن مدرسه داد می‌زد و ما را تشویق می‌کرد تا از اعماق وجودمان فریاد بزنیم و صدایمان را برسانیم به آمریکا و اسرائیل و من در ذهن هشت-نُه ساله‌ام فکر می‌کردم خانه‌ی آمریکا و اسرائیل چند کوچه آن‌ طرف‌تر است، طوری داد می‌زدم که دویدنِ خون پشت صورتم را حس می‌کردم و می‌توانستم رگ باد کرده‌ی گردنم را لمس کنم. وقتی به صورت بچه‌هایی که در صف به خط شده بودند نگاه می‌کردم، همه را مثل لبو می‌دیدم. جمله‌ی خانم کریمی به مناسبت‌های مختلف تغییر می‌کرد گاهی باید صدایمان به مردم مظلوم فلسطین می‌رسید، گاهی باید به یمن می‌رسید و گاهی هم بی مناسب صدایمان باید دعای فرج می‌شد و به آسمان‌ها می‌رسید. چیزی که برای خانم کریمی مهم بود هم‌صدایی و رسیدن صدایمان به جایی بود. اگر کسی ساکت بود یا اگر بچه‌ای سرگرم بازی و شلوغ‌کاری بود، پشت میکرفن اسمش را می‌خواند و از صف خارجش می‌کرد. چی شد که یاد این خاطره افتادم؟ صبح‌های زود، وقتی آفتاب پایش را روی گل‌های قالی دراز می‌کند. با صدای مرگ بر آمریکای سیصد چهارصد تا دانش‌آموز بیدار می‌شوم. ناظم مدرسه‌ی سر کوچه‌مان توی بلندگو می‌گوید: «بلند بگو خانمم! می‌خوام صداتون برسه به غزه»، بعد میکرفن را می‌گیرد جلوی دهان چهارصد تا دختر و صدایشان در گوش محله می‌پیچد. ناظم می‌گوید: « اول صبحی ماست خوردید؟ می‌خوام صداتون برسه به آمریکا و اسرائیل»دخترها طوری جیغ می‌کشند که فکر می‌کنم اگر آمریکا و اسرائیل یک شخصیت بودند و دسترسی به آن‌ها ممکن، همین یک مدرسه برای نابود کردندشان کافی بود. همصدایی بالاخره جواب می‌دهد. همانطور که یک روز پدرها و مادرهایمان همصدا شدند و شاه را بیرون کردند، همصدا شدند و صدّام را با آن‌ همه کبکبه و دبدبه خار و ذلیل کردند، ما هم یک روز اسراییل را از صفحه تاریخ محو می‌کنیم. یک روز صدایمان را به آسمان‌ها می‌رسانیم و اماممان را برمی‌گردانیم... ان‌شالله... ✍️ طاهره سادات ملکی @tahere_sadat_maleki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
فرزند زمانیم، نه دیریم، نه زودیم از روز ازل معتکف معرکه بودیم گرد خفقان از افق دید گرفتیم زنگار غم از چهرهٔ آیینه زدودیم یک شهر به وجد آمده در فصل تماشا از منظرهٔ پنجره‌هایی که گشودیم در خانهٔ انسانیت امروز ستونیم در خیمهٔ حقانیت امروز عمودیم ای عشق! ببین صفحه پر از جوهر خون شد هربار برایت غزلی تازه سرودیم باری تو هم از غربت ما بگذر و بگذار تاریخ بگوید که چه کردیم و که بودیم | | @fatemeh_arefnejad
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به سرنوشت تو ای کاش من دچار شوم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @tahere_sadat_maleki
زندگی قوری گل سرخ است و عطر ریحان من معتقدم زندگی زنانگی است وقتی با دست های ظریفت گره های دنیا را باز می‌کنی و درزهای زمان را کوک می‌زنی @aboajor