eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز آوازه به عالم زن و خورشید برانداز ای زینت بالین رقیبان شده عمری بر من که ز هم می‌گذرم یک نظر انداز @takbitnab 🌹🌹🌹
تو را می خوانم میان زمین و آسمان در میان رشته های طلایی نور خورشید در زیر پلکها درون رویای روشن پیشانی بلندم را در ساقه های دوست داشتنت به لبانت می سپارم تا در تبلور رنگینی آسمان وجودم به سبزینگی تبدیل شود... @takbitnab 🌹🌹🌹
من گنجشککانِ ایوان تو را به‌ نام‌ کوچک میشناسم و میدانم کوچک‌ترین‌شان مدتی‌ست از دهان تو دانه می‌گیرد و بزرگترین‌شان از دست‌های تو،بال! شادا که اینان با شعر سیر می‌شوند با شعر سخن می‌گویند و عاشقانه پَر می‌کشند با شعر گویی تمام گنجشک‌‌های عاشقِ این شهر فرزندانِ من‌ و تو هستند! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای در دل من میل و تمنا همه تو واندر سر من مایهٔ سودا همه تو هرچند بروی کار در مینگرم امروز همه توئی و فردا همه تو - رباعی شمارهٔ ۱۵۴۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی کردنِ صبر از رُخَت، کی شود امکانِ دل @takbitnab 🌹🌹🌹
قول بــده یڪ روزی.... بوقت بغضهاے دمِ غروب بیــاے .... و مرا به آنجایے بـبرے ڪه آدمهایش عشــق را دور نـمی زنـند.... بیــاے و یڪ دلِ ســیر ڪوچه پس ڪوچه هاے باریڪِ این شـــهر را عاشــقانه دور بزنیم..... تا ببینند.... هیچ رویــایے محــال نیست... قــول بـده... @takbitnab 🌹🌹🌹
تو را فریاد می زنم که بشنوی تو را هوار می کشم که بمانی چه منگ و مست چه هراسان در این ظلمت ، پی ات میگردم با خودم تنهایم مگذار با تنهایی ام ، تنهایم مگذار نرو بشنو بمان @takbitnab 🌹🌹🌹
چراغ افروز بزم عشرتم شد آتشین رویی که هر پنهان نگاهش آتش صد خرمن است امشب @takbitnab 🌹🌹🌹
"چهارشنبه"ها را باید جارے ڪَـشت در خیالت در هوایت نفس ڪـشید.... باید عطش شد در نبودنت.... تو را باید فریاد زد هااااے اے جارے خیالم !! "چهارشنبه"ها ڪـه یادت هست ، این منم.... مَنَت منِ تو...... آرے ایستاده‌ام بنڪَر ڪـه زمزمه میڪنم یادت را..‌‌ بر ذهن میڪَـذرانم حضورت را... بازآے و جارے ڪن هواے دونفره هایمان را....!! @takbitnab 🌹🌹🌹
تنها پرانتزی که دوست ندارم بسته شود ، لبان توست وقتی که میخندی ... @takbitnab 🌹🌹🌹
اندیشه کن ای جوان از گردش تُند زمان اندیشه کن از بلای همنشینی با بدان اندیشه کن در بهار نوجوانی دانه ی تقوی بکار وز نسیم سرد گلریز خزان اندیشه کن نیش مار و عقرب جرّار را کوچک شمار زینهار از ترکش تیر زبان اندیشه کن نوش دارو بعد جان دادن نمی آید بکار این زمان بهر سرای جاودان اندیشه کن چون زبردستی مزن سیلی بروی زیر دست از دل سوزان و آه خستگان اندیشه کن تا نیفتادی ز پا افتادگان را دستگیر ای توانا تا نگردی ناتوان اندیشه کن ای که گل را می نمائی در گلستان پایمال از نگاه تند و تیز باغبان اندیشه کن تا شوی در بوته¬ی هستی زر کامل عیار از خطا در زیر سقف آسمان اندیشه کن تنگ چشمی های مردم هست از بخل و حسد لاجرم از چشم زخم حاسدان اندیشه کن با توکل نفس سرکش را مهارش کُن مهار از کشاکش ها «مقدم» در جهان اندیشه¬ کن @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچیز که بسیار شود خوار شود گر خوار شود به خانهٔ پار شود گر سیر شود از همه بیزار شود یارش به بهای جان خریدار شود - رباعی شمارهٔ ۸۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین برآید که منم - رباعی شمارهٔ ۱۳۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
منصور حلاجی که اناالحق میگفت خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت درقلزم نیستی خود غوطه بخورد آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت - رباعی شمارهٔ ۴۱۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد - رباعی شمارهٔ ۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه‌ی او گشتم و او بُرد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا پرتو دیدار خوشش تافته در دیده‌ی من آینه در آینه شد، دیدمش و دید مرا... @takbitnab 🌹🌹🌹
که هر کو به خونِ کیان دست آخت زمانه به جز خاک جایش نساخت... @takbitnab 🌹🌹🌹
پیمانه پر کن از مِی، ای پیرِ مِی‌فروشان تا ساغری بنوشیم با یاد دُردنوشان دیشب به یاد یاران، دیدیم در خرابات چشم پیاله خونریز، خون قَرابه نوشان شرم آیدم به خامی نالیدن از غم و درد زآن رازها که خواندیم در دیده‌ی خموشان مینا به گوش ساغر می‌گفت راز مستی واین نکته چون توان گفت جز با سخن‌نیوشان... @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست داشتنت تنها استعدادی بود که داشتم و هدرش ندادم... @takbitnab 🌹🌹🌹
از دوستیت خون جگر را بخورم این مظلمه را تا به قیامت ببرم فردا که قیامت آشکار گردد تو خون طلبی و من برویت نگرم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟ - رباعی شمارهٔ ۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم موجود شوم ز عشق تو من ز عدم جانی دارم ز عشق تو کرده رقم خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم - رباعی شمارهٔ ۴۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر آخر حرکات شد کلید برکات - رباعی شمارهٔ ۲۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
هست شب -یک شب دَم‌کرده- و خاک رنگِ رخ باخته‌است باد، نوباوه‌ی کوه، از برِ کوه سوی من تاخته‌است هست شب همچو ورم‌کرده تنی، گرم در اِستاده هوا هم از این‌روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را با تنش گرم، بیابان دراز مرده را مانَد در گورش تنگ به دلِ سوخته‌ی من مانَد به تنم خسته که می‌سوزد از هیبت تب! هست شب آری، شب... @takbitnab 🌹🌹🌹
غمِ ناگزیرم! غریبی چقدر فرازِ امیدم! نشیبی چقدر تو ای لحظه‌ی از قفس رفتنم از آینده‌ام بی‌نصیبی چقدر شکستیّ و نشکسته‌ای عهد خویش عجیبی تو ای دل! عجیبی چقدر... نمی‌دانی ای عشق! با سادگیت برای دلم پُرفریبی چقدر در این باغ ممنوعه‌ی روزگار بلندایِ داریّ و سیبی چقدر سکوتی سکوتی سکوتی سکوت سلیس و روانی، نجیبی چقدر... @takbitnab 🌹🌹🌹