یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
#محتشم_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو را می خوانم
میان زمین و آسمان
در میان رشته های طلایی نور خورشید
در زیر پلکها درون رویای روشن
پیشانی بلندم را
در ساقه های دوست داشتنت
به لبانت می سپارم
تا در تبلور رنگینی آسمان
وجودم به سبزینگی تبدیل شود...
#ثریا_شجاعی_اصل
@takbitnab
🌹🌹🌹
من گنجشککانِ ایوان تو را
به نام کوچک میشناسم و میدانم
کوچکترینشان مدتیست
از دهان تو دانه میگیرد
و بزرگترینشان از دستهای تو،بال!
شادا که اینان
با شعر سیر میشوند
با شعر سخن میگویند
و عاشقانه پَر میکشند با شعر
گویی تمام گنجشکهای عاشقِ این شهر
فرزندانِ من و تو هستند!
#حامد_نیازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایهٔ سودا همه تو
هرچند بروی کار در مینگرم
امروز همه توئی و فردا همه تو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی
کردنِ صبر از رُخَت، کی شود امکانِ دل
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
قول بــده
یڪ روزی....
بوقت بغضهاے دمِ غروب
بیــاے ....
و مرا به آنجایے بـبرے ڪه
آدمهایش عشــق را دور نـمی زنـند....
بیــاے و یڪ دلِ ســیر
ڪوچه پس ڪوچه هاے
باریڪِ این شـــهر را
عاشــقانه دور بزنیم.....
تا ببینند....
هیچ رویــایے محــال نیست...
قــول بـده...
#شیوا_میثاقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو را فریاد می زنم که بشنوی
تو را هوار می کشم که بمانی
چه منگ و مست
چه هراسان
در این ظلمت ، پی ات میگردم
با خودم تنهایم مگذار
با تنهایی ام ، تنهایم مگذار
نرو
بشنو
بمان
#سزار_وایه_خو
@takbitnab
🌹🌹🌹
چراغ افروز بزم عشرتم شد آتشین رویی
که هر پنهان نگاهش آتش صد خرمن است امشب
#جلال_الدین_باری_اصفهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
"چهارشنبه"ها را
باید جارے ڪَـشت در خیالت
در هوایت نفس ڪـشید....
باید عطش شد در نبودنت....
تو را باید فریاد زد
هااااے اے جارے خیالم !!
"چهارشنبه"ها ڪـه یادت هست ،
این منم....
مَنَت
منِ تو......
آرے ایستادهام
بنڪَر ڪـه زمزمه میڪنم یادت را..
بر ذهن میڪَـذرانم حضورت را...
بازآے
و جارے ڪن
هواے دونفره هایمان را....!!
#امیرحسین_رضایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تنها پرانتزی
که دوست ندارم بسته شود ،
لبان توست
وقتی که میخندی ...
#بهار_منصوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
اندیشه کن
ای جوان از گردش تُند زمان اندیشه کن
از بلای همنشینی با بدان اندیشه کن
در بهار نوجوانی دانه ی تقوی بکار
وز نسیم سرد گلریز خزان اندیشه کن
نیش مار و عقرب جرّار را کوچک شمار
زینهار از ترکش تیر زبان اندیشه کن
نوش دارو بعد جان دادن نمی آید بکار
این زمان بهر سرای جاودان اندیشه کن
چون زبردستی مزن سیلی بروی زیر دست
از دل سوزان و آه خستگان اندیشه کن
تا نیفتادی ز پا افتادگان را دستگیر
ای توانا تا نگردی ناتوان اندیشه کن
ای که گل را می نمائی در گلستان پایمال
از نگاه تند و تیز باغبان اندیشه کن
تا شوی در بوته¬ی هستی زر کامل عیار
از خطا در زیر سقف آسمان اندیشه کن
تنگ چشمی های مردم هست از بخل و حسد
لاجرم از چشم زخم حاسدان اندیشه کن
با توکل نفس سرکش را مهارش کُن مهار
از کشاکش ها «مقدم» در جهان اندیشه¬ کن
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۸۴۱
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر یک چندی یکی برآید که منم
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم
#خیام
- رباعی شمارهٔ ۱۳۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان میرفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق میسفت
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۱۹
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد
#حافظ
- رباعی شمارهٔ ۱۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایهی او گشتم و او بُرد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریهی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیدهی من
آینه در آینه شد، دیدمش و دید مرا...
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
که هر کو به خونِ کیان دست آخت
زمانه به جز خاک جایش نساخت...
#فردوسی
@takbitnab
🌹🌹🌹
پیمانه پر کن از مِی، ای پیرِ مِیفروشان
تا ساغری بنوشیم با یاد دُردنوشان
دیشب به یاد یاران، دیدیم در خرابات
چشم پیاله خونریز، خون قَرابه نوشان
شرم آیدم به خامی نالیدن از غم و درد
زآن رازها که خواندیم در دیدهی خموشان
مینا به گوش ساغر میگفت راز مستی
واین نکته چون توان گفت جز با سخننیوشان...
#هاشم_جاوید
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوست داشتنت
تنها استعدادی بود
که داشتم و هدرش ندادم...
#حسن_علیشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
از دوستیت خون جگر را بخورم
این مظلمه را تا به قیامت ببرم
فردا که قیامت آشکار گردد
تو خون طلبی و من برویت نگرم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۵۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد
رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد
از ماش بسی دعا و خدمت برسان
گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
موجود شوم ز عشق تو من ز عدم
جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۴۱۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات
مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات
چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر
آخر حرکات شد کلید برکات
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۴۱
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هست شب
-یک شب دَمکرده- و خاک
رنگِ رخ باختهاست
باد، نوباوهی کوه، از برِ کوه
سوی من تاختهاست
هست شب
همچو ورمکرده تنی، گرم در اِستاده هوا
هم از اینروست نمیبیند اگر گمشدهای راهش را
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را مانَد در گورش تنگ
به دلِ سوختهی من مانَد
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هست شب
آری، شب...
#نیما_یوشیج
@takbitnab
🌹🌹🌹
غمِ ناگزیرم! غریبی چقدر
فرازِ امیدم! نشیبی چقدر
تو ای لحظهی از قفس رفتنم
از آیندهام بینصیبی چقدر
شکستیّ و نشکستهای عهد خویش
عجیبی تو ای دل! عجیبی چقدر...
نمیدانی ای عشق! با سادگیت
برای دلم پُرفریبی چقدر
در این باغ ممنوعهی روزگار
بلندایِ داریّ و سیبی چقدر
سکوتی سکوتی سکوتی سکوت
سلیس و روانی، نجیبی چقدر...
#احمد_شیروانی
@takbitnab
🌹🌹🌹