╭✹•••••••••••••••••••••••••♥️♥️
#داستانک
#انگیزشی
لاستیک دوچرخه ام که باد نداشت، تلمبه را برمیداشتم و بادش میکردم، گاهی باز کج و کوله میشد، خالی میشد.
میفهمیدم خاری، میخی، تیغی چیزی فرو رفته و تایر را سوراخ کرده، دل و روده ی لاستیک را میریختم بیرون، توی تشت آب بالا و پایین اش میکردم تا آن حباب های ریز پیدا شود و سوراخ را پیدا کنم.
╭✹•••••••••••••••••••♥️
♥️ ╯
توی جعبه ابزار بابا همه چیز پیدا میشد، از شیر مرغ تا جان آدم. اول از یک چسب مایع استفاده میکردم، بعد آن یکی که شبیه چسب زخم بود، پروسه ی عجیبی داشت این پنچرگیری، من خوب بلدش بودم. در واقع اول که بلد نبودم ، نیاز باعث شد یادش بگیرم، نمیشد هر بار که دوچرخه پنچر می شد منتظر بمانم بابا دوچرخه را پشت ماشین بار بزند و ببرد پنچرگیری کند و به خانه برگرداند، صبرش را نداشتم، همین شد آستین بالا زدم و به هر جان کندنی بود یادش گرفتم.
زندگی هم گاهی چرخش پنچر میشود، یکهو توی وجودت چیزی خالی میشود، مثل موبایل که شارژ خالی میکند، یک روزهایی پُر میشوی از غصه، بی انگیزگی، فکر های مزخرف. سخت است همت کردن، آستین بالا زدن و آن سوراخ را پیدا کردن، اما شدنی است، شما که کمتر از یک بچه ده یازده ساله نیستید، هستید...؟!
❌ناامیدی ممنوع❌
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✨یاد تو شفاست حضرت معصومه
🖤نام تو دواست حضرت معصومه
✨درمانده ام و دوای دردم بانو
🖤در دست شماست حضرت معصومه
🏴وفات حضرت فاطمه معصومه (س) تسلیت باد.🏴
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#برای_خدا_باش
♦️کارها رابایستی برای او بکنی ؛
آن هم با محبت او
یعنی❓
1⃣ او را دوست داشته باشی
2⃣ کارهایت را به دوستی او
انجام دهی
♦️این انجام دادن کارها برای او و محبت خالصانه به او
سِر تمام ترقیات معنوی بشر است
از امیرمومنان علی علیه السلام
سوال کردند :
از کجا به این مقام رسیدید ؟
فرمودند؛
*در دروازه دل نشستم و غیر خدا را راه ندادم*
قیمت تو به اندازه خواست توست
اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت
[∞+]است
《 اگر دنیا را بخواهی قیمت تؤهمان است که خواسته ای 》
🍃
💦🍃 @takhooda ✨
#تلنگرانه
استاد دفتر را روی میز گذاشت...📖
+سعیدی.... حاضر🙋🏻♂
+محمدی...حاضر🙋🏻♂
+فرامرزی...حاضر🙋🏻♂
+مجاهد...حاضر🙋🏻♂
+حسینی...!!!
+حسینی...!!!🤨
_استاد امروز هم غایبه...
استاد نگاهی کرد...👀
_چهار روز هستش که حسینی نیومده...🤨
ازش خبر ندارین!؟🧐
بچه ها همگی سکوت کردند...🤐
استاد ناراحت شد...😔
سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد...😡
ناگهان فریاد زد...🤬
خجالت نمیکشید که چهار روز...
چهار روز...
از رفیقتون بی خبرین!؟😤
نگرانش نشدین!؟🤔😕
چهار روز بی خبر!!!؟
به شما هم میگن دوست!!!؟😏
رفیق...!؟😒
صد رحمت به دشمن...🤭
چشمهایمانبه زمین دوختهشد...
توان بالا آمدن نداشت...
شرم و خجالت میسوزاندمان...
اما واقعا... از حسینی چه خبر⁉️
محمد چهار روز نیامده!!!
نگران شدیم... واقعا نگران...😰
استاد سکوت کرده بود...
کتاب را ورق میزد...📖
زیر لب چه میگفت...خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد...🔗
الکی کتاب را ورق میزدم...📖
آشوبی در دل...
نگرانی موج میزد...
واقعا محمد کجاست⁉️
چه شده⁉️
چهار روز...‼️
چقدر بی فکرم...🤦🏻♂🤦🏻♀
لحظه ها به سکوت گذشت...
با صدای استاد شکست...
حسین ... امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم...
فیشهای خلاصه کنفرانسم را برداشتم...
بلند شدم...
پای تخته رفتم...👨🏻🏫
بااجازه استاد...🙋🏻♂
با علامت سر ، اجازه داد...
ذهنم ...🧠
قلبم...🧡
فکرم...🧠
روحم...👻
روانم...
پیش محمد هست...
چهار روز غیبت کرده!😞
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من...
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم...
نگاهم به انتهای کلاس افتاد...
به آن تابلوی خوشنویسی ...
دلم دوباره لرزید...
مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد...
فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم...
شروع کردم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
بنده حقیر ...
حسین ...
دوست محمد هستم...
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم...
استاد با تعجب به من نگاه کرد...
دقیقا عین نگاه همکلاسیها...
آری ... من حسینم...
دوست رفیق غایبمان...
کسی که چهار روز غیبت کرده...
و بخاطر بی خبری از اوموأخذه شدیم...
شرمسارم...😓
خجالت زده ام...😢
حرفی ندارمکه انقدر بی تفاوت...
اشکهایم جاری شد...😭
بغض تارهای گلویم رازیر و بم میکرد...🥺
حرف زدن برایمسختتر از نفس کشیدن در آب بود!!!
به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم...😵
ادامه دادم...
ممنونم استاد...🙏
که امروزبیدارمان کردی...
بیدار از یک حقیقت تلخ...
و یک خواب نه چندان شیرین!!!
بیدار شدیم تا بفهمیم...
چقدر زمان گذشته!؟
یک روز!!!
نصف روز!!!
یا مثل اصحاب کهف!!!
که سیصد سال در خواب...
و وقتی بیدار شدند کهدیگر سکه آنها ...
مال عهد دیگری بود...
عهد دقیانوس!!!😏
امروز بیدار شدیم...
و نمیدانیم چقدر خوابیدیم!
چهار روز!!!؟
سیصد سال!!؟
بیشتر...!؟
آری خیلی بیشتر...
۱۱۸۷ سال در خواب هستیم!!!
و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!!
کسی نگفت که اگر محمدچهار روز غایب است...
مهدی۱۱۸۷ سال است که غایب است!!!
و کسی فریاد نزد...
چطور از وی بی خبرید...⁉️
او که نه تنها دوستبلکه بهترین دوستمان...
بلکه پدر مهربان...
بلکه صاحب نفوس مان ...
بلکه صاحب این زمان ...
کسی ما را ملامت نکردکه خجالت نمیکشید...⁉️
شبها راحت میخوابیدو نمیدانید این غایب
آیا به راحتی خوابیده است⁉️
یا تا صبح به درگاه الهی ندبه میکند...😇
که خدایا...
شیعیان ما ...
از اضافه طینت ما خلق شدند...
به خاطر ما...
به آبروی ما...
غفلت آنها را ببخش...🤲
و چقدر نابرابر...⚖
که او بخاطر ما در زنجیر غیبت است...⛓
اما...❗️
من راحت میخوابم...‼️
و او نگران من بیدار...
خودش گفته است...
انا غیر مهملین لمراعاتکم...
محال است که هوایتان رانداشته باشیم...
و این بزرگترین غایب زندگیمانهرگز باعث نشد...
که استاد مارا ملامت کندبه اندازه چهار روز غیبت دوستمان!!!
دیگر قدرت مقابله با بغض نبود...
مثل استاد...
مثل بچه های کلاس...
مثل تابلوی نستعلیق اخر کلاس...
که با بغض ...
اما مظلومانه....
نوشته اش را فریاد میزد....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توسل به حضرت معصومه
#واعظ دکتر رفیعی 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔹من دروغ بنویسم؟🔹
یکی از فرزندان حاج آقا حسین قمی می خواست شناسنامه بگیرد. در کربلای معلی به کنسولگری مراجعه نموده بود و سه سالی هم شاید از بلوغش گذشته بود. برای فرار از نظام وظیفه می خواست سنش را کمتر از حد بلوغ بگیرد. کنسول گفته بود چون شما بالغ نیستید باید ولی شما بنویسند تا ما شناسنامه برای شما صادر کنیم. به مرحوم آقا اظهار کرد: چون من سن خود را کمتر گفته ام به کنسولگری دستور دهید برای من شناسنامه صادر نمایند.
آقا خیلی عصبانی شد و فرمود: من دروغ بنویسم تا تو کاغذ را برای آن کنسول ببری؟ خاک بر سرت آقا حسین که تو خودت را مرجع مردم می دانی و مردم هم تو را نایب امام می دانند، دروغ می گویی!
فرمودند: اگر من صد پسر داشته باشم و آنها را دم توپ بگذارند، یک دروغ نخواهم گفت، چون دروغ گفتن من ضرر به اسلام می زند، ولی از بین رفتن آنها ضرری به اسلام نمی زند.
📚 عنصر فضیلت و تقوی، عباس حاجیانی دشتی، ج ۱، ص ۸۵ - ۸۶
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
☘آیت الله محمد باقر حکمت نیا (۲)
💥مرحوم آیت الله حکمت نیا از شاگردان برجسته حاج ملا آقا جان بودند. ایشان در همدان از سوی یکی از شاگردان حاج ملاآقاجان به جلسات خصوصی دعوت می شوند. همینکه حاج ملا آقاجان وارد مجلس می شوند، نگاهی به سراسر مجلس می اندازند، تا به جوان تازه وارد(مرحوم حکمت نیا) می رسند، می فرمایند: "آن سید از ماست، او را بگیرید!" زیرا جد مادری ایشان سید موسوی بوده و مرحوم حاج ملا آقاجان شدیداً اعتقاد داشت سادات مادری نیز سید هستند.
⚡️⚡️⚡️
در سفری از همدان به ابهر در بین راه مکاشفاتی برای ایشان رخ می دهد که آنها را با حاج ملا آقاجان در میان می گذارد. حاج ملا آقاجان نگاهی به سر تاپای ایشان می اندازد و با تعجب می گوید:"بارک الله! بارک الله! پسر! این طفل یک شبه ره صد ساله می رود."
#شرح_حال_اولیاء_خدا
📗عاشق دلباخته امام زمان
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
سرخ پوست ها داستان عقابی را میگویند که وقتی عمرش به آخر نزدیک شد، چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد ! نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است...
آنگاه عقاب است و دوراهی : بمـیرد یا دوباره متولد شود ولی چگونه ؟؟ عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید . با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید !
و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند . این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند...
برای زیستن باید تغییر کرد ، درد کشید...
از آنچه دوست داشت گذشت. عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد . یـــــا بايد مُرد...
انتخاب با خودِ توست...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#کار_مهدوی
#کلام_استاد رائفی پور
▪️حوزه ی کار برای امام زمان منت نداره❗️
◾️ خدا منت رو سرت میذاره برای امام زمان کار بکنی!
نه، ظاهرا توجیح نیستی...
من هی میگم امام زمان نمیدونی من چی میگم...❗
ببین عزیز من فقط 3 تا روایت از 3 تا امام میگم؛
☀ 1. امام صادق(ع):
ای کاش من حجت را درک میکردم تا تمام مدت عمرم خدمتش کنم.
☀ 2. امام رضا(ع) در قنوت:
سید من و مولای من ای که دوری تو خواب را از چشمان من ربوده است.
☀ 3.آقا امام هادی(ع) در حالت جان دادن:
امام حسن عسکری بالای سرشون بوده میدونی چی وصیت میکنه به امام حسن عسکری بغض کرده بوده اشکش یهو سرازیر میشه امام هادی میگه سلام مرا به بچه ام برسون یعنی نوه ام بگو بابا بزرگت خیلی دوست داشت چهره ی چون ماه تو رو ببینه.
فکر کردی اهل بیت بدهکار کسی میمونن؟ هزار تومان بزاری ، ده هزار تومان میفرسته به زور تو جیبت ، این خاندان بدهکار کسی نمیمونن.
هر چقدر کار کردید که حتی یک ثانیه ظهور جلو بیفته ، یه ثانیه ، اسمت رو مینویسن قاطی کسایی که در تعجیل ظهور کوشید
◼️ امام زمان یعنی این...
میگه منت سرت میذارم برای امام زمان کار کنی بیچاره
تو دنیا هفت میلیارد جمعیت درگیر شکم و زیر شکم هستن من منت سر تو میذارم که تو جمعه صبح پاشی بیای دعای ندبه بخونی،تو صبحت دعای عهد بخونی...چند درصد جمعیت کره ی زمین این کارن،منت سرت گذاشتم غر هم میزنی؟❗
☀ آقا امیرالمومنین پای امام زمان خودش آقا رسول الله، وایساد یا نه⁉️
⚔ 90 تا زخم برداشت...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✨🦋✨🦋✨
#وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً
وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند ، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند.
و از جايى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند، و هر كس که بر خدا توکّل كند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى که خداوند براى هر چيزى اندازهاى مقرر كرده است.
قرآن کریم - طلاق - قسمتی از آیه ۲و۳
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#عیادت_مرد_ناشنوا_از_همسایه
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#مفهوم سفسطه
شاگردان از استادشان پرسیدند: سفسطه چیست؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت: نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟
حالا پسرها... می گویند: تمیزه!
استاد جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید: خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد: نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید، این یعنی سفسطه! خاصیت سفسطه بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨