eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
386 دنبال‌کننده
525 عکس
276 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب بااحترام به جناب آقای محمود کرمی از تهران تقدیم گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 @talabehtehrani
هدیهٔ کتاب داستان فاطمه سلام‌الله‌علیها بااحترام برای جناب آقای محمود کرمی از تهران ارسال گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @talabehtehrani
مجروح شده بود. شدت انفجار بالا بود. برای مداوا آمد تهران. چند عمل جراحی داشت. بدن کوفته و در پانسمان بود. احساس می‌کردم خسته شده. اصلا اینجا نبود. آرامش همیشگی رو نداشت. قرار بود عمل جراحی کنه. جمجمه و بخشی از پا آسیب دیده بود. اما فشار کار در آنطرف خیلی بالا بود. خودش بال‌بال می‌زد برای رفتن. خیلی تلاش کردم نرود اما بی‌فایده بود. بالادستی‌ها هم مانعش نشدند. البته شنیدم برخی‌هایشان شده بودند، اما دست خودش بود. انتخاب خودش بود. کتاب معراج السعاده را آوردم برایش خواندم که به این دلیل و آن دلیل فعلا نرود اما گوشش بدهکار نبود. فقط می‌گفت چشم چشم. خیالم راحت شده بود فعلا می‌ماند و به درمان می‌پردازد اما ماجرای خانطومان پیش آمد و ناباورانه شنیدم رفته است. رفت که دیگر رفت و پشت سر خودش را هم نگاه نکرد. رفت به جوار رحمت الهی خیلی نازنین بود، می‌دیدی شیفته‌اش می‌شدی. گاهی که دلتنگت می‌شوم، فراموش می‌کنم تو فقط یک خاطره‌ای. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به یاد شهید عزیز ما آقا جواد الله‌کرمی. @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و هشت قيام ۱۰ قصد داشتم شرح احوال یاران امام‌مهدی رو تمام کنم. اما با خودم گفتم حالا که تا اینجا اومدی حیفه که دو سه‌تای باقی‌مونده رو ننویسی. این‌شد که رفتم سروقت دو تاجر عراقی به نام‌های مسلم و سلیم از اهالی شهر تاریخی عانه بر ساحل فرات. جایی در شمال‌غربی بغداد. این دو تاجر عراقی همراه آقای سَلمونه، خدمتکار غیر عربشون و تعدادی از بازرگانان به منظور تجارت راهی انطاكيه در غرب تركيّه و در بيست كيلومترى درياى مديترانه می‌شن. نزدیک‌های انطاکیه صدایی به گوش مسلم و سلیم می‌خوره. دیگران چیزی از این صدا متوجه نمی‌شن. این سروش ملکوتی مانند ندایی این دو رفیق رو به خود فرا می‌خونه. مسلم و سلیم قبل از رسیدن به انطاکیه، دار و ندارشون رو به امید خدا رها می‌کنن و بی‌خبر از هم‌کاروانی‌ها راهیِ مقصدی می‌شن که فقط خودشون می‌دونن کجاست. همراهان به خیال اینکه اون‌ها به انطاکیه رفتند خودشون رو به شهر می‌رسونن و دنبالشون به همه‌جا سر می‌زنن. اما هرچی می‌گردن هیچ اثری از مسلم و سلیم پیدا نمی‌کنن. انگار آب شدن رفتن توی زمین. کاروانی‌ها به‌ناچار بار و بُنۀ مسلم و سلیم رو می‌برن به خونواده‌هاشون تحویل می‌دن؛ امّا طولی نمی‌گشه كه مسلم و سلیم بین پيش‏قراولان سپاه امام‌مهدی دیده می‌شن و به دیدار خونواده‌هاشون می‌رن. در ادامهٔ بررسی‌هام به ماجرای ملاقات چند پناهندهٔ مسَلمون با پادشاه روم رسیدم. با خودم فکر می‌کردم این حکایت مربوط به زمان ظهوره اما امروز که من این داستان تاریخی رو بازنویسی می‌کنم علی‌الظاهر خبری از نظام پادشاهی در روم نیست!! خدا بهتر می‌دونه شاید تحولات جهان به طرفی بره و این قصهٔ تاریخی، درست از کار دربیاد. من این ماجرا رو در کتابی قدیمی که اوایل سدۀ پنجم هجری نوشته شده، پیدا کردم. اتفاقا جناب سیدبن‌طاووس هم به این کتاب التفات داشته و مطالب زیادی به نقل از این کتاب در آثار خودش آوُرده. داستان از این قراره که چندتا مسَلمون زخم‌خورده از مردم و حاكم به اروپا پناهنده می‌شن. پادشاه روم بهشون امان می‌ده و زمينی توی استانبول در اختیارشون می‌گذاره. پناهنده‌ها شبی بدون اینکه به کسی خبر بدن، راهیِ مکه می‌شن. ماجرای نیست‌شدن پناهنده‌ها به گوش پادشاه می‌رسه. فرمانروا دستور پیگیری می‌ده. مامورین حکومتی هرچی می‌ردن چیزی دستگیرشون نمی‌شه. پادشاه که بابت این اتفاق، سخت ناراحت بود دستور می‌ده عده‌ای رو بازداشت کنن، در ضمن با ناراحتی به دستگیرشده‌ها می‌گه: با اون‌هایی كه من امانشون دادم چی‌کار كرديد؟ حتی تهدید می‌کنه اگه پیدا نشن شما رو می‌کشم. همه به تکاپو میوفتن. خبر به گوش راهبى كتاب‌خونده می‌رسه. راهب مسیحی به آورندۀ خبر می‌گه توی این دنیا جز من و مردی از یهودیان بابِل کسی از احوال گمشده‌ها اطّلاع نداره. با این‌حال هرچی از راهب سین‌جیم می‌کنن به کسی چیزی نمی‌گه. خبر به گوش شاه می‌رسه. خودش به دیدار راهب میاد و با اندوه می‌گه: به من خبر دادن تو از احوال پناهنده‌ها خبر داری. می‌بینی که چقدر پریشونم؟! اگه کسی به اون‌ها آسیب رسونده بگو تا دمار از روزگارش دربیارم و بقيّه از اين اتّهام آزاد بشن. راهب بالاخره مُقر میاد و در جواب می‌گه: پادشاه! غصّه نخورن! اون‎‌ها نه كشته‌شدن و نه پيشامد بدی براشون رخ داده! به مكّه برده شدند. پیش پادشاه امّت‏‌ها؛ همان بزرگى كه پيامبران به اومدنش بشارت می‌دادن و درباره‌ش حرف می‌زدن و به عدالتش وعده می‌دادند. پادشاه با تعجب نگاهی به راهب می‌ندازه و می‌گه: اين‌ها رو از كجا می‌گی؟ راهب جواب می‌ده که من جز حقيقت نمی‌گم. كتابى قدیمی با قدمت بيش از پونصد سال در اختیارم هست كه دست‌به‌دست از علماء به من رسیده! پادشاه از راهب می‌خواد تا کتاب رو نشونش بده. راهب به داخل یکی از اتاق‌های صومعه می‌ره. پادشاه چندتا از افراد مورد اعتمادش رو دنبال راهب روانه می‌کنه که یه‌وقت راهب کلک نزنه. طولى نمی‌كشه كتاب رو میارن و برای شاه می‌خونن. اطلاعات زیادی از امام‌مهدی و حتی اينكه بر پادشاه روم غلبه می‌کنه، در کتاب نوشته شده بود. پادشاه با علاقه به راهب می‌گه: تا حال كجا بودى و الان باید به من بگی؟!! راهب جواب می‌ده: الان هم اگه نمی‌ترسيدم كه خون بی‌گناهان ریخته می‌شه، حرفی نمی‌زدم تا به چشم خود ببينید. پادشاه با دسپاچگی سوال می‌کنه: من هم می‌تونم ایشون رو ببینم؟ راهب با اطمینانی که به نوشته‌های کتاب داشت، جواب می‌ده: بله. بزودی، حتی کم‌تر از یک سال! اين گمشده‏‌ها هم پیدا می‌شن. خودِ تو هم تسليم او می‌شى و ازش پيروى می‌كنى. نهایتا از دنیا می‌ری و يكى از ياران مهدی بر جنازهٔ تو نماز می‌خونه. دلائل‌الامامة: ص ۵۵۴ ح ۵۲۶ ص ۵۶۲ ح ۵۲۷ ص ۵۶۶ ح ۵۲۸. ادامه دارد...
قال امير المؤمنين علي (علیه‌السلام): مَن تَسَلّى بِالكُتُبِ لَم تَفُتهُ سَلَوةٌ هرکه با كتاب آرامش يابد، هيچ آرامش بخشى را از دست نداده است. 📚غرر الحکم، حدیث ۸۱‌۲۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند @talabehtehrani
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و نه قيام ۱۱ قبل‌تر نوشتم که پیوستن یاران امام توی مکه به حضرت به این راحتی‌ها نیست و برای خودش داستان‌هایی داره. اونجا وعده دادم که بعدتر به جزئیاتش اشاره می‌کنم. حالا الوعده وفا. قصد دارم مقداری به این موضوع بپردازم. اینطور که از نوشته‌جات قدیمی برمیاد یاران امام‌مهدی بی‌صدا به‌شکلی که اهالی مکه بو نبرن وارد شهر می‌شن. یاران امام بطور مخفیانه داخل کوچه‌های مکه دنبال مسافرخونه می‌گردن و بعد از اینکه جایی اِسکان پیدا می‌کنن در فرصتی مناسب بطور ناشناس وارد مسجدالحرام می‌شن. بعضی از اهالی مکه البته بوهایی بردند. در یکی از شب‌ها اتفاق عجیبی رخ می‌ده. مردی از اهالی مکه خواب عجیبی می‌بینه. مرد عرب بعد از بیداری، سراسیمه خودش رو به مُعبّر بزرگ مکه می‌رسونه و خوابش رو اینطور تعریف می‌کنه که در خواب، آتیش انبوهى ديدم كه از آسمون پايين اومد و افتاد کنار كعبه. در اون گیر و دار ناگهان ملخ‏‌های بال‏‌سبزی رو ديدم كه از فراوانی، شبیه ملافه به نظر می‌رسیدند. ملخ‌ها همینطور دور كعبه می‌چرخیدن و به چپ و راست و بالا و پایین پرواز می‌كردند. ملخ‌ها به هرجایی که پا می‌گذاشتن اونجا رو كُنْ فَيَكُونُ می‌کردند. خوابگزار مکه بعد از شنیدن خواب مرد عرب، دستی به ریش خود کشید و همینجور که قبضهٔ ریش به دستش بود به فکر فرو رفت. همینطور که با ریش‌ها وَر می‌رفت و خیره به گوشه‌ای، چشم دوخته بود شروع به حرف کرد و گفت: "خواب عجيبى ديدی. به‌نظر میاد اين شب‌ها، لشكرى از لشكريان خدا وارد مکه می‌شن و شما توان رويارويى با اون‌ها رو نداريد". یکی از اهالی مکه با هیجان پرید وسط حرف‌های خوابگزار و گفت: "اتفاقا چند شبه که رفت و آمدهای مشکوک به مکه زیاد شده". نهایتا چندنفر از حاضرین در جلسه، هم‌قسم می‌شن که از این به بعد اگه به فرد مشکوکی برخوردند بهش حمله کنن. اون شب، می‌گذره. شاید فردای اون شب، خداوند ترس عجیبی به دل‌های هم‌قسم‌شده‌ها می‌ندازه. به‌ناچار داخل خونهٔ حاکم مکه به شور و مشورت می‌شینن. نتیجه این می‌شه که چون فعلا کار زشت و خلافی از واردین به مکه ندیدیم پس عجله نکنیم. درثانی، ما که الان چیزی جز پايبندی به دين و اخلاق در رفتار و گفتار اون‌ها نم‌بينيم. پس دلیل نداره که در حرم امن الهى باهاشون درگیر بشیم. اما حاکم مکه جور دیگه‌ای فکر می‌کنه. از طرز حرف‌زدن حاکم اینطور به‌نظر میاد که تصمیم به درگیری داره. دلیلش هم اینه که: "رفت و آمد این افراد، مشکوکه. شاید این‌ها پیش‌قراول باشن و از پشت سر نیروهای دیگه‌ای توی راه باشن. پس باید این خطر رو در نطفه خفه کنیم. این‌ها نقشه‌هایی دارن، حالا که کم و غریبن، بهتره با یه حملۀ غافلگیرکننده همه رو از بین ببریم. اون خوابی هم که فلانی دیده، خودش یه نِشونه‌ست". یکی از نزدیکان حاکم مکه چند قدمی جلو میاد و از روی خیرخواهی به امیر مکه عرض می‌کنه: "شما نباید خیلی نگرانی به دلتون راه بدین! به فرض اگه اون‌هایی هم که بعد از این‌ها وارد مکه می‌شن، مانند این‌ها باشن، والله این‌ها که ترسی ندارن، یه‌عدّه عابد و زاهد هستن که کاری جز نمازخوندن و دعاکردن ندارن. نه سلاحی، نه قلعه و پناهی. هیچی ندارن. هروقت که دلمون بخواد و ازشون احساس خطر کنیم، همینجا دم دست هستن. اگه احیانا خطری احساس کنیم عینهو آب‌خوردن از بین می‌بریمشون. من نمی‌‌دونم از چی شما انقده واهمه به دلتون افتاده؟!". جلسه به درازا کشیده می‌شه و آخر شب، بدون نتیجۀ مشخصّی به پایان می‌رسه. آدم‌های حاضر توی جلسه بعد از جدايى از هم، ديگه هیچ‌وقت دورِ هم جمع نمی‌شن. گذر زمان هم نشون می‌ده که تا ظهور امام‌مهدی هیچ حادثۀ امنیتی که جان یاران امام‌مهدی رو به خطر بندازه در مکه رخ نمی‌ده. ياران امام روزها و شب‌ها با خاطری آسوده به ملاقات هم می‌رن و مانند برادران تنى، همدیگه رو به آغوش می‌کشن. خیلی باهم صمیمی هستن. طوریکه اگه شب از هم جدا می‌شن، صبح دوباره به ملاقات هم می‌رن. دلائل الإمامة: ص ۵۵۴ ح ۵۲۶. ادامه دارد...
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد قيام ۱۲ جمع‌شدن یاران امام‌مهدی توی مکه، يكباره و بدون قرار قبلى اتفاق میوفته. البته در این‌ رابطه، حرف‌های سخت‌باوری در کتاب‎ها وجود داره که من ناچار به نوشتن بعضی‌هاش هستم. مانند اینکه سیصد و سیزده یار اصلی، سر خونه و زندگیشونن که ناگهان با دعوت امام‌مهدی توی چشم‌ به ‌هم ‌زدنی از شهر و دیارشون ناپدید و صبحِ ظهور همگی در مکه حاضر می‌شن. یاران امام به ابرهای پراکندۀ پاییزی تشبیه شدن که یکهو کنار هم جمع می‌شن. طرز ورود اون سیصد و سیزده نفر به مکه فرق‌هایی با اومدن یاران عمومی داره. عمومی‌ها خودشون میان اما سیصد و سیزده نفر به مکه انتقال داده می‌شن. دربارهٔ کفش و لباس امام‌مهدی باید بگم پيراهن حضرت ابراهيم به تن کرده و رداى زيباى حضرت اسماعيل به دوش انداخته و كفش حضرت شيث به پا داره. امام‌مهدی با این کسوت، بین حجرالاسود و مقام ابرهیم می‌ایسته و با صدایی رسا اعلام می‌کنه: "ای بزرگان و خواصّ من! ای کسانی که خداوند شما رو برای ظهورم ذخیره کرده! با اشتیاق پیش من بیایید". صدای امام به گوش همۀ یاران ایشون در سرتاسر عالم می‌رسه. اون‌هایی که در محراب عبادت یا حتی توی بستر استراحت می‌کنن با این ندای امام، در چشم به هم زدنی همگی پیش روی حضرت حاضر می‌شن. کاملا پیداست که این‌شکل اومدن، عادی نیست و چیزی شبیه به طیّ‌الارضه. جایی خوندم اون‌هایی که خودشون راه افتاده باشن سرِ ساعت وقت ظهور می‌رسن و اون‌هایی که راه نیفتادن، از بسترشون ناپدید و به مکه انتقال داده می‌شن. مانند اینکه یکی از اون سیصد و سیزده نفر به حالت چمباتمه داخل خونه‌ش نشسته و دستار به پا بسته و هنوز دستار رو باز نکرده خداوند او رو به امام‌مهدی می‌رسونه. یا مثلا یکیشون شب توی رختخواب ناپديد می‌شه و صبح در مكّه‌ حاضر می‌شه. یا اینکه چندتا از جوانان شيعه که روی پشت‌بام خوابيدن، شبانه بدون قرار قبلی به حضور امام‌مهدی در مکه می‌رسن. من به هیچ‌وجه قصد ندارم به حرف‌های سخت‌باوری که فهمشون دشواره بپردازم، اما چه کنم، واقعا گاهی چیز‌هایی در کتاب‌های اسم و رسم‌دار می‌بینم که ناچارم مقداری از این مطالب بیارم. مانند اینکه برخی از یاران سطح بالای امام‌مهدی از نظر ایمان، سوار بر ابر به مکه آوُرده می‌شن! بعد از اینکه یاران حضرت به مکه می‌رسن، امام به داخل کعبه می‌ره و ساعتی داخل خونهٔ خدا مشغول به مناجات و راز و نیاز می‌شه و اشک می‌ریزه. حضرت عيسى هم که از آسمون فرود اومده امام‌مهدى رو همراهی می‌کنه. من کمی قبل‌تر به موضوع فرو اومدن حضرت عیسی اشاره کردم. وقت‌ظهور چهرهٔ امام‌مهدی هیبت عجیبی داره. چهارشونه با موهای سیاهِ سیاه و چشم‌های درشت و نافذ. به دشمنانش با چشم فرشتۀ مرگ نگاه می‌کنه! شب ظهور وقتی سیاهی شب همه‌جا رو می‌پوشونه و مردم به خواب می‌رن جبرئيل و ميكائيل و فرشته‌های دیگه، صف به صف به خدمت امام می‌رسن و جبرئيل پیام الهی رو به امام می‌رسونه و عرض می‌کنه: "سَرور من! سخنت پذيرفته و فرمانت نافذ شده". امام که پیداست قرن‌ها منتظر این لحظه بوده، با خوشحالی دست به صورت می‌کشه و می‌گه: "ستايش، ويژهٔ خدايى هست كه وعده‏اش رو محقّق كرد و زمين رو به ارث به ما داد. هر جاى بهشت رو كه بخواهيم، جاى خود می‌كنيم، كه چه نيكوست پاداش اهل عمل". در این لحظه ستونى از نور تا آسمون کشیده می‌شه طوری که همهٔ آدم‌خوب‌های روى زمين، از این نور بهره‌مند می‌شن. روح و جان انسان‌های مومن و باخدا شاد می‌شه. اين سيصد و سيزده نفر با نظم خاصی مقابل امام صف می‌کشن. سپس همراه با امام به طرف ابتدای اونجایی که سعیِ صفا و مروه شروع می‌شه، می‌رن و با حضرت در اون نقطه بیعت می‌کنن. اونجا گفتگوهایی درمی‌گیره. امام از یارانش می‌خواد ولایت‌پذیر باشن. همچنین شرط و شروط‌های دیگه‌ای هم می‌ذاره که همگی می‌پذیرن. البته خود امام هم به یارانش متعهد می‌شه که اگه به بیعت خودتون پایبند باشین، من هم برای خودم دربان نمی‌گذارم، مانند شما لباس می‌پوشم، به همون مركبى كه شما سوار می‌شيد منم سوار می‌شم، به كم قانع می‌شم، زمين رو از عدالت پر كنم و خلاصه اینکه من به تعهّدم در برابر شما وفادارم، شما هم وفادار باشید. آخر کاری هم امام با تک‌تک سیصد و سیزده نفر روبوسی و مصافحه می‌کنه. البته من در نوشته‌های قبلی به ماجرای بیعت و تعهد امام اشاره کرده بودم. به‌هرحال زمان حرکت سپاه امام‌مهدی از مکه فرا می‌رسه. طبیعتا این لشکر نیاز به پشتیبانی و ابزار جنگی داره. در ادامه به این موضوع می‌پردازم. كمال الدين: ص ۶۵۴ ح ۲۱، الكافى: ج ۸ ص ۳۱۳ ح ۴۸۷ ، الاصول الستّةعشر: ص ۶۴، الغيبةللطوسى: ص ۴۷۷ ح ۵۰۳، كتاب سليم بن قيس: ج ۲ ص ۷۷۵، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۷۹ - ۱۸۲، عقد الدرر: ص ۹۵. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋مقام ابراهیم جائی که امام‌مهدی علیه‌السلام بعد از ظهور در کنارش می‌ایستد و یارانش با او بیعت می‌کنند. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲⛅️🤲⛅️ 🌸🌺🌸🌺 @talabehtehrani
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد و یک قيام ۱۳ در رابطه با پشتیبانی و ابزار جنگی سپاه امام‌مهدی به مطالبی ماورایی‌ بخوردم. نمی‌دونم باید بنویسم یا ازش رد بشم. چاره چیه؟! این‌ها مطالبی هست که توی کتاب‌های دست‌اول شیعه اومده. تردید ندارم که پذیرش این حرف‌ها نیاز به ایمان قوی داره. برای تربیت‌یافته‌های مکتب اهلبیت، قبول این حرف‌ها به‌هیچ‌وجه دشوار نیست. نگرانیم بابت آدم‌هایی هست که با آموزه‌های اهلبیت سر و کار ندارن و احیانا ممکنه با خودشون خیالاتی بکنن. چی بگم وآلله؟ بی‌هیچی هم که نمی‌شه. به‌هرحال من باید چیزی بنویسم. حالا به هر دلیل ممکنه عدّه‌ای نپذیرن یا مثلا این صحبت‌ها رو به حساب دیگه‌ای بذارن. طوری نیست. من که نمی‌تونم دائما نگران این باشم که نکنه یه‌وقت یکی یه‌چیز ببینه و انکار کنه. اصلا دربارۀ برخی داستان‌های ماورایی قرآن هم ممکنه یکی بگه این حرف‌ها چیه؟! مانند لباس یوسف که روی چشم نابینای یعقوب انداختن یکهو بینایی چشم یعقوب برگشت. خُب! اینم عجیب و غیرعادیه. آیا باید انکارش کرد؟! آخه درسته هرچی رو که عقلمون بهش نمی‌رسه ردّش کنیم؟! فکر می‌کنم درد و دل کافی باشه. برم سروقت ادامۀ داستان. وقت حرکت سپاه امام از مكّه فرا می‌رسه. یکی با صدای بلند ندا سر می‌ده: "لازم نیست کسی خوراکی و نوشیدنی، حتی علف برای چهارپایان همراه برداره، امام‌مهدی همان سنگی که حضرت موسى بهش زد و دوازده چشمه ازش جوشيد، همراه برداشته". درسته که حرف عجیبیه اما برام خیلی عجیب‌تر بود وقتی دیدم یکی از یاران امام با شنیدن این حرف، آهسته به بغل‌دستی می‌گه: می‌خواد با تشنگی و گرسنگی ما رو به کشتن بده! درسته که شوخی و جدی بودن این حرف و لحن گوینده، برای ما معلوم نیست اما محاله یاران امام از روی اعتراض و نِقّ و نوق‌‌کردن این حرف رو زده باشن. به‌هرحال سپاه امام از مکه حرکت می‌کنن. هرجا که برای استراحت فرود میان، چشمه‏‌اى از این سنگ می‌جوشه. با نوشيدن ازش گرسنه، سير و تشنه، سيراب می‌شه. تا اینكه لشگر به بلندى پشت كوفه یعنی نجف می‌رسن و کمی بعد وارد کوفه می‌شن. امام با دست به نقطه‌ای اشاره می‌کنه و فرمان می‌ده اونجا رو بِکَنن. یاران امام شروع به حفر زمین می‌کنن. بعد از کناررفتن خاک‌ها، ناگهان تعداد دوازده هزار زره جنگی، دوازده هزار شمشیر و به همین تعداد کلاهخود از زیر خاک نمایان می‌شه. امام به یارانش دستور می‌ده از این ادوات نظامی بردارن. البته من فکر می‌کنم موضوع، جدّی‌تر از این حرف‌ها باشه. به همین خاطر ناچارم به ساز و برگ نظامی در قیام امام‌مهدی به‌شکل دقیق‌تری بپردازم. پرسش مهم اینه که دکترین نظامیِ امام‌مهدی چیه؟ باید پاسخ قانع‌کننده‌ای برای این پرسش پیدا کنم. البته حواسم به این نکته هست که پیروزی امام‌مهدی صرفا از راه معجزه انجام نمی‌شه. بلکه قدرت نظامی در کنار یاریِ خدا و همچنین پدید اومدن زمینۀ اجتماعی، دست به دست هم می‌دن تا نهضت امام به نتیجه برسه. بنابراین شکی ندارم که امام‌مهدی از ساز و برگ نظامى و تجهيزات جنگی هم استفاده می‌کنه. تنها چالش جدّی اینه که از چه تجهيزاتى بهره می‌بره؟ آیا سلاح نظامىِ مدرن يا ابزار جنگى صدر اسلام؟! عقب‌تر به ماجرای دوازده هزار زره جنگی، شمشیر و کلاهخود اشاره‌ای داشتم که قانعم نکرد. باید موشکافانه‌تر به این موضوع بپردازم. لابه‌لای کتاب‌های اصلی و قدیمیِ شیعه به احادیث فراوانی برخوردم که با صدای بلند فریاد می‌زدن امام‌مهدی و یارانش با شمشیر می‌جنگن. حتی زرهِ امام‌مهدی، لباس نظامیِ پیغمبر و شمشیرش هم ذوالفقار رسول خداست. روی هر شمشیری هم اسم رزمنده و نام پدرش نوشته شده. در اوصاف شمشیرها هم گفتن، اگه به كوهى برخورد کنه، کوه متلاشی می‌شه. خلاصه اینکه امام‌مهدی با شمشیر می‌جنگه و مانند رزمندگان صدر اسلام، از چارپايان استفاده می‌كنه. مواد غذايى و نوشيدنی‌ها و علوفۀ حیوانات هم از راه معجزه، تأمين می‌شه. و اما دربارۀ شمشير که در روایات فراوانی اومده باید بگم یه احتمال اینه که امام‌مهدی واقعا با خودِ خود شمشیر می‌جنگه. شمشیر امام و یارانش چنان قدرتی پيدا می‌كنن كه حتی كوه‌ها رو می‌شکافن. شمشيرهای خاصّی که از آسمون آوُرده شدن. در توجیه این احتمال، اینطور گفتن که تسليحات پيشرفته از كار میوفته و دشمنان امام هم به ناچار با شمشیر می‌جنگن. احتمال دوم هم اینه که شمشیر، نماد ابزار جنگیِ روز و كنايه از قدرت نظامى باشه. من باید اعتراف کنم دليل روشنى بر هيچکدوم از احتمالات وجود نداره. قدر مُسَلّم، ساز و برگ نظامى امام‌مهدی، به‌شکل فوق‌العاده‌ای كارآمده اما دربارۀ سیاست جنگى و ابزارها نمی‌شه اظهار نظر قطعى كرد. الغيبةللنعمانى: ص ۳۰ ح ۳۲ و ۵۲ ح ۴۵، مختصر بصائر الدرجات: ص ۸۵، الكافى: ج ۱ ص ۲۳۱ ح ۳ ج ۸ ص ۵۰ ح ۱۳، ثواب الأعمال: ص ۲۴۸ ح ۱۰، كمال الدين: ص ۶۷۰ ح ۱۷، الخرائج و الجرائح: ج ۲ ص ۶۹۰ ح ۱، الاختصاص: ص ۳۳۴. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد و دو قيام ۱۴ سپاهیان امام‌مهدی وارد شهر کوفه می‌شن. خود حضرت همین طور که زره پیامبر به تن داره و شِنلی ضخیم از جنس دیبا از روی زره پوشیده، سوار بر اسبی سیاه و سفید که سفیدی پیشانی اسب تا نزدیک لبش کشیده شده، پیشاپیشِ لشکر حرکت می‌کنه. نشاط وصف‌ناپذیری دل‌های مردم دنیا رو فرا گرفته. با اینکه امام به کوفه وارد می‌شن اما مردم همۀ سرزمین‌ها احساس می‌کنن امام‌مهدی وارد شهرشون شده. تحوّلی عجیب در همه جا به وجود اومده. اولین کاری که امام انجام می‌ده بازکردن و برافراشتن پرچم رسول خدا توی کوفه‌ست. این پرچم توسط جبرئیل در جنگ بدر برای پیامبر آوُرده شد و بعدها جزو میراث نبوّت قرار گرفت و از امامی به امام بعدی و نهایتا به امام‌مهدی رسید. از سخن زيبا و مجازگونۀ امام‌صادق که می‌فرماید: "دستۀ پرچم، از عمودهاى عرش خداست" می‌شه به ارتباط خيمۀ امام‌مهدى با عرش خدا به عنوان مركز فرماندهى نظام هستى پی بُرد. اینجا نمی‌تونم احساسات درونی‌ام رو مخفی و کنترل کنم و باید بگم عجب حرف ناب و فوق‌العاده‌ای! و اما روی پرچم با خطی زیبا اینطور نوشته شده: "بيعت، از آنِ خداست، گوش‌به‌فرمان و فرمان‏بردار باشيد". به محض بازکردن و برافراشتن پرچم، سیزده‌هزار و سیزده فرشته پیداشون می‌شه. این‌ها که همگی منتظر ظهور بودند به طرف امام هجوم میارن. از این تعداد، چهار هزار نفرشون همون‌هایی بودن که سال ۶۱ هجری برای یاری امام‌حسین اومدن کربلا اما بهشون اجازهٔ انجام کاری داده نشد. قرن‌های متمادی کنار قبر سیدالشهدا، آشفته و پریشان‌حال در انتظار چنین روزی به سَر می‌بردند. شعارشون يا لثارات الحسين بوده یعنی اى خونخواهان حسين! اما یاران امام‌مهدی، همین طور که از ترس خدا بیمناکن، وِرد زبونشون آرزوی شهادت در رکاب امام‌مهدی و شعارشون هم مانند فرشته‌ها يا لثارات الحسينه. در حالتیكه شمشیر به‌دست حركت می‌كنن، جلوجلو هراس به دل دشمنان امام می‌ندازن. لازم می‌بینم بگم لشگر امام‌مهدی سه نیرو داره. یکی فرشته‌ها، یکی هم آدم‌های باایمان و آخری هم هراس. دربارۀ این آخری یعنی هراس، یادآور می‌شم كه زمينه‏‌ساز مهمّی برای شكست و هزيمت دشمنان امام‌مهدی می‌شه. توی شهر کوفه به محض اینکه پرچم به اهتزاز در میاد، انسان‌های باایمان دنیا که شاهد این صحنه‌ها هستند دل‌هاشون مانند پاره‌های آهن، قرص و محکم می‌شه. مردم دنیا هم با دیدن پرچم، به‌شکل معجزه‌آسایی با پرچم اُلفت و اُنس می‌گیرن. از این پرچم مقدّس و برافراشته‌شدنش هرچی بگم، کم گفتم. حیفم میاد از این پرچم، بیشتر نگم. جنسش از پنبه و كتان و ابريشم و حرير و اینطور چیزها نيست. شاید باورش سخت باشه اما من می‌نویسم. هرچه بادا باد. این پرچم از برگ‏ درختان بهشتی درست شده. پيامبر توی جنگ بدر بازش کرد و بعدها پرچم رو تحویل وصیّ و جانشینِ خودش حضرت على داد. همواره پیش امام‌على بود تا اینکه حضرت توی جنگ جمل در شهر بصره، بازش کرد و از برکتش، سپاه امیرالمؤمنین به پیروزی رسید. امام‌علی پرچم رو در هم پيچيد و طبق اسناد موجود تاریخی دیگه هیچ‌وقت استفاده نکرد. این پرچم در طول زمان از امامی به امام بعدی و نهایتا رسید به امام‌مهدی. این پرچم به هر سرزمینی پا می‌ذاره پیروزی به دنبال داره. ممکنه کسی با مطالعۀ این مطالب، شگفت‌زده بشه. البته من حق می‌دم، ممکنه برای برخی، هضم این حرف‌ها دشوار باشه اما غیر ممکن نیست. بویژه برای اون‌هایی که به قرآن ایمان دارن. مگه سخت‌باوریِ قصّۀ ذوالقرنین که در قرآن اومده و نزدیک به دو میلیارد مسلمون، مومنانه قرائتش می‌کنن، کمتر از ماجراهای امام‌مهدیه؟! احاینا اگه یکی بخواد به این قضایا اشکال بگیره، چه فرقی داره، به اون‌ها هم می‌تونه ایراد بگیره. ذوالقرنين، بنده‏‌اى صالح بود كه خداوند، ایشون رو حجّت برای مردم قرار داد امّا اون‌ها چی کار کردند؟ باهاش درگیر شدند. ذوالقرنین هم برای مدّتى ناپديد شد. تا جایی که مردم می‌گفتن که مرده یا معلوم نيست كجا رفته! اما بعد از مدتی با قدرت اعجاب‌انگیزی برگشت. ماجرای امام‌مهدی شباهت زیادی به داستان ذوالقرنین داره. خداوند عینا اون قدرت ماورایی رو که سابقا به ذوالقرنين داده بود به امام‌مهدی هم عطا می‌کنه. گنج‏‌ها و معدن‏‌هاى زمين براش پديدار می‌شن و امام‌مهدی رو با هراس انداختن توی دل دشمناش‏ يارى می‌ده و زمين با دست او از عدل و داد پر می‌شه. دقیقا مانند روزگار ذوالقرنین. من فکر نمی‌کنم این چیزها برای قرآنی‌ها چیز عجیب و دور از ذهنی باشه. كمال الدين: ص ۶۵۴ ح ۲۲ ص ۶۷۱ ح ۲۲ و ۲۳، كامل الزيارات: ص ۲۳۳ ح ۳۴۸، الغيبةللنعمانى: ص ۳۱۰ ح ۵، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج ۱ ص ۲۹۹ ح ۵۸، بحارالأنوار: ج ۵۲ ص ۳۰۵ ح ۷۷ ص ۳۰۷ ح ۸۲، الغيبةللنعمانى: ص ۳۰۷ ح ۲. ادامه دارد...
وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 🏴😭🖤💔
قرعه‌کشی اهدای کتاب و کتاب را فراموش نکرده‌ام. ان‌شاءالله تا ساعتی انجام می‌پذیرد. @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لطف خدا قرعه‌کشی ۱ خرداد ۱۴۰۳ برای اهدای کتاب و کتاب سلام‌الله‌علیها انجام پذیرفت. امروز یک هدیه داشتیم. قرعه به نام سرکار خانم فهیمه کهن از شیراز افتاد. مبارک این بزرگوار باشد. 🌺🌸 از همهٔ عزیزانم تشکر می‌کنم. قرعه‌کشی بعدی ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ ان‌شاءالله. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 😭💔🏴 @talabehtehrani
کتاب بااحترام به سرکار خانم فهیمه کهن از شیراز تقدیم گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 @talabehtehrani
هدیهٔ کتاب سلام‌الله‌علیها بااحترام برای سرکار خانم فهیمه کهن از شیراز ارسال گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @talabehtehrani
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد و سه قیام ۱۵ چالشی جدی دربارۀ کشتار در قیام امام‌مهدی ذهنم رو به خود مشغول کرده. این پریشان‌خاطری از وقتی به سراغم اومد که داخل کتاب‌های روایی مطالب وحشتناکی دیدم. باید اعتراف کنم، اولش با مشاهدهٔ اخبار و احادیث، پشتم لرزید. آخه هرچی صحبت‌های اهلبیت رو می‌خوندم دائما حرف از جنگ و گردن‌زدن مخالفین و ترحّم‌نکردن بود. با خودم گفتم خدایا اینطوری که نمی‌شه. شاید این حرف‌ها، شرح و توضیحی داره که من ازشون بی‌خبرم! خلاصه اینکه باید از تَه و توی ماجرا سر در بیارم. این‌شد که زمان نسبتا زیادی صرف کردم و بعد از کلی کلنجار رفتن با کتاب‌های کهن و متن‌های قدیمی بالاخره اینطور دستگیرم شد که امام‌مهدی برای برپایی عدالت و ریشه‌کنی ظلم از دنیا، هشت ماه شمشیر به دوش، با دشمنان خدا نبرد مسلحانه انجام می‌ده. اتاق فکر و فرماندهی جنگ هم داخل مسجد کوفه قرار داره. در رابطه با برنامۀ نظامی امام‌مهدی هم باید بگم با نبردهای پیامبر و امام‌علی، تومنی هفت صنار فرق داره. نه که بخوام خدای‌نکرده بگم جنگ‌های اون‌‌ها ایراد و اشکال داشته، نه به‌خدا منظورم این نیست. بلکه می‌خوام بگم آقا رسول‌الله و مولی علی توی جنگ‌ها تاجایی که راه داشته با خویشتن‌داری رفتار می‌کردن. یا حتی سایر ائمه بخاطر شرایط فرهنگی و سیاسی از اقدام مسلّحانه به جِد خوددارى می‌كردن و تنها به تبليغ و اتمام حجّت می‌پرداختن. ولی امام‌مهدی با دراختیار داشتن جَفر سرخ، بدون هیچ ملاحظه‌ای با دشمنان خدا پنجه در پنجه می‌شه. اگه اشتباه نکنم قبل‌تر نوشتم که جَفر سرخ، کیفی قرمزرنگ و چرمی از پوست گاوه که بخشی از میراث پیامبران و امامان از جمله احكام جنگ و مسائل نظامى داخلش قرار داره. بد نیست بگم که امام‌های پیشین اجازه نداشتن از محتویّات این کیف استفاده کنن. البته من طیّ مطالعاتم متوجه شدم امام‌مهدی علی‌رغم داشتن چنین توانمندی فرازمینی، به هیچ‌وجه خشونت‏‌گرا و خونريز نبوده و از این امکانات فقط براى دفاع از راه حق و سركوب سرکرده‌هاى آشوب‏ و دونه‌درشت‌ها كه از روى عناد و لجاجت، امنيت جامعه رو به‌هم می‌زنن استفاده می‌کنه. امام‌مهدی با کمک امداد الهی و بهره‌گرفتن از فداییان خود، انقده می‌جنگه تا فتنه‌ای روی زمین باقی نَمونه و دین خدا برپا بشه. تا جایی که برخی از عرب‌های طایفهٔ قریش، پشت سر امام‌مهدی صفحه می‌ذارن که مهدی اگه واقعا از بچه‌های فاطمه بود به ما رحم می‌کرد. اما رحمی در کار نیست. امام‌مهدی با آدم‌هایی که به ظاهر وانمود به شیعه‌بودن می‌کنن و از محبّت اهلبیت دم می‌زنن، قاطعانه برخورد می‌کنه. البته من جلوتر نوشتم که با آماده‌شدن توده‏‌هاى مردم برای پذيرش امام‌مهدی، تنها سران استكبار هستن كه مزهٔ تلخ مجازات و شمشير امام رو می‌چشن و حتی گردن چندتا از کله‌گنده‌های کفر و طاغوت هم زده می‌شه. امام‌مهدی داخل خیمهٔ فرماندهی که توی صحن مسجد کوفه برپا شده، برخی احکام حکومتی رو طبق سنّت رسول‌الله صادر می‌کنه. در این حیص‌ و بیص خبر می‌رسه عدّه‌ای قصد شوریدن بر امام رو دارن. حضرت به سرعت دستور می‌دن تعدادی از سربازها برای دستگیری آشوب‌طلب‌ها به بازارچهٔ خرمافروش‌ها هجوم ببرن. ساعتی نمی‌کشه که اصحاب امام‌مهدی شورشی‌ها رو کت‌بسته به حضور امام میارن. الكافى: ج ۱ ص ۲۴۰ ح ۳ ص ۵۳۶ ح ۲، كمال‌الدين: ص ۳۲۶ ح ۶، تفسير العيّاشى: ج ۲ ص ۵۶ ح ۴۹، شرح‌ نهج‌البلاغة ابن‌ابی‌الحديد: ج ۷ ص ۵۸، رجال الكشّى: ج ۲ ص ۵۸۹ ح ۵۳۳. ادامه دارد...