eitaa logo
طنزک
362 دنبال‌کننده
377 عکس
123 ویدیو
4 فایل
محتوای کانال تولیدی است. از این که عضو می‌شوید، عضو می‌مانید و عضو می‌کنید ممنونیم. برای نقد و نظر، تبادل، پیشنهاد و انتقاد: @alibahari1373 نخستین پست کانال: https://eitaa.com/tanzac/1267
مشاهده در ایتا
دانلود
امان از این خانواده‌هایی که معلوم نیست فازشون چیه 😁😁
ایشالا امروز داستان طنز یه خواستگاری منتشر میشه؛ از همین‌ها که دنبالشید.😁😁😁 با ما همراه باشید ...
15.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصلت با سلطنت؟😁😂 داستان طنز درباره خواستگاری از دختر سلطنت‌طلب، خوانده‌شده در شصت و یکمین محفل طنز قمپز، دی 1402 @tanzac
تا دقایقی دیگر، یک داستان طنز انتخاباتی منتشر می‌شود. همراه ما باشید.😊
انتخابات شورای دانش آموزی 🔸با بچه‌ها نشسته بودیم تو حیاط و داشتیم تخمه می‌شکستیم که ناظم میکروفون رو برداشت و توش فوت کرد تا مطمئن بشه صداش به ما می‌رسه. وقتی مطمئن شد دوباره فوت کرد و بعد سرفه کرد و آخرش هم گلوشو صاف کرد! با فریاد گفت: «بچه‌ها گوش کنید! بچه‌ها گوش کنید! حیوون با تو ام ها! قراره انتخابات شورای دانش آموزی برگزار بشه و شما اوسکل‌هام متاسفانه حق رای دارید. هر کی می‌خواد نامزد بشه بیاد دفتر اسم بنویسه. به هم ور نیست که هر کس و ناکسی بتونه بیاد و رای بیاره. من، آقای مدیر و مربی پرورشی باید صلاحیت‌تون رو تایید کنیم.» 🔹تا حرف‌هاش تموم شد رفتم جلوش و گفتم: «آمده‌ام تا شورا به دست نااهلان نیفتد». پس کله‌اش رو خاروند، نفس عمیقی کشید و جواب داد: «جوگیری‌ها! بیا دفتر واسه مصاحبه». با اعتماد به نفس کامل گفتم: «آماده‌ام» و رفتم تو. مربی پرورشی و مدیر هم اومدن. مدیر یه مرد شصت‌ساله با شکم بزرگ و موهای سفید بود. مربی پرورشی یه مرد پنجاه و چهار ساله با شکم بزرگ و موهای جو گندمی. نشستند پشت میز بزرگ چوبی قهوه‌ای و من هم این طرف روی یه صندلی آهنی. از همین‌ها که کنکورهای دهه شصت رو روش برگزار می‌کردند. 🔸اولین سوال رو مربی پرورشی پرسید: «اسم پدر حضرت ابراهیم چی بود؟» نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفس گفتم: «ابو ابراهیم» ناظم نزدیک بود منفجر بشه. دو لبش رو سفت روی هم گذاشت تا خندش نپاشه بیرون. مربی پرورشی و مدیر یکم اخم کردن. مدیر با همون حالت اخمو گفت: «سوال بعدی رو با دقت جواب بده. چرا پرنده‌ها تخم می‌ذارن ولی حامله نمی‌شن؟» ادامه داستان را در سایت دفتر طنز حوزه هنری بخوانید:: http://dtnz.ir/?p=320598 @tanzac
امروز و فردا ایشالا دو تا کلیپ طنز درباره آقای داریم. همراه باشید ...
نظر یکی از همراهان محترم کانال درباره داستان‌های «خدا، شاه، میهن» و «انتخابات شورای دانش‌آموزی» خدا، شاه، میهن: https://eitaa.com/tanzac/2296 انتخابات شورای دانش‌آموزی: https://eitaa.com/tanzac/2296 @tanzac
26.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیل راهبردی شعر «بزی نشست تو ایوونش، نامه نوشت به مادرش» از منظر استاد @tanzac
🔹نتیجه‌ی مبارزه که مثل نتیجه‌ی بازی ایران و مالدیو مشخصه! 📍اما تصور کنید رستم بره تا پول‌های بلوکه شده ایران در کره رو از جومونگ بگیره... 🔻ماجرای روبه‌رویی این دو اسطوره رو فرداشب بعد از افطار توی طنزک بخونید 🗒 @tanzac
💠رستم VS جومونگ 🔹ماجرای آزاد شدن پول‌های بلوکه شده ایران در کره از زبان درباریان گوگوریو(از بعد این ماجرا بهش می‌گن کُره) ♦️روزی روزگاری در دربار گوگوریو نشسته بودیم و به امپراتور می‌گفتیم که لطفا ما را بکشد، که ناگهان خری گفت... چیز! ببخشید. اشتباه شد! منظورم این بود که نشسته بودیم که ناگهان پیکی از ایران‌زمین وارد دربار امپراتور جومونگ شد. من خودم را جلو انداختم و گفتم: لطفا من را بکشید سرورم. پیکی از ایرانیان آمده و می‌گوید: پول ما را بدهید برویم... هرچه هم گفتیم: بیا گوگوریو را به تو نشان بدهیم، می‌گوید: نه من همه کوچه پس‌کوچه‌های اینجا رو بلدم! پول ما رو بدید بریم! 🔹ما درباریان که این روزها منبع تمام‌نشدنی نمک گوگوریو به حساب می‌آمدیم؛ همین‌طور که داشتیم می‌گفتیم: لطفا ما را بکشید سرورم، فریاد زدیم: لطفا ما را بکشید سرورم! در همین حال امپراتور جومونگ گفت: خب پس آن شمشیر من را بیاورید ببینم این‌ها چه می‌گویند! 💥درباریان از جا برخاستند و در حال عقب‌عقب رفتن، گفتند: نمک خوردیم سرورم! یک وقت جدی جدی ما را نکشید ها... امپراتور گفتند: احمق‌ها. می‌خواهم حساب این شرخر ایرانی را برسم. با شما کاری ندارم که! این‌ها دیدند پولشان را نمی‌دهیم کشتی‌های ما را در خلیج فارس گرفته‌اند. برای ما و امپراتور بادها افت دارد. ما درباریان نفس راحتی کشیدیم. رئیس موپالمو بهترین تیرها و شمشیرها را فراهم کرده و از آن شمشیرها که وقتی به سنگ می‌زنی، نمی‌شکند به امپراتور داد. 🔥امپراتور جومونگ با بهترین افرادش رفتند تا فرستاده‌ی ایرانیان را سر جایش بنشانند. پس تا چند ساعت با کمان دامول تعداد زیادی تیر به سمت پیک ایران پرتاب کردند. پیک ایران همان‌طور که با یکی از تیرها دندان‌هایش را خلال می‌کرد گفت: تموم شد؟ خیلی تأثیرگذار بود. حالا این پول ما رو بدید ما بریم. گرفتار شدیم به خدا! ☄امپراتور دستور دادند جلسه‌ای برگزار شود. ما خوشحال وارد جلسه شدیم اما امپراتور گفتند: هرکی توی این جلسه بگه منو بکشید، واقعا می‌کشمش! اینطور شد که ما ناراحت وارد جلسه شدیم. پس از بررسی‌های فراوان بنا شد پول‌های بلوکه شده‌ی ایرانیان را به ایشان پس بدهیم. چون این فرستاده با این زور و بازو حتما رستم یا اسفندیاری، چیزی است و اشراف اطلاعاتی او به کوچه‌های گوگوریو نیز به واسطه‌ی راهنمایی‌های سیمرغ حاصل شده! 🌪پول را که دادیم پرسیدیم: ای پهلوان! آیا تو رستمی و با سیمرغ به این‌جا آمده‌ای؟ آن جوان خندید و گفت: رستم؟ نه بابا! من یه ممد‌شونم. کوچه‌ها رو هم بس که فیلمش رو دیدم حفظ شدم! رستم اونی بود که دُم کشتی‌هاتون رو توی خلیج فارس یه دستی گرفت! 🗒 @tanzac