eitaa logo
طرائف
237 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
نکاتی برگرفته از دروس استاد سید محمد جواد شبیری در ارتباط با مباحث حدیثی، رجالی، تاریخی، اصولی و‌...
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نکاتی پیرامون بحث دلالت اکثار بر وثاقت ▪️ قسمت اول: تقسیم راویان از جهت نقل از ضعفاء با تتبع در منابع، روشن می شود که راویان، از جهت نقل از افراد ضعیف بر سه قسم اند: ۱- دسته ای از راویان، اصلا از افراد ضعیف نقل نمی کنند. ابن ابی عمیر، صفوان و بزنطی از این قسم اند. در مورد این دسته از روات، تنها با نقل یک روایت از شخص، وثاقت آن شخص در نزد راوی اثبات می شود. ۲- دسته ای، اگرچه گاهی از ضعفاء نقل می کنند، اما بناء و دأب آنها نقل از ضعفاء نیست و در نقل از ضعفاء اکثار نمی کنند. غالب محدثین، در این قسم قرار می گیرند؛ بر خلاف مورخین که چنین بنائی نداشته اند و نسبت به این که از چه کسی نقل بکنند، به مانند محدثین دقت نمی کرده اند. چنانکه ابن غضائری در مورد احمد بن محمد بن خالد می نویسد: «...فإنه کان لا يبالي عمن يأخذ علی طريقة أهل الأخبار» که منظور از أهل الأخبار، مورخین است. ۳- دسته ای، هیچ تقیدی به نقل از ثقات ندارند و برایشان اهمیتی ندارد که کسی که از او نقل می کنند، ثقه باشد و یا نه. این امر، نقطه‌ی ضعفی محسوب می شده که در مورد برخی راویان، در منابع رجالی به آن تذکر داده شده است. مثلا: «...كان ثقة في نفسه يروي عن الضعفاء و اعتمد المراسيل" (رجال نجاشی در مورد احمد بن محمد بن خالد)، «...و كان ثقة في حديثه مسكونا إلى روايته غير أنه قيل: إنه يروي عن الضعفاء» (همان، در مورد احمد بن محمد بن جعفر الصولی)، «...ثقة من أصحابنا في نفسه يروي عن الضعفاء» (همان، در مورد علی بن ابی سهل)، «...ثقة في الحديث إلا أن أصحابنا قالوا: كان يروي عن الضعفاء و يعتمد المراسيل و لا يبالي عمن أخذ و ما عليه في نفسه مطعن في شيء» (همان، در مورد محمد بن احمد بن یحیی) و ... در بحث توثیق به جهت اکثار روایت اجلاء، مراد از اجلاء، همان افراد قسم دوم اند و نیازی نیست که شخص، در مرتبه ی بالایی از فضل و علم باشد؛ اگرچه در این صورت، اکثار، دلالت قوی تری دارد. شعبان ۱۴۱۳ @Taraaif
💠 ابو العباس در رجال در میان رجالیون متقدم، دو نفر کنیه‌ی ابو العباس دارند. یکی ابن نوح و دیگری ابن عقده. ظاهرا هنگامی که این عنوان به نحو مطلق به کار رود، مراد، ابن عقده است و از ابن نوح کمتر با عنوان ابو العباس به نحو مطلق تعبیر می شود. صاحب قاموس الرجال، قرائنی را برای اثبات این که مراد، ابن عقده است ذکر نموده اند که البته چندان مورد قبول نیست ولی اصل مدعی صحیح است. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۸/۱ @Taraaif
💠 نکاتی پیرامون بحث دلالت اکثار بر وثاقت ▪️ قسمت دوم برای اثبات این که شخص، اکثار روایت از ضعفاء ندارد، همین که در منابع رجالی، وثاقت او بیان شده باشد و نکته ای در مورد نقل او از ضعفاء بیان نشده باشد، کافیست. (البته این مطلب، در بعض موارد، تمام نیست) اما اگر شخصی در منابع رجالی، تضعیف شده باشد، ولو ما از خارج، وثاقت او را اثبات کرده باشیم، نمی توانیم به صرف این وثاقت، به اکثار او استناد کنیم؛ چرا که ممکن است وجه تضعیف او در منابع رجالی، همین اکثار نقل از ضعفاء باشد. گاهی صرف اکثار نقل از ضعفاء باعث تضعیف فرد می شده است. یعنی نقل زیاد از ضعفاء زمینه‌ی ذهنی ای را ایجاد می کرده که از باب کبوتر با کبوتر، باز با باز و به قول عرب ها الجنس مع الجنس یمیل، خود فرد ضعیف انگاشته می شده است. چنانکه ابن غضائری در مورد احمد بن أبی عبد الله می نویسد: «طعن القميون عليه و ليس الطعن فيه. إنما الطعن فى من يروي عنه فإنه كان لا يبالي عمن يأخذ على طريقة أهل الأخبار»؛ گویی منشا طعن قمیین بر احمد بن ابی عبد الله، ضعف مشایخ او بوده است. با توجه به این مطالب، نمی توان با استناد به اکثار نقل سهل بن زیاد از أبی سمینه، وثاقت أبی سمینه را اثبات کرد، چرا که سهل در منابع رجالی تضعیف شده است؛ گر چه ما ضعف او را قبول نداریم و قائل به وثاقت او هستیم. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۸/۱ @Taraaif
💠 نکاتی پیرامون بحث دلالت اکثار بر وثاقت ▪️ قسمت سوم گذشت که اگر راوی ای در منابع رجالی، توثیق شده باشد و مطلبی درباره‌ی نقل او از ضعفاء بیان نشده باشد، همین امر برای اثبات این که او در نقل از ضعفاء اکثار نمی کرده، کافی است؛ چرا که اکثار نقل از ضعفاء نقطه‌ی ضعفی در راوی محسوب می شده که در صورت وجود، به آن تذکر می داده اند. اما این مطلب، در همه‌ی موارد تمام نیست و در برخی از موارد، خصوصیاتی هست که دلیل فوق را مخدوش می کند. به بیان دیگر، تمسک به «توثیق به همراه سکوت از بیان اکثار از ضعفاء» برای اثبات عدم اکثار از ضعفاء، در صورتی صحیح است که شواهدی علیه آن وجود نداشته باشد و الا ممکن است بگوییم که در عدم ذکر اکثار از ضعفاء در منابع رجالی، خطایی رخ داده است. یکی از نمونه های این امر، اکثار محمد بن ابی القاسم ماجیلویه از محمد بن علی ابی سمینه است. نجاشی در ترجمه‌ی محمد بن ابی القاسم می نویسد: «محمد بن أبي القاسم عبيد الله بن عمران الجنابي البرقي أبو عبد الله الملقب ماجيلويه و أبو القاسم يلقب بندار سيد من أصحابنا القميين ثقة عالم فقيه عارف بالأدب و الشعر و الغريب و هو صهر أحمد بن أبي عبد الله البرقي على ابنته و ابنه علي بن محمد منها و كان أخذ عنه العلم و الأدب. له كتب منها: كتاب المشارب قال أبو العباس: هذا كتاب قصد فيه أن يعرف حديث رسول الله صلى الله عليه و آله و كتاب الطب و كتاب تفسير حماسة أبي تمام. أخبرنا أبي علي بن أحمد رحمه الله قال: حدثنا محمد بن علي بن الحسين قال: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه قال: حدثنا أبي علي بن محمد عن أبيه محمد بن أبي القاسم» چنانکه مشهود است، مرحوم نجاشی، محمد بن ابی القاسم را صریحا توثیق نموده اند و هیچ مطلبی درباره‌ی نقل او از ضعفاء بیان نکرده اند ولی با این حال، نمی توان به اکثار نقل او از ابی سمینه استناد کرد. مشکلی که در این مورد هست، این است که با توجه به ترجمه‌ی ابی سمینه در رجال مرحوم نجاشی، نجاشی ابو سمینه را ضعیف می دانسته است. از سوی دیگر، در مواردی فراوان و با تعابیر مختلف در خود رجال مرحوم نجاشی، نقل محمد بن ابی القاسم از ابی سمینه ذکر شده است و نمی توان گفت نجاشی متوجه نقل محمد بن ابی القاسم از ابی سمینه نبوده است. پس نجاشی، هم ابو سمینه را ضعیف می دانسته و هم واقف به نقل محمد بن ابی القاسم از او بوده است. در چنین شرایطی، دیگر نمی توان با سکوت مرحوم نجاشی از بیان اکثار محمد بن ابی القاسم از ضعفاء، به نقل محمد بن ابی القاسم از ابی سمینه استناد کرد. اما وجه این که مرحوم نجاشی متعرض نقل محمد بن ابی القاسم از ضعفاء نشده اند چیست؟ یک احتمال این است که از بیان نقل او از ضعفاء غفلت کرده اند. وجه دیگر این است که چون محمد بن ابی القاسم بیشتر در فضای ادبیات و شعر و ... بوده اند (چنانکه از عناوین کتبشان معلوم است)، نقل از ضعفاء چندان اهمیتی نداشته تا به آن تذکر بدهند. به نظر می رسد که تلفیقی از این دو وجه، منشأ بوده یعنی این گونه نبوده است که مرحوم نجاشی تعمدا از بیان نقل محمد بن ابی القاسم از ضعفاء خودداری کرده باشند. بلکه چون جنبه‌ی برجسته‌ی محمد بن ابی القاسم، ادیب بودنش بوده است، مرحوم نجاشی به صورت غیرعامدانه متذکر بیان نقل او از ضعفاء نشده اند. خصوصا این که از تعبیر مرحوم نجاشی بر می آید که محمد بن ابی القاسم شخص بسیار محترمی بوده است (سید من اصحابنا) و همین جایگاه، ممکن است باعث شود که ناخودآگاه به نقاط ضعف او توجه نشود. مضافا این که مرحوم نجاشی در ترجمه‌ی او اشتباهاتی دارند (در معرفی ابی القاسم به عبید الله و در طریق به کتب محمد بن ابی القاسم که پسر او را با برادر زاده اشتباه کرده اند) و پیداست که آگاهی مرحوم نجاشی نسبت به این شخص، چندان قوی نیست. مؤید دیگر، رابطه‌ی زیاد محمد بن ابی القاسم با برقی است که هم داماد او بوده و هم از او اخذ علم کرده است و بعید است که سبک او با سبک برقی متفاوت بوده باشد و سبکی مانند محدثینی چون احمد بن محمد بن عیسی داشته باشند. در مجموع، می توان گفت که استناد به اکثار نقل محمد بن ابی القاسم از ابی سمینه برای اثبات وثاقت ابی سمینه ناتمام است. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۸/۱ @Taraaif
💠 انحاء مختلف حمل حدیث بر تقیه یکی از شیوه های متعارف در حل تعارض احادیث، حمل بر تقیه است. این حمل، گاهی با تصرف در جهت صدور حدیث رخ می دهد و گاهی با تصرف در مدلول حدیث: 1️⃣ معمولا حمل بر تقیه، با تصرف در جهت صدور حدیث رخ می دهد، به این بیان که امام در شرایط تقیه بوده اند و به این جهت، حکمی غیر حکم واقعی را بیان فرموده اند. در این حمل، أصالة التطابق بین المراد الاستعمالي و المراد الجدي کنار گذاشته می شود. 2️⃣ صورت دیگری از حمل بر تقیه، با تصرف در دلالت حدیث انجام می گیرد؛ با این توضیح که امام، حکم مکلفِ در ظرف تقیه را بیان فرموده اند. در وجه قبل، خود امام در مقام تقیه بوده اند و حکم واقعی را بیان نکرده اند و مثلا فرموده اند که یجوز المسح علی الخفین؛ اما در این وجه، خود امام در مقام تقیه نبوده اند و حکم واقعی را بیان نموده اند؛ اما حکم واقعی مکلفی که در شرایط تقیه است. مثلا فرموده اند که یجوز المسح علی الخفین و این تعبیر ظاهر در این است که هم در شرایط اختیار و هم در شرایط اضطرار، حکم این گونه است. اما در این وجه، از این اطلاق رفع ید می شود و گفته می شود که مراد امام، بیان حکم مکلفی است که در ظرف اضطرار و تقیه قرار گرفته است. البته معمولا شرایط اضطراری در مقابل شرایط اختیاری، بسیار کمتر است و حمل حدیث بر بیان شرایط اضطراری، حمل بر فرد نادر است که عرفی نیست. اما گاهی اوقات، با توجه به شرایط خاص مخاطب، شرایط اضطراری، فرد متعارف حدیث است و حمل اطلاق حدیث بر آن، کاملا عرفی می باشد. مرحوم وحید بهبهانی در بحث تخییر در اماکن اربعه تعابیری دارند که ظاهرا ناظر به همین دو شکل حمل بر تقیه است. در برخی مواقع، مرحوم شیخ طوسی نیز حدیثی را حمل بر تقیه کرده اند که علی القاعده باید همین شکل دوم مراد باشد؛ مثلا گاهی امام، مُفتی عامه را تخطئه کرده اند و پیداست که خود امام در مقام تقیه نبوده اند؛ اما مخاطب، در شرایطی بوده که با عامه، ارتباط داشته است و امام حکم ظرف تقیه را بیان نموده اند. 3️⃣ در دو صورت فوق، تنها در صورتی می توان حمل بر تقیه را پذیرفت که مفاد حدیث، موافق قول عامه باشد؛ اما نحوه ی دیگری از تقیه نیز مطرح است که این گونه نیست. بنا بر پاره ای از احادیث، گاهی ائمه علیهم السلام در یک مساله احکام متفاوتی را بیان می کرده اند تا شیعیان بر حکم واحدی اتفاق نظر نداشته باشند که باعث شناخته شدن آنان شود.) علل الشرایع، ج۲، ص۳۹۵: ...عن زرارة عن أبي جعفر ع قال: سألته عن مسألة فأجابني قال ثم جاء رجل فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابني ثم جاء رجل آخر فأجابه بخلاف ما أجابني و أجاب صاحبي فلما خرج الرجلان قلت يا ابن رسول الله رجلان من أهل العراق من شيعتك قدما يسألان فأجبت كل واحد منها بغير ما أجبت به الآخر قال فقال يا زرارة إن هذا خير لنا و أبقى لنا و لكم و لو اجتمعتم على أمر واحد لقصدكم الناس و لكن [لكان] أقل لبقائنا و بقائكم... و ن.ک. همان، حدیث ۱۴ و ۱۵ و العدة في اصول الفقه، ج۱، ص۱۳۰ و ...) بنا بر این وجه، حدیث اگر چه مطابق نظری از نظرات عامه نباشد، می تواند تقیه ای باشد. البته باید توجه داشت که اخبار علاجیه چنین تقیه ای را در بر نمی گیرد. همچنین چنین توجیهی جمع عرفی محسوب نمی شود (ولو حمل حدیث بر تقیه و تصرف در جهت صدور را جمع عرفی بدانیم) اما در مواردی که حکم، مسلم است، به عنوان وجهی برای روایات مخالف قابل طرح است. ⬇️
⬆️ 4️⃣ مرحوم شیخ در ذیل دو حدیث در تهذیب (ج۸، ص۱۲۵و۱۲۶) می نویسند: فهذان الخبران و ما ورد في معناهما لا يدفع بهما الأخبار المتقدمة لأن الوجه فيها أنها خرجت مخرج التقية أو على وجه إضافة المذهب إليهم فيكون قول أبي عبد الله ع قال علي ع إن هؤلاء يقولون كذلك لا أنه يكون مخبرا في الحقيقة عن مذهب أمير المؤمنين ع ایشان، غیر حمل بر تقیه، وجه دیگری را برای توجیه روایت مخالف ذکر کرده اند. به این بیان که امام علیه السلام در مقام بیان نظر عامه بوده اند. یعنی اگر چه ظاهر اولیه‌ی حدیث این است که امام نظر خودشان را بیان می فرمایند، اما به قرینه‌ی سائر روایات، حمل بر این می شود که مراد، این بوده که عامه چنین نظری دارند. شاهد این وجه، روایتی است که در رجال کشی (ص ۲۵۳) آمده است: حدثني حمدويه و إبراهيم ابنا نصير قالا حدثنا يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن حسين بن معاذ عن أبيه معاذ بن مسلم النحوي عن أبي عبد الله (ع) قال لي: بلغني أنك تقعد في الجامع فتفتي الناس قال قلت: نعم و قد أردت أن أسألك عن ذلك قبل أن أخرج إني أقعد في المسجد فيجيء الرجل يسألني عن الشيء فإذا عرفته بالخلاف لكم أخبرته بما يفعلون و يجيء الرجل أعرفه بحبكم أو مودتكم فأخبره بما جاء عنكم و يجيء الرجل لا أعرفه و لا أدري من هو فأقول جاء عن فلان كذا و جاء عن فلان كذا فأدخل قولكم فيما بين ذلك قال فقال لي: اصنع كذا فإني كذا أصنع. این وجه نیز در شرایطی که مخاطبین امام از عامه بوده اند (مانند مجالس عمومی امام صادق علیه السلام، چنانکه سابقا گذشت) قابل قبول است. برگرفته از دروس خارج فقه آذر ۹۶ @Taraaif
💠 علم و ادب نجاشی در ترجمه‌ی محمد بن أبی القاسم ماجیلویه می نویسد: «...و هو صهر أحمد بن أبي عبد الله البرقي على ابنته و ابنه علي بن محمد منها و كان أخذ عنه العلم و الأدب...» مراد از علم، معمولا دانش هایی است که جنبه‌ی دینی دارند، نظیر فقه و حدیث و مراد از ادب، علوم ادبیات، نظیر لغت و شعر و ... است. در این عبارت، با توجه به این که احمد بن ابی عبد الله البرقی هم محدث بوده است و هم ادیب، علم، ناظر به علم حدیث است و ادب ناظر به ادبیات. البته گاهی ادب، به معنای گسترده تری به کار می رفته و شامل علومی نظیر جغرافیا و تاریخ و ... نیز می شده است. برقی نیز از دانش جغرافیا و تاریخ برخوردار بوده و در بعض کتب، نکات جغرافیایی و تاریخی‌ای از او نقل شده است. به هر حال، واژه‌ی ادب اگر چه در مقابل علم به کار رفته ولی مراد از آن بخشی از علوم است و نه ادب عملی. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۸/۱ @Taraaif
💠 در باب تفسیر علی بن ابراهیم قمی ▪️ قسمت اول در مقاله ای روایات تفسیری منقول از علی بن ابراهیم در کافی مورد بررسی قرار گرفته و از عدم ذکر آنها در تفسیر موجود، نقصان تفسیر موجود نتیجه گرفته شده است. به نظر ما این استدلال تمام نیست. صرف این که علی بن ابراهیم در سند روایتی باشد، دلیل نمی شود که آن روایت در کتاب علی بن ابراهیم باشد؛ چرا که ممکن است علی بن ابراهیم صرفا در طریق به کتاب شخص دیگری باشد و به این جهت در سند قرار گرفته باشد. حتی ممکن است علی بن ابراهیم آن روایت را ندیده باشد و صرفا به جهت اجازه ی عامی که نسبت به کتب آن شخص داده در سند آمده باشد. بله در برخی موارد ممکن است با شواهدی اثبات کنیم که منبع روایت، کتاب علی بن ابراهیم بوده است؛ مثلا اگر سند روایت، «علی بن ابراهیم رفعه» باشد معلوم می شود که منبع، کتاب علی بن ابراهیم بوده است؛ چرا که تعابیری مانند «رفعه» و «یرفعه» نشان می دهد که کتابی که منبع حدیث بوده قبل از رفعه و یرفعه بوده است زیرا این تعابیر در طریق به کتاب قرار نمی گیرد. بله اصل مدعی و این که ظاهرا تمام تفسیر علی بن ابراهیم در تفسیر موجود نقل نشده، صحیح است. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۹/۲۶ @Taraaif
💠 در باب تفسیر علی بن ابراهیم قمی ▪️ قسمت دوم با شواهدی می توان موارد منقول از تفسیر علی بن ابراهیم در تفسیر موجود را از باقی آن تمییز داد. گذشته از مواردی که تصریح به نقل از علی بن ابراهیم شده، در مواردی نیز سند حدیث از اسناد مشهور علی بن ابراهیم است؛ مانند «عن ابیه عن ابن ابی عمیر». اما آیا این موارد معتبر است؟ با مقایسه ی منقولات تفسیر موجود با منقولات مجمع البیان و تاویل الآیات از علی بن ابراهیم، قرابت زیاد بین آنها روشن می شود و همین هم فی الجمله شاهد اعتبار منقولات تفسیر موجود است. اما اختلافاتی نیز بین آنها هست که نمی توان آنها را از باب اختلاف نسخه انگاشت، اختلافاتی که شبیه تقریر دو شخص از درس یک استاد است؛ بلکه در مواردی حتی این وجه نیز اختلافات را توجیه نمی کند و به نظر می رسد که خود مطلب دو گونه القاء شده است. در مجموع به نظر می رسد که منقولات تفسیر موجود از علی بن ابراهیم اعتبار متوسط دارد؛ به این معنی که اگر غرابتی در سند و متن آن نباشد اعتبار خواهد داشت. این نظریه توسط آیة الله شبیری طرح شده و استاد نیز مقاله ای در حدود ۸۰ تا ۹۰ صفحه در این باب نوشته اند که هنوز چاپ نشده است. برگرفته از دروس خارج فقه سال ۱۳۹۶ @Taraaif
💠 انصراف از فرد نادر این که گفته می شود دلیل مطلق از فرد نادر منصرف است و شامل فرد نادر نمی شود، صحیح نیست و الا در مثل «نماز بر انسان واجب است» هم باید گفت چون غالب انسانها پنج انگشتی هستند و انسان شش انگشتی بسیار نادر است، این دلیل دلالت بر وجوب نماز بر چنین انسانی نمی کند. مضافا این که هر فردی به لحاظ خصوصیات مشخصه ی آن فرد، نادر محسوب می شود و اگر دلیل مطلق شامل فرد نادر نشود، خروج همه ی افراد از تحت مطلق لازم می آید. بله غلبه و ندرت به همراه مناسبات حکم و موضوع می تواند منشأ انصراف شود؛ مثلا در جمله ی «روزه بر مریض واجب نیست» به مناسبت حکم و موضوع فهمیده می شود که این دلیل ناظر به فرد متعارف مریض است و اگر در مریضی خاصی، روزه نه تنها ضرر نداشت بلکه مفید و موجب بهبودی نیز بود این دلیل شامل آن نمی شود. همچنین در فرض تعارض دو دلیل، حمل بر فرد غالب، جمع عرفی روشنی محسوب می شود؛ اما چنانکه گذشت بدون تعارض، چنین حملی وجیه نیست. زمستان ۱۳۹۶ @Taraaif
💠 سُنّةُ فلانٍ و فلان در نقل های متعددی، تقابل «دین علی» و «دین عثمان» دیده می شود. برخی از این نقل ها سابقه ای بسیار زیاد دارند. به عنوان نمونه، در رجزهای واقعه ی عاشوراء و حتی پیش از آن، در رجزهای جنگ صفین این تقابل دیده می شود. بنا بر برخی روایات، این تقابل تا زمان ظهور نیز ادامه پیدا می کند؛ چنانکه در روایتی آمده است که پیش از ظهور، ندایی می آید که حقانیت حضرت امیر(علیه السلام) را بیان می کند و ندای دیگری می آید که دم از مظلومیت عثمان می زند. این تقابل در کتب رجالی نیز راه پیدا کرده است و برخی روات، علوی و یا عثمانی توصیف شده اند. برخی این تقابل را ناظر به این بحث کلامی که افضل خلفا کیست گرفته اند و علویون را افرادی دانسته اند که قائل به افضلیت امیر المومنین علیه السلام بوده و عثمانیون را آنانی که عثمان را ترجیح می داده اند. اما برخی نقل های مشتمل بر این تقابل، مربوط به چندین دهه پیش از شکل گیری این بحث کلامی است (مانند نقل جنگ صفین) لذا نمی توان این تقابل را ناظر به آن بحث دانست. به نظر می رسد که اساس اختلاف تفکر علوی و تفکر عثمانی، همان مطلبی است که در ماجرای به خلافت رسیدن عثمان نمایان شد. در شورای شش نفره ای که برای انتخاب خلیفه تعیین شده بود، عبد الرحمن بن عوف ابتدا با حضرت امیر علیه السلام خلوت کرد و عمل به کتاب خدا و سنت نبی (صلی الله علیه و آله) و سیره ی ابوبکر و عمر را شرط کرد و حضرت تنها کتاب خدا و سنت نبی را پذیرفتند. اما عثمان هر سه را پذیرفت و پس از سه بار تکرار این اتفاق، عبد الرحمن بن عوف با عثمان بیعت کرد و او به خلافت انتخاب شد. (تاریخ الیعقوبي، ج٢، ص١۶۲ و...) اساس تقابل «دین علی» و «دین عثمان» در همین نکته یعنی اعتبار و عدم اعتبار سیره ی ابوبکر و عمر است. اعتبار سیره ی این دو، چنان در بین عامه نفوذ پیدا کرد که در عرض کتاب خدا و سنت نبی قرار گرفت و بلکه بالاتر از این، بر کتاب خدا و سنت نبی (صلی الله علیه و آله) مقدم گشت. در بسیاری از فروعات فقهی که بین شیعه و عامه محل اختلاف شده است، منشأ اختلاف به همین امر بر می گردد که عامه، نظرات ابوبکر و عمر را به عنوان مصدر تشریع و محکّم بر کتاب و سنت پذیرفته اند. در گزارش جالبی از مناظره ی زراره که در کتاب کافی نقل شده است، زراره در فرعی فقهی به قرآن استناد می کند. در جواب، به «سنت و اجماع جماعت» استناد می کنند. بعد، زراره می پرسد: سنت خدا و رسولش یا سنت شیطان و اولیائش؟ و جواب می دهند: «سنة فلان و فلان»! و همین مطلب، یکی از اصلی ترین اموری است که در مواجهه ی حضرت زهراء علیها السلام با جریان خلافت بروز دارد و در خطبه ها و عملکرد آن حضرت اهتمام شدید به محکّم کردن کتاب خدا و سنت نبی (صلی الله علیه و آله) در قبال رأی ابوبکر و عمر به چشم می خورد. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۱۱/۲۵ @Taraaif
💠 نکته ای درباره ی نقد تاریخی روایات گاهی به قرینه ی نقلی تاریخی، تصحیف و خطا در متن روایتی نتیجه گرفته می شود در حالی که ممکن است برعکس باشد و آن روایت شاهد بر خطا در آن نقل تاریخی باشد. این اشتباه فراوان پیش می آید و در این مواقع باید دید وجود خطا در کدام طرف شواهد و قرائن دارد. نمونه ی این مطلب، تاریخ وفات ابن قولویه است. در مورد تاریخ وفات ابن قولویه ۳۶۸ و ۳۶۹ ذکر شده است. مرحوم محدث نوری هر دو قول را به قرینه ی قضیه ای که قطب راوندی در خرایج (ج۱، ص۴۷۵) نقل کرده اند، تخطئه می کنند. در آن قضیه، امام عصر عجل الله تعالی فرجه در سال ۳۳۷ به نماینده ی ابن قولویه می فرمایند که ابن قولویه سی سال دیگر از دنیا می رود. محدث نوری از این متن نتیجه گرفته اند که وفات ابن قولویه ۳۶۷ بوده و ۳۶۹ احتمالا از باب تصحیف سبع و تسع بوده و ۳۶۸ نیز که با قضیه ی مذکور نمی خواند. در حالی که خطا در متن خرایج رخ داده و تاریخ آن قضیه، ۳۳۹ بوده است که تسع به سبع تصحیف شده است. برگرفته از درس خارج فقه، آذر ۹۶ @Taraaif
💠 نکته ای درباره ی نقد تاریخی روایات گاهی به قرینه ی نقلی تاریخی، تصحیف و خطا در متن روایتی نتیجه گرفته می شود در حالی که ممکن است برعکس باشد و آن روایت شاهد بر خطا در آن نقل تاریخی باشد. این اشتباه فراوان پیش می آید و در این مواقع باید دید وجود خطا در کدام طرف شواهد و قرائن دارد. نمونه ی این مطلب، تاریخ وفات ابن قولویه است. در مورد تاریخ وفات ابن قولویه ۳۶۸ و ۳۶۹ ذکر شده است. مرحوم محدث نوری هر دو قول را به قرینه ی قضیه ای که قطب راوندی در خرایج (ج۱، ص۴۷۵) نقل کرده اند، تخطئه می کنند. در آن قضیه، امام عصر عجل الله تعالی فرجه در سال ۳۳۷ به نماینده ی ابن قولویه می فرمایند که ابن قولویه سی سال دیگر از دنیا می رود. محدث نوری از این متن نتیجه گرفته اند که وفات ابن قولویه ۳۶۷ بوده و ۳۶۹ احتمالا از باب تصحیف سبع و تسع بوده و ۳۶۸ نیز که با قضیه ی مذکور نمی خواند. در حالی که خطا در متن خرایج رخ داده و تاریخ آن قضیه، ۳۳۹ بوده است که تسع به سبع تصحیف شده است. برگرفته از درس خارج فقه، آذر ۹۶ @Taraaif
💠 تصحیف در روایات در مسئله‌ی تحریف و تصحیف متون، مهم این است که بتوانیم سیر وقوع خطا را کشف کنیم و از این راه، متن صحیح را بیابیم. چنانکه سابقا گذشت خطا و تصحیف نیز قواعدی دارد و در چارچوب هایی رخ می دهد. برای کشف این قواعد، تتبع و مؤانست با نسخ خطی لازم است. مثلا وقتی با دو متن مواجهیم که یکی زیاده ای نسبت به دیگری دارد، بدواً به ذهن می رسد که متن ناقص دچار افتادگی شده است و متن دیگری اصیل است (قاعده‌ی زیادة الثقة مقبولة) در حالی که در بسیاری از موارد، بالعکس است و اضافه شدن، طبیعی است (مانند اضافه شدن نسخه بدل از حاشیه به متن یا دخول حواشی تفسیری به متن) این مطلب با توجه به نسخ خطی و این که زیاده در بعض نسخ با قلمی متفاوت نوشته شده و... روشن می شود. البته جدای از این تحریفات عام، گاهی با تحریفات خاص مواجهیم که جز با رجوع به نسخ خطی در خصوص آن مورد و نقل های مشابه قابل کشف نیست. مثلا در خاتمه‌ی مستدرک، پدر کاشف اللثام، متوفای سال ۱۰۵۸ معرفی شده است (ج۲، ص۱۴۶) در حالی که دو صفحه قبل، سال ولادت خود کاشف اللثام ۱۰۶۲ نوشته شده است. برخی گفته اند که در عدد ۱۰۵۸ تصحیف رخ داده و در اصل، ۱۰۸۵ بوده است (تحریف عام) اما با مراجعه به نسخه‌ی خطی کتاب خاتون آبادی (منبع محدث نوری در این قسمت) معلوم می شود که که عبارت «هذه السنة» به خط شکسته، «۱۰۵۸ سنة» خوانده شده و منشأ اشتباه در تاریخ ولادت پدر کاشف اللثام گشته است («هذه» مشابه «۵۸» نوشته شده است) زمستان ۹۶ @Taraaif
💠 وجه تسمیه مشهور است که وجه تسمیه نیاز نیست جامع افراد و مانع اغیار باشد؛ مثلا کلمه ی «ضریر» با این که از ریشه ی ضرر است اما به معنای نابینا است و مثلا بر ناشنوا اطلاق نمی شود. اما گذشته از این، وجه تسمیه، در موارد فراوانی اساسا به کلی فراموش می شود و اصلا مد نظر عرف قرار نمی گیرد. گاهی منشأ وضع واژه ها برای معنایشان ریشه یابی می شود و سعی می شود که آن منشأ در معنای فعلی مورد لحاظ قرار بگیرد. این مطلب به نحو کلی صحیح نیست و نباید وجه تسمیه های فراموش شده را در استظهار از ادله دخالت داد. مثلا در مورد وضع کلمه ی شیر برای شیر آب، گفته شده که وجه آن این بوده است که در اوائل، شیر آب شبیه سر شیر بوده و به این مناسبت، نام آن را شیر گذاشتند. چنانکه در زبان دیگری، نامی که برای شیر آب گذاشته اند با واژه ای که برای خروس دارند یکسان است؛ چرا که نزد آنان شیر آب شبیه سر خروس دیده شده است. اما این مناسبت در زمان ما به کلی مغفول و از یاد رفته است. یا مثلا در اطراف قم، روستایی است به نام قبادبزن. در مورد این نام گفته شده که در اصل، قباد بیژن بوده و قباد و بیژن دو نفری بوده اند که آن روستا را ساخته اند.   مثال دیگر، نام غذای بورانی است. بورانی غذایی بوده که بوران (یعنی همان پوران) آن را اختراع کرده و اختلاف است که این پوران، دختر انوشیروان است یا دختر حسن بن سهل، همسر مامون که عروسی معروفی در کتب تاریخی دارد. مثال هایی از این دست فراوان است که وجه تسمیه اصلا مد نظر عرف نیست و لحاظ آن در استظهار از متون، خطا است. لذا مثلا در کلمه ی «معروف» در اطلاقاتی مانند «امساک بمعروف»، اگر ثابت شود که برای معنای «خوب» وضع شده است، دیگر لحاظ این که در این معروف، عارف کیست و معرفت به چه نحوی است و... وجهی ندارد. برگرفته از درس خارج فقه مورخ ۹۶/۸/۱۲ @Taraaif
💠 لزوم توجه به خاستگاه احادیث شناخت خاستگاه حدیث و توجه به نکاتی که منشأ صدور حدیث شده است در فهم حدیث بسیار اهمیت دارد. گاهی این امر نشان می دهد که حدیثی که به ظاهر ناظر به مساله ای فقهی است، اساسا بی ارتباط با آن مسأله است. مثلا در بحث استطاعت حج، بسیاری از روایاتی که در این باب آورده شده ناظر به بحث کلامی استطاعت است و خاستگاهی کلامی دارد و نه فقهی. همچنین برخی اخباری که برای اثبات اصل برائت به آن تمسک شده است، ناظر به این بحث کلامی است که آیا معرفة الله اختیاری است و یا غیر اختیاری است و عباد به آن مکلف نیستند. این مطلب با توجه به برخی روایات و کتب کلام متقدم روشن می شود. برخی احادیث ناظر به دیدگاه هایی کلامی است که در فضای صدور حدیث مطرح بوده و در زمان ما کاملا منسوخ شده است. توجه به خاستگاه صدور حدیث در فهم حیثی یا مطلق بودن حکم نیز دخالت دارد و این قول که احکام ترخیصی نوعا حیثی اند و احکام الزامی نوعا غیر حیثی اند، محل اشکال است. برگرفته از درس خارج اصول ۹۶/۹/۱۸ @Taraaif
💠 حاشیه‌ی فقه عامه مطلبی از مرحوم آقای بروجردی نقل می شود که فقه شیعه به منزله‌ی حاشیه ای بر فقه عامه است. این سخن به معنای کوچک شمردن فقه شیعه نیست؛ بلکه مراد این است که فقه شیعه در زمانی مطرح شده که فقه عامه، فقه رایج و حاکم در فضای عمومی جامعه بوده و فقه شیعه، به صدد رفع کژی ها و کاستی های این فقه بوده است. لذا فقه عامه به جهت رواجی که داشته است به منزله‌ی متن قرار گرفته و فقه شیعه بمنزله‌ی حاشیه و تعلیقه‌ی انتقادی آن. مرحوم آقای داماد از این بیان نتیجه می گرفتند که در مواردی که فتوایی بین عامه شایع بوده و مطلبی در رد آن در احادیث اهل بیت علیهم السلام مطرح نشده، می توان گفت که آن فتوی مورد تایید اهل بیت علیهم السلام بوده است. به عنوان نمونه، مساله‌ی جواز تقلید و رجوع به فقهاء در بین عامه رایج بوده ولی با این حال، ردعی نسبت به اصل جواز تقلید صورت نگرفته است؛ بلکه در مورد خصوصیات فقیهی که رجوع به او جائز است، احادیثی بیان شده فلذا معلوم می شود که اصل جواز تقلید، صحیح است. برگرفته از درس خارج اصول ۹۶/۹/۱۸ و خارج فقه ۹۷/۱/۲۷ و دروس تعادل و تراجیح @Taraaif
💠 تاریخ نگاری احادیث زمانی که از منظر غیر دینی و بدون پیش فرض گرفتن باورهای دینی به بررسی متون دینی می پردازیم، نباید اموری مانند وحی و پیش بینی آینده را منتفی بدانیم. یعنی اگر می خواهیم بدون پیش فرض دینی یک متن دینی را بررسی کنیم، نباید نفیا و اثباتا درباره ی باورهای دینی، حکمی را مفروض بگیریم و در نتیجه باید اموری مانند وحی را محتمل بیانگاریم. در برخی پژوهش های غربی در تاریخ نگاری متون دینی، اگرچه ادعای پژوهشِ بی طرف می شود اما اموری مانند وحی، مقطوع العدم در نظر گرفته شده است و در واقع این پژوهش ها نیز بی طرف نبوده و پیش فرضِ سلبی نسبت به باورهای دینی دارد. مثلا از این که واقعه ای که سیصد سال پس از حضرت مسیح رخ داده، در انجیل ذکر شده است؛ نتیجه می گیرند که این متن، متأخر بوده و بعدا نوشته شده است. در حالی که اگر وحی و پیش گویی پیامبر از آینده را در حد یک احتمال هم در نظر بگیریم این استدلال تمام نخواهد بود (ادعا ناتمامی صرف این استدلال است نه اعتبار اناجیل موجود) برخی پژوهندگان شرقی نیز سعی دارند همین رویکرد غربی در بررسی اناجیل را در مورد احادیث اسلامی پیگیری کنند. اینان هر حدیثی را که اشاره به حادثه ای متأخر از زمان صدور حدیث می کند مجعول می دانند. چنانکه گذشت این داوری، بدون پیش فرض دینی و بی طرفانه نیست. فروردین ۹۷ @Taraaif
💠 دو نحوه نگرش به مباحث رجالی برخی از علماء، با تتبع و پژوهش در جزئیات رجال و به تعبیری، با خرد شدن در رجال به مطالبی دست یافته اند (مانند محدث نوری که با وجود وسعت نظری که در قبول اخبار دارند اما در مباحث رجالی کاملا محقق اند و در بعضی از فوائد خاتمه‌ی مستدرک بسیار لطیف و دقیق بحث کرده اند) و برخی با نگرش کلی و قاعده گرایانه با رجال برخورد کرده اند. مباحث دسته‌ی دوم اگر چه ظرافت و دقت دارد و مقداری نیز سودمند است اما از واقعیت های رجالی دور است. اگر بحث های شناخت تحریفات و نحوه‌ی تمییز نسخه‌ی صحیح از محرف و ... را پیگیری نکنیم و دائما با قواعدی مانند أصالة عدم الخطأ پیش برویم از واقعیت های رجال بسیار دور می شویم. شبیه این مطلب را صاحب منتقی الجمان نیز بیان کرده اند که درایه‌ی مناسب با احادیث شیعه باید از بطن احادیث شیعه استخراج شود؛ نه این که درایه ای که از بطن احادیث عامه استخراج شده، با حک و اصلاحی جزئی به عنوان درایه‌ی احادیث شیعه قرار داده شود. در پژوهش های رجالی باید دائما بین جزئیات و قواعد عامه حرکت کرد. با ملاحظه‌ی برخی جزئیات، قاعده‌ی عامه ای به نظر می رسد، این قاعده‌ی عامه را باید به بوته ی نقد و آزمایش گذاشت و با سائر جزئیات تطبیق داد و سنجید. درست مانند شیوه ای که در علوم تجربی به کار گرفته می شود. اگر این شیوه به کار گرفته شود معلوم می شود که آفاق ناگشوده در رجال فراوان است. @Taraaif
💠 دو نکته درباره‌ی شیخ طوسی قدس سره ۱- در بین علماء و محققین علوم اسلامی، عالمی مانند شیخ طوسی نمی توان یافت. در اکثر علوم اسلامی، اگر پنج کتاب اول مطرح در آن علم شمرده شود، حداقل یکی از آنها متعلق به شیخ طوسی است. در حدیث، دو کتاب از کتب اربعه، در رجال، سه کتاب از مصادر اولیه، در فقه، مبسوط و نهایه و خلاف، در کلام، تمهید الاصول و الغیبه، در اصول، العده که چه بسا اولین مکتوب مفصل اصولی و ظاهرا مقدم بر ذریعه ی سید مرتضی است، در تفسیر، تبیان که تفاسیر مجمع البیان و تفسیر ابو الفتوح و فقه القرآن راوندی تا حدود زیادی برگرفته از آنند و در دعا، مصباح المتهجد، همگی از کتب اساسی شاخه ی خود و نشان دهنده ی اهمیت عظیم شخصیت شیخ طوسی در علوم و فنون اسلامی است. ۲- در زمان و موقعیت شیخ، آنچه در اولویت اول جامعه ی علمی بوده است، علم کلام بوده است و فقه و حدیث و تفسیر و رجال در اولویت های بعدی قرار داشته است. همچنین ریاست و شیخ الطائفه بودن نیز در گرو سرآمدی در علم کلام بوده است. چرا که حفظ کیان تشیع وابسته به این بوده است. لذا شخصیت هایی مانند شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی، در درجه ی اول، شخصیت کلامی محسوب می شده اند. چنانکه در بعضی از متون قدیمی، از شیخ طوسی به رئیس المتکلمین تعبیر شده است. برگرفته از درس خارج فقه ۹۵/۱۰/۱۴ و... @Taraaif
💠 محدوده‌ی اخذ از ابن عقده در رجال شیخ مرحوم شیخ در مقدمه‌ی رجال تصریح کرده اند که در باب اصحاب امام صادق علیه السلام از کتاب ابن عقده استفاده کرده اند و ابتدا افرادی که او ذکر کرده و سپس افرادی که او ذکر نکرده را نقل می کنند: «و أنا أذكر ما ذكره و أورد من بعد ذلك من لم يورده (يذكره)» اما این که دقیقا تا چه محدوده ای از ابن عقده اخذ کرده اند را مشخص ننموده اند ولی با این حال به نظر می رسد که می توان با تتبع در رجال شیخ این محدوده را تعیین کرد. توضیح مطلب این که در قسمت اصحاب الصادق علیه السلام در ابواب مختلف، ابتدا اسامی مشابه در کنار هم ذکر شده است؛ مثلا در باب الف، ابتدا ۱۴ نفر با نام احمد ذکر شده اند. سپس ۵ نفر با نام آدم، بعد یک نفر به نام ادیم، بعد ۶۰ نفر به نام ابراهیم، بعد ۴۶ نفر به نام اسماعیل و همین گونه اسامی اسحاق و ایوب و ادریس و ابان و... ذکر شده اند تا به آن دسته از اسامی می رسد که تنها یک مسمی دارند (ارطاه و اشیم و اسقع و ایمن و الیاس و اشعر و اسعد) سپس در شماره ی ۲۲۸ مجددا اسم احمد ذکر می شود و پس از آن اسامی ایوب و اسماعیل و ابراهیم و... به نحو نامرتب تا پایان باب ذکر شده اند. این مطلب در ابواب مختلف اصحاب امام صادق علیه السلام قابل مشاهده است که در قسمت اول و معظم باب، افراد مشابه در کنار هم ذکر شده اند و در انتهای باب، برخی از همان اسامی به نحو نامرتب ذکر شده اند. اما در اصحاب سائر ائمه علیهم السلام چنین مطلبی مشاهده نمی شود. لذا با ملاحظه‌ی عبارت مقدمه، به نظر می رسد که قسمت اولیه‌ی این ابواب همان قسمتی است که از ابن عقده اخذ شده و قسمت انتهایی، تتمه ای است که مرحوم شیخ بر آن افزوده اند. تفکیک این دو قسمت از هم ثمرات متعددی می تواند داشته باشد؛ مثلا اگر اسمی در دو قسمت تکرار شده بود، احتمال اتحاد قوی تر است تا نسبت به صورتی که مثلا در خود قسم اول تکرار رخ داده باشد. @Taraaif
💠 تضعیفات عامه در بین رجالیون عامه، تضعیفِ مبتنی بر متن شناسی بسیار متداول بوده و اصلی ترین نکته ای که در این شیوه باعث تضعیف می شده، نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام و خصوصا مثالب خلفا است. گاهی پس از ذکر روایت شخص می نویسند «و القلب یشهد انه کذب» و از این طریق، دروغگو بودن راوی را نتیجه می گیرند. روشن است که این گونه تضعیفات نزد ما اعتباری ندارد بلکه بالاتر از این، وقتی می بینیم که تنها نقطه‌ی ضعفی که درباره ی یک راوی بیان کرده اند همین نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام و مثالب خلفا است، خود این امر مؤید وثاقت آن راوی است؛ چرا که شاهد این است که با وجود این که رجالیون عامه به صدد تنقیص آن راوی بوده اند نقطه‌ی ضعفی جز نقل فضائل و مثالب نیافته اند. لذا یکی از مویدات وثاقت ابی الجارود، تعبیری است که در مصادر رجالی عامه در مورد یحیی بن معین نقل شده است: «و یحیی بن معین إنما تکلم فیه (أبي الجارود) و ضعّفه لأنه یروي في فضائل أهل البیت و یروي ثلب غیرهم و یفرط....» برگرفته از درس خارج اصول ۹۶/۱۲/۹ @Taraaif
💠 دو نحوه نگارش بین قدماء در بین محدثین امامیه، به طور کلی دو نحوه نگارش متداول بوده است: صحیح نگاری و جامع نگاری. در صحیح نگاری، مولف روایاتی را جمع می کرده که به اعتبار آنها باور داشته است مانند کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق که در مقدمه صریحا این مطلب را نگاشته اند. اما در جامع نگاری، مولف التزامی به نقل خصوص روایاتی که معتبر می داند، ندارد. البته توجه به این نکته ضروری است که جامع نگاری منافاتی با توجه اجمالی به اعتبار روایات ندارد. لذا مثلا علامه ی مجلسی در ابتدای بحار الانوار که منابع کتابشان را معرفی می کنند در مورد کتب حافظ رجب تصریح می کنند که از میان روایات کتب او، تنها روایاتی که با اصول معتبره موافق است را نقل می کنند: «...و لا أعتمد على ما يتفرد بنقله لاشتمال كتابيه على ما يوهم الخبط و الخلط و الارتفاع و إنما أخرجنا منهما ما يوافق الأخبار المأخوذة من الأصول المعتبرة» (۱) ______ ۱- با توجه به شواهدی از این دست، بی پایگی این تصور که علامه ی مجلسی هر حدیثی که در دست داشته اند را در بحار آورده اند، روشن می شود. برگرفته از درس خارج اصول ۹۶/۱۲/۱۳ @Taraaif
💠 نکاتی پیرامون بحث دلالت اکثار بر وثاقت ▪ قسمت چهارم در بحث دلالت اکثار روایت اجلاء بر وثاقت، گاهی به اکثار روایت یک فرد جلیل از راوی استناد می شود و گاهی به اکثار مجموع چند نفر راوی جلیل استناد می شود؛ با این توضیح که اگر چه یک نفر جلیل به تنهایی اکثار روایت از راوی محل بحث ندارد، اما تعدادی از اجلاء از آن راوی نقل دارند و به ملاحظه‌ی روایات مجموع این عده، اکثار حاصل می شود. تقریب هایی که برای دلالت اکثار بر وثاقت طرح شده است، برخی تنها در مورد نحوه‌ی اول جریان دارد؛ ولی برخی در مورد نحوه‌ی دوم نیز جاری می شود. مثلا اگر وجه دلالت اکثار را شهادت فعلی به وثاقت بدانیم، این وجه درباره‌ی اکثار چند جلیل جاری نمی شود. اما اگر وجه آن را احراز اعتماد بر وثاقت راوی و انتفاء احتمال اعتماد بر قرائن خارجی بدانیم، در مورد اکثار چند جلیل نیز جاری می شود. البته تبعا میزان کثرتی که این احراز را حاصل می کند، در اکثار چند جلیل بیشتر از اکثار یک جلیل است. با توجه به این بحث، می توان برای اثبات وثاقت ابی الجارود به اکثار چند جلیل استناد کرد چرا که تنها کسی که به تنهایی اکثار از ابی الجارود دارد، محمد بن سنان است و اگرچه محمد بن سنان به نظر ما ثقه است، اما دلیلی نداریم که او اکثار روایت از ضعفاء نداشته است؛ ولی با این حال، تعداد زیادی از اجلاء از ابی الجارود روایت کرده اند و اجمالا احراز می شود که در تمام این موارد اعتماد بر قرینه‌ی خارجی نبوده و به وثاقت ابی الجارود تکیه شده است. برگرفته از درس خارج اصول مورخ ۹۶/۱۲/۱۲ و ۹۶/۱۲/۱۳ @Taraaif
💠 علامه مجلسی استاد از والد معظمشان نقل می کنند زمانی که درس مرحوم آیة الله بروجردی حاضر می شده اند، چند روز مرحوم آقای بروجردی در مورد روایتی بحث کردند و مباحث مختلف و احتمالات عدیده ای در باره ی آن طرح کردند. بعد در بحار علامه‌ی مجلسی ملاحظه کردند که بیشتر یا همه‌ی آن احتمالات را علامه مجلسی مطرح نموده اند و البته آقای بروجردی قطعا بحار را در آن قسمت ندیده بودند و این بسیار عجیب بود که احتمالاتی که آقای بروجردی در چند جلسه طرح کرده بودند در بحار علامه مجلسی آمده بود در حالی که علامه مجلسی با کثرت اشتغالاتی که داشته اند، شاید برای آن بحث، بیشتر از پنج دقیقه وقت نگذاشته اند. گاهی در مورد روایتی علامه‌ی مجلسی در یک صفحه احتمالات متعددی را طرح می کنند و بحث را حلاجی می کنند و در انتها هم می نویسند که این مطالب را «علی الاستعجال» نوشته اند. @Taraaif