eitaa logo
روضه دفتری مداح دلسوخته(ترنم نور)
1.8هزار دنبال‌کننده
93 عکس
98 ویدیو
50 فایل
لینک های کانال های مداح دلسوخته : کانال مداح اهل بیت (ع) حاج یوسف ارجونی http://eitaa.com/yousofarjone مولودی و عروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor ختم خوانی https://eitaa.com/joinchat/4272554106C86c6a6b80a
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🍂🍁🔴 روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شَهادت اباالرِضا آقا موسی ابنِ جَعفر علیه السلام و حرکت قافلۀ حضرت اباعبدالله علیه السلام_ حاج حسن خلج 🔴🍁🍂. 😭😭 اینقدر آقا موسی بن جعفر امروز دلواپس معصومه‌ش بود ... لحظه های آخر ، سرش رو دامن امام رضا ، هی می‌گفت رضاجان ، حواست بهش باشه ... معصومۀ من مثل گلِ ... معصومۀ من طاقت بی احترامی نداره ... هی امام رضا می‌گفت آقا خیالت راحت باشه ... بابا، خودم مثل شیر بالا سرش هستم ... و همینجور هم بود ... اما دلها بسوزه برای حسین ... میخوایم خیلی گریه کنیم امروز ... چُنان در خیمه ها آتش به پا شد که آتش هم به وحشت مبتلا شد چی میخوای بگی ... صحبت دختره دیگه ... دختر حسین و دختر موسی بن جعفر ... چُنان آتش به وحشت مبتلا شد که دامن‌ها ، پناهِ شعله ها شد طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان ( به یاد شام غریبان) 😭😭 همه روضه خون بشید ... طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان قامت زینب ز ألم خم شده ... ساربان ساربان نمی‌دونم کدوم دل گوشه کنار مجلس، مجلسو نگه داشته ... همینقدر می‌دونم این سفره ، یه سفره خصوصی بود برای خصوصیا ... رفتنیا رفتند، بقیه رو زینب نگه داشته ... ماه رجبُ ماهِ زیارتی امام حسین ... امشب، فردا شب ، کاروان ابی عبدالله راه میفته ... دست زن و بچشو می‌گیره توی این بیابونا ... ابن عباس ، محمد حنفیه،(هرکسی بوده نمی‌دونم) مثل امشب اومد جلوی قافله ابی عبدالله رو گرفت توی مدینه ... آقا ... کجا می‌بری این زن و بچه‌رو ؟! ... فرمود برو کنارم مأمورم ... جدم دستور داده باید برم کربلا وعده دیدار دارم ... آقا ... میخوای بری ، برو ... زن و بچه رو کجا میبری؟! زینب رو کجا میبری؟! ... این بچه های قد و نیم قد دیگه چرا ؟! ... تا این حرفو زد یه وقت دیدن پرده‌ی محمل زینب رفت کنار ... خانم سرشو بیرون آورد ... ابن عباس برو کنار ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده بین من و حسین میخوای جدایی بندازی ؟! ... من هرجا حسین بره میرم ... 😭😭 ای حسین ... خدارو شکر ... روزیت شد با این قافله همسفر بشی ... عاشورا کربلا باشی ان شا الله ... هیچ بعید نیست بخدا ... یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای ! کاروان راه افتاد ، چه کاروانی ... تو یه محمل لیلا نشسته... گاهی پرده‌رو کنار میزنه قد و بالای اکبرو نگاه می‌کنه ... تو یه محمل نجمه نشسته ... گاهی پرده‌رو کنار میزنه قد و بالای قاسم نگاه می‌کنه ... اما تو یه محمل یه خانومی نشسته ، احتیاج نیست پرده‌رو کنار بزنه ... جیگرپاره‌ش توی بغلشه ... گاهی ملافه‌رو کنار میزنه میگه علی اصغر ... ببینم کربلا چه می‌کنی مادر ... هرکی می‌خواد هرچیزی بگیره یا الله ... بسم الله ... اونی که کربلا می‌خواد بسم الله ... اونی که معرفتشو می‌خواد بسم الله ... اونی که عاشقش شده بسم الله ... علی علی علی ... لای لای علی ... تو یه محمل یه خانومی نشسته ... گاهی پرده رو کنار میرنه قد و بالای عمو عباسشو نگاه می‌کنه ... زیر لب میگه الحمدلله ... همه بی‌بی‌ها توی محمل‌ها نشستند ... نوبت رسید به علیامخدره زینب ... حالا زینب می‌خواد بیاد سوار بشه ... ای داد بیداد ... جوونای بنی هاشم این بازوهای پیچیده‌رو بهم گره کردند ، از درب خونه تا کنار محمل ، دیوار ساختند دوطرف ... نکنه دل شب ، چشم نامحرمی به سایه‌ی قد و بالای زینب بیفته ... خانوم رو با یه جلال و جبروتی آوردند پای محمل ... محمل بلنده ... بی بی زینب چه جوری سوار بشه ؟! ... پله می‌خواد ... قمر بنی هاشم اومد زانو خم کرد ... علی اکبر محمل‌رو گرفت ... خوده حسین اومد زیر بقلای زینب‌رو گرفت ... آی زینب ... فلک دارد سرِ آزار زینب نخواهد گرمیِ بازار زینب این جلال و جبروت‌ر‌و که دید ، این آسمون تاب نیاورد ... گفت حالا یه کاری می‌کنم زینب ... دور فلک چرخید ... عصر روز یازدهم ... همین زینب می‌خواد سوار محمل بشه ... یه نگاه کرد دید یه طرف حسین افتاده ... کنار علقمه عباس افتاده ... خیمه دارالحرب علی اکبر و قاسم ... خودش یکی یکی بانوان‌رو سوار کرد ، بچه هارو بغل خانومها سپرد ... حالا نوبت زینبه ... یه نگاه کرد دید کسی نیست ... صدا زد حسین ... پاشو به داد زینب برس ... حسین .... این حسین خیلی کارا ازش برمیاد ... هزارسال گذشت از حکایت زینب هنوز مهدی صحرانشین سیه پوش است 😭😭 😭😭🖤🖤🖤🖤🖤
‌🍂🍁🔴 روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شَهادت اباالرِضا آقا موسی ابنِ جَعفر علیه السلام و حرکت قافلۀ حضرت اباعبدالله علیه السلام_ حاج حسن خلج 🔴🍁🍂. 😭😭 اینقدر آقا موسی بن جعفر امروز دلواپس معصومه‌ش بود ... لحظه های آخر ، سرش رو دامن امام رضا ، هی می‌گفت رضاجان ، حواست بهش باشه ... معصومۀ من مثل گلِ ... معصومۀ من طاقت بی احترامی نداره ... هی امام رضا می‌گفت آقا خیالت راحت باشه ... بابا، خودم مثل شیر بالا سرش هستم ... و همینجور هم بود ... اما دلها بسوزه برای حسین ... میخوایم خیلی گریه کنیم امروز ... چُنان در خیمه ها آتش به پا شد که آتش هم به وحشت مبتلا شد چی میخوای بگی ... صحبت دختره دیگه ... دختر حسین و دختر موسی بن جعفر ... چُنان آتش به وحشت مبتلا شد که دامن‌ها ، پناهِ شعله ها شد طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان ( به یاد شام غریبان) 😭😭 همه روضه خون بشید ... طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان قامت زینب ز ألم خم شده ... ساربان ساربان نمی‌دونم کدوم دل گوشه کنار مجلس، مجلسو نگه داشته ... همینقدر می‌دونم این سفره ، یه سفره خصوصی بود برای خصوصیا ... رفتنیا رفتند، بقیه رو زینب نگه داشته ... ماه رجبُ ماهِ زیارتی امام حسین ... امشب، فردا شب ، کاروان ابی عبدالله راه میفته ... دست زن و بچشو می‌گیره توی این بیابونا ... ابن عباس ، محمد حنفیه،(هرکسی بوده نمی‌دونم) مثل امشب اومد جلوی قافله ابی عبدالله رو گرفت توی مدینه ... آقا ... کجا می‌بری این زن و بچه‌رو ؟! ... فرمود برو کنارم مأمورم ... جدم دستور داده باید برم کربلا وعده دیدار دارم ... آقا ... میخوای بری ، برو ... زن و بچه رو کجا میبری؟! زینب رو کجا میبری؟! ... این بچه های قد و نیم قد دیگه چرا ؟! ... تا این حرفو زد یه وقت دیدن پرده‌ی محمل زینب رفت کنار ... خانم سرشو بیرون آورد ... ابن عباس برو کنار ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده بین من و حسین میخوای جدایی بندازی ؟! ... من هرجا حسین بره میرم ... 😭😭 ای حسین ... خدارو شکر ... روزیت شد با این قافله همسفر بشی ... عاشورا کربلا باشی ان شا الله ... هیچ بعید نیست بخدا ... یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای ! کاروان راه افتاد ، چه کاروانی ... تو یه محمل لیلا نشسته... گاهی پرده‌رو کنار میزنه قد و بالای اکبرو نگاه می‌کنه ... تو یه محمل نجمه نشسته ... گاهی پرده‌رو کنار میزنه قد و بالای قاسم نگاه می‌کنه ... اما تو یه محمل یه خانومی نشسته ، احتیاج نیست پرده‌رو کنار بزنه ... جیگرپاره‌ش توی بغلشه ... گاهی ملافه‌رو کنار میزنه میگه علی اصغر ... ببینم کربلا چه می‌کنی مادر ... هرکی می‌خواد هرچیزی بگیره یا الله ... بسم الله ... اونی که کربلا می‌خواد بسم الله ... اونی که معرفتشو می‌خواد بسم الله ... اونی که عاشقش شده بسم الله ... علی علی علی ... لای لای علی ... تو یه محمل یه خانومی نشسته ... گاهی پرده رو کنار میرنه قد و بالای عمو عباسشو نگاه می‌کنه ... زیر لب میگه الحمدلله ... همه بی‌بی‌ها توی محمل‌ها نشستند ... نوبت رسید به علیامخدره زینب ... حالا زینب می‌خواد بیاد سوار بشه ... ای داد بیداد ... جوونای بنی هاشم این بازوهای پیچیده‌رو بهم گره کردند ، از درب خونه تا کنار محمل ، دیوار ساختند دوطرف ... نکنه دل شب ، چشم نامحرمی به سایه‌ی قد و بالای زینب بیفته ... خانوم رو با یه جلال و جبروتی آوردند پای محمل ... محمل بلنده ... بی بی زینب چه جوری سوار بشه ؟! ... پله می‌خواد ... قمر بنی هاشم اومد زانو خم کرد ... علی اکبر محمل‌رو گرفت ... خوده حسین اومد زیر بقلای زینب‌رو گرفت ... آی زینب ... فلک دارد سرِ آزار زینب نخواهد گرمیِ بازار زینب این جلال و جبروت‌ر‌و که دید ، این آسمون تاب نیاورد ... گفت حالا یه کاری می‌کنم زینب ... دور فلک چرخید ... عصر روز یازدهم ... همین زینب می‌خواد سوار محمل بشه ... یه نگاه کرد دید یه طرف حسین افتاده ... کنار علقمه عباس افتاده ... خیمه دارالحرب علی اکبر و قاسم ... خودش یکی یکی بانوان‌رو سوار کرد ، بچه هارو بغل خانومها سپرد ... حالا نوبت زینبه ... یه نگاه کرد دید کسی نیست ... صدا زد حسین ... پاشو به داد زینب برس ... حسین .... این حسین خیلی کارا ازش برمیاد ... هزارسال گذشت از حکایت زینب هنوز مهدی صحرانشین سیه پوش است 😭😭 😭😭
. |⇦•عمری زدیم از دل صدا... و توسل ویژۀ شهادت باب الحوائج حضرت علیه السلام به نفس حاج میثم مطیعی ●━━━━━━─────── عمری زدیم از دل صدا، باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا، باب الحوائج را روزیِ ما کرده خدا، باب الحوائج را از ما نگیرد کاش، یا باب الحوائج را هرکس صدایش کرد، بیچاره نخواهد شد کارش به یک مو هم رسد، پاره نخواهد شد یادش بخیر آن روزها که مادرِ خانه گه گاه میزد پرچمی را سر درِ خانه پُر می شد از همسایه ها دور و بر خانه یک سفره نذری، قدر وُسع شوهر خانه مادر پدرهامان همین که کم میاوردند یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند عَصر سه شنبه خانه ی ما رو به را می شد یک سفره می افتاد و درد ما دوا می شد با اشک،وقتی چشم مادر آشنا می شد :محسن عرب خالقی *مادرم به روضه خون میگفت: سفرهٔ موسی ابن جعفر دارم، روضهٔ موسی الکاظم برام بخون، روضه خون شروع می کرد روضه خوندن، اینجوری میخوند: «یه وقت دیدن در زندون باز شد، چهار تا غلام سیاه این بدن نحیف و روی تخت پاره گذاشتن، هی صدا میزدن: "أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَرَى الْخَبِيثَ بْنَ الْخَبِيثِ‏ فَلْيَخْرُج‏‎.‎"میگفتن :"هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ فَاعْرِفُوهُ"...» مادرم چادر گلدارش رو روی صورت میکشید، برات ناله میزد... روضه خون باز شروع می کرد به روضه خوندن، میگفت : «صدا به گوش عموی هارون الرشید رسید، گفت چه خبره؟ گفتن: بدن موسی ابن جعفر رو از زندان بیرون آوردن ، اهانت میکنند، بی احترامی میکنند...عموی هارون پابرهنه به راه افتاد، عبا برداشت، عمامه برداشت، گفت: برید بدن رو بگیرید. بدن رو آوردند در بازاری به نام "سُوق الریاحین‌" گذاشتن . گفت منادی صدا بزنه: "أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَرَی الطَیب بْنِ الطَیب فَلْیَخٰرُجٰ" هرکسی میخواد بدن این آقای پاک رو ببینه باهاش وداع کنه بیاد، تشیع جنازه ی باشکوهی شد، مردم همه آمدند...» اینجا بود که میدیدم مادرم روی پا میزد هی میگفت: غریب کربلا حسین ... * ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست موسی بن جعفر علیه السلام اجرا شده به نفس حاج ●━━━━━━─────── بر روی لبهایت به جز یا ربنا نیست غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست چیزی نمانده از تمام پیکر تو انگار که یک پوستی بر استخوانی است زنجیر ها راه گلویت را گرفتند در این نفس بالا که می آید صدا نیست زخم گلویِ تو پذیرفته است اما زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست این ایستادن با زمین خوردن مساوی است از چه تقلا میکنی؟ این پا که پا نیست اصلا رها کن این پلید بد دهان را از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست *خیلی شیعیان فشار آوُردن به هارون، گفتن که آقای ما در سختی است، این نانجیب زیرِ این فشار، یه مَکری زد، میگه: دستور داد آقا موسی بن جعفر رو لباسِ تازه پوشاندن، آوُردنش تویِ یک تالاری، میوه ها و غذاها جلویِ آقا گذاشتن، یه عده هم شاهد آوُرد، از همون تالار بالا و ایوان ها گفت: نگاه کنید موسی بن جعفر رو، برید به شیعیانش بگید چطوری در ناز و نعمتِ، کجا تویِ زندانِ؟ میگه: اینهارو آوُردن از بالا نگاه میکردن، آقا در لباسِ تازه، جلویِ آقا بهترین غذاها و نوشیدنی ها، میگه: یهو موسی بن جعفر سر رو بالا گرفت، گفت: همه ی اینها دروغِ، دروغ میگن... نقشه ی هارون رو زد بهم....دوباره آقارو برگردوندن تویِ سیاه چال، زندانبانش هم آمد، موسی بن جعفر نیمه شب تویِ زندان، این زندانبانِ آخری یهودیِ خبیث، دست بُرد به تازیانه، گفت: حالا نقشه ی مارو خراب میکنی؟ اینقدر با تازیانه به سر و صورتِ موسی بن جعفر زد..* نامرد، زندان بان، در این زندان تاریک اینکه کنارش میزنی با پا، عبا نیست *اما یا موسی بن جعفر!...* اما تو را با نیزه ها بالا نبردند پس هیچ روزی مثل روزِ کربلا نیست علی اکبر لطیفیان ✍ *یا موسی بن جعفر! تازیانه خوردی آقا! اما آقاجان! شما عزیزی، شما بزرگی، شما مَرد هستید، اما بمیرم برا عمه جانِ شما زینب، به جای همه ی بچه ها تازیانه خورد، به جای تمامِ اُسرا کتک خورد...ای حسین...* ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
دو جهان امام کاظم .. و توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج امام موسی ابن جعفر علیه السلام بسم الله الرحمن الرحیم عمری بر آن سرم که شوم خاکِ پایِ دوست تا هستی ام شود غبار در هوایِ تو روزی هزار بار اگر جان دهم کم است در شوق لحظه ای که بمیرم برایِ تو کویِ تو را به ملک دو عالم نمی دهم آری گدای توست همیشه گدایِ تو تو برتری از آن که شوی آشنا به من من کمترم از این که شوم آشنایِ تو با این همه زِ کویِ تو جایی نمیروم باشد سرم همیشه به خاکِ سرایِ تو یک بار مرا به رَهِ خویش کن فدا ای صد هزار مرتبه عالم فدایِ تو ایام شهادتِ باب الحوائج آقا موسی ابن جعفر .. آی گرفتارا ، آی مریض دارا ، آی اونایی که گره به کارتون خورده ، بسم الله .. خاکِ رَهِ زائرت اَعاظِم جانِ دو جهان امام کاظم ارباب کمال زیرِ دینت چشم همه سمتِ کاظمینت عیسی زِ دم تو دم گرفته جود از کف تو کرم گرفته موسی به امیدِ نخلِ نورت نعلین براورد به طورت زنجیرِ تو حلقۀ وصالت تا عشرِ خداست اتصالت آبِ وضویِ تو اشک هایت خون است روان زِ ساقِ پایت *چهارده سالِ از این زندان به آن زندان، اما زندانِ آخر با زندان هایِ دیگه فرق داشت، یه ملعونی به نام سندی ابن شاهک زندان بانِ حضرتِ .. بسیار شقی و بی ادبِ .. هر بار با تازیانه واردِ زندان میشد .. یا امام رضا دارم روضۀ باباتُ میخونم .. حیا میکنم بگم با این آقا چه میکرد اما هر وقت بر میگشت  میدیدن تازیانه خون آلوده .. یا موسی ابن جعفر .. با این که عیال واره اما ملاقاتی نداره .. _(چرا؟) آخه ممنوع الملاقاتِ .. یه وقت صدا میزنه پسرم، یه وقتایی هم صدا میزنه دخترم معصومه دلم برات تنگ شده .. میگه این زندانِ آخری تاریک بود، نمور بود حضرت با علم امامت شب و روزُ تشخیص میداد .. ای غریب آقام .. پشتِ در زندانِ بغداد جمع شدن ، گفتن چی شده؟.. گفتن هارون نامه نوشته گفته موسی ابن جعفر رو آزاد کنید .. شیعیان جمع شدن .. یکی گفت موسی ابن جعفرُ ببینم رو پاهاش می افتم .. یکی گفت دستاشُ میبوسم، صورتشُ میبوسم .. آخ بمیرم یه وقت دیدن درِ زندانِ بغداد باز شد (ان شالله کاظمین ..) دیدن چهار تا حمال یه بدنِ بی جانیُ رو تختۀ در دارن میارن ، هی صدا میزنن «هذا امام رفض» این بدنِ امام شیعیانِ .. ظاهراً بدن حجمی نداره اما بازم سنگینه .. (بگم حاجت دارا ، گرفتارا صدا ناله شون بلند شه؟..) عباشُ کنار زدن دیدن هنوز تو غل و زنجیرِ .. کاش غربت به همین جا ختم میشد .. یا صاحب الزمان .. آوردنش گذاشتن رو جسرِ بغداد رها کردن و رفتن .. آی آقام .. سلیمان پنجرۀ قصرُ باز کرد دید یه بدن غریب افتاده .. گفت بدنِ کیه کسی کاری نداره؟!گفتن سلیمان این بدنِ موسی ابن جعفرِ .. دیدن از قصر دوان دوان داره میاد این بدنِ پسر فاطمه ست .. زیرِ این بدنُ بگیرید بلند کنید .. هذا طیب ابن طیب .. این بدنِ پاک پسرِ پاکِ، محترمانه کفن آوردن دفنش کردن، همۀ روضه ها باید ختم به کربلا بشه، بریم کربلا ..چی گذشت به زینبِ کبری وقتی ببینه بدنِ بی سرِ برادر رو خاکِ کربلا .. دیگر چه زینبی چه عزیزی چه خواهری وقتی نمانده است برایش برادری من مانده ام چگونه تو را غسل میدهند وقتی نمانده است برایِ تو پیکری در زیرِ سم اسب چه ها میکنی حسین با تو چه کرده اند در این روزِ آخری بنی اسد اومدن دیدن اَبدان غارت شده بدون سر رو خاکِ گرم کربلا .. بدنی که سر نداره، بدنی که غارت زده ست قابل شناسایی نیست .. یااباعبدالله، خدایا چه کنند اینا که بدن ها رو نمیشناسند .. یه وقت دیدن یه سوارِ آمد از مرکب پیاده شد، بنی اسد دست نگه دارید من این بدن ها رو خوب میشناسم .. این بدنِ بریرِ، این بدنِ ظهیرِ، این بدنِ حبیبِ .. یک یک بدن ها رو معرفی میکنه .. به یه بدن رسید دیدن زانوهاش بی رمق شد رو خاکا افتاد .. اقا این بدنِ کیه؟! فرمود زود برید بوریا بیارید .. آی بمیرم حصیر آوردن .. بدن که ارباً ارباست، هم زخم خورده با شمشیر و نیزه و سنگ هم با اسب از این بدن رد شدن .. چیزی باقی نمانده ، حضرت حصیر رو از زیرِ بدنِ ارباًاربا رد کرد ، بدنُ تو خانه ی قبر گذاشت .. ما مسلمونا یه رسمی داریم گونه راستُ رو خاک میزاریم اما عزیز فاطمه سر در بدن نداره .. بنی اسدی ها دیدن زین العابدین از خونۀقبر بیرون نمیاد اومد جلو سر رو جلو آورد دید آقا خم شده لب ها رو به رگ های بریده .. هرجا نشستی صدا بزن ای حسین ..