🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_128 #مُهَنّا مهنا: فاطمه چرا نگذاشتی بهار فرم پیوند رو پر کنه؟ فاطمه: چون واقعا نیاز نمیبین
#پارت_129
#مُهَنّا
خمرتضوی: سلام خانم عباسی، خوبهستید؟ خانواده خوبن ان شاالله؟
مهنا: الحمدلله، همه خوبن، شما بهترید ان شاالله؟
خمرتضوی: شکر به لطف دعای شما.
مهنا: در خدمتم خانم.
خمرتضوی: چند روز پیش از علیرضا شنیدم فاطمه خانم حالشون خوب نیست، ظاهرا پیوند کلیه میخوان انجام بدن.
مهنا: الان که بهتره، ولی برا پیوند بله درست شنیدید. حالا منتظریم کسی که خونش به فاطمه میخوره و شرایطش از لحاظ جسمی مساعده پیدا بشه.
خمرتضوی: راستش زنگ زدم در مورد همین مطلب، من گروه خونیام o- اگر قبول کنن، من حاضرم کلیهام رو بدم.
اگر بحث هزینه هم هست نگران نباشید، من هزینهای نمیخوام، شما به فکر دستمزد و بستری و اینا باشید.
مهنا: شما!؟ آخه ... نمیدونم چی بگم والا.
خمرتضوی: من با علیرضا هم صحبت میکنم، هر آزمایشی نیاز باشه انجام میدم تا شما به مشکل نخورید و زودتر اقدام کنید برا عمل انشاالله.
مهنا: پس منم با آقامون صحبت کنم ببینم نظر ایشون چیه.
خمرتضوی: ان شاالله خیره.
بهتر از خانم مرتضوی کسی نبود که بتونه برا پیوند اقدام کنه، از جهتی که مادرش بود و گروه خونیاش با فاطمه یکی بود، من و احمدرضا هم همه شرایط رو بالا و پایین کردیم و سنجیدیم و قبول کردیم.
علیرضا: مامان چرا این کار رو کردی؟ یعنی چی میخوای کلیهات رو بدی؟ تو شرایط قلبیات مساعد نیست، هنوز خیلی وقت نیست سرپا شدی.
خمرتضوی: من دیگه آب از سرم گذشته، زندگیمو کردم، تو هم که خدا رو شکر همدمت رو پیدا کردی، ان شاالله به زودی باهاش میری زیر یه سقف، من در حق تو خواهرت خیلی بدی کردم، تو عذابم بابت این مسئله، حاضرم تکه تکه بشم تا به شما ثابت بشه من از سر عشق این کار رو کردم، میخوام جبران کنم ظلمی رو که به تو کردم.
علیرضا: مامان خواهش میکنم نظرت رو پس بگیر.
خمرتضوی: نه، نمیخوام زمان برا فاطمه از دست بره، زودتر عمل بشه بهتره.
علیرضا تسلیم مادرش شد، دکترمعالج فاطمه و خانم مرتضوی باهم به شور نشستند و برای ماه بعد به هر دو طرف نوبت دادند.
بهار: میترسی؟
فاطمه: بترسم!؟ از چی؟
بهار: از عمل، آخه میبینم تو فکری.
فاطمه: دارم فکر میکنم کیه که میخواد کلیهاش رو مجانی بده من.
بهار: مجانی!؟ کی گفته؟
فاطمه: مامان و بابا گفتن.
بهار: واقعا!؟ یعنی کی حاضر فی سبیل الله این کار رو بکنه؟
فاطمه: برا خود منم سواله، مامان و بابا اصلا هیچی بروز نمیدن.
بهار: شاید خود اهدا کننده همچین خواسته.حالا اصلا بهش فکر نکن، مهم اینه که زود پیدا شد یه نفر قبل از اینکه شرایط حاد بشه.
فاطمه میخوام ازت یه خواهشی بکنم.
فاطمه: جان، بگو
بهار: بعد عمل تکلیف احسانی رو مشخص کن.
فاطمه: مگه الان تکلیفش مشخص نیست؟
بهار: نه، تو یجوری باهاش رفتار میکنی که اصلا معلوم نیست جوابت بله است یا نه.
فاطمه: باشه، بعد عمل کاملا مشخص میکنم.
بهار: این حرفت یعنی نه!؟
فاطمه: نه، جدی گفتم مشخص میکنم تا اون موقع من آخرین فکرهام رو هم میکنم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
هی به خودت نگو
من ندارم
من فقیرم
من نمیتونم مثل پولدارها شاد باشم
من نمیتونم با کلاس باشم
از دل همین محدودیتهاست که بهترین دیزاینها و شادیها بیرون میاد.
با خلاقیت خودت، با کلاس رفتار کن، طوری باش که انگار پولداری
هیچ اشکالی هم نداره
به خودت حال بده
اینطوری هم حال خودت خوبه
هم حال اطرافیانت😍
#امید
#زندگی
#عکس
پارت بعدی رو چه ساعتی بگذارم؟
۱)ساعت ۱۰:۳۰
۲)ساعت۱۱
۳)اصلا پارت نگذار
اینجا بهم بگید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
سلام چند دقیقه دیگه پخش زنده در همین کانال از حرم امام رضا داریم از دست ندید😍😍😍
همراه با الله اکبر از حرم امام رضا صحن انقلاب.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_129 #مُهَنّا خمرتضوی: سلام خانم عباسی، خوبهستید؟ خانواده خوبن ان شاالله؟ مهنا: الحمدلله، ه
#پارت_130
#مُهَنّا
دکتر: نگران نباشید خانم عباسی، ان شاالله عمل سختی نخواهد بود.
مهنا: آقای دکتر دخترم چند ماه بیشتر نیست که روحیهاش درست شده، میترسم اتفاقی بیافته باز دخترم منزوی بشه.
دکتر: نه، اتفاقی نمیافته، خیالتون راحت.
نگرانی خاصی هم بر خانواده ما و هم به علیرضا مرتضوی حاکم بود.
بهار: مامان کی قراره بده به فاطمه.
احمدرضا: دوست نداره این خیر کسی بشناستش.
مرتضی: هرکی هست خدا خیرش بده.
بهار: ان شاالله اون هم عمل خوبی داشته باشه.
هدی: نمیخوایید بریم داخل پیش فاطمه؟
مهنا: با این استرسی که من دارم نمیتونم برم پیشش.
مرتضی: بنظرم قبل عمل بریم پیششون گناه دارن، حتما ایشون هم خیلی استرس دارن.
احمدرضا: شما برید بچهها من و مادرتون میخوایم اینجا باشیم.
علیرضا: مامان هنوز دیر نشده، بیا و پس بگیر حرفت رو.
خمرتضوی: علیرضا تو نگران خواهرت نیستی؟ تو مادر نیستی بفهمی.
علیرضا: چرا مادرش بهش کلیه نمیده، اونا که اینقدر ادعاشون میشه میگن دختر ماست و شما حق ندارید بگید دخترم ، هان؟
خمرتضوی: تو که پزشکی چرا این حرف میزنی؟ من گروه خونیام بهش میخوره.
عروس: مادرجون ما خیلی نگران حالتون هستیم.
خمرتضوی: فقط گوش کنید، من اگر زنده موندم که هیچی، اگر مردم...
علیرضا: این چه حرفیه میزنید مامان.
خمرتضوی: بگذار حرفم رو بگم، اگر مردم حق نداری تا سال و اینا صبر کنی، نهایتش خیلی خواستی صبر کنی تا چهلم، تازه من مشکلی ندارم، فردای خاکسپاری شما برید سر خونه زندگیتون، فقط قدر همدیگه رو بدونید، علیرضا فراموش نکن چی بهت گفتم خواهرت هیچ وقت نباید بفهمه که من مادرش بودم، ولی از دور مراقبش باش.
عروس: خانم جون چرا نمیخوایید حقیقت رو بفهمه؟
خمرتضوی: اینا رو بعدا از علیرضا بپرس، اما تو هم الان هم ردیف علی هستی، حالا که حقیقت رو فهمیدی طوری رفتار کن که هیچی نمیدونی.
فاطمه روانه اتاق عمل بود و دل من باهاش میرفت، پاهام سست شده بود، نمیتونستم پاره تنم رو ببینم دوباره درد میکشه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفل اشک حرم امام رضا جاتون خالی😭💔
اینجا همون جایی که شهید محمد خانی برات شهادت گرفت💔💔😭😭