eitaa logo
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
803 دنبال‌کننده
678 عکس
406 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
هی به خودت نگو من ندارم من فقیرم من نمی‌تونم مثل پولدارها شاد باشم من نمی‌تونم با کلاس باشم از دل همین محدودیت‌هاست که بهترین دیزاین‌ها و شادی‌ها بیرون میاد. با خلاقیت خودت، با کلاس رفتار کن، طوری باش که انگار پولداری هیچ اشکالی هم نداره به خودت حال بده اینطوری هم حال خودت خوبه هم حال اطرافیانت😍
پارت بعدی رو چه ساعتی بگذارم؟ ۱)ساعت ۱۰:۳۰ ۲)ساعت۱۱ ۳)اصلا پارت نگذار اینجا بهم بگید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
سلام چند دقیقه دیگه پخش زنده در همین کانال از حرم امام رضا داریم از دست ندید😍😍😍 همراه با الله اکبر از حرم امام رضا صحن انقلاب.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر🇮🇷🇮🇷🇮🇷😎✌️🇮🇷🇮🇷
الله اکبر🇮🇷🇮🇷🇮🇷😎✌️🇮🇷🇮🇷
الله اکبر🇮🇷🇮🇷🇮🇷😎✌️🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_129 #مُهَنّا خ‌مرتضوی: سلام خانم عباسی، خوب‌هستید؟ خانواده خوبن ان شاالله؟ مهنا: الحمدلله، ه
دکتر: نگران نباشید خانم عباسی، ان شاالله عمل سختی نخواهد بود. مهنا: آقای دکتر دخترم چند ماه بیش‌تر نیست که روحیه‌اش درست شده، می‌ترسم اتفاقی بیافته باز دخترم منزوی بشه. دکتر: نه، اتفاقی نمی‌افته، خیالتون راحت. نگرانی خاصی هم بر خانواده ما و هم به علیرضا مرتضوی حاکم بود. بهار: مامان کی قراره بده به فاطمه. احمدرضا: دوست نداره این خیر کسی بشناستش. مرتضی: هرکی هست خدا خیرش بده. بهار: ان شاالله اون هم عمل خوبی داشته باشه. هدی: نمی‌خوایید بریم داخل پیش فاطمه؟ مهنا: با این استرسی که من دارم نمی‌تونم برم پیشش. مرتضی: بنظرم قبل عمل بریم پیششون گناه دارن، حتما ایشون هم خیلی استرس دارن. احمدرضا: شما برید بچه‌ها من و مادرتون می‌خوایم اینجا باشیم. علیرضا: مامان هنوز دیر نشده، بیا و پس بگیر حرفت رو. خ‌مرتضوی: علیرضا تو نگران خواهرت نیستی؟ تو مادر نیستی بفهمی. علیرضا: چرا مادرش بهش کلیه نمیده، اونا که اینقدر ادعاشون میشه میگن دختر ماست و شما حق ندارید بگید دخترم ، هان؟ خ‌مرتضوی: تو که پزشکی چرا این حرف میزنی؟ من گروه خونی‌ام بهش می‌خوره. عروس: مادر‌جون ما خیلی نگران حالتون هستیم. خ‌مرتضوی: فقط گوش کنید، من اگر زنده موندم که هیچی، اگر مردم... علیرضا: این چه حرفیه می‌زنید مامان. خ‌مرتضوی: بگذار حرفم رو بگم، اگر مردم حق نداری تا سال و اینا صبر کنی، نهایتش خیلی خواستی صبر کنی تا چهلم، تازه من مشکلی ندارم، فردای خاکسپاری شما برید سر خونه زندگیتون، فقط قدر همدیگه رو بدونید، علیرضا فراموش نکن چی بهت گفتم خواهرت هیچ وقت نباید بفهمه که من مادرش بودم، ولی از دور مراقبش باش. عروس: خانم جون چرا نمی‌خوایید حقیقت رو بفهمه؟ خ‌مرتضوی: اینا رو بعدا از علیرضا بپرس، اما تو هم الان هم ردیف علی هستی، حالا که حقیقت رو فهمیدی طوری رفتار کن که هیچی نمی‌دونی. فاطمه روانه اتاق عمل بود و دل من باهاش می‌رفت، پاهام سست شده بود، نمی‌تونستم پاره تنم رو ببینم دوباره درد می‌کشه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت صبح گاهی حرم امام رضا جونم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفل اشک حرم امام رضا جاتون خالی😭💔 اینجا همون جایی که شهید محمد خانی برات شهادت گرفت💔💔😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان شاالله بعد از ظهر پارت داریم برا ساعت ۵ تایم کنید ☺️❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_130 #مُهَنّا دکتر: نگران نباشید خانم عباسی، ان شاالله عمل سختی نخواهد بود. مهنا: آقای دکتر د
مهنا: چقدر طول کشید، دکتر مگه نگفت عملش سخت نیست؟ احمدرضا: عمل حساسیه خانم،ولی نگران نباش. بهار: مامان بفرمایید مرتضی: آقا جون اینم برا شما گرفتیم. مهنا: هدی و ام البنین کجان؟ بهار: تو نماز خونه مشغولن. مرتضی: خبری نشد از اتاق عمل؟ احمدرضا: نه هنوز. مرتضی: ان شاالله خیره نگران نباشید. محسن: نگران نباش علیرضا. علیرضا: چطور نگران نباشم، هنوز حالش خوب نشده بود که تن به این عمل داد. محسن: الان میرم خبر می‌گیرم از اتاق عمل. علیرضا: از فاطمه هم خبر بگیر. محسن: باشه حتما. بعد از دو ساعت و نیم انتظار بالاخره انتظار ما پشت اتاق عمل تموم شد. مهنا: چه خبر آقای دکتر حال دخترم چطوره؟ دکتر: خوشبختانه عمل با موفقیت انجام شد. علیرضا: چه خبر محسن؟ حال مادرم چطوره؟ محسن: منتظر بمون دکتر بیاد عزیزم، نگران نباش. عروس: عمل دختره تموم شده، اونا منتظرن اون از اتاق عمل بیرون بیاد محسن: گفتم که نگران نباشید، فقط گفتم منتظر بمونید. خیلی دلم می‌خواست برم احوال خانم مرتضوی رو بپرسم ولی بخاطر حضور بهار و مرتضی نتونستم. محسن: علیرضا دکتر اومد. علیرضا: آقای دکتر، چه خبر؟ دکتر: آقای مرتضوی ما خیلی تلاشمون رو کردیم، عمل خیلی خوب پیش رفت ولی از یه جایی بعد ضربان قلبش افت پیدا کرد و فشارش پایین اومد، ما همه تلاشمون رو کردیم، اما... علیرضا: یعنی چی!؟ چی داری میگی دکتر؟ دکتر: خدا صبرتون بده. عروس: علیرضا... محسن: خدا صبرت بده علیرضا جان. علیرضا: محسن من الان چی‌کار کنم؟ این چه بلایی بود که سر زندگیم اومد؟ من و‌مرتضی و‌بهار بالا سر فاطمه موندیم تا بهوش بیاد، احمدرضا به بهانه هوا خوردن رفت تا از احوال خانم مرتضوی خبر بگیره. احمدرضا: سلام آقا علیرضا. علیرضا: سلام، حال دختر خانم خوبه؟ احمدرضا: هنوز بهوش نیومده. حال مادرتون چطوره؟ خیلی عملشون طول کشیده؟ علیرضا: مادرم... مادرم زیر تیغ عمل تاب نیاورد. احمدرضا: چی!؟ یعنی ... عروس: علیرضا، آروم باش. احمدرضا بهم زنگ زد، رفتم بیرون دیدم رو صندلی نشسته و سرش رو پایین انداخته. مهنا: چی‌کارم داشتی؟ احمدرضا: بشین بهت بگم. مهنا: چرا بهم ریخته‌ای؟ احمدرضا: خانم مرتضوی فوت کرد. وقتی احمدرضا این خبر رو داد حسابی سوختم، دلم نمی‌خواست اینطوری بشه. بدجور حالم گرفته شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هرشکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
او آمده تا به جهانیان بفهماند چگونه نوح یه عالمی را سوار کشتی‌اش کرد. نه، اشتباه می‌گویم، کشتی حسین وسیع‌تر و سریع‌تر از کشتی نوح است. او همان است که نوح با نامش لنگر انداخت. او حسین است🦋 ولادت با سعادت حسین ابن‌علی، میوه دل خانم زهرا، شافع امت رسول‌الله مبارک😍💝