🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_21 #وصال ایلیا: من فردا میرم بلیط میگیرم و همه باهم برمیگردیم. ایران نمیریم، میبرمت لبنان
#پارت_22
#وصال
به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریکا، آخه همیشه گفتن بهترین راه استتار اینه که تو چشمتر باشی.
آقای بریک سه نفر رو پیدا کرد یه زن و شوهر با یه پسر بچه به جای ما اونا رو فرستاد فرودگاه با بلیطی که ما گرفته بودیم.
ما خونه آقای بریک ساکن شدیم، آقای بریک دست بکار شد برای رو کردن دست الکس.
ایشون اول مجدد ماجرای حیثیتش رو به اجرا در آورد؛ در این بحبوحه آقای لوکاس هم برگشت تا از حقش دفاع کنه.
دوتایی باهم تمام مدارکی که داشتند رو به دادگاه بین الملل و در محضر تمام هئیت دانشگاه رو کردند.
قاضی: آقای الکس شما چیزی برای دفاع از خودتون دارید؟ این مدارک همه بر علیه شماست.
الکس: من همه رو رد میکنم، ترور اون دختر برا من هیچ سودی نداشته، در ضمن اون ضاربان اعتراف کردن که نقشه اصلی به دستور آقایون بریک و لوکاس بوده، من فقط از بخشی از قضیه خبر داشتم.
قاضی: آقای بریک شما مدرک دیگری برای اثبات این ادعا دارید؟
بریک: بله جناب قاضی اگر اجازه بدید من دو نفر رو به این جلسه وارد کنم.
قاضی: اجازه هست، دعوت کنید.
بریک: ماکان برو بیارشون.
قاضی: این دو نفر کی هستند جناب بریک؟
بریک: اگر اجازه بدید من سکوت کنم و خودشون همه چیز رو بگن.
قاضی: خودتون رو معرفی کنید
متهمان: من دونالد ساترلند هستم، منم جیسون جونز هستم.
قاضی: شما چی از قضیه میدونید و نقشتون چی بوده؟
متهمان: ما دوتا دستور داشتیم که خانمی رو پنج سال پیش زمانی که از مجتمع محل ارائه خارج میشن مورد هدف قرار بدیم.
قاضی: ولی طبق این پرونده اون دو نفر تحویل سفیر ایران شدهاند و زیر شکنجه فوت شدند.
متهمان: اون دونفر عوض علی البدل این نقشه بودند اونا ماموریت داشتن خودشون رو در صحنه بگذارند تا دستگیر بشوند.
قاضی: این همه کار رو به دستور چه کسی انجام دادید؟
سکوت چند ثانیهای بر دادگاه حاکم شد.
متهمان: اقای قاضی اگر بگیم در امان خواهیم بود
قاضی: بله، هیچ کس حق نداره به شما صدمه بزنه
متهمان: ما به دستور جناب...
قاضی: بگید کی بوده، گفتم در امان هستید.
متهمان: جناب الکس
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
وقتی اینطوری تو سکوت فرو میرید میترسم😥
کجایید؟
تازگیا لفت هم میدید🥺😔
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
سلام دوستان دیشب شارژ گوشیم تموم شد نشد پارت بعدی رو بگذارم😔
ولی امروز حتما میگذارم منتظر باشید☺️
ممنون از صبوریتون
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
#پارت_23
#وصال
الکس از روی عصبانیت با گوشه چشم نگاهی به بریک و لوکاس انداخت، دندان قرچهای کرد و گفت:
الکس: جناب قاضی، اگر من این دستور داده بودم باید طوری عمل میکردم که مدرکی از من باقی نمونه، هیچ دلیلی نداشت که من ضاربان رو زنده بگذارم.
در ضمن قاضی قبلی بیگناهی من را ثابت کرد.
قاضی: دزدیدن اطلاعات خانم دکتر عباسی توسط خانم سلیمانی و تهدید ایشان رو چه میگویید؟
من وظیفه دارم پرونده را مجدد بررسی کنم، حکمی که داده شده در پنج سال پیش درست نبوده و نیاز به بررسی مجدد دارد.
الکس حسابی عصبانی شده بود، دستی بر صورت بی ریشش کشید و آن را به زیر گلویش برد.
بریک: اجازه نمیدم مثل پنج سال پیش قصر در بری الکس.
الکس: تو با حمایت دولت اسرائیل به قدرت رسیدی، این خیانتت رو فراموش نمیکنم.
لوکاس: اتفاقا من و بریک بخاطر استحکام اسرائیل این کار رو میکنیم، تو مثلا مغز متفکر اونایی ولی یه جو عقل نداری، اسرائیل باید تو رو حذف کنه وگر نه به شدت از جانبت ضربه میخوره.
ماکان: الان چی میشه آقا؟
بریک: نگران نباش این بار همه چی به نفع ماست.
قرار دادگاه بعدی ۲۰ روز دیگر بود، در این جلسه سفیر ایران نیز دعوت شده بود، قرار بود دادگاه تمام ابعاد قضیه را مجدد برای سفیر ایران توضیح دهد، البته دولت آمریکا از سر دلسوزی و رابطه دوستانه این کار را نکرد بلکه جهت پاکسازی وجه خود و برای انحراف افکار عموم مردم در آمریکا و غربدوستان ایرانی این کار را میکرد؛ میخواست بگوید ما نیز عدالت را اجرا میکنیم.
ایلیا: بیست روز دیگه هم باید اینجا بمونیم؟
بریک: بله، آقای قاضی قرار شد مجدد پرونده رو به اجرا دربیاره، همه مدارک رو جهت بررسی مجدد بهشون تحویل دادم، حتی فیلمهای دوربین مداربسته دفتر که نشون میداد الکس با خانم سلیمانی بگو مگو کرد و چیزی تحویل گرفت.
ایلیا نگاهی به فاطمه انداخت، این مدت کاملا سکوت کرده بود، حرفی نمیزد و فقط به اتفاقاتی که داشت رقم میخورد گوش سپرده بود.
ایلیا: فاطمه جان، چی شده؟ میدونم از اینکه اینجایی احساس راحتی نمیکنی، اما چارهای نداریم، یکم صبر کن من که کار الکس رو تموم کنم قول میدم به سلامت برگردونمت ایران، دیگه هم پامون رو آمریکا نمیگذاریم.
فاطمه: ایلیا آمریکا هیچ وقت خیرخواه ایران نبوده، اونا داعش رو تاسیس کردن و انداختن به جون سوریه و مردم مظلومش.
اونا با اسرائیل و انگلیس همدست هستن، این پرونده هم مثل پرونده قبلی به نفع الکس، چون اون قدرت داره، حمایت اسرائیل رو داره.
ایلیا: آقای بریک گفت الکس دیگه مثل قبل وجه خوبی پیش اسرائیلیها نداره، اونا هنوز بابت شکستی که در دریافت اطلاعات از تو خورده رو دارن به سرش میزنن.
فاطمه: ایلیا من احساس خوبی ندارم، بیا زودتر بریم، اینجا جامون امن نیست.
ایلیا: دورت بگردم، منم مثل تو دیگه خسته شدم، ولی باید یکم صبر کنیم تا حق تو، و انتقام خون ریخته شده خانواده و دزدیده شدن هویتم رو از الکس بگیرم، ایلیات رو ببخش قول میدم برات جبران کنم.
دلشوره روز و شبم رو گرفته بود، امیر مهدی هم دیگه کلافه شده بود، مجبور بودم یطوری سرگرمش کنم تا این روزها هم بگذره.
بیست روز رو با خون دل سپری کردیم، آقای بریک مهیای رفتن به جلسه دادگاه شد.
بریک: بهتون قول میدم این دفعه آخرشه، دیگه امروز پرونده رو میبندم.
ایلیا: موفق باشید آقا.
همه در جلسه حضور داشتند؛ سفیرایران، لوکاس، بریک، الکس.
با کوبیده شدن چکش چوبی به میز جلسه شکل رسمی به خود گرفت.
قاضی: ابعاد پرونده جنایی رو بررسی کردم، با استفاده از متهمان صحنه جرم بازسازی شد، مدارکی دیگر نیز در محکومیت جناب الکس به دستم رسیده، هزینههایی که به دو متهم مذکور پرداخت شده با سه واسطه به جناب الکس برمیگرده، بنابراین جناب الکس محکوم به پرداخت ۱۰۰ میلیون دلار به دولت ایران است، از جهتی که ایشون یکی از افراد بلند پایه هستند نمیتوانیم اورا به دولت ایران تحویل دهیم، اما متهمان دونالد ساترلند و جیسون جونز را به دولت ایران واگذار میکنیم.
الکس: جناب قاضی من اعتراض دارم، من تو این کار هیچ نقشی نداشتم، این دوتا زیر دست من بودن طبیعیه از من حقوق بگیرن.
قاضی: مقدار هزینه دریافتی اونا از حقوق ماهانهآنها بیشتر بوده، اونا همه چی رو اعتراف کردن، جناب الکس شما با رشوه دادن به قاضی سابق پرونده را به نفع خود مسکوت نگه داشتید.
الکس دیگه کم آورده بود، از جانب اسرائیل هم هیچ حمایتی نشد، هیئت دانشگاه در همان روز اون رو عزل کرد، و یه نامه بلند بالا به دولت ایران و خانم عباسی جهت عذر خواهی ارسال کردند.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
ایلیا: دیدی گفتم، همه چی این دفعه به نفع ماست، تموم شد الکس دیگه نابود شد.
فاطمه: اسرائیل هنوز هم حامی الکس، من مطئنم اونو همین طوری کنار نمیزنن.
ایلیا: دیگه برام مهم نیست اسرائیل قبولش داره یا نه، هرچی هست من به هدفم رسیدم. معلوم شد اون قصد کشتن تو رو داشته همین برای من کافیه.
بریک: ممنون که صبر کردید و این چند روز رو هم به سختی سپری کردید، من باز هم تونستم به دانشگاه برگردم، اینو مدیون شما دوتا هستم، من انسان دوستی شما رو دیدم خانم عباسی، اما روم نمیشه با اتفاقاتی که افتاد مجدد ازتون درخواستی کنم.
به هر حال ممنونم، این سه تا بلیط هست برا بعد از ظهر به مقصد ایران امیدوارم سفر خوبی داشته باشید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 گوشهای از پارت آینده منو ببخش که این همه بهت سختی دادم، حلالم کن. همه چی بهم پیچیده، فق
دلیل این آینده رو میگم😅
فقط صبور باشید
فکر کردم تو دوتا پارت جا میشه ولی اشتباه محاسباتی رخ داده😅😅
گوشهای از پارتهای بعدی😁
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_23 #وصال الکس از روی عصبانیت با گوشه چشم نگاهی به بریک و لوکاس انداخت، دندان قرچهای کرد و گ
#پارت_24
#وصال
همه چی رو برا رفتن آماده کردیم، خیالم راحت شد که شر الکس از سرمون کم شد، برا همه محرز شد اسرائیل هم دیگه رو الکس حساب باز نکرده و اونو کنار گذاشته وگرنه باید ازش دفاع میکردن تو دادگاه.
حالا که خیالم راحت شده بود تصمیم گرفتم مجدد به خونه خانم سلیمانی سر بزنم شاید ایندفعه بتونم ازش خبری بگیرم.
فاطمه: ایلیا تو و امیر مهدی بمونید من برم ببینم خانم سلیمانی خونه هست یا نه.
ایلیا: فقط زود برگرد عزیزم به پرواز برسیم.
منم میرم که ببینم تو خونه خودم چیزی جا مونده یا نه بعد هم میسپارمش به ماکان برای فروش پولش به کارمون میاد.
فاطمه: خوبه، ممنون.
رفتم که خبری از خانم سلیمانی بگیرم؛ از در و همسایهای که اونو میشناختن اونجا سراغشون رو گرفتم کسی ازش خبر نداشت.
خیلی مأیوس شدم، دلم تنگش شده بود، تو این خونه هم کم خاطره نداشتم.
بعد ازاینکه از پیدا کردن خانم سلیمانی ناامید شدم، گفتم برم به خونهای که آقای بریک به من داده بود سر بزنم، نمیدونم چرا دلم خواست اونجا رو ببینم.
خاطره ترس و خوشیهایی که اونجا داشتم برام تداعی شد، محافظتهای ایلیا و نگهبانیهاش همه مجدد جلو چشمم اومد.
متوجه گذشت زمان نشدم، به خودم اومد چهل دقیقه بود که بیرون زده بودم، فورا برگشتم تا از پرواز جا نمونیم.
بریک: خوش اومدید، کارتون تموم شد؟
فاطمه: بله، رفته بودم چندتا جا رو ببینم، ایلیا برنگشته؟
بریک: نه هنوز، منتظریم برگرده همراه پسرتون تا ببریمتون فرودگاه.
الان ماکان رو میفرستم دنبالش.
فاطمه: ممنون لطف میکنید.
رفتم سراغ چک کردن وسایل و چیدمان درست تو چمدون و ساک، همه چی کامل بود.
فاطمه: آقای بریک دیر نکردن ؟
بریک: چرا بنظرم دیر شده، ماکان هم نیومد، الان باهاش تماس میگیرم.
الو، ماکان کجایی ؟
حرفهایی بین ماکان و بریک رد و بدل شد منو رو نگران کرد.
فاطمه: آقا بریک چی شده؟
بریک: هیچی چیزی نشده، شما همین جا باشید من برمیگردم.
فاطمه: آقا بریک خواهش میکنم بگید چی شده، اتفاقی برا ایلیا و پسرم افتاده؟
بریک: گفتم که نه، من میرم برمیگردم
فاطمه: منم باهاتون میام.
بریک: خانم عباسی خواهش میکنم.
فاطمه: نه، همین که گفتم من هم میام.
تا برسیم جون به لب شدم.
ماکان: خانم شما....
فاطمه: ایلیا کو!؟ پسرم کجاست؟
بریک: ماکان بگو چه خبره؟
ماکان: وقتی اومدم اینجا دیدم قفل در شکسته و ایلیا و پسرتون نیستن.
فاطمه: یعنی چی نیستن؟ کجا میتونن رفته باشن؟
ماکان: نمیدونم، چیز مشکوکی جز شکسته بودن قفل در تو خونه پیدا نکردم.
تازه داشتم به خوشی زندگی لبخند میزدم، قرار بود با ایلیا روزهای خوبی رو سپری کنیم، قرار بود بریم ایران و دیگه برنگردیم آمریکا، اما با غیب شدن یهویی شوهرم و جگر گوشهام کل دنیا رو سرم خراب شد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی وانتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~