انا خلقنا من بقایا تراب ابی تراب🥺
و انا الیه راجعون🥰
ما از بقایای خاک ابو تراب خلق شدیم
و به او نیز بازمیگردیم
✍ف.پورعباس
#عربیجات
#عاشقانه
#کلوپ
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
هرچقدر هم روزت را با خستگی به سر رسانده باشی
آرامش شب میتواند ایده بخش باشد
برای شروعی نو
شب خوش🌙
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#امام_حسین_قلبم
🥲🫀✨
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_35 #وصال علیرضا: سلام آبجی، خوبی؟ امیر خوبه؟ فاطمه: سلام بنظرت وقتی خبر ندارم چه بلایی سر هم
#پارت_36
#وصال
برام سخت بود با خانوادهام دوباره رفتنم به آمریکا رو مطرح کنم، مخصوصا وقتی قراره امیر رو بذارم ایران و خودم تنها برم.
از جهتی هم دیگه نبود ایلیا داشت منو عذاب میداد، خدا کمک کرده تا الان امیر خیلی سراغ پدرش رو نمیگیره قطعا یکم بیشتر بگذره بهونه گیریهاش شروع میشه، اون موقع است که من مستاصلتر از امروز میشم.
احمدرضا: درسته که علیرضا خواسته برگردی، قطعا هم تدابیر امنیتی رو چیده و چنین درخواستی کرده، ولی هرچی باشه تو کشور غریب اتفاقی برات بیافته شرایط سختتر میشه نه فقط برا علیرضا حتی برا ما.
مهنا: آره مادر، من تو همین ده روز که شنیدم چی شده خدا شاهده خواب به چشمم نیومد، روزم و از شب نمیتونستم دیگه تشخیص بدم، هرصبح با نگرانی چشم به در و گوش به زنگ بودم.
فاطمه: چاره دیگهای ندارم، اگر هم نرم من دق میکنم، باید برم ببینم چی شده، باید ایلیا رو هر طور شده برگردونم.
احمدرضا: به امیر مهدی فکر کردی؟ اون چقدر میتونه نبود تو و پدرش رو تحمل کنه؟
فاطمه: نمیدونم، فقط میدونم این مدت که نیستم زحمت امیر با شماست.
احمدرضا: بزار من هم بیام.
فاطمه: نه بابا، نمیتونم شما رو وارد خطر کنم، حداقل اگر اتفاقی برا من افتاد، شما ومامان کفیل و مراقب امیر هستید.
مهنا: اینجوری نگو نگران میشم، اگر قرار خطری تو رو تهدید کنه من اصلا اجازه نمیدم که بری.
به سختی دل پدر و مادرم رو راضی کردم، برا خودم هم سخت بود، دیگه توان کشیدن مصیبت نداشتم؛ به هر سختی بود از بچهام دل کندم و گذاشتم ایران و راه افتادم.
محمد: خب، چه خبر از خواهرت؟
علیرضا: امروز راه افتادن، فردا میرسند
محمد: خب، خانم سلیمانی چند نفر رو بفرستید فرودگاه از الان، شرایط بسنجند، حسین مثل قبل حواست به الکس و افرادش باشه.
بعد از یک روز تحمل خستگی سفرم پایان پیدا کرد.
فاضلی: سلام خانم، خوش اومدید.
فاطمه: سلام، ممنون
فاضلی: بفرمایید ما شما رو تا منزل همراهی میکنیم.
سلیمانی: خوش اومدی عزیزم، حالت خوبه؟
فاطمه: ممنون، حال و روزم مشخصه.
سلیمانی: بیا خستگی از تن بیرون کن تا بقیه هم برسند.
ترجیح دادم یه دوش بگیرم تا جریان خونم تنظیم پیدا کنه و خستگی یک روز از تنم بیرون بره.
خانم سلیمانی یه سفره رنگین آماده کرده بود.
خانم سلیمانی: بفرما عزیزم، بیا جلو.
فاطمه: ممنونم خیلی زحمت کشیدید.
کس دیگهای نمیاد؟
خانم سلیمانی: فعلا نه عزیزم، تا شب راحتی، شب ان شاالله بقیه هم میان.
فاطمه: هنوز هم نمیخوایید بگید چه شده؟
خانم سلیمانی: چیزی نشده، اتفاقا چون میخواییم که چیزی بشه و الکس واکنشی نشون بده تو رو اینجا آوردیم.
فاطمه: پس از من به عنوان تعمه استفاده میکنید.
خانم سلیمانی: این چه حرفیه عزیزم، اصلا اینطور نیست.
فاطمه: امیدوارم بدون دردسر ایلیا رو پیدا کنم و برگردم.
خانم سلیمانی: ان شاالله عزیزم
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثلا کوله بارم بستم
مثلا راهی کربلات هستم😭
مثلا تو صدام کردی
مثلا تو آغوش تو آرام هستم💔
#کربلا
#دلتنگ
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون منور به لبخند شهدا🥺🌙
#شهدا
#دانیال_رضا_زاده
#دهه_هشتادی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~