الان یه چیز اومد تو ذهنم
تو مراسم تنفیذ رئیس جمهورجدید
باید رئیس جمهورقبلی حضور داشته باشه.....💔
ای خدا چرا درد ما تموم شدنی نیست 😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح اول محرمتون بخیر🖤
ان شاالله مادرش اذن بده برا جگر گوشهاش عزا داری کنیم😭
با اذن مادر و پدرش میپوشیم جامه سیاه رو🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خواهش میکنم کسی که متن های آقای پزشکیان رو مینویسه براشون توضیح هم بده،چون این ها دیگه تپق لفظی ساده نیست
ایشون باید چند وقت دیگه تو سازمان ملل سخنرانی کنند
+اون ره مخفف رحمت الله علیه هست🤦♂
#پزشکیان
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🔴خواهش میکنم کسی که متن های آقای پزشکیان رو مینویسه براشون توضیح هم بده،چون این ها دیگه تپق لفظی سا
واقعا ببخشید نتونستم تحمل کنم🤦♀🙁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب دوم محرم😭
دلم بد گرفته
نتونستم دیشب و امشب برم هیئت😭🖤
هرکی رفت منو دعا کنه🖤🥺😭
نام حسین آرام بخش دلها😭💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_48 #آبرو محمدعلی: به خانم حاج رضا گفتی هفته بعد مزاحمشون میشیم؟ زهره: آره برا آخر هفته هما
#پارت_49
#آبرو
نازنین خستگی رو خستگی گذاشته بود و نرسیده نشست پای درسهاش برای قبولی دروس شهریور پایه یازدهم.
حالا که خودش هم از نتایج امتحانات حوزهاش راضی بود با خیال راحت میتونست برای مدرسهاش درس بخونه و مانعی نبود.
محمدعلی: خدا قوت.
نازنینزهرا: ممنونم.
محمدعلی: فکر میکردم دیگه درس خارج از حوزه و دبیرستان رفتن از سرت افتاده باشه.
نازنینزهرا سرش رو برگردوند آروم و بی صدا پوفی کرد و گفت: نه، عزمم رو جزم کرد امتحانات شهریور رو هم بدم، باید اونا رو هم قبول بشم و میشم.
سال دیگه هم ادامه میدم دوازدهم رو و حوزه رو غیر حضوری میکنم.
محمدعلی: چرا دوست داری با ما لج کنی؟ فکر کردی ما بد تو رو میخوایم؟ هیچ پدر و مادری بد فرزندشون نمیخواد، ما شأنیت تو رو در نظر گرفتیم و گفتیم برو حوزه.
نازنینزهرا: شأنیت من!؟ واقعا!؟ ولی شما که میگفتید مردم چی میگن، حالا شد شأنیت من! من گول این حرفا رو نمیخورم، شما فقط به فکر این هستید حاج فلانی و فلانی دهن باز نکنن بگن وااا دختر حاج محمدعلی رفته رشته ریاضی مهندس و معمار بشه.
محمدعلی: حرف مردم یه بخشی از قضیهاست، یه بخش دیگه خودتی.
نازنینزهرا: اگر اجازه بدید میخوام درسام رو بخونم، وقت ندارم، آخر هفته هم مراسم بله برون داداش کلی وقتم گرفته میشه.
محمدعلی که نتونسته بود حریف زبون نازنین بشه حرفش رو ناتموم گذاشت از اتاق رفت بیرون.
زهره: چی شد باهاش حرف زدی؟ بهش گفتی خواستگار داره؟
محمدعلی: اصلا بحثمون به اونجا نرسید.
زهره: پس این همه وقت رفته بودی داخل چی میگفتی؟
محمدعلی: یکم در مورد درس بهش گفتم، خواستم مقدمه چینی کرده باشم، همونجا بحث تموم شد و اومدم بیرون.
زهره: اینجوری نمیشه، باید میرفتی سر اصل مطلب.
محمدعلی: نمیشد، اگر اینکار رو میکردم نمیگذاشت کلام منعقد بشه پسش میزد.
زهره: محمدحسین رو فعلا قاطی ماجرا نکنیم، اول بزاریم ازدواج و قضیه محمدحسین پیش بره بعد به محمدحسین میگیم با نازنین حرف بزنه.
محمدعلی: هرجور صلاح میدونید خانم، به هر حال ریش و قیچی دست شماست.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
رنگها رنگ خزان است بیا برگردیم💔
صحبت از گهواره طفل رباب است بیا برگردیم😭
حسین، اینجا خاک بوی خون میدهد🥺
صحبت از مرگ جوان است بیا برگردیم😭
بوی آتش و دود به مشامم میرسد
صحبت از خلخال پای دختران است بیا برگردیم😭
✍ف.پورعباس
🚫کپی با ذکر نام آزاد
.........🖤✍🖤.........
@taravosh1
.........🖤✍🖤.........
گذر تک تک این ثانیههای عمرم
به قدیمی شدن نوکریت میارزد..!
#حسینمن🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب شب سوم محرمه :)
متعلق به حضرت رقیه ❤️🩹🖤
بعد تُ ضرب المثل شد
دخترها بابایی اند :)
🎥ببینید|| دستگیری حجتالاسلام سیدکاظم روحبخش در عربستان بخاطر ستیز با اسرائیل کودککش
چند روزی است که خبر دستگیری حجتالاسلام روحبخش در عربستان دست به دست میشود و اخیرا با انتشار فایل صوتی او زندان این خبر تایید شد اما اکنون در خبرها آمده ایشان به علت تبلیغ بر علیه رژیم کودککش صهیونیستی توسط پلیس مدینه دستگیر شده است.
برای #آزادی سید کاظم #دعای_فرج بخوانید
اللهم فک کل اسیر
🏷 #حج_برائت 🕋
کانالشهیدرضویبابکنوری..♡
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
کلاسهای صبحگاهی علوی رو فراموش نکردید که🥺
به حق مولا علی، دعا کنید عزیزان دلم آزاد بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 حسینی بودن بدون مهدوی شدن، به درد نمیخوره!
استاد#شجاعی
مداحی_آنلاین_درده_دوا_رقیه_اسفندیاری.mp3
8.07M
😭درده دوا رقیه
مشکل گشا رقیه
روحه صفا رقیه
شیرین لقا رقیه
🖤
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_49 #آبرو نازنین خستگی رو خستگی گذاشته بود و نرسیده نشست پای درسهاش برای قبولی دروس شهریور پ
#پارت_50
#آبرو
محمدحسین: قبل از اینکه بریم میخوام یه چیزی بهت بگم نازنین جونم.
نازنینزهرا: جانم داداش.
محمدحسین: من حتی اگر ازدواج هم بکنم، با اومدن اون خانم هم تو زندگیم، تو مثل قبل تو دلم جا داری، مثل قبل کاری داشتی برات میدوم میام، مثل قبل حتی اگر سر تخت بیمارستان هم باشم، حتی اگر عزارئیل بالا سرم باشه تو صدام بزنی، ازش اجازه میگیرم میام کارت رو راه میندازم.
نازنینزهرا: این چه حرفیه داداش!؟ اینجوری حرف میزنی دلم بهم میریزه.
محمدحسین بغض نازنین رو که دید بغلش کرد و بوسیدش، بغض نازنین ترکید، صدای گریهاش رو خفه کرد و بی صدا اشک ریخت.
زهره: آماده شدید؟ بریم؟
محمدحسین: اومدیم مامان.
نازنین روسریت رو عوض کن، اون شال قرمز رو بپوش که برات خریدم.
نازنینزهرا: حاج خانم مامان رو چیکار کنیم؟
محمدحسین: داریم میریم بله برون نه مجلس ختم.
نازنینزهرا: پس خودت جمعش کن.
محمدحسین: حله، من برم بیرون تو هم معطل نکن.
نازنینزهرا: باشه داداش.
محمدعلی: ماشاالله، منو یاد جوونی خودم انداختی، زمانی که رفته بودم خواستگاری مادرت.
محمدحسین: یعنی به اندازه من خوشتیپ بودید؟
زهره: قطعا تو از پدرت هم خوشگلتر شدی.
محمدعلی: دستتون درد نکنه حاج خانم.
زهره: خواهش میکنم، شما با عبا و قبا و عمامه تشریف آوردید خواستگاری، پسرم تیپ کت و شلواری زده، معلومه از شما تیپش جذابتره.
محمدعلی: تحویل بگیر، پس تو هووی من بودی محمدحسین و من خبر نداشتم.
سه تایی به هم خندیدن و منتظر نازنین موندن تا به جمعشون برسه.
نازنین برای آخرین بار خودش رو تو آیینه نگاه کرد، شال قرمز پلیسه دار خیلی صورتش رو روشن کرده بود، مقداری کرم هم زد و از اتاق بیرون اومد.
محمدحسین: اینم از خواهر آقا داماد.
محمدعلی: نازنین بابا، نمیشد یه روسری دیگه بپوشی.
زهره: دختر نکنه امروز کمر بستی به بیآبرو کردن ما؟ چرا یه روز بدون دردسر و دعوا نمیتونی با ما راه بیای؟
محمدحسین: من ازش خواستم اینو بپوشه، هدیهای هست که خودم روز تولد براش گرفتم، دوست ندارم تو مجلس بله برونم رنگ تیره بپوشید، شما که راضی به تغییر نیستید، ولی نازنین مجبور نیست تیره بپوشه، این شال در شأنش هست و زیباترش کرده.
محمدعلی: آخه پسرم.
محمدحسین: من فکر میکنم به اندازه کافی دیرمون شده، بریم دیگه.
محمدحسین باز آبی رو آتیش خانواده شد، دردسر رو خوابوند و همگی به سمت خونه حاج قاسم راه افتادند.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~