eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
829 عکس
524 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_142 #آبرو هاکان: دو ساعت مونده به پرواز، چیزی نیاز نداری از ایران ببری؟ نازنین‌زهرا: نه، فقط
با شروع دانشگاه نازنین سرش حسابی شلوغ شد، هاکان کنار هلدینگش به تحقیقاتش در مورد مسلمانان و ادیان و مذاهب ادامه داد. نازنین‌زهرا: خسته نباشی هاکان جونم. هاکان: خدا قوت، چطور بود دانشگاه؟ نازنین‌زهرا: این یک هفته رو واقعا زندگی کردم، رشته مورد علاقه‌ام، کار مورد علاقه‌ام، تازه دارم فکر می‌کنم رویاهام داره محقق میشه. هاکان: خیلی خوشحالم واقعا، این که من و تو یک مسیر رو داریم طی می‌کنیم، منم دارم می‌فهمم زندگی و هدف از خلقتم یعنی چی. نازنین‌زهرا: خوش بحالت، حداقل تو این یه مورد من مخالف تو هستم، واقعا هنوز نفهمیدم هدف از خلقتم چیه. هاکان: راستش من به دختر و زن بودن تو غبطه می‌خورم، تو تحقیقاتم فهمیدم زن‌ها چقدر حق و حقوق دارن، چقدر پیش خدا عزیز هستن. نازنین‌زهرا: واقعا!؟ من که همچین چیزی ندیدم. هاکان: نازنین من می‌دونم تو خیلی عذاب کشیدی، ولی تازگیا فهمیدم پدر و مادر چقدر حرمت دارن، حتی اگر کافر باشن حرمت دارن، منم از وقتی فهمیدم خیلی عذاب وجدان گرفتم. نازنین‌زهرا: فقط پدر و مادر هستن که حرمت دارن؟ فرزندان حرمت ندارن؟ هاکان: چرا دارن، منم همه اینا رو تازه فهمیدم خیلی زندگیم رو داره تحت تاثیر میذاره، بهت بد شده قبول، ولی اونا پشیمونن، فهمیدن بد کردن، بهشون سخت نگیر، تو حتی باهاشون خداحافظی هم نکردی. نازنین‌زهرا: تو بدی ندیدی، من زندگی نکردم هاکان، اون خدا و اسلامی که تو دنبالشی اونا درسش رو خونده بودن، رفتارشون رو با من دیدی؟ عذابی که کشیدم رو دیدی؟ هاکان: همه رو شنیدم، باور هم دارم، ولی این راهش نیست. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
باشد یک روز دیدار ما یک شب جمعه کربلا💔 صبح بخیر آقای من❤️
هستید بریم پارت بعدی!؟☺️ نهار خوردید!؟😁
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_143 #آبرو با شروع دانشگاه نازنین سرش حسابی شلوغ شد، هاکان کنار هلدینگش به تحقیقاتش در مورد م
هاکان روز به روز دری از درهای حقیقت اسلام و مسلمانان به روش باز می‌شد و بیش از پیش عاشق این دین و مذهب می‌شد. نازنین رفته رفته خلأیی رو تو وجودش و زندگیش حس می‌کرد، حس عجیبی که قابل وصف نبود، نه دلتنگی بود، نه سرخوشی زندگی، کلافه و خسته‌تر می‌شد. هاکان: انرژی‌ات مثل دو ماه قبل نیست، تو درس‌ها به مشکل خوردی؟ نازنین‌زهرا: نه، درس‌ها عالی پیش میره، یکم خستگی امتحانات و شلوغی کارهای هلدینگ، تو که انگار کامل هلدینگ رها کردی چسبیدی به این تحقیقاتت. هاکان: این حال و روز تو مربوط به امتحانا و خستگی کار هلدینگ نیست، یه چیز فراتر. نازنین‌زهرا: کارشناس هم شدی برا ما تو این دوماه!؟ هاکان: بحث اینا نیست، راستش من دیروز با یه نفر صحبت کردم، دیگه فکر نمی‌کنم چیزی مونده باشه که من نفهمیده باشم، دلیلی نداره به این شکل بلاتکلیف و بی‌هدف زندگیم رو ادامه بدم. نازنین‌زهرا: یعنی می‌خوای چیکار کنی دقیقا!؟ هاکان: می‌خوام شیعه بشم، حقیقت‌ برام آشکار شده، هرچی هم می‌خونم و تحقیق می‌کنم بیشتر دستم پر میشه و شیفته این دین و مذهب می‌شم. اگر تو رضایت بدی همه کار و شرکت و دانشگاه رو ببریم ایران، هم تو از این دلتنگی درمیای، هم من برا اولین بار زندگی واقعی رو می‌چشم؛ البته من از این زندگی موقت و نامزدی کذایی هم خسته شدم. نازنین‌زهرا: یعنی چی خسته شدی؟ هاکان: می‌خوام واقعا زنم بشی، با حکم شرع و دین و اسلامی، کاملا قانونی. نازنین‌زهرا: الان هم می‌تونیم ازدواجمون رو قانونی کنیم. هاکان: تو پدر و مادر داری، برادر داری، منم دارم شیعه میشم، تو هم شیعه‌ای خوب می‌دونیم این حالتی که تو ترکیه رایج واقعا بویی از ازدواج‌های اسلامی و شرعی که قرآن گفته نداره. نازنین‌زهرا نه این حرف‌ها رو می‌تونست قبول کنه، نه انکارشون می‌کرد، چون خودش هنوز سرگردون بود، چیزهایی که از اسلام بهش می‌گفتن و روابط اجتماعی زنان در اسلام رو هنوز باور نکرده بود. در برابر حرف‌های هاکان سکوت کرد، انگار قبول کرده بود حسی خلأیی که داره واقعا همون حس دلتنگیه، به درون خودش هم که مراجعه می‌کرد صدای درونی هم این قضیه رو تایید می‌کرد. اما هیچ علامت مثبتی و رضایتی نسبت به پیشنهادات هاکان نداد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ صحبت های فوق حفاظتی سید حسن نصرالله 🔻سید حسن نصرالله: موبایلی که در دست شما و خانواده‌تان است جاسوس اصلی است و جاسوس قاتلی است. همین موبایلی که در دست شماهاست جاسوس قاتلی است که اطلاعات دقیقی به دشمن می‌دهد و مکان فرماندهان ما را نشان می‌دهد. خواهش می‌کنم برای حفظ امنیت خود و دیگران دقت و احتیاط کنید؛ اکثر اتفاقاتی که برای ما افتاده به خاطر موبایل بوده است. اسرائیلی‌ها همه چیز را از طریق این موبایل‌ها می‌شنوند و متوجه می‌شوند. اسرائیل به جاسوس نیاز ندارد بلکه از طریق دوربین‌های مدار بسته که به اینترنت وصل است همه شهر‌ها و خیابان‌ها و رزمندگان را می‌بیند. از همه مردم می‌خواهم در خیابان و داروخانه و ... که دوربین دارد اینترنت آن را قطع کنند این واجب شرعی است. 🔰 تک تک این کلمات سید باید با دقت شنیده و بازنشر شود. همه گفتنی‌ها را سید چند ماه پیش زده بود‌.
. بچه ها بیاین تو شبِ میلاد پیامبر خدارو بابتِ این دینِ قشنگی که داریم شُکر کنیم🌱 اگه بدونی چقدر دینِ اسلام خفنه هیچوقت بابتِ اینکه مذهبی هستی خجالت نمیکشیدی یا روز به روز اعتقاداتت کم رنگ تر نمیشد!🙂‌ قشنگیِ این دین رو میشه تو احادیث پیامبر عزیزمون پیدا کرد، مثلا همون حدیثی‌که میگه؛ به کسی که در حقت بدی کرده خوبی کن❤️‍🩹 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_144 #آبرو هاکان روز به روز دری از درهای حقیقت اسلام و مسلمانان به روش باز می‌شد و بیش از پیش
تعطیلات بین‌ترم شروع شده بود، نازنین همچنان به گمشده وجودی و خلأ زندگیش نرسیده بود. هاکان که سردرگمی نازنین و لج‌بازی‌هاش رو می‌دید بیشتر ناراحت می‌شد، از جهتی تصمیمش برای شیعه شدن محکم‌تر شده بود و تنها راه رسیدن به اهداف زندگیش رو مهاجرت به ایران می‌دونست، اما با وجود مخالفت‌های نازنین دست و بالش بسته شده بود. نازنین‌زهرا: خیره!؟ داری بار سفر می‌بندی!؟ هاکان: آره، می‌خوام برم سفر. نازنین‌زهرا: بدون من!؟ این چه سفری هست که می‌خوای بدون من بری!؟ هاکان بدون اینکه جواب نازنین رو بده زیپ ساک رو کشید و همراه ساک از اتاق خارج شد، نازنین فورا پشت سرش بلند شد و دست هاکان رو گرفت، هاکان نگاهی به دست گره شده نازنین انداخت و دستش رو کنار کشید. نازنین از این برخورد هاکان جا خورد، اشک تو چشماش حلقه زده و همچنان منتظر حرفی یا کلمه‌ای از هاکان بود. هاکان: این آخرین باری هست که تو من رو می‌بینی و دستم رو می‌گیری، هلدینگ و همه این خونه زندگی هدیه من به تو باشه، نمی‌خوام بعد از من زندگی‌ سختی داشته باشی. نازنین‌زهرا: چرا این حرف میزنی!؟ مگه من چیکار کردم؟ هلدینگ و خونه رو بدون تو می‌خوام چی‌کار؟ زندگی من بدون تو سخت میشه. هاکان: من این چهار ماه رو خیلی فکر کردم، من نمی‌تونم صبر کنم تو خانوادت رو ببخشی یا نبخشی و من بلاتکلیف بمونم، من اهداف جدیدی تو زندگی دارم، برای رسیدن به اونا باید برم ایران، یجوری هم شروع می‌کنم اونجا، البته می‌تونیم شرکای خوبی باشیم و منم شعبه دوم و بزرگی از هلدینگ رو‌ تو ایران راه بندازم. تو اینجا سرخوشی، بدون پدر و مادرت شادی ، آزادی که دنبالش بودی رو اینجا پیدا کردی، اما من برعکس تو شدم، هوای این شهر و کشور دنگال منو خفه می‌کنه، ته آزادی که دنبالش می‌گردی پوچی و بیهودگی است، البته این نظر من و من نمی‌خوام چیزی بهت تحمیل کنم. درس‌ات رو هم می‌خونی و مهندس معروف و با سلیقه‌ای میشی، منم تو ایران به آرزوهام میرسم. اشک‌های نازنین از گوشه چشمش قطره قطره جاری شد، هاکان هم آخرین حرف‌هاش رو صادقانه به نازنین زد و از خونه خارج شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~