eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
817 عکس
518 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_49 #پشت_لنزهای_حقیقت فقط می‌دویدم، با خودم حرف می‌زدم؛ سارا تیر هم خوردی نباید بایستی، اگر ت
چند روز گذشته بود، سرمای هوا مثل نمکی بر زخم‌هایم پاشیده میشد.نمی‌دونستم نزدیک مقر دشمنم یا دوست، نایی برای فریاد زدن و کمک خواستن نداشتم. نفس‌هایم سنگین و دردناک بود. هر بار که سعی می‌کردم نفس عمیقی بکشم، زخم‌های عمیق روی بدنم بیشتر به من یادآوری می‌کردند که چقدر ضعیف شده‌ام. در تاریکی چاله‌ای که در آن افتاده بودم، تنها صدای قلبم را می‌شنیدم که به تندی می‌تپید. امیدم کم‌کم داشت از بین می‌رفت، اما نمی‌تونستم تسلیم بشم. صدای قدم‌های سنگینی را شنیدم. صدای قدم‌ها نزدیک‌تر شد ولحظه‌ای بعد صدای مردی به گوشم رسید: کأن هنا حفره یا بوعلی.( اینجا یه چاله هست ابو علی) هوا تاریک بود مسلماً متوجه حضور من تو چاه نبودن. سرباز:“ضوّي لأشوف أوضح”( روشنایی بزنم تا بهتر ببینیم؟) بوعلی: لا، نحن بقرب العدو، یکمن یعرفونا. خیر، ما نزدیک دشمنیم ممکنه ما رو بشناسن. سرباز: شو الامر؟ دستور می‌دید چیکار کنم؟ بوعلی:“حط هيدا جوّا، بعدين انبطح عالأرض. لما تخفّ الطلقات، اقفز لجوا.” این نارنجک بنداز داخل بعد هردو با فاصله رو زمین می‌خوابیم صدای تیراندازی‌ها که کمتر شد می‌پریم داخل چاله. متوجه نمی‌شدم که در مورد چی بحث می‌کنن،ولی مقداری از صحبت‌هاشون رو که شنیدم متوجه شدم دشمن نیستن، نور موبایلم رو روشن کردم تا بهشون بگم من داخل چاه هستم. نور موبایل نظرشون رو جلب کرد، چشمانم تار میدید پلک‌هام هم زخم بودن، مرد با لنز کوتاه بردش توی چاله رو دقیق نگاه کرد نور چراغ قوه‌ای به چشمانم خورد و مردی نظامی با نگرانی به من نگاه کرد. او به سرعت به داخل چاله آومد و مرا بیرون کشید. هر حرکتش باعث می‌شد درد بیشتری حس کنم، این که من با موهای پریشون و زخمی و نیمه عریان تنها میان دوتا مرد نامحرم بودم حس خوبی به من نمی‌داد،اما می‌دانستم که این تنها راه نجاتم است. وقتی به مقر نظامی رسیدیم، سربازان با نگرانی به زخم‌هایم نگاه می‌کردند.گیج و سردرگم به دنبال دکتر و طبیب می‌گشتن. هر لحظه که می‌گذشت، احساس می‌کردم که نفس‌هایم کمتر و کمتر می‌شود. دکتر با عجله به مقر رسید و با دیدن وضعیت من، بلافاصله شروع به درمان کرد. زخم‌های عمیق و عفونت‌های ناشی از آن‌ها، وضعیت من وخیم‌تر کرده بود. دکتر با تمام توان تلاش می‌کرد تا جانم را نجات دهد، اما هر لحظه‌ای که می‌گذشت، امیدها کمتر و کمتر می‌شد. در مرز بین زندگی و مرگ قرار داشتم و تنها زمان می‌تونست نشان بده که آیا از این مبارزه جان سالم به در می‌برم یا نه؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح بخیر! 🌞 تصور کن که در باغ زیبایی هستی، پر از درخت‌های میوه و بوته‌های توت فرنگی. پرنده‌ای زیبا در آسمان پرواز می‌کند و خورشید در حال طلوع است. این صحنه نشان‌دهنده شروعی تازه و پر از امید است. هر روز جدید فرصتی است برای رشد و شکوفایی، درست مثل درختان و بوته‌های این باغ. پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، نمادی از آزادی و امکان‌های بی‌پایان است. پس امروز را با انرژی و انگیزه شروع کن و به سوی اهداف و آرزوهایت پرواز کن! 🌺🕊️ روزت پر از موفقیت و شادی باشد! 🌟
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_50 #پشت_لنزهای_حقیقت چند روز گذشته بود، سرمای هوا مثل نمکی بر زخم‌هایم پاشیده میشد.نمی‌دونست
حیان: قربان ببینید چی پیدا کردم. بوعلی: چی؟ حیان: ردیاب، تو موبایل و دوربین این خانم پیدا شده، اینم محتوای دوربین، عکس‌اسرای ماست تو مقر صهیونیست. بوعلی: یعنی می‌خوای بگی...؟ حیان: اون دختر جاسوس بوعلی: الان اون دختر تو چه وضعیتیه؟ حیان: دکتر گفته حال مناسبی نداره، برا من یه سوال ایجاد شده، لب مرز ما امشب درگیری نداشتیم، شواهد حاکی از این که این دختر از اون سمت فرار کرده و تیر خورده. بوعلی: یعنی ممکنه این همون شخصی باشه که امشب گفتن از اسرائیل فرار کرده؟ همین چند لحظه پیش خبر دادن یه آتش سوزی اتفاق افتاده تو یک محل نظامی و شخصی که این کار رو کرده فرار کرده، یعنی...؟ حیان: از طرف کی مأمور به آتیش زدن بودن؟ ازکجا رفته تو مقر نظامی دشمن؟ بوعلی: به محض بهوش اومدن بهم اطلاع بده، خوب تحت نظرش داشته باش، باید بفهمیم اون کیه. حیان: چشم قربان. دکتر: این دختر باید منتقل بشه بیمارستان وضع خوبی نداره، هیچ‌جای سالم تو بدنش نیست. حیان: بنا به دلایلی امکان انتقالش نیست، این منطقه تو شرایط خوبی نیست، این شخص برای ما خیلی مهمه، تمام تلاشت رو بکن دکتر که این دختر زنده بمونه. دکتر: تضمین نمی‌کنم، انگار بدن این دختر گرگ دریده، دوتا تیر خورده، تیرها حرکت کرده و من نمی‌تونم اونا رو خارج کنم، اگر زنده می‌خواهیدش باید ببریدش بیمارستان. حیان: دکتر هرچی بخوای خودم برات فراهم می‌کنم ولی این دختر همین‌جا باید درمان بشه، ممنوع الملاقات هم هست، دیگه کسی حق نداره اینجا بیاد جز من و بوعلی و شما. دکتر: چی بگم والا. ................. نتانیاهو: دختره چی شد؟ گالانت: فرار کرده، اما زنده نمی‌مونه، تیر خورده، از میون سیم‌خاردارها رد شده و تکه‌های گوشت تنش جا مونده، با زخم‌های موجود روی تنش خیلی دووم نمیاره. نتانیاهو: دوربین و موبایلش؟ گالانت: ردیاب داره، در این منطقه متوقف شده خیلی از ما فاصله نداره، این نشون دهنده این هستش که این دختر مرده. نتانیاهو: گالانت این دختر حتی اگر یه درصد زنده باشه، خبرش بپیچه فرار کرده کل کابینه زیر سوال میره. گالانت: این دختر زنده هم بمونه با اطلاعاتی که توی موبایل و دوربینش گذاشتم، قطعا برسه اونور به عنوان جاسوس اعدامش می‌کنن. ............................... عباس: ابو‌علی ابو‌علی خبر عاجل اجانی. حسین: خیر ان شاالله؟ عباس: حریق فی مقر النظامیین، مقر الذی مکان استقرار سیده سارا.( آتش سوزی در مقر نظامی‌ها رخ داده، همون محلی که مکان استقرار سارا خانم) حسین: سیده سارا ..... عباس: ما في أخبار عن سارة خانم، هربت أو يمكن...( خبری ازش نیست،فرار کرده یا شاید هم) حسین: عباس، افحص عن ساره، کانت بسلامه أو مستشهده. ( عباس در مورد سارا خانم تحقیق کن زنده باشه یا شهید، خبری ازش بیار) ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت دلت گرفت نه پیش مشاور برو نه به این رو بزن نه به اون فقط رو کن سمت کربلا بگو حسین می‌شنوی صدامو ..... معجزه می‌کنه🥺💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_51 #پشت_لنزهای_حقیقت حیان: قربان ببینید چی پیدا کردم. بوعلی: چی؟ حیان: ردیاب، تو موبایل و دو
حیان: دختره بهوش اومده اما حالش اصلا خوب نیست. بوعلی: منتقلش کنین به تونل‌زیر‌زمینی، حواستون باشه شناسایی نشید. حیان: چشم. اطمینان کامل پیدا کرده بودند که من جاسوس اسرائیلی‌هستم وبرای جمع‌آوری اطلاعات تا اینجا اومدم. من‌ رو به تونل منتقل کردند، باز هم فضای تاریک اما نسبتا گرم. بوعلی: دکتر، میتونه حرف بزنه؟ دکتر: نه، نباید بهش فشار بیاریم، من هنوز هم میگم باید منتقلش کنیم بیمارستان، زخم‌هاش عمیق و کاری. بوعلی: فعلا همین‌جا باشه، خیلی باهاش کار نداریم، زنده بودنش خیلی مهم نیست. مرد دهانش رو نزدیک گوشم آورد و پرسید: صدام رو می‌شنوی؟ می‌تونی جواب سوال‌هام رو بدی؟ خیلی سخت چشم‌هام رو تکون دادم و گفتم بله. به عربی شروع کرد پرسیدن، اما من چیزی متوجه نمی‌شدم. به سختی یه جمله گفتم من عربی نمی‌فهمم. بوعلی: فارسی!؟ سارا: ب..بل....بله. یه بله گفتم اما نفسم صدبار قطع شد و برگشت. بوعلی: اهل کجایی؟ سارا: ایران. بوعلی: تو اسرائیل چیکار می‌کردی؟ چطور به مقر نظامیان رسیدی؟ تمام نیروم رو جمع کردم که بهشون بگم من یه خبرنگارم که اسیر شدم، می‌خواستم بگم من همکار آقا حسین دیّان هستم، اما درد‌هام اجازه نمیداد. تمام تلاشم کردم ولی باز هم بی‌فایده بود. دکتر: گفته بودم بهش فشار نیارید، اون هنوز نمی‌تونه اینقدر تحمل کنه و حرف بزنه. بوعلی: برا من خیلی مهمه بفهمم این دختر چطور رفته اونجا و چرا اونجا رو به آتیش کشیده، حالا مطمئنم اون یه جاسوس، حیان؟ کجایی حیان؟ حیان: بله بفرمایید. بوعلی: این دختره رو همراه دکتر الدر بفرست زندان، آقای دکتر خیلی حواست بهش باشه، این دختر یه جاسوس. دکتر: من یه پزشکم، جاسوس و غیر جاسوس برام فرقی نداره، این الان بیمار من هستش. بوعلی: اصلا اهمیت نداره، فقط می‌خوام به همکارانش برسم، حتما بین ما هم جاسوس هست. با همه زخم و درد و رنجی که داشتم من رو منتقل کردند به زندان، موهام خاکی پریشون، لباس‌های پاره، زخم‌های عمیقی که با کمترین تکون خوردن و جابجایی سر باز می‌کردن. دکتر: دختر به این جوونی، حیف نبودی رفتی شدی رفیق این خونخوارهای کودک‌کش. معلوم نیست با چه حرف‌هایی گولت زدن. دکتر به حال من اظهار تاسف می‌کرد، و منی که توان حرف زدن نداشتم تا از خودم دفاع کنم. طبق ردیاب‌هایی که تو گوشی و دوربینم بود، محلی که مقر نظامی که تا چند ساعت قبل توش بودم رو بمباران کرده بودند، اما چون احتمال میدادن من جاسوس باشم اونجا رو از قبل تخلیه کرده بودن. بوعلی: درست حدس زده بودیم، اون یه جاسوس بود. حیان: چقدر باید بی‌شرف باشن که این بلاها رو سر خودشون بیارن تا پای مرگ برن بخاطر خودشیرینی پیش نتانیاهو. بوعلی: من میرم پیش سید، باید این قضیه رو باهاش در میون بذارم. تو هم با ابو‌علی هماهنگ کن، تمام وقایع رو بهش بگو. حیان: به ابو‌علی دسترسی ندارم، فقط عباس رو می‌تونم پیدا کنم، ابوعلی بعد از آزاد شدن کسی ازش خبر نداره. بوعلی: به عباس بگو، اون حتما خبر داره ازشون، حواست باشه از خط امن استفاده کنی. حیان: چشم. .................. علی‌اکبر: خبری از سارا خانم نشده؟ حسام: نه، من دیروز از حسین پرسیدم گفت پیگیر. علی‌اکبر: حسام من واقعا نگرانشونم، کاش اجازه نمیدادم همراهمون بیاد لبنان. حسام: تقصیر ما نبود که خودش خواست بیاد. علی‌اکبر: نباید قبول می‌کردم حسین: سلام، خوبید. حسام: ما خوبیم، شما بهتر شدید؟ حسین: الحمدلله. حسام: میگم خبری از همکارمون نشد؟ حسین: ان‌شاالله خبری میشه، نگران نباشید. علی‌اکبر: من مطمئنم خانواده‌اش الان دارن پر‌پر میزنن، معلوم نیست تو چه حالین الان. حسین: توکل کنید برخدا ان شاالله ایشون رو به سلامت پس می‌گیریم. حسام: ان شاالله. حسین: اومدم بگم که من چند روز نیستم، باید برم ماموریت، شما هم باید همین‌جا باشید تا من برگردم. علی‌اکبر: کجا می‌خواید برید؟ حسین: الان نمی‌تونم بگم، اما نمی‌تونم شما رو همراه خودم ببرم، هر خبری شنیدید تعجب نکنید، خودتون کنترل کنید. حسام: قرار چه اتفاقی بیافته؟ حسین: هنوز نمی‌دونم، به زودی می‌فهمیم. علی‌اکبر: مربوط به سارا خانم؟ حسام: سکوتت علامت تایید!؟ حسین: نه، اما نمی‌خوام نگران بشید، هنوز چیزی معلوم نیست، من دارم میرم همین قضیه رو بررسی کنم. علی‌اکبر: منم میام. حسین: نمیشه، ازتون می‌خوام صبوری کنید فقط خواهش می‌کنم. علی‌اکبر: اون دختر ناموس ماست، حتما الان غریب گیر افتاد، من همکارش هستم نمی‌خوام از هم‌وطنش احساس تنهایی کنه و نا‌امید بشه. حسین: اصلا معلوم نیست خبری که دادن مربوط به ایشون باشه، منطقه جنگی هست. علی‌اکبر: قول میدی هر خبری شد به ما هم بگی؟ حسین: حتما علی جون.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_51 #پشت_لنزهای_حقیقت حیان: قربان ببینید چی پیدا کردم. بوعلی: چی؟ حیان: ردیاب، تو موبایل و دو
حسین آقا و همراهشون عباس به منطقه اومدن. من همچنان نیمه جون بودم و هربار فقط شهادتین رو می‌خوندم مجدد بی‌هوش می‌شدم. دردهام ساعت به ساعت بیشتر می‌شد، دکتر هم دیگه کم آورده بود، با اندک امکاناتی که داشت سعی داشت منو فقط زنده نگه دار ولاغیر،اونم نه به عنوان یک انسان مسلمان، به عنوان یک صهیونیست برای دستیابی به اطلاعاتش و شناسایی دقیق فعالیتش. ✍ف‌.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای پاییزی رو با این آهنگ بیشتر دوست دارم🍂🍁 -کشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحتون بخیر دانش‌آموزان گرامی و عزیز😍 روزتون مبارک عاشقان مبارزه با صهیونیست❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا