-گاهی خدا برنامههات روخراب میکنه قبل از اینکه برنامه هات تو رو خراب کنن.
مهرَبونخُدا🌿
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
اردیبهشتماه ۱۴۰۳ وقتی خبر شهادت رئیس جمهور اومد لس آنجلس نشینان و لس آنجلس دوستان امثال احسان کرمی و علیکریمی و .... هشتک زدن کتلت و نابودی و .... زدن.🥺💔
میخواستم بگم شماها تو اردبیهشت ما رو سوزوندید💔
عزیزان ما رو سوزوندید و براشون هشتک زدید، رئیس جمهور رئیسی همه آرزوی ما بود، آرزوی ما رو سوزوندید.😭
خدا جای حق نشسته بود، بد شما رو سوزوند.☺️
در قهر خدا بسوزید که تازه این اولش
اما بدونید ما مثل هم نیستیم، ما دلمون برا یه عده از مردم بیگناه لس آنجلس که حامی غزه بودن و وجدانشون بیدار بود انصاف داشتن میسوزه و از خدا براشون طلب مغفرت و رحمت میکنیم و برای بازماندگانشون طلب صبر🤲😔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
تا روز ۱۰ رجب چند کلیپ در مورد امام علی بارگذاری میشه. کلیپ اول با زبان انگلیسی هست☺️ شما باید در ا
حواستون هست کمتر ۵ روز تا روز پدر مونده😍
این مسابقه رو هم حواست باشه❤️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
نامش علی بود، مادرش فاطمه بنت اسد از قبیله عبدمناف بود، ابوطالب هم پدرش. فاطمه بنت اسد پیش از ولاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عُمر به خواستگاری دختر رسول خدا آمد ولی پیامبر از جانب خدا دستور داشت که فاطمه را به ازدواج او درنیاورد.
ابوبکر نیز پا پیش گذاشت و جواب منفی بود.
دیگر بزرگان قریش که از تجار و نامداران مدینه بودند نیز همگی شانس خود را امتحان کردند ولی جواب منفی بود.
عمر و ابوبکر به حضرت علی پیشنهاد دادن که به خواستگاری فاطمه برود.
علی آن موقع۲۳ ساله بود، هزینهای هم نداشت.
ایشان با خجالت و با نهایت ادب و احترام به خواستگاری حضرت زهرا رفتن.
پیامبر به دخترشان این خبر را دادند، حضرت زهرا سرشان را پایین انداختند و لبخندی زدند.
پیامبراکرم نیز خوشحال و مسرور شدند و حضرت زهرا ۹ ساله به همسری حضرت علی در آمدند.
پاسخ یک شبهه: کودک همسری در اسلام😱
البته حضرت زهرا ۹ ساله بودند و از لحاظ هیکل و اندام در هیبت یک زن ۳۰ ساله بودند، از لحاظ عقل و درایت نیز از بانوان دختران هم سن وسال خود سرآمد بودند.
ثمره این ازدواج ۵ فرزند است😍(بنابر برخی روایات که ام کلثوم را دختر حضرت زهرا میدانند)
حسن و حسین و زینب و امکلثوم و محسن(شهید) ۶ ماهه.
#کلیپ_شماره_۸
#مسابقه
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍😍
امشب از جان بهتری را در بغل دارد حسین
شیرخوار اکبری را در بغل دارد حسین
هم چو گردون اختری با جلوههای سرمدی
هم چو دریا گوهری را در بغل دارد حسین
غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور
زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین
جان هر جانانه را بگرفته در دامن رباب
دلبر هر دلبری را در بغل دارد حسین
❤️❤️❤️❤️
#علیاصغر
#بابالحوائج
#رباب
#بینالحرمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال منی که پنج روز دارم بلاغت میخونم و به خودم سختی دادم🥴
حالا گفتن فردا امتحان نیست😶
خدا میدونه با چه سختی تموم کردم یه دور رو😩
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_123 #پشت_لنزهای_حقیقت دو خیابون فاصله داشتم تا به انبار برسم که صدای انفجار مهیبی من رو سرجا
#پارت_124
#پشت_لنزهای_حقیقت
از آخرین باری که اومدم نبطیه خیلی وضع خرابتر شده بود؛ تعداد آوارهها کاملا محسوس بود افزایش پیدا کرده.
هوا به شدت سرد بود، خیمهها ده دوازده نفره بودند.
صدای گریه و خنده با هم توأم بود.
نه ماشین میتونستم بگیرم نه پیای پیاده میشد رفت، یه گوشه نشستم تا کمی استراحت کنم.
سرم روی زانوهام گذاشتم و به تمام لحظاتی که به من گذشت تا بتونم زنده بمونم فکر کردم.
الان همه امید و آرزوی من این بود که بتونم حسین رو ببینم.
........
مرتضی: سلام فرمانده، خیلی خوشحالیم زنده و سلامت برگشتید.
احمد: فرمانده خدا رو شکر که باز هم بین ما هستید.
حسین: برا تشییع جنازه سارا و انتقالش به ایران آماده بشید.
حمدان: چشم فرمانده.
دیگه جواب دیانای هم دیگه اهمیتی نداشتم، حالا من برای اولین بار تو عمرم میخوام دروغ بزرگی بگم و جنازه یه شهید دیگه رو بجای سارا جا بزنم. حداقل اینجوری داغ دلشون کمتر میشه، اگر بفهمن دخترشون خاکستر شده حتما دق میکنن.
حمدان: چقدر به فرمانده سخت گذشته اونجا، با اینکه عملیات همه خوب پیش رفت ولی اون خیلی حالش بده.
انگار هنوز این انتقام دلش خنک نکرده.
مرتضی: منم بودم با منفجر شدن یه مقر دلم خنک نمیشد فرمانده قصدش جون قاتل همسرش بود، تا اون نمیره فرمانده آروم نمیگیره.
رفتم معراج شهدا کنار تابوت نشستم و شروع کردم درد و دل کردن، ازش کلی معذرت خواهی کردم که قراره بجای یکی دیگه بفرستمش یه کشور غریب.
حتما اون هم خانوادهای داشت و چشم انتظاری داشت، شاید هم خانوادهاش همه مثل خودش کشته شدن الان تو بهشت کنار هم هستن.
دلم میسوخت از اینکه تو دو قدمی سارا بودم اما فرصت مجدد برای حرف زدن با اون نداشتم.
مرتضی: فردا من بجای فرمانده میرم نبطیه و کمکهای مردمی رو منتقل میکنم به فرمانده چیزی نگید.
احمد: چشم، حتما.
علیاکبر: سلام، خوبی حسین.
حسام: سلام، خوشحالم دوباره میبینمت، اینم امانتیها، شناسنامه سارا خانم و پاسپورتشون، البته اینا رو با پارتی بازی حل کردیم تا تونستیم زود تحویلشون بگیریم.
علیاکبر: ما کمکهای مردمی ایران رو هم آوردیم، مقداری پول هم جمع کردیم، میخوایم فردا بریم نبطیه و اینا رو اونجا پخش کنیم پولها خدمت شما هرجا صلاح میدونید خرجش کنید.
حسین: خیلی ممنون بچهها، حتما خیلی خسته شدید میگم براتون یجایی رو فراهم کنن تا استراحت کنید.
علیاکبر: فردا تو هم همراه ما میای؟
حسین: ان شاالله منم میام. الان بریم شام بخوریم.
حسام: امیدوارم تا اینجا هستیم هم تشییع سیدها رو هم شرکت کنیم.
نتونستم بهشون بگم برا سارا چه اتفاقی افتاده، اصلا خودم هنوز تو شوک این اتفاقم چطور میتونستم بهشون بگم هموطنشون و همکارشون مجدد اسیر شده و به طرز وحشتناکی شهید شده.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
عُمر به خواستگاری دختر رسول خدا آمد ولی پیامبر از جانب خدا دستور داشت که فاطمه را به ازدواج او درنیا
https://eitaa.com/taravosh1/4145
کلیپ شماره ۲ مسابقه
https://eitaa.com/taravosh1/4172
کلیپ شماره ۳ مسابقه
https://eitaa.com/taravosh1/4183
کلیپ شماره ۴ مسابقه
https://eitaa.com/taravosh1/4215
کلیپ شماره۵ مسابقه
https://eitaa.com/taravosh1/4229
کلیپ شماره۶
https://eitaa.com/taravosh1/4236
کلیپ شماره ۷
https://eitaa.com/taravosh1/4269
کلیپ شماره۸