eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
921 دنبال‌کننده
804 عکس
513 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_23 #عشق_در_میان_آتش هم با حرف‌هاشون موافق بودم هم مخالف، من برم ایران دلم پیش علی میمونه. من
! الو الهه بابا جان کجایی؟ من رسیدم _سلام بابا جان، ما نماز خونه هستیم، بچه‌ها خوابیدن، نمیتونم بلندشون کنم. !صبر کن الان میام. وسایل رو همراه حنان جمع و جور کردیم، علی اکبر بغل من موند، حنان هم رباب رو بغل کرد، رئوف خواب بود، ولی چاره‌ای نداشتم آروم آروم بیدارش کردم. پدرم تا منو دید صورتم رو محکم گرفت و بوسید. ! چی شدی الهه؟ چه‌بلایی سرت اومده؟ _ هیچی بابا، فقط این بچه‌ها دلشون خواست زودتر به دنیا بیان‌همین. ! الهی بابا بزرگ قربونشون بره. سلام حنان خانم، ببخشید حواسم به کل رفت سمت الهه. حنان: سلام. ! آماده‌اید؟ بریم؟ چیزی ندارید که بیارم؟ _ نه همه وسایلامون همیناست، رئوف که راه میاد، بی زحمت علی اصغر رو بلند کنید بعد هم یکی رو پیدا کنیم وسایل رو بزاره تو گاری تا ماشین برسونه. !نگران وسایل نباش، من تنها نیومدم، حسن هم همراهم اومده، الان زنگ میزنم میگم بیاد وسایل رو بیاره. پدرم با حسن‌آقا تماس گرفت، بنده خدا سریع خودش رو رسوند، کوتاه سلام و احوال پرسی کرد و وسایل رو برداشت و سمت ماشین رفتیم. آخرین باری که خانواده‌ام رو دیدم دو‌سه ماهه باردار بودم، حدودا پنج‌ماهی میشه که اونا رو ندیدم، حتی تو این مدت باهاشون حرف هم نزدم. آخرین بار همراه علی اومدیم ایران، یادمه بعد از سونو پرسیده بود دوست داری بچه‌ها چی باشن؟ دلم براش حسابی تنگ شده، نمیدونم الان کجاست و چیکار میکنه؟ چقدر قراره ایران بمونم؟ اونم بدون علی. تمام مسیر فرودگاه تا ری رو هیچ حرفی نزدم. داشتم تمام اتفاقاتی رو که از سر گذروندم مرور میکردم، لحظاتی که اسیر داعش شده بودم، آرزو میکردم زمان امام حسین اسیر شمر میشدم ولی اسیر این‌داعشی‌ها نمیشدم، اینا صدها‌وهزاران برابر بدتر از شمر و اعوانش عمل میکنن. مار خوردن‌عفعی شدن. تنم هنوز از کتک‌های اون کافر درد میکنه، چرا دروغ، اون لحظه من ترسیده بودم، ولی یادمصائب خانم زینب که افتادم سعی کردم به ترسم غلبه کنم. با خودم عهد بستم تا وقتی ایران هستم از اتفاقی که برام افتاده با هیچ‌کس حرف نزنم. رئوف: مامان، گرسنه‌ام. _ مامان دورت بگرده، الان یکم دیگه میرسیم میریم خونه اونجا غذای خوشمزه بخور، باشه؟ به نشونه تایید سرش رو کج کرد، رئوف چشم از بچه‌ها برنمیداشت، علی‌اکبر رو یه دستی بغل کردم و رئوف رو هم زیر چادرم با اون دستم کنار خودم تو بغلم گرفتم، نمیخواستم حس کنه الان که بچه‌ها اومدن دیگه اون رو بغل نمیکنیم و بهش توجهی نداریم. ! الهه بابا چرا علی همراهت نیومد، مامانش تماس گرفت گفت علی رفته جبهه الهه زود زایمان کرده اینجا یکم شرایط بهم ریخته‌است، براش بلیط گرفتیم بیاد ایران. _ آره، علی رفته جبهه، همراه حاج قاسم و ابومهدی، منم دیگه‌ازش خبری ندارم، اونجا خیلی سخت میشه از کسایی که رفتن میدون، خبر بگیری. ! ان‌شاالله به سلامت برمیگرده، این دفعه اگر اومد ایران، یه پول میزارم دستش بره خونه بخره، همین‌جا ری پیش ما بمونید، مخصوصا حالا که تو چهارتا بچه‌داری. حسن: بنظر من پیشنهاد خوبیه؛ اینطوری بچه‌ها کمتر بهونه خاله الهه‌شون رو میگیرن. _ چشم، شما دعا کنید علی برگرده، به این پیشنهاد هم فکر میکنیم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #عشق_در_میان_آتش ! الو الهه بابا جان کجایی؟ من رسیدم _سلام بابا جان، ما نماز خونه هستیم،
مادرم با دیدنم زد زیر گریه، همه فکر میکردن این لاغر شدن من و بهم ریختگی من بخاطر زایمان سخت بوده و زودتر از موعد. رویا و مامان حسابی به من میرسیدن، رئوف هم خوشحال از اینکه دوباره همبازی‌هاش رو بدست آورده همراه محدثه و محمدعلی بازی میکنه. _ چه خبر از نازنین؟ رویا: نازنین و مجید مشغول دوا و درمون هستن، برگشتن تو هم برامون نعمته. _ چطور مگه؟ رویا: نازنین تو آخرین آزمایشاتش فهمیده که... _ چی؟ چی بوده جواب آزمایشش؟ رویا: مامان سپرده بهت نگم، ولی نمیتونم، میخوام بگم شاید کاری بتونی بکنی. _ بگو چی شده؟ رویا: نازنین رحمش کیست داره، دکتر گفته این کیست‌ها خطرناک هستن، کیست خونی. _ خب چرا عمل نکرد؟ رویا: دکتر گفته با این کیست احتمال بارداری۲درصد هست، ولی با عمل ممکنه تخمدان‌ها آسیب ببینه و چون کیست‌ها کوچیک نیستند ظاهرا، اونجوری ممکنه کلا بچه‌دار نشه. فکر نمیکردم شرایط زندگی نازنین اینقدر سخت شده‌باشه، نازنین برعکس رویا هیچی به من نمیگه،از بچگی خودش رو از من دور میکرد. کاش خودم این فاصله رو کم میکردم، شاید الان نازنین خودش می‌اومد اینجا و بامن دردودل میکرد. +مادر تو گوش بچه‌ها اذون گفتن؟ _نه مامان + اسمشون چی گذاشتی؟ _ اهل بیت اسمشون رو انتخاب کردن، این آقا زاده ریز میزه علی‌اکبر، این آقا زاده علی اصغر و این گوگولی خانم صورتی رباب. + ماشاالله چه اسم‌های قشنگی، ان شاالله صاحب این اسم‌ها مراقب این بچه‌ها باشه. رویا: من شنیدم بچه‌هفت ماهه جز نوادر هست که زنده بمونه، خیلی هم این بچه‌ها ریز‌کوچلو هستند. _ زایمان زود رس در خانم‌هایی که دوقلو یا سه قلو باردار میشن وجود داره، زنده میمونن بچه‌ها تو این زمان که دنیا بیان ولی خب نسبت به بقیه بچه‌ها کوچیک‌تر هستند و هنوز رشدشون کامل نشده. + الان این چیزها اصلا مهم نیست، خدا رو شکر که هم الهه هم بچه‌ها حالشون خوبه، خدایی که مقدر کرده اینا زود بدنیا بیان خودش هم مراقبشون هست. رویا: درسته به پیشنهاد مامان، همراه بابا و حنان و مامان رفتیم تهران، بیت رهبری، از حضرت آقا درخواست کردیم تا تو گوش بچه‌ها اذون بگن. یکی از برکات وجودی بچه‌ها این بود که یه دیدار با حضرت آقا هم نصیب ما شد. میگن بچه‌ها رزقشون رو با خودشون میارن، چه رزقی بهتر و بالاتر از دیدار حضرت آقا. ما تو ایران هستیم و هر روزه در هوایی نفس میکشیم که حضرت آقا رهبرش هستند، در لبنان مردم آرزوی یک لحظه دیدار حضرت آقا دارن، آرزو میکنن کاش رهبری مثل رهبر ما داشتن. بارها شاهد بودم اونجا مردم بدون وضو به عکس حضرت آقا دست نمیزنند، میگن اولاد حضرت زهرا حرمت داره. حضرت آقا یکی یکی تو گوش بچه‌ها اذون گفتن، پرسیدن اسم براشون گذاشتید؟ _ بله آقا، اجداد بزرگوارتون اسم‌ها رو انتخاب کردن، ایشون علی اکبر، ایشون علی اصغر و این خانم، رباب هستند. حضرت آقا: به‌به، خدا حفظشون کنه، رباب، حضرت ابا‌عبدالله خانه‌ای را که درآن اسم رباب باشه رو خیلی دوست دارن. پدر این بچه‌ها کجاست؟ _ فدایی شما آقا تو سوریه هستند، همراه حاج‌قاسم. حضرت آقا: انشاالله خدا در این مسیر ایشون رو ثابت قدم نگه داره، و در بهترین زمان شهادت رو نصیب ایشون و نصیب ما بکنه. _ ما همه فدایی شما هستیم آقا، خدا از عمر ما کم کنه الهی و به عمر شما اضافه کنه، آرزو دارم ببینم لحظه‌ای رو که از امام زمان از دست شما پرچم این انقلاب رو تحویل میگیرد. حضرت آقا: ممنونم دخترم. در اون مجلس آقا یک چفیه به من هدیه دادن، برای بچه‌ها یک کارت هدیه هم جدا گونه در بندقنداقشون قرار دادن. با این که دیدن حضرت آقا خیلی منو خوشحال کرد اما دلم گرفت، چون علی هم خیلی دلش میخواست که یه دیدار با حضرت آقا داشته باشه. برای اینکه بچه‌ها ضعیف بودن، رفت و آمدم به دکتر زیاد شده بود، واکسینه‌بچه‌ها رو انجام دادم. پرونده بهداشتشون رو درست کردم، اما این بچه‌ها یه چیز کم داشتند؛ شناسنامه. علی نبود، من پیگیر قضیه شناسنامه بچه‌ها شدم، پدرم هم خیلی کمکم کرد، متولد لبنان ولی شناسنامه ایران براشون گرفتم، مثل رئوف. هرچی میگذشت نبود علی و جای خالیش رو بیشتر حس میکردم، تو همین ده روزی که ایران اومدم چندبار به حامد زنگ زدم، اما میگفت از علی خبر نداره، حاج قاسم هم نگرانش شده، نه خبر اسارتش رو دارن نه خبر شهادتش. ظاهرا علی همراه پنج نفر عازم حلب شده بود، همه شهید شدن، بین اون جنازه‌ها جسد علی نبود، و فقط چهار جنازه برگشته و از علی و نفر پنجم که اهل تبریز بوده خبری نیست. حامد به ابوسالم هم که نفوذی بین داعشی بود سپرده بود بین اسرا اگر علی رو دید خبر بده ولی ابوسالم هم تایید کرده که علی بین اسرا نیست. همین قضیه بیشتر منو نگران کرد، خواب رو از چشم‌هام گرفت. _ اگر شهید نشده پس کجاست؟ اسیر هم نیست، خدای من یعنی چی شده؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشاربه هرشکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #عشق_در_میان_آتش مادرم با دیدنم زد زیر گریه، همه فکر میکردن این لاغر شدن من و بهم ریختگی م
روایتی که حضرت آقا به الهه فرمودن اصلش این بوده که یک بیت شعر از جانب اباعبدالله حسین به همسرش رباب بوده. به جان تو سوگند رباب، من دوست دارم خانه‌ای را که سکینه و رباب درآن باشند، آنها را دوست دارم، و تمام داریی‌ام را پایشان میریزم. یه سرچ کوچیک هم بکنید این شعر با سندش براتون میاد🌹❣
کشتی نوح نماند منتظر هیچ کسی! این[حسین]است که با خود همه را خواهدبرد:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام داریم به آخرای فصل دوم و پایان قصه الهه میرسیم بنظرتون تا اینجا چطور بوده؟ کَسل کننده بوده؟ عبرت آموز بوده؟ چه نکته‌هایی تو زندگی الهه بدرد شما خورده؟ فکر میکنید روزی این قصه واقعی بشه؟ دوست داشتید جای الهه می‌بودید؟ طبق شرایطی که الهه داشت اگر جای الهه بودید چیکار میکردید درآن موقعیت‌ها؟ https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3