eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
844 دنبال‌کننده
690 عکس
423 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_92 #مُهَنّا بریک: همه شمارو اینجا فراخوندم که جون یک نفر رو نجات بدید، به هر قیمتی شده اون د
مأموراطلاعات: فراموش نکنید که قرار ما چی بود، اولویت جان شما و خانم دکتر عباسی هست. استاد: مطمئن باشید، همه باهم زنده بر‌می‌گردیم. مأموراطلاعات: در پناه خدا خانم سلیمانی. درد من اینجا بود که خائنین به کشور در صدر مناسب مملکتی بودن، اونا برای رسیدن به مقاصد کثیفشون دست به هرکاری میزنن، به بهانه برداشت تحریم‌ها قرارداد تحویل یا ترور سردار سلیمانی رو امضا کرده بودند، و جدیدا دادن امتیاز کامل ساخت این سلول به آمریکا به طوری که ایران برای بیمارانش به آمریکا نیازمند باشه. ما با کمک آقای ماهوری تونسته بودیم بزرگ‌ترین مشاور و نقشه کش توطئه‌های اسرائیل را بزنیم، کار طوری پیش رفت که خود اسرائیل دست به قتل این مشاورش زد. شاید در ظاهر ما انتقام سخت نگرفتیم، ولی با درایت رهبر انقلاب و بچه‌های گمنام اسرائیل و آمریکا از درون ضربه خوردن، همه چی خوب پیش می‌رفت، تا اینکه یک نفر آقای ماهوری رو لو داد، ایشون هم گیر افتادن، البته ما فکر اینجا رو هم کرده بودیم، الان هم دنبال این هستیم که بفهمیم جاسوسی که آقای ماهوری رو لو داده کی بوده. بعد از پایان این مأموریت شاید هیچ وقت نتونم تو چشمای فاطمه و خانواده‌اش نگاه کنم، ناخواسته وارد بازی کثیف دولت‌مردان شد. هشت سالی هست من درگیر این ماجرام، واقعا بعد از پایان این ماجرا به یه استراحت مطلق نیاز دارم. برگردم دانشگاه به عنوان یه استاد و تدریسم رو شروع کنم کنار شاگردانم یه زندگی شیرین داشته باشم. الکس: خب چی شد؟ فلش رو آوردی؟ استاد: همون طور که گفتم فلش پیش منه، با تمام اطلاعاتش، اما من اول همسرم رو پس می‌گیرم بعد فلش رو تحویل میدم. الکس: من اول باید محتوای اون فلش رو ببینم. استاد: نکنه به من شک داری؟ فکر می‌کنی میخوامدسرت کلاه بزارم؟ الکس: من به ایرانی‌ها نمی‌تونم اعتماد کنم، هنوز در حیرتم که چطور تو سازمان موساد نفوذ کردید و برترین مشاور ما رو به کشتن دادید؟ استاد: این به من و همسرم ربطی نداره، برو ببین کجا گاف دادی که ایرانی‌ها از اون سر دنیا شما رو نابود کردن. الکس: چه با دل و جرئت صحبت می‌کنی! چیه؟ استاد: من از اولش هم دل و جرئت داشتم، منتها تو کور بودی. الکس: من خیلی وقت ندارم امروز باید برگردم اسرائیل، شوهر تو دست من نیست، همون طور که میدونی اسرائیله، متهم به جاسوسیه، من آخرین تلاش‌هام رو برای پس گرفتن همسرت انجام میدم. حالا فلش رو بده. استاد: نه دیگه نشد، آخرین تلاش‌هام رو می‌کنم نشد جواب من، من همسرم رو تحویل می‌گیرم و فلش رو میدم. شما همسر منو بفرستید اینجا، منم فلش رو تحویل آقای بریک یا لوکاس میدم. الکس: قبوله، حالا اون فلش رو بده. استاد: اینم از فلش، بعد از تحویل همسرم رمزش رو بهتون میدم، طوری رمز گذاری شده که هیچ کس نمی‌تونه اونو رمز گشایی کنه. الکس: میدونی که اگر بهم دروغ گفته باشی چی میشه؟ استاد: من آب از سرم گذشته، دیگه نمیخواد منو از چیزی بترسونی، حتی اگر به دست تو کشته نشم، تو ایران نیروهاشون منتظرن تا من برگردم و حکم اعدامم رو به جرم خیانت بدن. دلم پیش فاطمه بود، به هر طریقی بود با ایلیا تماس گرفتم و جویای احوالش شدم. ایلیا: سلام خانم دکتر. استاد: چه خبر ایلیا؟ حالش چطوره؟ ایلیا: خیلی تغییری نکرده، یه مقدار سطح هوشیاریش بالا اومده ولی باز هم نمی‌تونن عملش کنن، بهترین دکتر‌ها رو آقای بریک بالا سرشون آوردن. استاد: ایلیا به کسی نگو من باهات تماس گرفتم، لطفا هرچی هم شد به من اطلاع بده. ایلیا: چشم خانم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_92 #آبرو حامدی: تا حالا پنج تا مدرسه رفتم ولی اسم نازنین نبود. ملکا: منم مدارسی که اسمش رو د
محمد‌حسین: یعنی چی نیست ملکا؟ مگه قطره آب که بخار بشه، آدم گنده و با ظاهر مشخص چطور پیدا نمیشه؟ ملکا: مدرسه‌ای نموند که ما نرفته باشیم، از آموزشگاه‌های مخصوص ایرانی‌ها گرفته تا ترکیه‌ای ها و ملت‌های دیگه که اومدن ترکیه، همه جا رو زیر و رو کردیم محمد‌حسین. محمد‌حسین: نازنین‌زهرا وارد ترکیه شده، تو فرودگاه ورودش تایید شده، ولی هیچ جا نیست، با عقل جور در نمیاد. ملکا: ما الان نزدیک سه هفته‌است داریم می‌گردیم، خانم حامدی شهرهای دیگه ترکیه رو هم رفته ولی دست خالی برمی‌گرده. محمد‌حسین: ملکا دست خالی برنگرد، اگر می‌خوای محمد‌حسینت سرزنده باشه، خندون باشه، خواهرش بهش برگردون. کار سختی رو محمد‌حسین از ملکا خواسته بود، کاری که برای حلش از دست ملکا کاری برنمی‌اومد. حامدی: من....من..... ملکا: شما چی خانم حامدی!؟ حامدی: من دیگه هیچ مدرسه‌ای نمونده که نرفتم، دلم نمی‌خواست اینو بگم ولی بیمارستان هم میرم فردا. ملکا: یعنی... حامدی: یه احتماله، اصلا باور ندارم نازنین چیزیش شده باشه، ولی به هر حال... ملکا و خانم حامدی در یک هفته‌ای که باقی مونده بود عکس نازنین رو برداشتن و تک‌تک بیمارستان‌ها رو رفتن دونه دونه سرد‌خونه‌ها رو با استرس و دلهره سر می‌زدن و هربار که جواب منفی بود و اثری از نازنین پیدا نمی‌کردن نور امیدی تو دلشون می‌تابید، نازنین‌زهرا هنوز زنده‌است. ............. هاکان: عشقم امشب دورهمی داریم، به مناسبت یک ماهگی نامزدیمون. نازنین‌زهرا: پایه‌ام، خیلی هم عالی، از ماه بعد سرم شلوغ میشه بخاطر درس از این مهمونی‌ها نهایت استفاده رو می‌کنم. هاکان: نمی‌دونی چقدر خوشحالم که می‌بینم نامزدم اینقدر پایه‌است. هاکان کنار ساحل یه منطقه شنی رو انتخاب کرده بود، با کلی هزینه اونجا رو تزیین کرده بود دکوراسیون چیده بود، یک فضای رویایی و دخترونه آماده کرده بود. مریم و آرشام هم تو این مهمونی دعوت بودن. آرشام: ما چند ساله باهم هستیم مریم؟ مریم: ۶ سال. آرشام: هاکان همون روز اول نامزد می‌کنه اما من و تو هنوز رو هواییم. مریم: آرشام ما یه هدف داریم، تا به اون هدف نرسیدیم حق نداریم به ازدواج و نامزدی و عروسی فکر کنیم. من دوست دارم تو کشور جشن بگیرم، اینجا کشور من نیست، مال من نیست. آرشام: این ایران دوستی تو برام تعجب آور، نه که اونجا زندگی خوشگلی داشتی، حالا می‌خوای برگردی اونجا؟ مریم: برمی‌گردم، کشورم رو می‌سازم اونطور که دوست دارم، بعد شش سال رویاهام داره تحقق پیدا می‌کنه. آرشام: من ۶ سال صبر کردم این زمانی که معلوم نیست چقدر طول بکشه هم روش، من قول دادم تا رسوندن تو به رویاهات نهایت تلاشم رو می‌کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~