eitaa logo
❣️بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ❣️
246 دنبال‌کننده
596 عکس
344 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴رفقای گلم اختلاف در نظر سنجی ها به یک درصد رسیده و جلیلی یک درصد دیگه رای میخواد خبرم خوبم این که سرعت رشد رای های جلیلی خیلی بیشتر از پزشکیان هست این یعنی امروز و فردا باید ماها قیامت کنیم باید با همه ی وجود تو میدون بیایم و رای جمع کنیم از جمع کردن رای یک نفر هم نباید بگذریم
نیم ساعته دارم باهاش زار میزنم👆😭 دست از تلاش برندارید رفقای گلم یک قدم بیشتر نمونده دست و پای تک تکتون رو میبوسم التماستون میکنم نزارید شرمنده شهدا بشیم نباید فقط بخاطر یک درصد ببازیم به کسایی که جز قدرت طلبی هیچی ندارند🙏 ایشالا خود ارباب هم کمکمون میکنه،تپسل فراموش نشه
محمد‌حسین: می‌خوای بیام دنبالت بریم یه سفری، جایی؟ نازنین‌زهرا: داداش دورت بگردم، من خوبم واقعا، راست میگم، الان برگشتم سر درس و مشقم، یک هفته دیگه تموم میشه، بعدشم شهریور هم امتحانای پایه یازدهمم هست هم این امتحان دو روز پیش که ندادم. محمد‌حسین: چرا اینقدر حرف زدنت عوض شده؟ نازنین‌زهرا: چطوری شده؟ محمد‌حسین: خیلی ناز و دخترونه شده. نازنین‌زهرا: سر به سرم میگذاری؟ محمد‌حسین: نه، جدی گفتم؛ راستی از خانم حامدی از طرف من تشکر کن، ان شاالله بتونم در خورشون خوبیاشون رو جبران کنم. نازنین‌زهرا: چشم، تو هم مراقب خودت باش، دوباره نزنن دل و روده‌ات رو بیرون بریزن. محمد‌حسین: چشم سرکار. نازنین با لبخند تماس را قطع کرد و از اتاق بیرون رفت. حامدی: داشتم برات میوه می آوردم، بیا اینجا بشین. نازنین‌زهرا: شما اگر بچه داشتید، اون بچه خوشبخت‌ترین فرزند روی زمین بود. حامدی: تو هم عین بچه خودم، من یه مدت حس می‌کنم تو دختر خودمی، تو احساس خوشبختی می‌کنی اینجا؟ نازنین‌زهرا: مثل اتاق و آغوش داداش محمد‌حسینم اینجا آروم و پر از آرامشه برام. حامدی: خوشحالم اینو می‌شنوم. نازنین‌زهرا: شوهرتون نیستن؟ حامدی: همسر من کارای تبلیغی زیاد میکنه، هم ایران هم خارج از ایران، در ماه سه روز میاد، امروز دیگه مجدد رفت، ماه دیگه دوباره میاد. نازنین‌زهرا: شما اینجوری خیلی کم همسرتون رو می‌بینید، وقت می‌کنید باهم حرف بزنید، باهم بگردید یا برید مسافرت؟ حامدی: برا اینا هم وقت پیدا می‌کنیم عزیزم. نازنین‌زهرا: زندگی جالبی دارید. حامدی: راستی برگه‌ات رو تصحیح کردم، ۲۰ شدی. نازنین‌زهرا: واقعا، خوشحالم میشنوم. حامدی: مطمئنم بقیه درس‌هات رو هم ۲۰ میشی. نازنین‌زهرا: امروز درس اخلاق ۱ هم نمره‌اش اومد، اونم ۲۰ شدم. حامدی: از نازنین‌زهرای معالی غیر از این انتظار نمی‌رفت. نازنین تمام امتحاناتش رو با موفقیت پشت سر گذاشته بود، معدلش ۲۰ شد، شاگرد اول حوزه. حامدی: خانم سلطانی حالا باور کردید نازنین‌زهرا معالی اونطوری نبود که شما فکر می‌کردید. سلطانی: این طرفداری شما از این دختر هم برامون سوأله، از وقتی اون اتفاق افتاد و اونطوری کل آموزش و حوزه رفت زیر سوال شما هم با ما سر سنگین شدید. حامدی: من از اول با این روش غلط مخالف بودم، صدام رو منتها نمی‌شنیدید، نیاز بود اونطور به هممون تشری زده بشه. سلطانی: برا ما خوب میشه اون اینطور موفقیتی به دست آورده، منتها یکی از اساتید می‌گفت معالی سر کلاس اصلا درس گوش نمیده، متعجبم چطور همه رو ۲۰ شده! حامدی: حالا تهمت هم می‌زنید و فکر می‌کنید اون تقلب کرده؟ سلطانی: من همچین حرفی نزدم، منتها برام سوأله چطور درسی رو که گوش نمیداده تو کلاس ۲۰ شده؟ حامدی: اون استاد از کجا مطمئن نازنین گوش نمیداده؟ سر کلاس من طوری بود که انگار گوش نمی‌کرد ولی سوال که ازش می‌کردم مثل بلبل جواب میداد. اون استاد ازش تو کلاس درس پرسیده؟ سلطانی: اطلاعی ندارم. حامدی: من خیالتون رو راحت کنم، نازنین‌زهرا اون چیزی نیست که شما فکر می‌کنید، اون دختر باهوش‌ترین دختری هست که تا بحال بین طلبه‌ها دیدم. سلطانی: ان شاالله همین طوره خانم حامدی. حامدی: جز این نیست. خانم سلطانی پوفی کرد و گردنش رو کج کرد و زوم‌کن رو توی قفسه گذاشت. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
وظیفه‌مون رو انجام دادیم برگشتیم😍✌️ به امید پیروزی حق علیه باطل 44✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دقیقا 44 روز پس از خاکسپاری شهید جمهور... با رمز انتخاباتی 44 راهش را ادامه می‌دهیم...🇮🇷
دام میخواست چیزی بگویم تا بفهمد عشقش با من چه کرده، پس گفتم: "تو مرا با زندگی آشتی دادی"
امار مشارکت از سال 1400 رد شد ♥️💪
به قول حاج آقای سراج : حقیقتا خیلی معامله‌ی تلخیه ، که رئیسی بدی و پزشکیان تحویل بگیری .
صبحتون ان شاالله بخیر😢🙁 چاره‌ای نداریم جز اینکه بگیم یقینا کله خیر
🔴همان جایی که رئیس جمهورمان شهید شد...💔
سلام شب منتظر پارت جدید باشید☺️❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع شد😭 دوباره شروع شد💔 نوای دل خسته، از یک کاروان پر و بال شکسته😭 حسین🖤
محمد‌علی: به خانم حاج رضا گفتی هفته بعد مزاحمشون می‌شیم؟ زهره: آره برا آخر هفته هماهنگ کردم باهاشون. محمد‌علی: خوبه تا اون موقع نازنین‌زهرا هم اومده، محمد‌حسین هم مرخصی ماهش رو می‌گیره. زهره: یه چیز دیگه‌هم هست. محمدعلی: خیره ان شاالله، چی!؟ زهره: نازنین‌زهرا خواستگار داره؟ پسر حاج قاسم. محمد‌علی: تو چی‌گفتی؟ زهره: من گفتم یه مشورت بگیرم بعد خبرتون می‌کنم. محمد‌علی: یکی از آرزوهام وصلت با خونواده حاج قاسم بود، خانواده با اصل و نسب ، مثلشون پیدا نمیشه. زهره: منم به همون اندازه مشتاق این وصلتم. محمد‌علی: حتما میدونی هم نازنین زهرا تن به این ازدواج نمیده و درسش رو بهونه می‌کنه. زهره: کاملا، بخاطر همین که دو دل و مرددم، چه جوابی بدم بهشون؟ محمد‌علی: چاره کار فقط دست محمد‌حسین، اون میتونه راضیش کنه. زهره: امیدوارم. ............. حامدی: امروز دیگه برمی‌گردی؟ نازنین‌زهرا: بله، خیلی هم بهتون زحمت دادم استاد. حامدی: این چه حرفیه دختر خوب؛ نرفته دلتنگت شدم. با رفتنت من تنها میشم. نازنین‌زهرا: می‌خوام یه اعترافی بکنم. چشمای خانم حامدی خندیدن و با اشاره گفت: چی؟ نازنین‌زهرا: من تو این ۵ ماه برای اولین بار بود که از دختر بودنم خوشم اومد، فهمیدم ناز کردن و مریض شدن و این که یه نفر نگرانت بشه خیلی شیرینه. حامدی لبخندی زد و خدا رو شکر کرد. نازنین زهرا خانم حامدی رو محکم بغل گرفت و بوسید، بعد از خدا حافظی سوار قطار شد و بلیط به دست دنبال شماره کوپه و واگنش می‌گشت. حامدی تا زمان حرکت قطار تو ایستگاه موند و بعد آروم مثل مادری که فرزندش ازش جدا شده به سمت خونه برگشت. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه برام سؤال بود که چی شد مردم طی ۷۰ روز واقعه‌ی غدیر را فراموش کردند و به سکولاریسم سقیفه، بله گفتند، اما الان که دیدم چطور چهل روز بعد از شهادت رییس جمهور مردم به سکولاریسم اصلاحات، بله گفتند، جوابم رو گرفتم.
امشب نشد برم هئیت ولی این یه نوا کافیه برای آتیش زدن قلبم🖤💔
الان یه چیز اومد تو ذهنم تو مراسم تنفیذ رئیس جمهورجدید باید رئیس جمهورقبلی حضور داشته باشه.....💔 ای خدا چرا درد ما تموم شدنی نیست 😭😭
حاج آقا هارداسان 😭😭😭 آقا سید دلتنگتیم شب اول محرم💔🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح اول محرمتون بخیر🖤 ان شاالله مادرش اذن بده برا جگر گوشه‌اش عزا داری کنیم😭 با اذن مادر و پدرش می‌پوشیم جامه سیاه رو🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خواهش میکنم کسی که متن های آقای پزشکیان رو مینویسه براشون توضیح هم بده،چون این ها دیگه تپق لفظی ساده نیست ایشون باید چند وقت دیگه تو سازمان ملل سخنرانی کنند +اون ره مخفف رحمت الله علیه هست🤦‍♂
واقعا ببخشید نتونستم تحمل کنم🤦‍♀🙁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب دوم محرم😭 دلم بد گرفته نتونستم دیشب و امشب برم هیئت😭🖤 هرکی رفت منو دعا کنه🖤🥺😭 نام حسین آرام بخش دلها😭💔
نازنین خستگی رو خستگی گذاشته بود و نرسیده نشست پای درس‌هاش برای قبولی دروس شهریور پایه یازدهم. حالا که خودش هم از نتایج امتحانات حوزه‌اش راضی بود با خیال راحت می‌تونست برای مدرسه‌اش درس بخونه و مانعی نبود. محمد‌علی: خدا قوت. نازنین‌زهرا: ممنونم. محمد‌علی: فکر می‌کردم دیگه درس خارج از حوزه و دبیرستان رفتن از سرت افتاده باشه. نازنین‌زهرا سرش رو برگردوند آروم و بی صدا پوفی کرد و گفت: نه، عزمم رو جزم کرد امتحانات شهریور رو هم بدم، باید اونا رو هم قبول بشم و میشم. سال دیگه هم ادامه میدم دوازدهم رو و حوزه رو غیر حضوری می‌کنم. محمد‌علی: چرا دوست داری با ما لج کنی؟ فکر کردی ما بد تو رو می‌خوایم؟ هیچ پدر و مادری بد فرزندشون نمی‌خواد، ما شأنیت تو رو در نظر گرفتیم و گفتیم برو حوزه. نازنین‌زهرا: شأنیت من!؟ واقعا!؟ ولی شما که می‌گفتید مردم چی می‌گن، حالا شد شأنیت من! من گول این حرفا رو نمی‌خورم، شما فقط به فکر این هستید حاج فلانی و فلانی دهن باز نکنن بگن وااا دختر حاج محمد‌علی رفته رشته ریاضی مهندس و معمار بشه. محمد‌علی: حرف مردم یه بخشی از قضیه‌است، یه بخش دیگه خودتی. نازنین‌زهرا: اگر اجازه بدید می‌خوام درسام رو بخونم، وقت ندارم، آخر هفته هم مراسم بله برون داداش کلی وقتم گرفته میشه. محمد‌علی که نتونسته بود حریف زبون نازنین بشه حرفش رو ناتموم گذاشت از اتاق رفت بیرون. زهره: چی شد باهاش حرف زدی؟ بهش گفتی خواستگار داره؟ محمد‌علی: اصلا بحثمون به اونجا نرسید. زهره: پس این همه وقت رفته بودی داخل چی می‌گفتی؟ محمد‌علی: یکم در مورد درس بهش گفتم، خواستم مقدمه چینی کرده باشم، همونجا بحث تموم شد و اومدم بیرون. زهره: اینجوری نمیشه، باید میرفتی سر اصل مطلب. محمد‌علی: نمی‌شد، اگر اینکار رو می‌کردم نمی‌گذاشت کلام منعقد بشه پسش می‌زد. زهره: محمدحسین رو فعلا قاطی ماجرا نکنیم، اول بزاریم ازدواج و قضیه محمد‌حسین پیش بره بعد به محمد‌حسین می‌گیم با نازنین حرف بزنه. محمد‌علی: هرجور صلاح می‌دونید خانم، به هر حال ریش و قیچی دست شماست. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~