🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
تو تاکسی میگه: تقصیر خود فلسطینی هاست خودشون شروع کردن😐الان هی بمب بارون میشن 🚕 #تاکسی_پرسی 🚕 😁ویژه
این تاکسی پرسی مرتبط با پارت ۲۴هستش
مطلب چهارم تبیینی✅
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
بریم برا پارت 25
ساعت 7:30 آماده باشید
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
#پارت_25
#پشت_لنزهای_حقیقت
علیاکبر: خانم علوی، میخوایم بریم بین مردم نظرشون در مورد حمله حماس و حزبالله بپرسیم.
لطفا دوربینتون رو آماده کنید تا بریم.
سارا: چشم.
علیاکبر: حسام، تو هم برا فیلم برداری میکروفنهای سالم رو بردار، نمیخوام تو صوت دچار مشکل بشیم.
حسام: حله، علی جان.
همراه آقایان رضایی و قادری رفتیم برای گزارش جمع کردن، نظرات متفاوتی رو جمع آوری کردیم، بعضیا پاسخیندادن، بعضیا طبق معمول معتقد بودن ایران نباید به این مسئله ورود پیدا کنه، بعضیا هم این رو قدرتی میدونستن برای حزبالله و ایران و خوشحال بودن.
ما بخاطر شرایط صدا و سیما مجبور بودیم این مصاحبهها رو گلچین کنیم، بیشتر نظرات مثبت رو پخش کردیم.
سارا: سلام مامان، خسته نباشید.
حانیه: سلام دختر گلم، همچنین عزیزم.
سارا: بابا هنوز نیومده؟
حانیه: اونم تو راهه میرسه ان شاالله.
سارا: چقدر امروز خسته شدم، برم یه دوش بگیرم.
حانیه: برو عزیزم، فقط بعد حموم نخوابیها زود بیا نهار آمادهاست.
سارا: تا بابا برسه منم تموم کردم.
من بیشتر از لحاظ روحی و مغزی خسته بودم، خب منم به اقتصاد و بعضی مشکلات موجود تو ایران انتقاد دارم، ولی هیچ وقت قدرت منطقهای و جنگی ایران کوچیک نشمردم و معتقد هستم ایران خیلی قدرتمند، چون تعریف من از قدرت با بقیه فرق داشت.
خیلی ناراحت بودم که بعضی از مردم ما به قول معروف خود تحقیری میکنن و فکر میکنن آمریکا و اسرائیل خیلی قدرتمند هستند.
یه دوش گرفتم تا شاید این خستگی از مغز و روحم خارج بشه.
تا چندین روز کار تیم ما شده بود جمعکردن عکسها و تولید محتوا در مورد جنایتهای اسرائیل در این چند روز اخیر.
انتشار گسترده تو اینستا و تلگرام و یوتیوب و.....
حسابی سرمون شلوغ بود؛ تا اینکه خبر اومد اسرائیل کنسولگری ایران تو دمشق رو مورد هدف قرار داده و مستشاران ما شهید شدن.
راستش اون روز خیلی ناراحت شدم که یجورایی حرفهای اون خود تحقیرها درست در اومد، باورم نمیشد که این جنگ به زودی دامن ایران رو هم بگیره.
ترس نداشتم، ولی بعد از شهادت حاج قاسم هم از اینکه ما انتقام درستی نگرفتیم دلخور بودم، به خودم گفتم ایران اینبار هم اگر بخواد انتقام بگیره یه حمله کوچیک مثل اون حمله به عین الاسد انجام میده.
حسام: سلام خانم علوی.
سارا: سلام، خیره، چرا اینجوری!؟
حسام: آقای رضایی ....
سارا: دوباره اتفاقی براشون افتاده؟
حسام: عموی آقا رضایی ...
سارا: عموشون چی!؟
حسام: تو حمله دیشب به شهادت رسیدن.
سارا: نمیفهمم، بین شهدا که ....
حسام: آقای رضایی فامیلشون رو بخاطر شرایط شغلی عموشون تغییر دادن، سردار رحیمی عموی آقای رضایی.
سارا: نمیدونستم، خیلی ناراحت شدم.
حسام: من میخوام برم برا عرض تسلیت، شما هم میاید؟
سارا: بله، حتما.
همراه آقای قادری برای عرض تسلیت رفتیم منزل عموی آقای رضایی، اونجا متوجه شدم آقای رضایی یتیم بودن و عموشون تکفل ایشون قبول کردن و حق پدری به گردنشون دارن.
خیلی درد بزرگی بود، آقای رضایی به شدت ناراحت بودن.
همونجا آرزو کردم کاش یه قدرتی داشتم و اسرائیل و آمریکا رو نابود میکردم، چرا اونا هیچ دردی رو متحمل نمیشن، خیلی ناراحت و عصبانی بودم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #پشت_لنزهای_حقیقت علیاکبر: خانم علوی، میخوایم بریم بین مردم نظرشون در مورد حمله حماس و
#پارت_26
#پشت_لنزهای_حقیقت
نیمههای شب بود که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم.
آقای رضایی بود، تعجب کردم که اون وقت شب چیکار میتونن داشته باشن، تا اینکه خبر داد ایران به اسرائیل حمله موشکی کرده.
درست ۱۲ روز بعد از حمله اسرائیل به کنسولگری ایران برای اولین یه حمله قدرتمند با ۷۰ موشک به اسرائیل انجام داد.
واقعا مثل رویا بود؛ وقتی این خبر رو خوندم تا دقایقی به صفحه زل زده بودم که واقعا این خبر درسته؟
دلم خنک شد واقعا، تازه حرف سید حسن نصرالله برام تداعی شد، عِنْدَما جاؤوا عَمودیاً و یعودون افقیاً.
اصلا هیبت و صلابت جمهوری اسلامی واقعا بعد از حمله تمام وجودم رو گرفته بود.
علیاکبر: چندتا بنر فوری میخوام، چندتا تصویر خفن مثل همیشه برام تولید کنید.
سارا: الان!؟ یکم...
علیاکبر: همین الان خانم علوی، قبلا از اینکه اونوریها روایت کنن این حمله رو.
سارا: چشم.
ساعت ۱۲ شب موبایل به دست شدم و شروع کردم تولید بنر و عکس نوشته.
حدود ۲۰ تا عکس و بنر تولید کردیم، آقای رضایی برام چندتا فیلم فرستاد از خوشحالی و تجمع مردم از این حمله.
کلیپهاش رو تدوین کردم و فرستادم، تا خود صبح نخوابیدم، یکسره عکس و فیلم میساختم.
چشمهام از شدت بیخوابی سوزش گرفته بود، صبح آقای رضایی پیام داد که لطفا بیاید اداره.
حسام: سلام، صبح بخیر
سارا: سلام صبح شما هم بخیر.
حسام: چشماتون...!؟
سارا: بیخوابی کشیدم دیشب.
حسام: با این حال و روز میتونید عکاسی کنید؟
سارا: نمیدونم، واقعا چشمهام رو به زور باز نگه داشتم.
حسام: من حلش میکنم.
علیاکبر: حسام زود آماده شو باید بریم کف میدان اطلاع بدیم و خبر بگیریم.
حسام: علی، تو وجدان نداری؟
علیاکبر: چی شده؟
حسام: خانم علوی چشماش کاسه خون شده از بیخوابی و فعالیت دیشب برا ساخت بنرها، الان صبح هم اومده برا عکاسی، بنظرت اون میتونه با این چشمها فعالیت کنه؟
علیاکبر: مگه اومدن اینجا؟ باور کن من بهش نگفتم بیاد.
حسام: من بهش بگم برگرده؟ گناه داره با این حال و روز.
علیاکبر: حتما بهش بگو برگرده.
وقتی بهم گفتن برگرد خیلی خوشحال شدم، بدون معطلی برگشتم و مثل جنازه افتادم و خوابیدم.
اینقدر خسته بودم که حتی صدای اذان رو نشنیده بودم، ساعت ۸ تا ۲ یکسره خوابیدم.
فقط یه پیام عذر خواهی و تشکر برای آقای رضایی فرستادم.
اهمیت کار رو تا حدودی فهمیده بودم، متوجه بودم تقریبا کل منطقه وارد جنگ بزرگی شده، بخاطر همین تنظیم میکردم کارها و برنامههام رو که بتونم شبها هم درست فعالیت کنم.
روزها کف خیابانهای تهران و شهرستانها بودیم با سوال و ایجاد چالش مردم رو از اتفاقاتی که رخ داده با خبر میکردیم.
شبها تدوین و ساخت عکس نوشتهها رو انجام میدادیم.
بعد از شروع طوفان الاقصی و حمله ایران به اسرائیل برنامه ما به کل تغییر کرد و فعالیتهامون با محوریت غزه و فلسطین انجام میشد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #پشت_لنزهای_حقیقت نیمههای شب بود که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم. آقای رضایی بود، تعج
#پارت_27
#پشت_لنزهای_حقیقت
نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از سالها بالاخره ایران قدرتنمایی کرد، از چیزهایی رونمایی کرد که تا بحال اسمش هم به گوش دشمن نخورده بود.
قدرت ایران رو فقط نباید منحصر به موشکهاش دید، قدرت ایران یعنی تونلهای زیر زمینی مخفیای که حماس تا زیر موساد اون رو کشونده.
قدرت ایران یعنی ناامنی و رعبی که تو دل اسرائیلیها انداخته با بحث نفوذ.
بعد از حمله موشکی ایران به اسرائیل، شبکه ۱۲عبری ادعا کرد که یک راننده ایرانی که در اسرائیل زندگی میکرده نفوذی بوده و اطلاعات گنبدآهنین رو به ایران داده و سامانه رو هک کردن و ما رو زدن.
قدرت ایران اینه، برای من جوون ۲۴ ساله اینها باعث افتخار بود.
از شروع طوفان الاقصی سه ماه گذشته بود، خبرهای تلخ یکی پس از دیگری به ما میرسید.
توی ماه رمضون خبر تجاوز به زنان اسیر در بیمارستان جلوی همسرانشون داغ دلمون رو چند برابر کرد.
واقعا نمیتونستم این همه وحشی گری رو هضم کنم، مدام فکر میکردم این یهود از کی متولد شده؟ فکر نمیکنم قابیل هم اینقدر وحشی بوده، قابیل بعد از کشتن برادرش اون رو دفن کرد، ولی اینا دیگه خیلی از حد گذروندن.
این خودبرتری یهود از کجا نشأت میگیره؟
واقعا بعضی وقتها پی میبردم که اسرائیلیها و یهودیها از شیطان متولد شدن و خالقشون خدا نیست، معتقد بودم خدا هیچ وقت کسانی رو با خوی وحشیگری اینا خلق نمیکنه.
اینا مخلوق شیطاناند.
صهیونیستها تو همین سه ماه حدود ۱۰ نفر از خبرنگاران رو شهید کردن، دسترسی ها به اینترنت رو محدود کردن، تماما سعی میکردن رسانه جنگ رو خودشون به دست بگیرن و همه چی رو به نفع خودشون تفسیر میکردن.
توئیتهای یهودیهای اسرائیل نشین و غیره هم حاکی این مسئله بود.
این بحث و تفکر که اسرائیل مظلوم هست و حماس و غزه خودشون شروع کردن و حماس زن و بچه میکشه هم داغ شده بود. روایتها همه داشت به نفع اسرائیل رقم میخورد.
علیاکبر: سلام استاد.
مجیدی: بهبه، پارسال دوست امسال آشنا آقای رضایی. چه عجب از این ورا!؟
علیاکبر: والا استاد پروژه پشت پروژهاست که ما داریم انجام میدیم، اربعین، حمله غزه به اسرائیل، حمله ایران به اسرائیل، اصلا نگم براتون استاد.
مجیدی: خدا قوت، کارهاتون رو میبینم، واقعا عالی عمل کردید، زحماتی که براتون کشیدم نوشجونتون.
علیاکبر: غرض از مزاحمت استاد، اومدم یه زحمت دیگه به شما هم بدم.
مجیدی: رحمت علی جان بگو در خدمتم.
علیاکبر: میشه برای ما یه نامه بزنید.
مجیدی: نامه!؟ به کجا؟
علیاکبر: یه نامه برای اعزام تیم رسانه به لبنان.
مجیدی: چرا اونجا!؟
علیاکبر: من نیاز دارم این جنگ رو روایت کنم، از دید مسلمانی، خانم علوی تو کارهایی که تو فضای مجازی انجام میدن چیزهای عجیبی دیدن، ما هم دیدیم، رسانه داره به نفع اسرائیل و صهیون رقم میخوره، تو غزه اکثر خبرنگاران و عکاسها شهید شدن، این سید ما هم که رفته برای گزارشگری هم مصدوم شده.
مجیدی: خیلی سخته علیجان، بعد میدونی که خانم اونجا نمیتونه بره.
علیاکبر: من فکر اونجاش رو هم کردم، خانم علوی فقط تا بیروت همراهمون میان، من و حسام سعی میکنیم گزارش میدانی رو جمع کنیم از نوار غزه.
مجیدی: اجازه بده بهش فکر کنم، باید همه چی رو سنجید علی جان، خبرت میکنم.
علیاکبر: ممنون استاد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
51.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر دلش رو نداری این کلیپ رو باز نکنید😭🥺
کوچیکترین شهدای بیروت و غزه 💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #پشت_لنزهای_حقیقت نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از
پارت بعدی رو ساعت چند بذارم که همه باشن و بخونن؟😃
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #پشت_لنزهای_حقیقت نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از
#پارت_28
#پشت_لنزهای_حقیقت
حسام: فقط من و تو هستیم؟
علیاکبر: آره، ظاهرا بیروت هم خیلی امن نیست، نمیتونیم یه خانم همراه خودمون ببریم، شرایط خودمون هم معلوم نیست چطور باشه، بردن یه خانم اصلا درست نیست.
سارا: سلام
آقای رضایی که مشغول جمع و جور کردن دفترش بود با تعجب ایستاد و با پته پته جواب سلامم رو داد.
حسام: شما اینجا...؟
علیاکبر: اومدید خداحافظی کنید؟
سارا: با دوستانم بله ولی با شما و اعضای تیمم خیر.
بلیطی که دستم بود رو بالا آوردم و روی میزشون گذاشتم.
علیاکبر: نمیشه خانم علوی، اونجا جنگه.
سارا: بیشتر از فیلم برداری و گزارشهای صوتی، عکسها هستن که با ما حرف میزنن، مردم باید حقیقتها رو از پشت لنزهای این دوربین ببینن.
حسام: خانم علوی باور کنید ما هم خیلی دوست داشتیم فرد ماهری مثل شما همراهمون میاومد ولی ....
سارا: الان هم من با شما نمیام، بلیطم از شما جداست، با یک روز تاخیر میام بیروت، منم میخوام به نوبه خودم روایتگر باشم، احساسات زنانه من هم خیلی میتونه تاثیر گذار باشه.
علیاکبر: آخه، خطر داره، ما شرایط اسکان خودمون هم معلوم نیست، بعد ما ....
سارا: من از پس خودم برمیام، ولی نمیخوام تو روایت این واقعه مهم ساکت و آروم و تو امن و امان باشم.
بعدشم من میخوام اونجا از زنانی که در حقشون ظلم شده سوالات خاص بپرسم، فکر نمیکنم شما آقایون بتونید این کار رو بکنید.
آقای رضایی و قادری به هم نگاهی کردن و سکوت کردن.
سارا: مسئولیت همه اتفاقات با خودم، من دوره تکواندو هم رفتم، اینجوری نگاهم نکنید، من خودم رو برا همچین روزایی آماده کرده بودم.
با یک روز تاخیر به دنبال تیمم رفتم، قرارمون یکی از هتلهای مناطق شمالی بیروت بود.
به محض رسیدن آقایی همسن آقایون رضایی و قادری به اسم حسین حی النیر دنبالم اومد.
حسین: خیلی خوش اومدید.
سارا: ممنونم.
حسین: من شما رو میبرم خونه پیش همسرم، آقای قادری و رضایی گفتن بعدا خبرتون میکنن.
سارا: خیلی ممنون.
بیروت واقعا شهر زیبایی بود، شرجی بود هوای اونجا برای یه بچه تهران شاید خیلی مناسب و قابل تحمل نبود.
ریحان: سلام، خوش اومدید.
ریحان خانم به سختی فارسی صحبت میکرد، همسرش آقا حسین بخاطر روابطی که با ایران داشت راحتتر فارسی صحبت میکرد.
سارا: خیلی ممنون، ببخشید مزاحم شدم.
این بخش از حرف من رو حسین آقا ترجمه کردن و به همسرشون گفتن، ریحان خانم هم منو با لبخند وارد خونه کرد.
ارتباط گرفتن با ریحان خانم برام سخت بود، چون اون خیلی کم فارسی میفهمید و من اصلا عربی بلد نبودم.
تو اتاقی که ریحان خانم برام تدارک دیده بود داشتم وسایلم و میچیدم که دیدم ریحان خانم با یه بچه کوچیک وارد اتاق شد، پردهها رو کشید و چراغها رو خاموش کرد.
فقط صدای هواپیماهای جنگی رو میشنیدیم.
پنج دقیقه بعد همه چی به حالت عادی برگشت، تلویزیون بیروت فورا اعلام کرد سید حسن نصرالله سخنرانی دارند.
ظاهرا اسرائیل به لبنان و حزبالله اینطور پیغام داده بود که به فلسطین کمک نکنید وگرنه شما رو هم هدف قرار میدیم.
سخنرانی سید حسن رو با ترجمه انگلیسی متوجه میشدم، صلابت این مرد چقدر شبیه رهبر عزیزمون بود.
بدون هیچ ترسی اسرائیل رو تهدید کرد و بهشون هشدار داد که چنانچه حملهای به کوچیکترین بخش لبنان و بیروت رخ بده اونها رو هدف قرار میدهند.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~