🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
❇️ حضور سردار قاآنی در مراسم ورود پیکر سردار شهید نیلفروشان به تهران. #وعده_ی_صادق۲ #امام_زمان_عل
اسرائیل نوشته:
مگه تو لبنان همراه صفی الدین شهید نشده بود🥴
چرا این زندهاست؟😢
پ.ن: ما اینیم جناب نتانیابو😁
حالا مونده ما رو بشناسی😅
شهید حسین صفا🥺😭
شهید تازه داماد، عکاس حسینی، اربعینی💔
در انفجار چند روز پیش بیروت در ضاحیه به شهادت رسید💔
شادی روح همه شهدا صلوات🥺🖤
#مع_الاسره_اللبنانیه
#بیروت
#ضاحیه
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #پشت_لنزهای_حقیقت کار تولید مستند تمام شد، بعد از چک نهایی فیلم رو ذخیره کردم و با آقای ر
ساعت ۸ منتظر پارت جدید باشید😎😁
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #پشت_لنزهای_حقیقت کار تولید مستند تمام شد، بعد از چک نهایی فیلم رو ذخیره کردم و با آقای ر
#پارت_23
#پشت_لنزهای_حقیقت
حانیه: سارا جان مادر اگر سرت خلوته میتونی یه لحظه بیای؟
سارا: یه پوستر دارم تولید میکنم فوری از من میخوانش، اگر اجازه بدید تمومش کنم بعد بیام.
حانیه: باشه دخترم، مشکلی نیست.
هادی: بهتر نیست بهش چیزی در این مورد حرفی نزنیم؟
حانیه: تا کی آخه؟
هادی: تا زمانی که یه اشتیاقی چیزی از سمت سارا ببینیم.
حانیه: حالا این دفعه رو بهش میگیم مزه دهنش رو بفهمیم اگر مخالف بود کلا منصرف میشیم تا هر وقت خدا بخواد.
هادی: هر جور صلاح میدونی.
سارا: سلام، من کارم تموم شد، الان در خدمتم.
حانیه: بیا بشین عزیزم، برم یه لیوان چای بیارم برات.
سارا: دستتون درد نکنه.
هادی: سارا نمیدونی چقدر خوشحالم که مستندت اول شد، واقعا من تحت تاثیر قرار گرفتم، این که دانشگاهت تموم شد، این که الان تو یجورایی شاغلی، خیلی برات خوشحالم دخترم.
سارا: همه اینا صدقه سر شماست، اگر شما پشتم نبودید واقعا این همه موفقیت به دست آوردن سخت بود.
هادی: تلاشهای خودت هم بیتاثیر نیست.
حانیه: بفرما دخترم.
سارا: دستت درد نکنه مامان زحمت کشیدی.
حانیه: از کارها و فضای شغلیات راضی هستی؟ تا اینجا خوب بوده؟
سارا: آره خدا رو شکر.
حانیه: الحمدلله، ان شاالله موفقیتهای روز افزون.
سارا: ممنونم.
حانیه: سارا جان، راستش غرض از مزاحمت اینکه چند روز پیش یه خانمی به من زنگ زد، پسرش متولد ۷۰ تو سپاه مشغول به کار، کارش هم مثل خودت تقریبا، بخش اطلاعات و رسانهای سپاه.
این دفعه ما محکم کاری میکنیم و درست و حسابی تحقیق میکنیم، شرایط شغلیات رو هم بهش میگیم، جنگ اول به از صلح آخر، من رک و پوست کنده همه چی رو میگم، اما اینا زمانی هست که تو قبول کنی.
هادی: دخترم تنها موندن برا هیچ آدمی پسندیده نیست، ما نمیخوایم بهت فشار بیاریم، ولی موظف هستیم راه درست و غلط بگیم، ازدواج نکردن بعدها پشیمونی میاره، عوارض روحی زیادی داره.
اجازه نده زندگی سابقت رو آیندهات تاثیر بذاره.
حانیه: الان نظرت چیه؟ بگم بیان حضوری؟
سارا: راستش، من .... من واقعا الان شرایط ازدواج ندارم، الان من تو شغلم کارم داره بالا میگیره، نمیتونم با شرایط فعلیام با این بنده خدا زیر سقف برم، چون میدونم ممکنه بعدها سختمون بشه، من هر وقت کارم به ثبات رسید، اون موقع فکر میکنم.
حانیه: اینجوری عمرت میگذره دخترم.
سارا: عمرم با چیزای مفید الان بگذره، بهتر از اینکه دوباره تو سختی زندگی بیافتم.
واقعا برام سخت بود وارد زندگی جدیدی بشم، من تازه چند روز بود که زندگی سابق رو فراموش کردم و برگشتم به حالت عادی خودم، دلم نمیخواست دوباره تو زندگی با یه چالش رو به رو بشم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه ستون خوشبختی😌
فراموش کردن....
غنیمت شمردن.....
و .......
#انگیزشی
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_23 #پشت_لنزهای_حقیقت حانیه: سارا جان مادر اگر سرت خلوته میتونی یه لحظه بیای؟ سارا: یه پوستر
#پارت_24
#پشت_لنزهای_حقیقت
یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پدر و مادرم هست.
همکلام خوب و بدون مشکل بودن، راحت نظراتم رو بهشون میگفتم، راحت باهم صحبت میکردیم، تعارف هم نداشتیم، اما حرمت نگه میداشتم، هم من حرمت اونا رو هم اونا حرمت من رو.
قضیه خواستگاری و ازدواج رو پروندهاش رو کامل بستم، اصلا تو برنامههام و زندگیام اولویت یا حتی ثانویت و ثالثیتی به اسم ازدواج وجود نداشت.
تو محل کاری هم همیشه طوری رفتار میکردم که هیچ کس به ذهنش لحظهای خطور نکنه که از من خواستگاری که هیچ، حتی پیشنهاد ازدواج بده.
علیاکبر: حسام، بیا ببین چه خبر شده؟
حسام: خیره.
علیاکبر: حزبالله با کمک حماس یه حمله خفن به اسرائیل داشتن، از تلفاتشون چیزی نگفته اسرائیل ولی حسابی تکونشون داده. اسمش رو گذاشتن طوفان الاقصی.
حسام: این خیلی خوبه، ولی اسراییل برای حفظ هیبتش حتما جواب این حمله رو میده.
علیاکبر: نامردا جواب دادن، بیمارستان المعمدانی رو زدن، این اگه جنایت جنگی و ظلم در حق بشر نیست پس چیه؟
حسام: غزه و فلسطین ۷۵ سال با اینا تو جنگ هستن، اما این جنگ بنظرم نبرد آخر.
علیاکبر: منم همین طور فکر میکنم.
حسام، خبر این رو بزن برام بفرست سریع.
حسام: باشه، همین الان میزنم.
فاطیما: خوبی سارا؟
سارا: فاطیما این حمله رو به بیمارستان غزه رو دیدی؟ بچهها در حال بازی بودن به شهادت رسیدن، تکه پاره شدن.
فاطیما: حماقت شاخ و دم نداره سارا جان، هیچ وقت نخواستیم و غزه نخواسته قبول کنه که اسرائیل قدرت بزرگی داره، واقعا اونا فکر کردن حریف گنبد آهنین میشن!؟
سارا: یعنی چی فاطیما!؟ یعنی تو میگی اونا نباید حمله میکردن؟
فاطیما: حمله کردن، نتیجهاش شدن کشته شدن زن و بچه، من میگم زمانی بزنن که بدونن مردمشون آسیب نمیبینن، در ضمن این آتیشی هست که ایران به پا کرده، کی نمیدونه حزب الله و حماس چیزی ندارن، ایران که بهشون موشک و بمب داده.
سارا: هرچی که هست اونا دارن از خودشون دفاع میکنن، بالاخره تو این دفاع یه عده کشته میشن، بنظرم این حمله اسرائیل به بیمارستان فقط سندی بر وحشی گری اونا هست، به همه ثابت بشه که اسرائیلیها یک خونخوار هستن.
فاطیما: این خط این نشون، این آتیش دامن ایران رو هم میگیره، اون موقع دیگه مثل دفاع مقدس نیست، اسرائیل دهنمون رو سرویس میکنه. اسرائیل حمایت آمریکا و انگلیس رو داره، مگه حاج قاسم نبود، چقدر تر و تمیز زدنش و کشتنش، ایران چیکار کرد؟ فقط یه مقر تو عراق رو زد که باعث دعوا بین ایران و عراق شد. ایران قدرت مقابله با آمریکا و اسرائیل رو نداره، این سپاه و مسئولین هم فقط اولدرم بولدرم بلدن.
سارا: من موافق حرفهات نیستم، ایران قدرت داره، فقط مثل اونا الکی ازش استفاده نمیکنه.
فاطیما: باشه، همین جوری با همین خیال زندگی کن، آخرش که اسرائیل برنده شد ببینم باز هم این حرف رو میزنی؛ ۷۵ سال اسرائیل برنده شده، این دفعه هم روش.
هیچ وقت فکر نمیکردم تو ایران ما کسانی هم باشن که از قدرت پوشالی اسرائیل بترسن، من اون روز ترس رو تو حرف و نگاه فاطیما دیدم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
دیگه کم کم داریم میافتیم تو قسمتهای حساس و خفن رمان😎😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که سهم تو باشه، بهت میرسه☺️
آروم باش و به حکمتش اعتماد کن❤️
صبح آخر هفتهتون بخیر🍀
26.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو تاکسی میگه: تقصیر خود فلسطینی هاست خودشون شروع کردن😐الان هی بمب بارون میشن
🚕 #تاکسی_پرسی 🚕
😁ویژه برنامه طنز پاسخ به سوال شما نوجوانان
🔹قسمت سوم:
فیلم رو از اول سریال دیدی، یا فقط قسمت آخرش رو چسبیدی؟🤔
#سیدکاظم_روحبخش
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
تو تاکسی میگه: تقصیر خود فلسطینی هاست خودشون شروع کردن😐الان هی بمب بارون میشن 🚕 #تاکسی_پرسی 🚕 😁ویژه
این تاکسی پرسی مرتبط با پارت ۲۴هستش
مطلب چهارم تبیینی✅
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
بریم برا پارت 25
ساعت 7:30 آماده باشید
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
#پارت_25
#پشت_لنزهای_حقیقت
علیاکبر: خانم علوی، میخوایم بریم بین مردم نظرشون در مورد حمله حماس و حزبالله بپرسیم.
لطفا دوربینتون رو آماده کنید تا بریم.
سارا: چشم.
علیاکبر: حسام، تو هم برا فیلم برداری میکروفنهای سالم رو بردار، نمیخوام تو صوت دچار مشکل بشیم.
حسام: حله، علی جان.
همراه آقایان رضایی و قادری رفتیم برای گزارش جمع کردن، نظرات متفاوتی رو جمع آوری کردیم، بعضیا پاسخیندادن، بعضیا طبق معمول معتقد بودن ایران نباید به این مسئله ورود پیدا کنه، بعضیا هم این رو قدرتی میدونستن برای حزبالله و ایران و خوشحال بودن.
ما بخاطر شرایط صدا و سیما مجبور بودیم این مصاحبهها رو گلچین کنیم، بیشتر نظرات مثبت رو پخش کردیم.
سارا: سلام مامان، خسته نباشید.
حانیه: سلام دختر گلم، همچنین عزیزم.
سارا: بابا هنوز نیومده؟
حانیه: اونم تو راهه میرسه ان شاالله.
سارا: چقدر امروز خسته شدم، برم یه دوش بگیرم.
حانیه: برو عزیزم، فقط بعد حموم نخوابیها زود بیا نهار آمادهاست.
سارا: تا بابا برسه منم تموم کردم.
من بیشتر از لحاظ روحی و مغزی خسته بودم، خب منم به اقتصاد و بعضی مشکلات موجود تو ایران انتقاد دارم، ولی هیچ وقت قدرت منطقهای و جنگی ایران کوچیک نشمردم و معتقد هستم ایران خیلی قدرتمند، چون تعریف من از قدرت با بقیه فرق داشت.
خیلی ناراحت بودم که بعضی از مردم ما به قول معروف خود تحقیری میکنن و فکر میکنن آمریکا و اسرائیل خیلی قدرتمند هستند.
یه دوش گرفتم تا شاید این خستگی از مغز و روحم خارج بشه.
تا چندین روز کار تیم ما شده بود جمعکردن عکسها و تولید محتوا در مورد جنایتهای اسرائیل در این چند روز اخیر.
انتشار گسترده تو اینستا و تلگرام و یوتیوب و.....
حسابی سرمون شلوغ بود؛ تا اینکه خبر اومد اسرائیل کنسولگری ایران تو دمشق رو مورد هدف قرار داده و مستشاران ما شهید شدن.
راستش اون روز خیلی ناراحت شدم که یجورایی حرفهای اون خود تحقیرها درست در اومد، باورم نمیشد که این جنگ به زودی دامن ایران رو هم بگیره.
ترس نداشتم، ولی بعد از شهادت حاج قاسم هم از اینکه ما انتقام درستی نگرفتیم دلخور بودم، به خودم گفتم ایران اینبار هم اگر بخواد انتقام بگیره یه حمله کوچیک مثل اون حمله به عین الاسد انجام میده.
حسام: سلام خانم علوی.
سارا: سلام، خیره، چرا اینجوری!؟
حسام: آقای رضایی ....
سارا: دوباره اتفاقی براشون افتاده؟
حسام: عموی آقا رضایی ...
سارا: عموشون چی!؟
حسام: تو حمله دیشب به شهادت رسیدن.
سارا: نمیفهمم، بین شهدا که ....
حسام: آقای رضایی فامیلشون رو بخاطر شرایط شغلی عموشون تغییر دادن، سردار رحیمی عموی آقای رضایی.
سارا: نمیدونستم، خیلی ناراحت شدم.
حسام: من میخوام برم برا عرض تسلیت، شما هم میاید؟
سارا: بله، حتما.
همراه آقای قادری برای عرض تسلیت رفتیم منزل عموی آقای رضایی، اونجا متوجه شدم آقای رضایی یتیم بودن و عموشون تکفل ایشون قبول کردن و حق پدری به گردنشون دارن.
خیلی درد بزرگی بود، آقای رضایی به شدت ناراحت بودن.
همونجا آرزو کردم کاش یه قدرتی داشتم و اسرائیل و آمریکا رو نابود میکردم، چرا اونا هیچ دردی رو متحمل نمیشن، خیلی ناراحت و عصبانی بودم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #پشت_لنزهای_حقیقت علیاکبر: خانم علوی، میخوایم بریم بین مردم نظرشون در مورد حمله حماس و
#پارت_26
#پشت_لنزهای_حقیقت
نیمههای شب بود که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم.
آقای رضایی بود، تعجب کردم که اون وقت شب چیکار میتونن داشته باشن، تا اینکه خبر داد ایران به اسرائیل حمله موشکی کرده.
درست ۱۲ روز بعد از حمله اسرائیل به کنسولگری ایران برای اولین یه حمله قدرتمند با ۷۰ موشک به اسرائیل انجام داد.
واقعا مثل رویا بود؛ وقتی این خبر رو خوندم تا دقایقی به صفحه زل زده بودم که واقعا این خبر درسته؟
دلم خنک شد واقعا، تازه حرف سید حسن نصرالله برام تداعی شد، عِنْدَما جاؤوا عَمودیاً و یعودون افقیاً.
اصلا هیبت و صلابت جمهوری اسلامی واقعا بعد از حمله تمام وجودم رو گرفته بود.
علیاکبر: چندتا بنر فوری میخوام، چندتا تصویر خفن مثل همیشه برام تولید کنید.
سارا: الان!؟ یکم...
علیاکبر: همین الان خانم علوی، قبلا از اینکه اونوریها روایت کنن این حمله رو.
سارا: چشم.
ساعت ۱۲ شب موبایل به دست شدم و شروع کردم تولید بنر و عکس نوشته.
حدود ۲۰ تا عکس و بنر تولید کردیم، آقای رضایی برام چندتا فیلم فرستاد از خوشحالی و تجمع مردم از این حمله.
کلیپهاش رو تدوین کردم و فرستادم، تا خود صبح نخوابیدم، یکسره عکس و فیلم میساختم.
چشمهام از شدت بیخوابی سوزش گرفته بود، صبح آقای رضایی پیام داد که لطفا بیاید اداره.
حسام: سلام، صبح بخیر
سارا: سلام صبح شما هم بخیر.
حسام: چشماتون...!؟
سارا: بیخوابی کشیدم دیشب.
حسام: با این حال و روز میتونید عکاسی کنید؟
سارا: نمیدونم، واقعا چشمهام رو به زور باز نگه داشتم.
حسام: من حلش میکنم.
علیاکبر: حسام زود آماده شو باید بریم کف میدان اطلاع بدیم و خبر بگیریم.
حسام: علی، تو وجدان نداری؟
علیاکبر: چی شده؟
حسام: خانم علوی چشماش کاسه خون شده از بیخوابی و فعالیت دیشب برا ساخت بنرها، الان صبح هم اومده برا عکاسی، بنظرت اون میتونه با این چشمها فعالیت کنه؟
علیاکبر: مگه اومدن اینجا؟ باور کن من بهش نگفتم بیاد.
حسام: من بهش بگم برگرده؟ گناه داره با این حال و روز.
علیاکبر: حتما بهش بگو برگرده.
وقتی بهم گفتن برگرد خیلی خوشحال شدم، بدون معطلی برگشتم و مثل جنازه افتادم و خوابیدم.
اینقدر خسته بودم که حتی صدای اذان رو نشنیده بودم، ساعت ۸ تا ۲ یکسره خوابیدم.
فقط یه پیام عذر خواهی و تشکر برای آقای رضایی فرستادم.
اهمیت کار رو تا حدودی فهمیده بودم، متوجه بودم تقریبا کل منطقه وارد جنگ بزرگی شده، بخاطر همین تنظیم میکردم کارها و برنامههام رو که بتونم شبها هم درست فعالیت کنم.
روزها کف خیابانهای تهران و شهرستانها بودیم با سوال و ایجاد چالش مردم رو از اتفاقاتی که رخ داده با خبر میکردیم.
شبها تدوین و ساخت عکس نوشتهها رو انجام میدادیم.
بعد از شروع طوفان الاقصی و حمله ایران به اسرائیل برنامه ما به کل تغییر کرد و فعالیتهامون با محوریت غزه و فلسطین انجام میشد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #پشت_لنزهای_حقیقت نیمههای شب بود که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم. آقای رضایی بود، تعج
#پارت_27
#پشت_لنزهای_حقیقت
نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از سالها بالاخره ایران قدرتنمایی کرد، از چیزهایی رونمایی کرد که تا بحال اسمش هم به گوش دشمن نخورده بود.
قدرت ایران رو فقط نباید منحصر به موشکهاش دید، قدرت ایران یعنی تونلهای زیر زمینی مخفیای که حماس تا زیر موساد اون رو کشونده.
قدرت ایران یعنی ناامنی و رعبی که تو دل اسرائیلیها انداخته با بحث نفوذ.
بعد از حمله موشکی ایران به اسرائیل، شبکه ۱۲عبری ادعا کرد که یک راننده ایرانی که در اسرائیل زندگی میکرده نفوذی بوده و اطلاعات گنبدآهنین رو به ایران داده و سامانه رو هک کردن و ما رو زدن.
قدرت ایران اینه، برای من جوون ۲۴ ساله اینها باعث افتخار بود.
از شروع طوفان الاقصی سه ماه گذشته بود، خبرهای تلخ یکی پس از دیگری به ما میرسید.
توی ماه رمضون خبر تجاوز به زنان اسیر در بیمارستان جلوی همسرانشون داغ دلمون رو چند برابر کرد.
واقعا نمیتونستم این همه وحشی گری رو هضم کنم، مدام فکر میکردم این یهود از کی متولد شده؟ فکر نمیکنم قابیل هم اینقدر وحشی بوده، قابیل بعد از کشتن برادرش اون رو دفن کرد، ولی اینا دیگه خیلی از حد گذروندن.
این خودبرتری یهود از کجا نشأت میگیره؟
واقعا بعضی وقتها پی میبردم که اسرائیلیها و یهودیها از شیطان متولد شدن و خالقشون خدا نیست، معتقد بودم خدا هیچ وقت کسانی رو با خوی وحشیگری اینا خلق نمیکنه.
اینا مخلوق شیطاناند.
صهیونیستها تو همین سه ماه حدود ۱۰ نفر از خبرنگاران رو شهید کردن، دسترسی ها به اینترنت رو محدود کردن، تماما سعی میکردن رسانه جنگ رو خودشون به دست بگیرن و همه چی رو به نفع خودشون تفسیر میکردن.
توئیتهای یهودیهای اسرائیل نشین و غیره هم حاکی این مسئله بود.
این بحث و تفکر که اسرائیل مظلوم هست و حماس و غزه خودشون شروع کردن و حماس زن و بچه میکشه هم داغ شده بود. روایتها همه داشت به نفع اسرائیل رقم میخورد.
علیاکبر: سلام استاد.
مجیدی: بهبه، پارسال دوست امسال آشنا آقای رضایی. چه عجب از این ورا!؟
علیاکبر: والا استاد پروژه پشت پروژهاست که ما داریم انجام میدیم، اربعین، حمله غزه به اسرائیل، حمله ایران به اسرائیل، اصلا نگم براتون استاد.
مجیدی: خدا قوت، کارهاتون رو میبینم، واقعا عالی عمل کردید، زحماتی که براتون کشیدم نوشجونتون.
علیاکبر: غرض از مزاحمت استاد، اومدم یه زحمت دیگه به شما هم بدم.
مجیدی: رحمت علی جان بگو در خدمتم.
علیاکبر: میشه برای ما یه نامه بزنید.
مجیدی: نامه!؟ به کجا؟
علیاکبر: یه نامه برای اعزام تیم رسانه به لبنان.
مجیدی: چرا اونجا!؟
علیاکبر: من نیاز دارم این جنگ رو روایت کنم، از دید مسلمانی، خانم علوی تو کارهایی که تو فضای مجازی انجام میدن چیزهای عجیبی دیدن، ما هم دیدیم، رسانه داره به نفع اسرائیل و صهیون رقم میخوره، تو غزه اکثر خبرنگاران و عکاسها شهید شدن، این سید ما هم که رفته برای گزارشگری هم مصدوم شده.
مجیدی: خیلی سخته علیجان، بعد میدونی که خانم اونجا نمیتونه بره.
علیاکبر: من فکر اونجاش رو هم کردم، خانم علوی فقط تا بیروت همراهمون میان، من و حسام سعی میکنیم گزارش میدانی رو جمع کنیم از نوار غزه.
مجیدی: اجازه بده بهش فکر کنم، باید همه چی رو سنجید علی جان، خبرت میکنم.
علیاکبر: ممنون استاد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
51.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر دلش رو نداری این کلیپ رو باز نکنید😭🥺
کوچیکترین شهدای بیروت و غزه 💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #پشت_لنزهای_حقیقت نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از
پارت بعدی رو ساعت چند بذارم که همه باشن و بخونن؟😃
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #پشت_لنزهای_حقیقت نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از
#پارت_28
#پشت_لنزهای_حقیقت
حسام: فقط من و تو هستیم؟
علیاکبر: آره، ظاهرا بیروت هم خیلی امن نیست، نمیتونیم یه خانم همراه خودمون ببریم، شرایط خودمون هم معلوم نیست چطور باشه، بردن یه خانم اصلا درست نیست.
سارا: سلام
آقای رضایی که مشغول جمع و جور کردن دفترش بود با تعجب ایستاد و با پته پته جواب سلامم رو داد.
حسام: شما اینجا...؟
علیاکبر: اومدید خداحافظی کنید؟
سارا: با دوستانم بله ولی با شما و اعضای تیمم خیر.
بلیطی که دستم بود رو بالا آوردم و روی میزشون گذاشتم.
علیاکبر: نمیشه خانم علوی، اونجا جنگه.
سارا: بیشتر از فیلم برداری و گزارشهای صوتی، عکسها هستن که با ما حرف میزنن، مردم باید حقیقتها رو از پشت لنزهای این دوربین ببینن.
حسام: خانم علوی باور کنید ما هم خیلی دوست داشتیم فرد ماهری مثل شما همراهمون میاومد ولی ....
سارا: الان هم من با شما نمیام، بلیطم از شما جداست، با یک روز تاخیر میام بیروت، منم میخوام به نوبه خودم روایتگر باشم، احساسات زنانه من هم خیلی میتونه تاثیر گذار باشه.
علیاکبر: آخه، خطر داره، ما شرایط اسکان خودمون هم معلوم نیست، بعد ما ....
سارا: من از پس خودم برمیام، ولی نمیخوام تو روایت این واقعه مهم ساکت و آروم و تو امن و امان باشم.
بعدشم من میخوام اونجا از زنانی که در حقشون ظلم شده سوالات خاص بپرسم، فکر نمیکنم شما آقایون بتونید این کار رو بکنید.
آقای رضایی و قادری به هم نگاهی کردن و سکوت کردن.
سارا: مسئولیت همه اتفاقات با خودم، من دوره تکواندو هم رفتم، اینجوری نگاهم نکنید، من خودم رو برا همچین روزایی آماده کرده بودم.
با یک روز تاخیر به دنبال تیمم رفتم، قرارمون یکی از هتلهای مناطق شمالی بیروت بود.
به محض رسیدن آقایی همسن آقایون رضایی و قادری به اسم حسین حی النیر دنبالم اومد.
حسین: خیلی خوش اومدید.
سارا: ممنونم.
حسین: من شما رو میبرم خونه پیش همسرم، آقای قادری و رضایی گفتن بعدا خبرتون میکنن.
سارا: خیلی ممنون.
بیروت واقعا شهر زیبایی بود، شرجی بود هوای اونجا برای یه بچه تهران شاید خیلی مناسب و قابل تحمل نبود.
ریحان: سلام، خوش اومدید.
ریحان خانم به سختی فارسی صحبت میکرد، همسرش آقا حسین بخاطر روابطی که با ایران داشت راحتتر فارسی صحبت میکرد.
سارا: خیلی ممنون، ببخشید مزاحم شدم.
این بخش از حرف من رو حسین آقا ترجمه کردن و به همسرشون گفتن، ریحان خانم هم منو با لبخند وارد خونه کرد.
ارتباط گرفتن با ریحان خانم برام سخت بود، چون اون خیلی کم فارسی میفهمید و من اصلا عربی بلد نبودم.
تو اتاقی که ریحان خانم برام تدارک دیده بود داشتم وسایلم و میچیدم که دیدم ریحان خانم با یه بچه کوچیک وارد اتاق شد، پردهها رو کشید و چراغها رو خاموش کرد.
فقط صدای هواپیماهای جنگی رو میشنیدیم.
پنج دقیقه بعد همه چی به حالت عادی برگشت، تلویزیون بیروت فورا اعلام کرد سید حسن نصرالله سخنرانی دارند.
ظاهرا اسرائیل به لبنان و حزبالله اینطور پیغام داده بود که به فلسطین کمک نکنید وگرنه شما رو هم هدف قرار میدیم.
سخنرانی سید حسن رو با ترجمه انگلیسی متوجه میشدم، صلابت این مرد چقدر شبیه رهبر عزیزمون بود.
بدون هیچ ترسی اسرائیل رو تهدید کرد و بهشون هشدار داد که چنانچه حملهای به کوچیکترین بخش لبنان و بیروت رخ بده اونها رو هدف قرار میدهند.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح خبرها چی میگن😭
نمیتونم از خبر بد دیگهای دوباره براتون بنویسم، امیدوارم هنوز خبرها تغییر کنن و خبر رو تکذیبیه بزنم💔🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا یکی پس از دیگری راهی کربلا میشوند💔
و ما میمانیم و یه دنیا دلتنگی😭
#شهید_یحیی_السنوار
#حماس
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ مجاهد خستگی ناپذیر اسلام "یحیی سنوار" در پی نبرد مس
واااای اخبار همین الان گفت حماس هنوز تایید نکرده🥺
خدا کنه واقعا تکذیب بشه💔
همین یک بار ما دلمون خون نشه🥺😭
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_28 #پشت_لنزهای_حقیقت حسام: فقط من و تو هستیم؟ علیاکبر: آره، ظاهرا بیروت هم خیلی امن نیست، ن
#پارت_29
#پشت_لنزهای_حقیقت
ریحان به عربی و لهجه لبنانی با لبخندی ملیح از من عذر خواهی کرد.
پسر مو طلایی و چشم درشت تو بغل ریحان بیقراری میکرد.
سارا: چند ماههاش؟
ریحان: ۶
سارا: اسمش چیه؟
وقتی جوابی نگرفتم متوجه شدم ریحان معنای سوال من رو نفهمید، به لطف اینترنت و هوش مصنوعی سوال رو تایپ کردم و به لهجه لبنانی سعی کردم سوال رو بپرسم.
بالاخره بعد از کلی تقلا ریحان جواب داد: علیرضا.
ریحان مشغول آماده کردن سفره نهار شد، منم با دوربینها و تنظیم لنزشون خودم رو سرگرم کردم.
حانیه: سلام سارا جان، خوبی مادر؟
سارا: سلام مامان، بله خوبم.
حانیه: دخترم چرا تو این موقعیت رفتی لبنان، چقدر اهمیت داره این گزارش؟
سارا: برای من خیلی اهمیت داره، میخوام مظلوم رو از ظالم و حق و از باطل رو با هنرم به تصویر بکشم و به جهانیان نشون بدم.
حانیه: اونجا امن نیست، تو از اینجا هم میتونستی این کار رو بکنی.
سارا: بیروت که غزه نیست، منم خیلی به میدون جنگ نزدیک نمیشم.
حانیه: یعنی چی خیلی نزدیک نمیشم!؟ تو اصلا نباید نزدیک بشی.
سارا: خب منظورم همون بود.
حانیه: سارا جان مادر ما رو نگران خودت نکن، زودتر برگرد دخترم.
سارا: اطلاعات کافی که به دست آوردم با آقای رضایی و قادری برمیگردم.
مادر و پدرم حق داشتن نگران باشن، واقعا فضای جنگ ترسناکه.
علیرضای شش ماهه آروم خوابیده بود، رفتم آشپزخونه تا کمک ریحان کنم.
سارا: کمک نمیخوای ریحان جان؟
ریحان: ممنون، همه چی آماده کردم.
سارا: ریحان تو ایران هم اومدی؟
ریحان: بله، یکم اونجا بودم.
سارا: این جملات فارسی رو اونجا یاد گرفتی؟
ریحان: بله.
سفره نهار ریحان واقعا آدم رو گرسنه میکرد، سالادی به اسم تبوله و کبه و هوموس یا حمص رو درست کرده بود، بوی کبابش دلم رو برده بود.
سارا: ریحان دستت درد نکنه، خیلی زحمت کشیدی.
ریحان: خواهش میکنم.
من که از دو سه نوع غذایی که سر سفره گذاشته بودم خوردم، کبابش خیلی خوشمزه بود.
بعد از نهار به ریحان کمک کردم و سفره رو جمع کردیم، خیلی از نهار نگذشته بود که صدای زنگ در اومد.
ریحان: فکر کنم حسین.
حسین: سلام.
ریحان: سلام، خدا قوت.
حسین: دوستام اومدن برا مدتی اینجا میمونن. کلید طبقه بالا رو بده
ریحان: چشم، نهار خوردن؟
حسین: آره نهار خوردن، فقط الان باید استراحت کنن.
.............
آقای رضایی و قادری با کمک حسین آقا تا مرز غزه رو شناسایی کردن، درست نقاطی که الان درگیری هست.
علیاکبر: خانم علوی شما باید همین جا بمونید، اونجا درگیری شدید، جلیقهها مردونه هست اما باز هم ما رو از کشته شدن محافظت نمیکنه.
سارا: اگر اومده بودم بمونم که چرا اصلا اومدم؟ من باید حقیقت رو به تصویر بکشم، چهره مظلوم بچهها، مادرهای داغ دیده، اینا کار من، شما فکر میکنید چون زنم نمیتونم کاری کنم.
حسام: خانم علوی باید قبول کنید زن بودن مقداری محدودیت هم برا شما میاره.
سارا: آقای قادری، من هم مثل زنان غزه میجنگم، با قلمم با دوربینم، من نیومدم که آروم بگیرم.
حسین: خانم، بعد از قضیه تجاوز ماه رمضان، ما دیگه حتی خبرنگاران زنمون رو به اون منطقه نفرستادیم.
خیلی برام تلخ بود ولی زبونی قانع شدم و بله گفتم و نرفتم مرز ولی قلبا راضی به موندن نبودم.
ریحان: ناراحت نباش، همه ما دلمون میخواد با اونا بجنگیم. خدا روزی فرصت جنگ رو به ما میده.
سارا: من میخوام چهره معصوم اون بچهها رو به تصویر بکشم، کلیپ و فیلم و گزارش کفایت نمیکنه.
ریحان: اگر خدا بخواد راه رو برات باز میکنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~