i ɦɑѵɛ ɑʆwɑyร iɱɑgiɳɛɗ tɦɑt pɑʀɑɗiรɛ wiʆʆ ɓɛ ɑ kiɳɗ ѳԲ ʆiɓʀɑʀy ʝѳʀgɛ ʆuiร ɓѳʀgɛร .
من همیشه تصور می کردم که
بهشت نوعی کتابخانه خواهد بود❤
۲۴آبان روز ملی کتاب بر کتاب خوانان مبارک😍
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#مُهَنّا
coming soon😍😍
به زودی به استقبال داستان مهنا میریم🌹
اعضای جدید خوش اومدید.
لینک رمان
#من_عاشق_نمیشوم
#عشق_در_میان_آتش
سنجاق شده❣
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
دختره بعد از شکست در اولین ازدواجش، تصمیم میگیره ازدواج کنه 💍 بعد از دوماه ازدواج مجددش، پسره چمدون
این هفته، هفته آخر شرکت در چالش😍😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#داستانک #شکوفه_امید از دار دنیا یه بزغاله رو داشتم، تمام درآمدم هم از این راه بود، شیرش رو میفروخت
#داستانک
#شکوفه_امید
مقداری پولی رو که از پسانداز فروش شیر بزم، نگه داشته بودم رو برای مدتی با مدیریت استفاده کردم.
اما با این گرانیها، همه این پساندازم شد خرجی یک هفتهام.
درختان خونمون، فصلی بار میدادن، حالا هم که فصل پاییز و درختان بی زبون هم باری ندارن.
تنها چیزی که داشتم و میتونستم باهاش خودم رو زنده نگه دارم، آب بود.
تکههای نانی که خشک شده بودن رو هم تو آب میزدم و میخوردم.
همه اینا تا یک ماه منو زنده نگه داشت.
ولی از ماه دوم سختی واقعی برام شروع شد؛ حتی نمیتونستم برم از کسی نون قرض کنم و قول پرداخت هزینه رو بدم.
شاید اگر همسایههای قدیمی بودن کمکم میکردن، ولی از وقتی همسایههامون رفتن منم تو این محله غریب شدم.
پسر دوازده ساله بودم، هرکسی قبول نمیکرد به راحتی به من کار بده.
حاضر بودم هر کاری کنم، نهایتا رفتم سراغ میدان تر و بار.
اونجا مدتی مشغول شدم، صبح تا شب پسماندههای مغازهها رو جمع میکردم، و از صاحبانش هزینهناچیزی هم دریافتمیکردم.
دوماه اونجا مشغول بودم، تا اینکه یک روز از یکی از مغازهها دزدی شد.
همه اتفاق نظر داشتن که من دزد هستم، منم چیزی نداشتم و مدرک و شاهدی نبود که ثابت کنه من دزد نیستم.
بعد از مرگ بزغالهام، گفتم خدا بزرگه و دنبال کار افتادم، باورم نمیشد خدا همچین بلایی سرم آورده باشه، اون که دیده بود من با چه سختی دوماه رو زندگی کردم، یک ماه آب و نون خشک خوردم.
حالا چرا همین طوری نشسته و شاهد به زندان افتادن منه؟
هرچند من ساعت اول دستگیریم خیلی سرخدا غر زدم، ولی بعدا پشیمون شدم، و گفتم خدایا تو بهتر از همه کس به احوالم آگاهی.
ته دلم یه روزنه امیدی بود، از اینکه بالاخره من رفع اتهام میشم.
اما نه تنها رفع اتهام نشدم، بلکه به بیستسال حبس محکوم شدم.
با قلبی پر از درد برگشتم به سلولم.
خدا همون روزنه امیدم رو هم از من گرفت.
من پسر دوازده ساله، باید بیستسال از عمرم رو بخاطر کار نکرده، تو حبس باشم.
داستان ادامه دارد
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
https://EitaaBot.ir/poll/4li98
کیا موافقن امشب پارت یک مُهَنا رو بزارم؟؟
تو نظر سنجی بالا به من بگید👆