#سلام_امام_زمانم💞
🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت...
🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را
بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت...
#اللهمعجللولیکالفرج
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#فرصتی_برای_خودسازی
در ماه رجب خوبه که روزی ۵۰ بار ذکر
لا اله الا الله رو بگـیـم، ایـن کــار موجب
محکم شدن ایمان انسان میشه 😍👌
⸾‣
#پارت_126
#مُهَنّا
ایلیا بعد از اینکه تمام حقیقت رو فهمید، شهادتین گفت و مسلمان شد، منتهی فقط مسلمان شد، اون بین این که کدام فرقه شیعه یا سنی بر حق است دچار شک شد.
حالا پروسه جدیدی از تحقیق رو ایلیا شروع کرده بود، نمیخواست مثل مسیحیت که به اشتباه و به پیروی از غیر انتخاب کرد و به مشکل خورد دوباره در این دین جدید چنین اتفاقی برایش بیفتد.
الکس: تحویل نمیگیری دیگه بریک!
بریک: بعد از گندی که زدی انتظار داری چطور باهات رفتار کنم؟
چرا پای ما رو وسط کشیدی؟ ما کی تو ترور اون دختر نقش داشتیم؟
الکس: یادتون رفته بعد از دیدن فلش چقدر خوشحال بودید، شما هم داشتید با تطمیع همین کار رو میکردید.
لوکاس: الکس ما قصد کشتن اون دختر رو نداشتیم، تو تنها این کار رو کردی.
الکس: من برا شنیدن این حرفا نیومدم اینجا، ایلیا رو نمیبینم، کجاست؟
بریک: دیگه نخواهی دید.
الکس: چرا!؟
لوکاس: یه مدت پیش اومد و استعفا داد از شغلش.
الکس: چرا!؟ دلیل استعفاش چی بود؟
لوکاس: بدون دلیل بود تقریبا، گفت یه کار شخصی داره که باید پیگیری کنه، تمرکز نداره و اینجور چیزا.
بریک: الکس از الان بهت هشدار میدم، اگر بخوای دوباره دردسر درست کنی این بار طور دیگه رفتار میکنم، کاری میکنم که سازمان خودش تو رو بکشه.
الکس: شما میدونید ایلیا خبر داره از نقشه من بابت ترور اون دختر؟
لوکاس: ایلیا حرفی نمیزنه، دادگاه هم شاهد میخواد که ایران نداره.
الکس: مطمئنید ایلیا حرفی نمیزنه، روز دادگاه یهو سر و کلش پیدا نشه بر علیه ما شهادت بده.
بریک: جمع نبند، ما نه، فقط تو الکس، فقط تو.
در ضمن ایلیا حرفی نمیزنه، اون درگیر کار خودشه، من دورا دور حواسم بهش هست.
.................
احسانی: سلام مرتضی جان خوبی، خوشی؟
مرتضی: به به سلام آقا علی گل، چه عجب یادی از ما کردی؟
احسانی: بی انصاف نباش من همیشه یادتم، زنگ زدم احوالت رو بپرسم.
مرتضی: احوال منو یا خواهر زنمو؟
احسانی: بد جنس.
حالا بگو چه خبر؟
مرتضی: سلامتی والا، خبر خاصی نیست. چی میخوای بشنوی؟
احسانی: نظر فاطمه خانم تغییر نکرده؟
مرتضی: والا این اواخر سراغ نگرفتم، تا جایی که سراغ دارم بهش پیشنهاد تدریس دادن تو دانشگاه اونم قبول کرده در هفته دو روز میره تهران.
البته یه چند روزیه مریض احوال شده.
احسانی: مریض احوال چرا؟
مرتضی: ظاهرا جای تیری که تو پهلوش خورده دوباره درد میکنه، دیروز همراه بهار رفته بودن سنو و ام آر آی و اینجور چیزا.
ممکنه کلیهاش آسیبش جدی باشه.
احسانی: چی!؟ واقعا؟ حالا چیکار میکنید؟
مرتضی: منتظریم جواب بدن دکترا، امیدوارم به پیوند کلیه نیاز نداشته باشه.
احسانی: اگر کمکی از دستم برمیاد بگو مرتضی.
مرتضی: نه ممنون، دعا کن فقط مشکلش حاد نباشه، پیوند کلیه خیلی دردسر و هزینه داره که مامان جون و بابا جون نه هزینه دارن، نه اینکه بتونن منتظر بمونن تا یکی پیدا بشه کلیه بده.
احسانی: امیدوارم مشکل جدی نباشه.
احسانی وقتی این خبر رو شنید خیلی از خودش ناراحت شد، گاهی با خودش فکر میکرد شاید مقصر این اتفاق خودش بوده که برای درمان فاطمه دست به حقهای زد که باعث شد فاطمه خانم از پلهها بیافته.
حتی به این فکر کرد اگر مشکل فاطمه به جای باریک کشید خودش بره و کلیهاش رو بده. شاید اینطوری میتونست به فاطمه اثبات کنه که دوسش داره.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
پروردگارا ❣
به اسمت قسمت میدهم🦋
آرزوهایم را با مصلحتهایت یکی کن🤲
صبح بخیر💝
#امید
#صبحگاهی
#خدا
#آرزو
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق
پس از ولادت علی، احمد مبعوث میشود💙
مبعوث میشود تا اخلاق علوی را جار زند.🤩
او آمده تا ز علی هر دم، دم بزند🥰
زیبایی خلق و خوی او را به جهانیان جار بزند.♥️
اقرأ را به آموختند❣
آری او آمده تا در غدیر پس از نام پروردگارش نام علی اعلی را جار بزند.🦋
عید مبعث مبارک😍
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_127
#مُهَنّا
بهار: امروز حالت چطوره؟
فاطمه: بهترم الحمدلله
بهار: خدا رو شکر، دکتر نتیجه سونو رو دید،گفت این کلیه دیگه نمیتونه کار کنه، یه برگه داد گفت بریم ثبتنام کنیم برا پیوند کلیه.
یه دکتر خوب هم برا پیوند تو تهران معرفی کرد.
فاطمه: خیلی بزرگش کرده دیگه، بیخیال نمیخواد بری فرم پر کنی.
بهار: یعنی چی؟ مسئله جدیه فاطمه، کلیهات تقریبا از کار افتاده، چرا لج میکنی؟
فاطمه: مگه من بچهام که لج کنم؟ من هم ناسلامتی یه چیزی از پزشکی خوندم، خودم میدونم الان حالم خوبه.
دکترا همیشه میخوان فقط مردم و بیخود و بیجهت تکه پاره کنن. بعدشم میدونی هزینه پیوند کلیه چقدره؟ میدونی باید یکی پیدا بشه که خونش به من بخوره؟ کلی دردسر داره.
بهار: من که حرفی ندارم، مامان بابا هم جوابشون با تو.
فاطمه: تو هیچی نگو ، من میدونم چطور درستش کنم.
مرتضی: سلام، خدا قوت
فاطمه: سلام ممنون.
بهار: سلام، خدا قوت به شما.
مرتضی: خب چه خبر؟
بهار: چی بگم؟
فاطمه: آقا مرتضی هیچی نبوده، یه درد کوچلوی الکی بود، اگر چیزی هم از بهار شنیدی نادیده بگیر.
مرتضی: یعنی چی؟
بهار: یعنی اینکه دکتر میگه نیاز به پیوند هست خانم زیر بار نمیره.
مرتضی: خب چرا فاطمه خانم؟
فاطمه: دکتر بزرگش کرده، بیخیال اینحرفها بریم خونه اینجا تو این گرما پختیم.
میدونستم مسئله درد پهلو و کلیه من جدیه ولی دلم نمیخواست خانوادهام دوباره تو اضطراب بیفتن، پول عمل ۳۰ تا ۴۰میلیون، این همه هزینه رو چطور باید تهیه میکردیم، چطور کسی که حاضر کلیهاش رو بده پیدا کنیم، همه اینا آرامش رو از خانوادهام میگیره.
...................
ماکان: سلام قربان
بریک: خوش اومدی ماکان، امروز میخوام یهکاری رو برام انجام بدی.
ماکان:بفرمایید
بریک: اول بگو از ایلیا خبر داری؟
ماکان: چند روز پیش همدیگه رو دیدیم، چطور؟
بریک: به تو نگفته مشکلش چیه؟
ماکان: نه، حالش خوب بود.
لوکاس: چیز مشکوکی تو رفتارش ندیدی؟
ماکان: نه، مثل همیشه بود، پرسیدم چرا استعفا دادی، گفت که نیاز داشتم به یه استراحت طولانی و تنهایی.
لوکاس: چیزی نگفت از این که میخواد بره علیه الکس شهادت بده؟
ماکان: نه، میگفت سرم شلوغه. خیلی مشغول خوندن کتاب بود، خونهاش پر از کتاب شده بود.
بریک: گوش کن ماکان، میخوام چهار چشمی مراقب ایلیا باشی، پرنده بالای خونهاش پر زد بهم خبر بده، رفت و آمدهاش رو دقیق میخوام، حواست به الکس هم باشه، خودت نه، یکی که بهش اعتماد داری.
ماکان: چشم آقا حتما.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_128
#مُهَنّا
مهنا: فاطمه چرا نگذاشتی بهار فرم پیوند رو پر کنه؟
فاطمه: چون واقعا نیاز نمیبینم، الان هم حال من خوب خوبه.
احمدرضا: خدایی نکرده باید اتفاق بدتری بیفته تا بفهمی مسئله جدیه؟ کلیه اگه از کار بیفته دیگه نمیشه کاری کرد.
مهنا: ما فرم رو پر کردیم و فرستادیم، دکترت هم پرونده رو انتقال داد تهران برای پیوند تاکید کرد تو اولویت باشی.
فاطمه: اونوقت شما ازکجا این همه هزینه رو میخواهید تهیه کنید؟
احمدرضا: زمین اهواز رو گذاشتم برا فروش.
فاطمه: مگه اون برای روزهای مبادا نبود
مهنا: الان همون روز مباداست.
نمی دونستم دیگه چی بگم، فقط سکوت کردم. تصمیم گرفتم خودم رو بسپارم به دست تقدیر.
محسن: سلام علیرضا
علیرضا: سلام، چه خبر؟
محسن: بیا ببین پرونده کی افتاده زیر دستم.
علیرضا: پرونده کی؟
محسن: دکتر فاطمه عباسی.
علیرضا: نمیخوای بگی که ...
محسن: دقیقا خودشه.
علیرضا: مشکلش چیه؟
محسن: برا پیوند کلیه پروندهاش رو فرستادن ظاهرا مشکلش هم جدیه که خواستن تا جایی که امکان داره تو اولویت قرارش بدیم. قراره تو همین بیمارستان عمل بشه.
علیرضا: کی قراره بهش کلیه بده؟
محسن: هنوز مشخص نیست، باید یکی پیدا بشه که خونش به فاطمه بخونه، گروه خونیo-.
علیرضا:o-؟ جز نوادر این گروه خونی.
محسن: دقیقا
علیرضا با این خبر حسابی بهم ریخت.
خمرتضوی: چیزی شده علیرضا؟ چرا با غذات بازی بازی میکنی؟
علیرضا: چیزی که...
خمرتضوی: بهم بگو، نریز تو خودت.
علیرضا: امروز محسن رو دیدم.
خمرتضوی: خب، چیز جدیدی نیست که.
علیرضا: پرونده یکی از بیمارهاش رو برام میخوند.
خمرتضوی: خب چه مشکلی داشت؟
علیرضا: نیاز به پیوند کلیه داره، گروه خونیاش o-، سخت پیدا میشه.
خمرتضوی: ان شاالله خدا هرچه زودتر مشکل همه بیمارها را حل کند.
علیرضا: اون کسی که قراره عمل بشه، فاطمهاست مامان.
با این حرف علیرضا سکوتی بر فضای خانه حاکم شد، انگار که نفس خانم مرتضوی بالا نمیاومد، دستش را بر سینه گذاشت، نفس عمیقی کشید و گفت:
خمرتضوی: فاطمه!؟ الان تو بیمارستانه؟
علیرضا: نه، منتظریم شخصی پیدا بشه کلیه بده.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_129
#مُهَنّا
خمرتضوی: سلام خانم عباسی، خوبهستید؟ خانواده خوبن ان شاالله؟
مهنا: الحمدلله، همه خوبن، شما بهترید ان شاالله؟
خمرتضوی: شکر به لطف دعای شما.
مهنا: در خدمتم خانم.
خمرتضوی: چند روز پیش از علیرضا شنیدم فاطمه خانم حالشون خوب نیست، ظاهرا پیوند کلیه میخوان انجام بدن.
مهنا: الان که بهتره، ولی برا پیوند بله درست شنیدید. حالا منتظریم کسی که خونش به فاطمه میخوره و شرایطش از لحاظ جسمی مساعده پیدا بشه.
خمرتضوی: راستش زنگ زدم در مورد همین مطلب، من گروه خونیام o- اگر قبول کنن، من حاضرم کلیهام رو بدم.
اگر بحث هزینه هم هست نگران نباشید، من هزینهای نمیخوام، شما به فکر دستمزد و بستری و اینا باشید.
مهنا: شما!؟ آخه ... نمیدونم چی بگم والا.
خمرتضوی: من با علیرضا هم صحبت میکنم، هر آزمایشی نیاز باشه انجام میدم تا شما به مشکل نخورید و زودتر اقدام کنید برا عمل انشاالله.
مهنا: پس منم با آقامون صحبت کنم ببینم نظر ایشون چیه.
خمرتضوی: ان شاالله خیره.
بهتر از خانم مرتضوی کسی نبود که بتونه برا پیوند اقدام کنه، از جهتی که مادرش بود و گروه خونیاش با فاطمه یکی بود، من و احمدرضا هم همه شرایط رو بالا و پایین کردیم و سنجیدیم و قبول کردیم.
علیرضا: مامان چرا این کار رو کردی؟ یعنی چی میخوای کلیهات رو بدی؟ تو شرایط قلبیات مساعد نیست، هنوز خیلی وقت نیست سرپا شدی.
خمرتضوی: من دیگه آب از سرم گذشته، زندگیمو کردم، تو هم که خدا رو شکر همدمت رو پیدا کردی، ان شاالله به زودی باهاش میری زیر یه سقف، من در حق تو خواهرت خیلی بدی کردم، تو عذابم بابت این مسئله، حاضرم تکه تکه بشم تا به شما ثابت بشه من از سر عشق این کار رو کردم، میخوام جبران کنم ظلمی رو که به تو کردم.
علیرضا: مامان خواهش میکنم نظرت رو پس بگیر.
خمرتضوی: نه، نمیخوام زمان برا فاطمه از دست بره، زودتر عمل بشه بهتره.
علیرضا تسلیم مادرش شد، دکترمعالج فاطمه و خانم مرتضوی باهم به شور نشستند و برای ماه بعد به هر دو طرف نوبت دادند.
بهار: میترسی؟
فاطمه: بترسم!؟ از چی؟
بهار: از عمل، آخه میبینم تو فکری.
فاطمه: دارم فکر میکنم کیه که میخواد کلیهاش رو مجانی بده من.
بهار: مجانی!؟ کی گفته؟
فاطمه: مامان و بابا گفتن.
بهار: واقعا!؟ یعنی کی حاضر فی سبیل الله این کار رو بکنه؟
فاطمه: برا خود منم سواله، مامان و بابا اصلا هیچی بروز نمیدن.
بهار: شاید خود اهدا کننده همچین خواسته.حالا اصلا بهش فکر نکن، مهم اینه که زود پیدا شد یه نفر قبل از اینکه شرایط حاد بشه.
فاطمه میخوام ازت یه خواهشی بکنم.
فاطمه: جان، بگو
بهار: بعد عمل تکلیف احسانی رو مشخص کن.
فاطمه: مگه الان تکلیفش مشخص نیست؟
بهار: نه، تو یجوری باهاش رفتار میکنی که اصلا معلوم نیست جوابت بله است یا نه.
فاطمه: باشه، بعد عمل کاملا مشخص میکنم.
بهار: این حرفت یعنی نه!؟
فاطمه: نه، جدی گفتم مشخص میکنم تا اون موقع من آخرین فکرهام رو هم میکنم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
هی به خودت نگو
من ندارم
من فقیرم
من نمیتونم مثل پولدارها شاد باشم
من نمیتونم با کلاس باشم
از دل همین محدودیتهاست که بهترین دیزاینها و شادیها بیرون میاد.
با خلاقیت خودت، با کلاس رفتار کن، طوری باش که انگار پولداری
هیچ اشکالی هم نداره
به خودت حال بده
اینطوری هم حال خودت خوبه
هم حال اطرافیانت😍
#امید
#زندگی
#عکس