#پارت_35
#آبرو
چراغ مطالعه رو به جای چراغ اتاق روشن کرد، کتاب فیزیک و ریاضی گزینههای اول برای شروع بودن.
تا الان دو دور هر کتاب رو زده بود و انواع نمونه سوالها رو حل کرده بود.
چنان تسلطی به مطالب پیدا کرده بود که جوابهای سوالها رو گاهی با شماره صفحه و شماره پارگراف هم برای خودش مینوشت.
کتاب دین و زندگی آخرین کتابی بود که به سراغش میرفت.
برگههای کتاب رو با انگشت شصتش یکی پس از دیگری گذروند، پوفی کشید و به اسم کتاب خیره شد و گفت:
من اگه بخوام مهندس بشم این به چه کارم میاد؟ مثلا حین درست کردن ساختمونی یا کاری که دارم انجام میدم باید آیه قرآن بخونم؟ یا از ولایت علی دم بزنم؟ اصلا وقتی من و دیگران علی رو قبول داریم چرا باید الان توی پنج درس اثبات کنم ولایتش رو؟ خب علی ولی خداست، هرکی قبول کرد که چه خوب، اگر نه هم بزارید بره با ارباب خودش.
روبه آسمون تاریک و کم ستاره کرد و گفت:
خدایا بهت بر نخوره، این قرآن تو یه معزلیه، از عدالت و آزادی توش حرف زدی آخرش هیچکس بهش عمل نمیکنه، واقعا خدا قوت عزیزم، بیخود کتاب نوشتی؛ یه جا میگی لااکراه فی الدین، یه جا میگی جلباب بپوشن، دهنمون رو سرویس کردن با این حجاب، نامردیه مردها آزاد باشن تو پوشش با هر لباسی دلشون میخواد بیرون میان، ولی به ما که میرسه حجاب و برقع و پوشیه، الان که من روحیه پسرونه دارم ولی جنسیت دختر دارم چیکار کنم، تو قرآنت همه چی گفتی الان این ناترازی جنسی رو، ولمون کن سر جدت خدا.
کتاب دینی رو کنار گذاشت و موبایل رو روشن کرد، نگاهی به شارژ گوشیش انداخت، ۵۰٪.
وی پی ان رو روشن کرد و وارد تلگرام شد، لیست فیلمهایی که به ترتیب میدید رو تو فضای شخصی ذخیره کرده بود، نگاهی به لیست انداخت، طبعا فیلمهای عاشقانه جایی نداشت، فیلم خون آشام و آنابل و دلقک و قطار بوسان نسخه دوم تو صدر لیست بودن.
بزن بزن و دعوا و خونریزی رو به شدت دوست داشت، آرامشی عجیب بعد از دیدن فیلمها سراغش میاومد، انگار خودش کتک کاری کرده بود و حالا دلش خنک شده بود.
یک ساعت و نیم تمام غرق در فیلم دیدن شد، با صدای اذانی که از کمی دورتر وخارج از اتاق پخش میشد به خودش اومد.
لبخندی به لبش نشست نگاهی به آسمون کرد و گفت:
برا اولین بار میتونم با اختیار خودم نماز نخونم، نیم ساعت دیگه فیلمم تموم میشه و میرم سراغ درسهام.
صدای تقه در نازنین رو به خودش آورد، سریع فیلمش رو رها کرد و به سمت از اتاق خارج شد.
نازنینزهرا: سلام، صبح بخیر.
حامدی: سلام دختر قشنگ، اومده بودم برا نماز صبح بیدارت کنم، خوشحالم میبینم بیداری. برام سخت بود از خواب بیدارت کنم
لبخندی زد و تشکر کرد، به اتاقش برگشت و وی پی ان رو خاموش کرد و برگشت سر درسهاش.
یه جمع بندی کلی انجام داد و کتابهای حوزهاش رو هم طبق برنامه تو کیفش گذاشت و روسری سرمهای رو با اکراه سر کرد.
یه کیف کوچیک رو برای مدت چهار روزی که تو خوابگاه هست رو پر از لباس کرد.
پتو و بالشتش رو هم کنار کیف گذاشت.
حامدی: صبحانه آماده است عزیزم.
نازنینزهرا: خیلی ممنون، زحمت کشیدید.
حامدی: میخوای بری خوابگاه بمونی؟
نازنینزهرا: راه دیگهای ندارم.
حامدی: اگر دلت میخواد میتونی بیای هر روز اینجا باشی.
نازنینزهرا: دو نفر هستن که دلشون نمیخواد، حوصله اونا رو ندارم، همون آخر هفتهها خوبه برام.
حامدی: هر جور راحتی عزیزم.
نازنینزهرا: صبحانه خوشمزهای بود ممنونم.
حامدی: نوش جونت عزیزم.
با اکراه وکلافگی راهی حوزه و شروع درسها شد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍👌🤩
کمی عشق بشنوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر زرتشت علی جان ما رو می دید
می گفت...😍😍
#پارت_36
#آبرو
مریم: سلام نازنین جون، خیلی خوشحالم میبینمت.
نازنینزهرا: سلام، ممنونم.
مریم: رفته بودی شهرتون پیش پدر و مادرت؟
نازنینزهرا: نه، همین جا بودم.
مریم: پس تو این شهر غریب نیستی.
نازنینزهرا: اون که پیشش رفتم آشنامون نبود، فقط منو دعوت کرده بود، یه پیشنهاد داده به برادرم که آخرهفتهها پیشش باشم.
مریم: خوش بحالت، کاش یکی هم ما رو تحویل میگرفت.
راستی، توی دوتا از کلاسها باهم هستیم، امروز یکی از اونا رو داریم، درس مهدویت.
نازنینزهرا: بسلامتی.
مریم از رفتارهای سرد نازنین دلسرد شد و مثل یه بادکنکی که بادش خالی بشه سرش رو پایین انداخت و به گوشه اتاق رفت و روی تختش نشست.
نازنین هم خورده وسایلی رو که برای پنج روز همراهش آورده بود رو زیر تختش چید و مرتب کرد.
کیف دانشجوییاش رو برداشت و کتابهای درسی روزش رو چید، با دستمال مرطوب کفشهاش رو تمییز کرد و راهی کلاسها شد.
کلاس شماره ۱۰ طبقه دوم، درس تاریخ انقلاب.
نازنین ردیف دوم از سمت چپ صندلی سوم رو اختیار کرد و نشست.
بچهها یکییکی وارد کلاس میشدند، همه یه رفیق کنار دستشون بود و کسی تنهایی وارد کلاس نمیشد.
دخترا دوتا دوتا مشغول مباحثه درس جلسه پیش بودند، نازنین اما کتاب آمار به دست در حال مرور مطالبی بود که تا بحال دو دور خوانده بود و بیش از ده تا نمونه سوال ازش حل کرده بود.
بعد از دقایقی انتظار خانمی سن و سال دار اما نیرومند و خندان وارد کلاس شد.
همه به احترام او از جا بلند شدند و صلوات فرستادن.
صدای استاد برخلاف چهره مسنش به جوانهای ۲۰_۳۰ ساله میخورد.
استاد: سلام، وقتتون بخیر، الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا هدانا الله.
خوشحالم که در جلسه هشتم از ترم تحصیلی در درس تاریخ انقلاب همراه شما دختران و خواهران خوبم هستم.
خب من از جلسه پیش یه چندتا سوال بپرسم و بعد بریم سراغ درس جدید.
سوال اول رو از خانم....
سکوت همه جا رو فرا گرفته بود، چشمها به لبان استاد دوخته شده بود که حالا چه کسی را میخواهد برای پاسخ گویی صدا بزند.
استاد: نفر ۱۰ لیست، خانم نازنینزهرا معالی.
نازنین پوفی آروم کرد و سرش رو بالا گرفت.
استاد: خب خانم معالی بفرمایید که ایدئولوژیهای انقلابی چند نوع هستند؟
نازنینزهرا پس از شنیدن سوأل مکثی کرد و جواب داد:
نازنینزهرا: به شماره بلد نیستم ولی اسمهاشون رو میدونم، برابری جنسیتی،کمونیسم، اقتدار گریزی، محیط گرایی و...
استاد: کافیه خیلی ممنون خانم معالی بسیار عالی بود.
نفر بعدی.....
بعد از تموم شدن پرسشها و پاسخها استاد شروع کرد به درسدادن.
استاد: درس امروز ما دلایل انقلاب، چرا آقای خمینی(ره) قیام و انقلاب کرد؟ مگه دولت شاهنشاهی چه ایرادی داشت؟
طلبه: استاد من بگم؟
استاد: بفرمایید، پیش مطالعه کردید؟
طلبه: بله.
استاد: احسنت، بفرمایید.
طلبه: استاد یکی از ناعدالتیهایی که در دربار شاهی بود، مسئله زن بود، احترام به زنان و دختران محدود شده بود به قصر و دربار و کاخ شاه، هرزگی و ولنگاری و بیاخلاقی یکی از عواملی بود که باعث شد امام دست به انقلاب بزنه، همسر آخر محمدرضاشاه، فرح یک زن بیبندبار بود، خود شاه نیز با زنان زیادی خارج از کاخ به عنوان صیغه همبستر میشد.
نصیحتهای امام رو درباریان گوش نمیکردند، این خبر که به گوش مردم رسید اونا رو عصبانی کرد، بیحرمتی به زنان خط قرمز امام بود، البته این یک عامل بود، عامل دیگر گرانی بود، رفاه و راحتی فقط برای شاه و اشراف بود و طبقههای ضعیف تر از فقر رنج میبردن.
بیاحترامی به علما اسلام و وارد کردن انگلیس و روس و آمریکا به کشور و هدیه دادن اراضی ملی به دولتها.
استاد: احسنت، خیلی عالی، تقریبا همه چی رو کامل فرمودید منم پیرو فرمایشات شما نکاتی رو عرض میکنم.
مطالب که باب دل نازنین نبود، ایرپادهایش رو توی گوشش کرد و موسیقی بیکلام پلی کرد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتخارم این است که غدیریام😍
با اهل سقیفه در دشمنیام
من با افتخار دختر بابا علیام🦋❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱👌°•
جواب کوبنده حاج مهدی رسولی
به #ظریف !
غلط کردی خودتو با عمه سادات یکی میکنی...
#حاج_مهدی_رسولی
#انتخابات
شب عیده🤩🤩
عیدی دادن میچسبه🦋💝
عیدی چی باشه؟🤔
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#پارت_37
#آبرو
مریم: سلام، اینجا برات جا گرفتم.
نازنینزهرا: ممنون من ترجیح میدم ردیف دوم بشینم.
مریم: خب، منم میام کنار دستت، البته اگر دوست داری.
نازنینزهرا: هرجور راحتی، من مشکلی ندارم.
مریم با خوشحالی کنار میز نازنیننشست، مثل ساعت قبل نازنین قبل ورود استاد شروع کرد به مرور کتاب هندسه به صورت تیتروار.
استاد: سلام، اول هفتهتون بخیر عزیزان.
طلبهها: علیکم السلام، ممنون.
استاد: بحث جلسه پیش ضرورت مباحث مهدویت بود که تمام شد.
در ابعاد مختلف این مطلب رو بازگو کردیم، اگر سوألی دارید درخدمتم اگر نه بریم سراغ درس جدید.
مریم: استاد بنده سوال دارم.
استاد: بفرمایید، میشنوم.
مریم: تو روایات داریم که اگر حجت خدا نبود بر زمین، همانا زمین اهلش را میبلعید و همچون موجدریا آنها را تکان میداد.
حالا سوال من اینه، قدرت خدا این وسط چی میشه؟
حتما حجت خدا باید باشه تا خدا بتونه زمین رو از این اتفاق نگه داره؟
اینجوری قدرت خدا هم زیر سوأل میره.
استاد: بسیار عالی، سوال خوبی بود.
خدا قطعا نیاز به ما بندگانش نداره، اون روایتی که شما فرمودید یک تأویل و تفسیری داره، مثلا به ظاهر ۶۰۰ سال بین حضرت عیسی و حضرت محمد به ظاهر حجتی بر زمین نبود، چه اتفاقی افتاد؟ هیچی، ۶۰۰ سال فترت من الرسل داشتیم، روایتی قوی نداریم که در این ۶۰۰ سال جای حضرت عیسی چه کسی امتش رو هدایت میکرده ولی ظاهر امر از نبود ولی و امام و رسول است.
اتفاقی که افتاد این بود مردم سرگردان شدند، کم کم خودشون احکام رو وارد کتاب انجیل کردند، هرکسی یه چیزی گفت و انجیل تحریف شد، شد غربی که الان میبینید.
پس اگر امام زمان نبود زمین به اون معنایی که شما تو ذهن دارید نیست، سرگردانی و رها شدن افکار و اعتقادات مردم است.
این خیلی امر وحشتناکی هست.
امیدوارم تونسته باشم جوابتون رو داده باشم.
مریم: خیلی ممنون استاد، مقداری قابل قبول بود، اما کامل حل نشد تو ذهنم.
استاد: اگر اجازه بدید امروز درس بدم جلسه بعد اول کلاس جوابتون رو بهتر میدم و کاملتر ان شاالله.
مریم: ممنون استاد.
استاد: خب، درس امروز ما در مورد زندگانی امام زمان، از تولد تا غیبت.
نازنین کم و بیش گوشش را به استاد و مطالبی که بیان میشد داده بود، کلافگی و خستگی از چهرهاش نمایان بود.
به محض اتمام کلاس نازنین کتاب و کیفش جمع کرد و راهی خوابگاه شد.
بعد از ورود به خوابگاه به سمت حجره رفت، وسایلش رو گذاشت و سمت سلف رفت.
یک نهار حسابی رو انتظار داشت اما نهار اون روز الویه بود، غذایی که چندان باب میل نازنین نبود، به اجبار مقداری برداشت و جهت ساکت کردن صدای معده چند لقمهای خورد.
نیمه سیر یه اتاق برگشت.
مریم: من نودل دارم، ببرم درست کنم باهن بخوریم؟
نازنینزهرا: نه ممنون، زحمت نکش.
مریم: تعارف نکن، میدونم گرسنهای، میرم درست میکنم میارم باهم بخوریم.
نازنینزهرا: آخه ....
مریم: منم مثل تو از الویه خیلی خوشم نمیاد، میرم درست کنم باهم بخوریم.
نازنینزهرا: دستت درد نکنه.
اون روز نازنینمهمون مریم شده بود، باهم نودلیت خوردن و بعد از نهار هرکدام سراغ کار خودشان رفتن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
سلامممم عیدتون مباااااااارک❤️😍😍😍👏👏👏👏🤩🤩🤩🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتشی که چهره یهودی زاده را بخاطر حب علی نسوزاند
چگونه میتواند بسوزاند چشمانی را که به انگورهای ضریح علی ابن ابی طالب افتاده و از روی شوق تر گشته است🥺
من افتخار میکنم علوی هستم و شیعهام🌹
من شک ندارم، دلی که حب علی در آن پروریدهام را آتش لمس نمیکند
تنی که در نجف زیر آفتاب نجف عرق کرده را چگونه میخواهد بسوزاند.
مگر غیر این است که آب، آتش را خاموش میکند.
🦋
✍ف.پورعباس
🚫کپی این متن با ذکر نام به عشق مولا مجاز است🌹
سلام😍
کیا عیدی پارت میخواستن؟🦋
عیدی داریم، چه عیدی👌🤩
بعد از ظهر دو پارت هدیه داریم❣💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 قاضیزاده هاشمی به مناسبت عید غدیر به نامزدهای ریاستجمهوری عیدی داد
آقای قاضی زاده گل کاشتن امروز🤩🤩
#پارت_38
#آبرو
زهره: امروز سمانه خانم زنگ زدن.
محمدعلی: خب، چی گفتن؟
زهره: جوابشون مثبته، دخترشون همه شرایط محمدحسین قبول کرده.
محمدعلی: الحمدلله، خیلی خوشحال شدم
به محمدحسین هم اطلاع دادی؟
زهره: در دسترس نبود، دو بار باهاش تماس گرفتم.
محمدعلی: حتما سرش شلوغه، پادگانه دیگه، خیلی از آموزشهاش هم عقب مونده، گرم تمرینها شده حتما.
زهره: آره حتما، دورش بگردم پسرم.
امتحانات میانترم حوزه، همزمان با امتحانات پایان ترم دبیرستان شروع شد.
حامدی: هفته بعد اولین امتحان دبیرستانیهاست، اول باید پایه دهم رو بدی و معدلت که اومد بلافاصله دوازدهم رو بدی؟
نازنینزهرا: بله، برا همشون آمادهام.
حامدی: این هفته همه امتحانات میانترمت رومیتونی بدی؟
نازنینزهرا: بله، الان دوتاش رو دادم، فقط ۳ تا درس دیگه امتحان میان ترم داره.
حامدی: زنگ داداشت زدی بیاد دنبالت؟
نازنینزهرا: بله، اما جواب نداد، بهش پیام دادم بخونه حتما جواب میده.
حامدی: ان شاالله خیره، منم صحبت میکنم امتحان روز سه شنبه و چهارشنبه رو اساتید ازت بگیرن.
نازنینزهرا: ممنون.
حامدی به قولی که داده بود عمل کرد، نظر اساتید رو جلب کرد و کمک کرد نازنین روز سه شنبه و چهارشنبه هر دوتا آزمونش رو بده.
از همه امتحانات میانترم حوزه سربلند بیرون اومد، از نمراتش عکس گرفت فرستاد برای محمد حسین، بعد هم فوروارد کرد به مادرش.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روح الرحمن😍
عشق بی پایان🤩
علی جانم❣
#پارت_39
#آبرو
محمدحسین: سلام خانم حامدی.
حامدی: سلام، خوب هستین آقایمعالی؟ نازنین دیروز تماس گرفته بود با شما ظاهرا جوابش ندادید.
محمدحسین: راستش پیام نازنین خوندم دیشب، من به دلایلی نتونستم جواب تماس بدم.
حامدی: آزمونهای پایان ترم نازنین چی میشه؟ میاید دنبالش، من هماهنگ کردم آزمون میانترمش رو داد تا سه هفته بتونه امتحاناتش رو بده، بعد آماده امتحانات پایان ترم حوزه بشه.
محمدحسین: راستش تماس گرفتم اینو با شما در میون بزارم که...
لطفا به نازنین چیزی نگید، من نمیتونم بیام دنبالش، الان نمیتونم بگم چی شده، فقط یه زحمت برا شما دارم.
حامدی: ان شاالله خیره آقای معالی. در خدمتم.
محمدحسین: یه شماره کارت بهم بدید من مبلغی واریز کنم، برا نازنین بلیط بگیرید که بیاد شهرستان، آزمونهاش رو بده بعد خودم دوباره بعد سه هفته میارمش.
حامدی: مشکلی نیست، فقط اگر نازنین پرسید چرا داداشم نیومده چی بهش بگم؟
محمدحسین: من باهاش صحبت میکنم، حضوری ببینمتون همه چی رو برا نازنین و شما توضیح میدم.
حامدی: ان شاالله، خدا رو شکر که حالتون خوبه، من نگران شدم، چون نازنین یه مقدار بیقراری کرد.
محمدحسین: ممنونم که حواستون به خواهرم هست، امیدوارم بتونم جبران کنم.
حامدی: پس من برا فردا برا نازنین بلیط میگیرم، راهیش میکنم.
محمدحسین: خدا خیرتون بده ممنونم.
نازنینزهرا: سلام مامان
زهره: خوبی، چه خبر؟
نازنینزهرا: امتحانات میان ترمم تموم شده، منتظرم داداش بیاد دنبالم امتحان مدرسه رو بدم.
زهره: از داداشت خبر داری؟
نازنینزهرا: تماسهام رو جواب نداد، ولی تو پیام برام نوشت به موقع باهام تماس میگیره.
زهره: چرا جواب تماس ما رو نمیده؟
نازنینزهرا: نمیدونم.
زهره: پس فعلا، راستی کارنامهات رو دیدم، خواستم بگم آفرین، بالاخره عاقل شدی و آبروی من و پدرت رو خریدی.
نازنین پشت تلفن پوفی کرد و تشکر کرد.
تماس قطع شد، مجدد با محمدحسین تماس گرفت، ولی بازهم جوابی نگرفت.
حامدی: نازنینجان بیداری؟
نازنینزهرا: بله، بیدارم.
حامدی: میشه یه لحظه بیاید عزیزم.
نازنینزهرا: بفرمایید.
حامدی: برا فردا بعد از ظهر برات بلیط قطار گرفتم.
نازنینزهرا: قرار بود داداش بیاد دنبالم.
حامدی: داداشت باهات صحبت میکنه به موقع، الان باید تنها بری شهرستان، سه هفته پیش پدر و مادرت هم باش، امتحاناتت رو با آرامش بده و برگرد اینجا.
نازنینزهرا: داداشم طوری شده؟
حامدی: نه، اتفاقا تماس گرفت با من گفت حالش خوبه، جواب پیامت رو داده ظاهرا.
نازنینزهرا: آره ولی چیزی در مورد اینکه نمیاد دنبالم نگفت.
حامدی: خواسته نگران نشی، قرار شد بعد امتحانات خودش تو رو برگردونه.
نازنین وسایلش رو آماده کرد، تنها امیدش تو خونه داداشش بود که الان پادگانه، باید سعی میکرد، خودش رو تو خونه بدون محمدحسین وفق بده و با پدر و مادرش در نیوفته.
بعد از یک ماه برگشت به آغوش خانواده، خانوادهای که با نازنین مثل غریبهها برخورد میشد، رفتارها سرد و خشک.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
شما رو با این پارت امشب تنها میگذارم😅
اونایی که نگران محمدحسین بودن این پارت بخونن😅