فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- فیلمکاملواصلیاستوریآقایقلیچ
💝خوشبحال تهرانیا😍
عجب بارونی گرفته بود دیشب🦋
ولایت و تاج گذاری امیرالمومنین باشه، بارون بیاد و اینجوری شادی کنیم🤩🤩
#پارت_40
#آبرو
بعد از ۸ ساعت نازنین زهرا به شهرستان رسید.
به محمدحسین زنگزد، منتظر بود برادرش دنبالش بیاد.
محمدحسین: جان دلم آبجی جان.
نازنینزهرا: کجایی داداش؟ من رسیدم.
محمدحسین: خدا قوت، رسیدن بخیر، شرمنده آبجی من هنوز برنگشتم خونه، میتونی اسنپ بزنی بری؟
حین صحبت بودن که نازنین از پشت تلفن شنید، دکتر سلماسی بیمار اورژانسی دارید.
محمد حسین هل شد، نمیتونست دیگه اتفاقی که افتاده رو جمع کنه.
نازنینزهرا: داداش!! تو.... الان دقیقا کجایی؟
محمدحسین: نازنین باور کن من حالم خوبه، به مامان و بابا هم چیزی نگو، خودم میام همه چی رو برات تعریف میکنم.
نازنینزهرا: اگه حالت خوبه تو بیمارستان چه غلطی میکنی؟ حتما تیر خوردی؟ آره؟
محمدحسین: آبجی گلم به من اعتماد داری یا نه؟
نازنینزهرا: نه، داری بهم دروغ میگی.
محمدحسین: اگر حالم خوب نبود که تماست جواب نمیدادم.
نازنینزهرا: چند روزه که تماس جواب ندادی، همش پیام میدی.
یعنی حالت خوب نیست که جواب ندادی، الان هم بخاطر اینکه چیز دیگه حتما جواب دادی، صدات خستهاست.
محمدحسین: تو برو خونه، من فردا میام، خودت میبینی چیزیم نشده.
نازنینزهرا: نه که الان اونجا دوتا فرشته منتظر منن، برم اونجا که چی؟ میام پیشت بیمارستان فردا باهم برمیگردیم.
محمدحسین: نه نازنین جان، داداش دورت بگرده امشب رو دوام بیار فردا من پیشتم قول میدم.
به سختی محمدحسین تونست نازنین قانع کنه که بیمارستان نیاد، اما نازنین از دلواپسیش چیزی کم نشد.
نگران راهی خونه شد، خونهای که امشب صدای محمدحسین و آغوش محمدحسین رو نداره.
زهره: کیه این وقت روز!؟
محمدعلی: شما بشین من میرم میبینم.
نازنینزهرا: سلام بابا.
محمدعلی: تو!؟
نازنینزهرا: یک ساعت پیش رسیدم، داداش محمد حسین برام بلیط قطار گرفته بود، اومدم امتحانات مدرسه رو بدم و دوباره برگردم.
زهره: محمدعلی، کیه؟
محمدعلی: خودش کجاست این داداش شیطونت؟
نازنین آب گلوش بلعید و گفت: پادگان، میخواستید کجا باشه؟ گفتم که برام بلیط گرفته، احتمالا خودش فردا بیاد.
زهره: یاللعجب، تو اینجا چیکار میکنی دختر؟
نازنینزهرا: بجای خوشآمد گوییتونه؟ بعد از یک ماه اومدم، میگید اینجا چیکار میکنید؟
محمدعلی: بیا داخل، ما به این کارای غیرعاقلانهات عادت کردیم.
نازنینزهرا: بچههای مردم مادراشون زنگ میزنن التماسشون میکنن مرخصی بگیرن فقط یک روز بچههاشون ببینن، مادر و پدر منم اینجوری، نترسید خیلی نمیمونم، سه هفته تحملم کنید برمیگردم به همون خراب شدهای که بودم.
زهره: یه ذره به ادبت اضافه نشده
نازنین دلخور و عصبانی چمدونش پشت سرش کشید و وارد خونه شد.
یه راست سمت اتاقش رفت و در اتاق رو محکم پشت سرش بست.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
مولا امیرالمؤمنین(علیهالسلام):
اشکها خشک نمیشوند،
مگر بخاطر سنگدلی
و دلها سخت نمیشوند؛
مگر بخاطر گناهان زیاد ...
#حدیث
اَللّهمَّ ارزُقنا حَرَم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ولادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مبارک 😍🌸
موافقید به مناسبت روز دوم غدیر
ولادت بابای عزیز حضرت معصومه و امام رضا جون یه پارت دیگه بدم؟
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
تا الان مهمون داشتیم☺️
تا آخر شب به قولم عمل میکنم و دو پارت رو میگذارم😘🌹
ممنون که با پیامهاتون به من دلگرمی میدید❣
🔴 فوری🔴 فوری🔴 فوری
#نشر_حداکثری
آزمون سخت بچه انقلابی ها🚨🚨🚨
طبق نظر سنجی های اخیر یک اتفاق خیلی ترسناک افتاده که نیاز به بصیرت بچه های انقلابی داره.
با توجه به نظرسنجی های صورت گرفته آراء آقای جلیلی بالاتر از آراء آقای قالیباف است.
از یکطرف هم انصراف دکتر قالیباف به صلاح نیست چون در صورت انصراف یک سوم از آراء قالیباف در سبد پزشکیان قرار می گیرد.
💫اینجاست که طرفداران انقلابی و ولایی دکتر قالیباف باید برای مصلحت نظام تصمیم بگیرند بدون انصراف دکتر قالیباف به آقای جلیلی رای بدهند.
این امتحان سختی است که اینبار بچه های انقلابی باید تصمیم بگیرند و منتظر اجماع کاندیداها نباشن.اینبار اجماع بچه انقلابی ها راه نجات کشور است.
این یک تقوای سیاسی لازم دارد که بدون انصراف کاندیدا ، طرفداران انقلابی برای مصلحت نظام اجماع کنن.
ضمن اینکه ریاست مجلس را جناب قالیباف برعهده دارند و ریاست جمهوری را دکتر جلیلی و کشور ان شالله جریان رشدش سرعت می یابد.
ارسال حداکثری📢📢📢
آخرین پیام انتخاباتی کانال
مخصوص بچههای واجد شرایط برای شرکت در انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماس شهید رئیسی بعد از چهل روز😭
#پارت_41
#آبرو
محمدحسین: سلام
زهره: سلام مادر دورت بگرده، خوبی عزیز دلم؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدادی؟ مردم از نگرانی.
محمدعلی: کاش یه پیام فقط میدادی، من و مادرت خیلی نگران شدیم.
محمدحسین: ببخشید شرمنده، واقعا سرم شلوغ بود.
محمدعلی: چرا برا خواهرت بلیط گرفتی؟ اینجوری بهش رو میدی فردا دور برمیداره رو ما.
محمدحسین: برا امتحانات اومده، امتحاناتش بده برمیگرده.
نازنین با شنیدن صدای محمدحسین با خوشحالی از تختش بلند شد و از اتاقش بیرون جست.
نازنینزهرا: داداااش، چقدر دلم برات تنگ شده بود.
محکم پرید بغل محمدحسین و بین دستاش فشارش داد، محمدحسین چهرهاش در هم شد و آروم نازنین رو از خودش جدا کرد و نوازشش کرد.
زهره: یکم آرومتر، چه معنی داره اینطور داداشت رو محکم بغل میکنی؟ حیا هم خوب چیزیه.
دوباره یه ضد حال به نازنین زدن، محمدحسین دست رو شونه نازنین انداخت و سمت اتاق رفتن.
محمدحسین: اوووووف، نمیشد آرومتر بیای بغلم ، داشت همه چی لو میرفت.
نازنینزهرا: چه بلایی سر خودت آوردی؟
محمدحسین: شب بهت میگم الان میترسم مامان و بابا بشنون.
نازنینزهرا: تیر خوردی؟ پهلوت چیزیش شده؟
محمدحسین انگشت گذاشت رو لبای خواهرش و آروم گفت: هیییس.
با چشماش جواب خواهرش رو داد.
نازنین متعجب و نگران نگاه به محمدحسین کرد، دست برد سمت پیرهن محمدحسین، میخواست جای زخم داداشش رو ببینه که صدای در اتاق رو شنید.
زهره وارد اتاق شد.
زهره: داشتی چیکار میکردی؟ بیا بیرون، بزار داداشت لباس عوض کنه.
نازنینزهرا: امممم، داشت لباساش عوض میکرد منم مزاحمش نبودم.
محمدحسین: داشتیم دیدار تازه میکردیم بعد یک ماه.
زهره: لباسهات رو عوض کردی بیا تو هال کار دارم باهات.
محمدحسین: چشم، فورا میام.
نازنینزهرا: نبودی داداش، خوب از خجالتم در اومدن.
محمدحسین: چطور؟
نازنینزهرا: بجای ابراز دلتنگی، با دیدن من گفتن، اینجا چیکار میکنی؟ توبیخم کردن.
محمدحسین: بیخیال، یکم تحمل کنی خودشون میفهمن که تو جات کجاست و کوتاه میان.
نازنینزهرا: امیدوااااارم.
محمدحسین: بیا آروم کمک کن پیرهنم رو دربیارم، نمیتونم دستم رو خیلی تکون بدم.
نازنینزهرا: فحشش رو کی میخوره؟
محمدحسین: زود کمک کن و برو بیرون، بقیهاش خودم انجام میدم.
نازنین به محمدحسین کمک کرد و لباسش رو در آورد و پیرهن دیگهای رو تنش کرد.
رفت بیرون از اتاق و کتاب به دست سمت حیاط رفت.
محمدحسین: یک ماه دور از خانواده چقدر سخت بود واقعا.
محمدعلی: حالا چقدر پیش ما میمونی؟
محمدحسین: بخاطر روی ماهتون یه یک ماهی بهم مرخصی دادن.
زهره: راست میگی مادر!؟ وااااای خدایا شکرت.
محمدحسین: گفتید با من کار دارید، در خدمتم.
محمدعلی: بریم سراصل مطلب.
محمدحسین: اصل مطلب!؟
زهره: ملکا، دختر حاج رضا جوابش مثبت بود.
محمدحسین: بسلامتی.
زهره: همین!؟ بسلامتی!؟
محمدحسین: الان من نمیتونم مراسم عقد بگیرم، این ماه میخوام فقط برای شما باشه و در خدمت شما، سه ماه تابستون رو که خدا از ما نگرفته
زهره: امر خیر رو خوب نیست عقب انداخت.
محمدعلی: حداقل بهشون بگیم قراربعدی کی باشه، بلاتکلیف نمونن.
محمدحسین: بگید تیرماه.
زهره: تیر ماه؟ دو ماه دیگه؟
محمدحسین: من شرایطم طوریه که تا قبل تیر ماه نمیتونم قرار و جشن و اینا برگزار کنم، این یک ماه هم دلیل داشت یا لطف خدا بود که به من داده شد کنارتون باشم، نمیخوام این یک ماه سرم شلوغ بشه بابت جشن و اینور و اون ور.
محمدعلی: میدونی که ما بهت نیاز نداریم، همه کار تو نازنینزهراست.
محمدحسین: نازنینزهرا مگه جز خانواده نیست، من و شما براش کار نکنیم و کنارش نباشیم، فردا تو بغل یه پسر دیگه پیداش میکنید.
زهره: این چه حرفیه!؟ خواهرت آدم بشو نیست.
محمدحسین: بنظرم به اندازه کافی در مورد نازنین صحبت کردیم، من با اجازه برم بخوابم اگر کار ندارید باهام.
زهره: برو مادر، برو استراحت کن.
محمدعلی: پس دیگه بگیم تیرماه؟
محمدحسین: حتما، فقط اون موقع میتونم.
محمدحسین آروم از جاش بلند شد، چشمای زهره سمتش بود، متوجه محمدحسین به سختی بلند میشه.
زهره: چرا اینطور بلند میشی مادر؟
محمدحسین: چند روزه پهلوم گرفته، تو تمرینا اون روز خوب گرم نکرده بودم، صبح بلند شدم پهلوم قفل شده بود.
زهره: الهی مادر برات بمیره، برو استراحت کن، دردت به جونم مادر.
محمدحسین: خدا نکنه. فعلا شب خوش.
وارد اتاق شد و نفس راحتی کشید، یه تکس به نازنین داد.
نازنین به سمت اتاق رفت، و وارد شد.
محمدحسین: تو میدونستی دختر حاج رضا جواب مثبت داده؟
نازنینزهرا: جدی میگی!؟
محمدحسین: تازه مامان گفت، بهشون گفتم تیرماه، که اون موقع تو از امتحانای حوزه و مدرسه راحت شده باشی.
نازنینزهرا: یعنی تو همین خونه زندگی میکنی؟
محمدحسین: آره، کنار تو میمونم.
نازنین به محمدحسین کمک کرد که دراز بکشه، کنار سر برادرش نشست و زل زد تو چشماش و ازش توضیح خواست.
محمدحسین: دنبال چندتا قاچاقچی رفته بودیم، کار به تیر و تیراندازی کشید، دیگه اونجا ماهم بی نصیب نموندیم.
نازنینزهرا: پس اون موقع تو بیهوش بودی که جواب منو ندادی.
محمدحسین: آره، بعد از بهوش اومدنم، بابک گفت خیلی تماس داشتم، آخریش پیام تو بود، که بهش گفتم جوابت رو بده، چون تازه بهوش اومده بودم و نمیتونستم حرف بزنم.
نازنینزهرا: الان خیلی درد داری؟
محمدحسین: یکم بهتر شدم، مسکنها منو اینطور سر پا نگه داشته.
نازنینزهرا: چراغ خاموش کنم بخوابیم دیگه.
محمدحسین: آخ لطف میکنی خواهر.
با شب بخیر هر دو به خواب نازنین فرو رفتن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_42
#آبرو
اولین امتحان نازنین درس دین و زندگی بود، احوالاتش خبر میداد این امتحان رو خوب داده.
محمدحسین: چطور بود؟
نازنینزهرا: اصول دین دیگه سختی داره مگه؟ راحت آزمون دادم، هم پایه دهم.
محمدحسین: شهریور هم باید پایه یازدهم رو آزمون بدی، دیگه سال بعد ان شاالله میری یه راست دوازدهم.
نازنینزهرا: برا اون هم آمادهام.
بعد امتحانات اون خراب شده میشینم یه دور دیگه میزنم کتابای یازدهم رو.
محمدحسین: نمرات میانترمت عالی بودن نازنین، من که کیف کردم وقتی دیدم.
نازنینزهرا: امتحانات پایانترمش رو هم بدم بیشتر کیف میکنی.
محمدحسین: میدونم عزیز دلم.
محمدحسین کنار نازنینزهرا موند و تا آخرین امتحان بهش دلداری میداد، پشت در مدرسه منتظر نازنین میموند و دست به دعا میشد براش.
محمدعلی: محمدحسین بابا ما از حُسن نیتت برای خواهرت خبر داریم، ولی این روشی که پیش گرفتی اون رو جریع تر میکنه، در آینده هرچی رو که نتونست بدست بیاره با رفتاری مثل خودکشی و آبروریزی تو حوزه که انجام داد کارش رو پیش میبره.
زهره: حق با پدرته مادر، برا این درسهایی که الان میخونه دیر نمیشه، اول حوزه بره بعد شوهر کنه، اگر شوهرش صلاح دید میتونه از این دورههایی که برا بزرگسالان میگذارن بره و امتحان بده.
محمدحسین: ببخشید اینو میگم، ولی این عین بیوجدانیه، نازنین چرا باید با بزرگسالان آزمون بده؟ اتفاقا برا حوزهاست که هیچ وقت دیر نیست، چون آیندهکاری نداره، صرفا یه علم که مثل اطلاعات عمومی میمونه همین.
محمدعلی: مثلا الان رفته رشته ریاضی تهش چی میشه؟ چه شغلی میتونه در شأن زن باشه؟
محمدحسین: معلمی،میتونه معلم یا استاد دانشگاه بشه.
زهره: تو حوزه هم این فضا براش مهیاست.
محمدحسین: خودتون هم خوب میدونید که مهیا نیست، حوزه علمیه متاسفانه فقط ادعا داره تو بعضی چیزا، دلبخواهی استاد گزینش میکنه، ماکه دیگه تعارف نداریم و خبر داریم از اوضاع، سعی نکنید وجه حوزه رو اونطوری که نیست نشون بدید، اونجا هم مثل همه جا توش پارتی بازی هست.
محمدعلی: حالا کی این امتحاناتش تموم میشه؟
محمدحسین: این هفته دیگه تمومه، بعدش میبرمش حوزه تا آزمونهای اونجا رو بده.
زهره: خدا آخر عاقبتمون رو با این دختر بهخیر کنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥•• برای آزادی برادرمون اقای سید کاظم روح بخش دعا کنید .
پلیس آل سعود زندانیش کرده!
به جرم گفتن مرگ بر اسراییل ••
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/khanevadequrani
بچهها برا آقا سید دعا کنید😭
دست این وهابیان کثیف افتاده🥺
دعا کنید
ختم صلوات بردارید
دعای ام داوود هرکی میتونه بخونه
1.54M
⭕️خبر بد و ناراحت کننده
📌حجت الاسلام سید کاظم روحبخش توسط وهابیت دستگیر شد
🔹این صدای پدر آقای روحبخش است که از دستگیری پسرش در عربستان