https://harfeto.timefriend.net/16998757778368
🤜 چیکار میکردی؟ اگر در هفته سه تا امتحان داشتی لینک پیام ناشناس ایجاد https://harfeto.timefriend.net/16998757778368
‼️👆👆👆👆👆👆‼️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
https://harfeto.timefriend.net/16998757778368 🤜 چیکار میکردی؟ اگر در هفته سه تا امتحان داشتی لینک پ
سلام سلام 😍
ببخشید که اینقدر وقت نداشتم پیام صبحبخیر بزارم😢
این هفته سه تا امتحان داشتم😔
امروز هم یه امتحان نسبتا سخت داشتم
فردا هم یکی دارم که به شدت سخته🤦
هر کدوم هم چهار و پنج واحد هستن.
همه هم میانترم😭
شما بودید چیکار میکردید؟؟
من که واقعا خسته شدم
#پاسخ
سلام عزیزم
ولی من نگفتم که پارت نمیزارم☺️
من پارت رو میزارم، میخواستم بدونم راه حلتون برا درس خوندن وموفق شدن در این ایام با این امتحانهای سخت چیه؟؟☺️☺️😅
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #ستاره_پر_درد دکتر: خانم ساداتی ببینید، خطر وجود بچه برا هر دوی شما هست، به فرض بچه رو نگ
#پارت_31
#ستاره_پر_درد
نه ماه بارداریم رو خیلی مراقب بودم که هر غذایی نخورم، هرجایی نرم، هرکاری نکنم.
حواسم به خودم بود، حتی بیشتر از قبل.
دکترهم همچنان معتقد بود بچه با مشکل متولد میشه و من قبول نمیکردم.
این ماههای آخر من دیگه دادگاه نرفتم، همه کارها رو شهرام انجام میداد.
هر چند وکیل هم گرفته بودیم و چندین میلیون هزینه دادیم ولی باز هم بی نتیجه بود.
هفتههای آخر بارداریم بود، مادرم اومد خونه تا مراقبم باشه، مادر شوهرم هم بندهخدا خیلی حواسش به من بود.
علی چند ماهی بود که دیگه پیش ما زندگیمیکرد، اینقدر منو دوست داشت که هرجا میرفتم اونو همراهم باید میبردم.
ایامی که مجبور بودم تو خونه بمونم بخاطر بارداری، تمام دلخوشیم تو اون تنهایی علی بود، چون منو یاد امیرعلی میانداخت.
دکتر: خانم ساداتی، شما نمیتونید طبیعی زایمان کنید.
ستاره: هرچند دلم میخواست طبیعی بچم دنیا بیاد، ولی با این مورد مشکلی ندارم.
دکتر: من نمیدونم چطور این ۹ماه رو یک بار هم سنوگرافی نیومدی؟حتی برای تعیین جنسیت بچه!
ستاره: خانم دکتر من تو شرایط خوبی نبودم و نیستم، دلم نمیخواست حرفهای تکراری دکترقبلی رو بشنوم، ترجیح دادم تو آرامش باشم.
دکتر: خیلی خب، شما همین امروز هم میتونید زایمان کنید، آقای شکیبافر برید کارهای بستری همسرتون رو انجام بدید.
شهرام رفت که کارهای بستری منو انجام بده، چکاپهای لازم قبل از عمل رو هم دکترم انجام داد، خدا رو شکر همه چی خوب بود.
مادرم، و مادر شوهرم پشت در اتاق عمل دست به دعا بودن، شهرام بیشتر از همه نگران بود.
نمیدونم عمل چقدر طول کشید، ولی وقتی بهوش اومدم، با چهره شهرام مواجه شدم.
دستم و گرفت وگفت: بچمون پسره، سالم سالم.
ستاره: دیدی گفتم، دکترا الکی میخواستن بچهام رو بکشن، من میدونستم بچهام چیزیش نیست.
شهرام: گفتم برن بیارنش تو ببینیش.
بچهام عین ماه شبچهارده بود، از زیبایی هیچی کم نداشت، نذر سلامتیش بود که اسمش رو امیررضا بزارم، همین کار رو هم کردیم.
بعد از سه روز از بیمارستان مرخص شدم، اولین دیدار علی با امیررضا یه خاطره به یاد موندنی شد.
تو اون حالت هم تمام فکر و ذکرم پسرم امیرعلی بود، نمیدونستم چیکار کنم.
چندساعتی از برگشتم به خونه نگذشته بود که صدای زنگ گوشیم رو شنیدم.
ستاره: شهرام جان، کیفم رو میاری؟
شهرام: بفرما عزیزم.
موبایل رو بیرون آوردم، از اسمی که روی صفحه گوشی میدیدم جا خوردم.
شهرام: کیه ستاره؟ چرا جواب نمیدی؟
مادر: کی مامان، خب جواب بده، چرا خشکت زده؟
ستاره: اخه چیزه،...
شهرام: چیه؟
ستاره: مادر رضاست.
شهرام: مادر همسر سابقت!؟
ستاره: آره.
شهرام: خب جواب بده ببین چیمیخواد.
ستاره: میترسم، شهرام نکنه اون بلایی سر بچهام آورده باشه.
شهرام: ای بابا، الان قطع میکنه جواب بده.
ستاره: الو...
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_31 #ستاره_پر_درد نه ماه بارداریم رو خیلی مراقب بودم که هر غذایی نخورم، هرجایی نرم، هرکاری نک
#پارت_32
#ستاره_پر_درد
مادررضا: سلام ستاره.
ستاره: سلام، بفرمایید.
مادررضا: زنگ زدم بگم....
ستاره: میشنوم حاج خانم بفرمایید
مادررضا: .....
ستاره: چرا ساکتید؟ چرا چیزی نمیگید؟ اتفاقی برا بچهام افتاده؟
حاج خانم واااای بحال رضا اگر بلایی....
مادررضا: رضا امروز صبح تصادف کرد.
ستاره: چی؟ تصادف؟ چه بلایی سر بچهام اومده.
مادررضا: امیرعلی حالش خوبه، اون با پدرش نبود، رضا هم الان تو اتاق عمله، شرایط خوبی نداره.
ستاره: امیرم، پسرم، اون الان کجاست؟
مادررضا: زنگ زدم بگم، بیا با خیال راحت بچهات رو ببر، حداقل، حداقل تا زمانی که رضا وضعیتش مشخص بشه.
ستاره: من همین الان میام نجفآباد، بچهام رو میبرم.
تماس رو قطع کردم، از جام بلند شدم، سخت بود واقعا تکون خوردن، بخیههام تازه بود، همش سه روز بود زاییده بودم.
شهرام: نمیخوای بگی چی شده؟ پشت تلفن چی شنیدی؟ برا امیرعلی اتفاقی افتاده؟
ستاره: نه نه، فقط اگه الان بچهام پیش خودم نیارم، دیگه همچین فرصتی گیر نمیارم.
شهرام: ولی تو نمیتونی بری، تو هنوز زخمت و بخیههات تازهاست.
ستاره: من میرم، باید بچهام رو پس بگیرم.
شهرام منو از شونههام گرفت وگفت:
شهرام: میفهممت، درکت میکنم، تو همین جا بمون، من همین الان میرم با نهایت سرعت هم میرم، امیرعلی رو میارم میزارم بغلت.
ستاره: من طاقت ندارم، نمیتونم صبر کنم.
مادر: ستاره، دخترم، آقا شهرام درست میگه، تو بمون، خودش بره بچهرو بیاره و بیاد.
ستاره: بابا چرا درکم نمیکنید؟ من یه مادرم، بچهام رو چند ماهه ندیدم، من باید برم بچهام رو بغل کنم، اون باید بدونه منو هنوز داره، باید بدونه من چقدر دلم براش میتپه.
اینقدر گریه و زاری کردم، تا آخر شهرام به سختی بلیط هواپیما جور کرد، با بچه شیر خوار سه روزه پاشدم رفتم نجف آباد.
قسم خوردم امیرعلی رو که پیش خودم آوردم،دیگه پسش نمیدم به پدرش، معلوم نیست پی کدوم کثافتکاریش رفته و بچه رو تنها گذاشته، اونو پس میگیرم به هر قیمتی شده نگه میدارم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
خدایا، به امید تو چشم برهم میگذارم
🦋
تو همانی که در اعماق تاریکی وجود
مادرم، مرا رزق دادی❣
تو همانی که مرا با شیر مادر تغذیه کردی و رشد دادی💝
تو همانی که دستانم را گرفتی و راه رفتن یاد دادی😇
تو همانی...
امشب به امید تو ، آرزوهایم را در دستان ستارهها میگذارم تا صبحی پر از خیر و برکت را برایم رقم زنی🥰
شب بخیر اهالی کانال✨🌙