eitaa logo
تربیت و حکمرانی
1.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
636 ویدیو
32 فایل
🔰طلبه درس خارج حوزه علمیه، #مبلغ اسلام ناب 🔰افتخارم #معلم بودن، آرزویم #مربی شدن 🔰پژوهشگر و نویسنده حوزه #تربیت (تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب، قالبهای برنامه‌سازی تربیتی، خلوت ناامن و...) 🔰دانش‌پژوه دکتری #حکمرانی #مرتضی_رجائی
مشاهده در ایتا
دانلود
دل‌نگرانی‌ها و بی‌قراری‌های این روزها در انتظار توفیق ، یک خاطره قدیمی را برایم زنده کرد؛ خاطره نوزده سال پیش، تقریباً در چنین روزهایی. اواخر مهر ۱۳۸۱ شنیدیم که در ایام باز است و می‌شود بدون و هر چیز اعتباری و دست‌وپاگیر دیگری، وارد شد. با چند نفر از بچه‌های مدرسه، شبانه یک سواری کرایه کردیم و به راه افتادیم. دم صبح که رسیدیم و خودمان را به مسجد رساندیم، دیدیم خیلی‌های دیگر هم هستند؛ مطمئن شدیم و خیالمان راحت شد. اما ظهر نشده بود که فهمیدیم بعضی‌ها سه چهار روز است پشت مرز مانده‌اند. با این همه، کسی ناامید نبود و همه به هم دلگرمی می‌دادند که بالأخره مرز باز می‌شود. حدود یک هفته تا مانده بود و اگر کمی هم پشت مرز می‌ماندیم، باز دیر نبود. قبل از ما چند نفر دیگر از بچه‌های مدرسه هم آمده بودند. بعد از ما هم گروه گروه آمدند. دو روز بعد، چهل پنجاه نفری از بچه‌های مدرسه جمع شده بودیم. مدرسه که می‌گویم، منظورم است؛ آن سال، طلبه پایه دوم یکی از مدارس علمیه خوب قم بودم و تازه سیوطی و المنطق را شروع کرده بودیم که آمدیم سر مرز. وقتی استاد صرف پایه اولمان را هم در جمع خودمان می‌دیدم، از این کار پشیمان نبودم. روز سوم انتظار شروع شده بود و هرچه بیشتر می‌گذشت، بیشتر باورمان می‌شد که مسئولان مرز و مأموران یگان ویژه مستقر در اطراف مرز، حرف‌ها و تهدیدهایشان جدی است. کم‌کم خستگی و ناامیدی داشت در دل بعضی از اعضای کاروان (بعد از سه روز دیگر یک کاروان شده بودیم) نفوذ می‌کرد. استاد عزیزمان دست به کار شد. برای اینکه ساعتی را بدون حرف زدن از بستگی مرز بگذرانیم و کمی روحیه بگیریم، جیبی‌اش را از کوله‌اش درآورد و گفت: بیایید برایتان بگیرم. بچه‌ها به ترتیب نیت می‌کردند و استاد همان‌طور که را می‌خواند، توضیح‌های قشنگی هم می‌داد. بعد از چند غزل، نوبت من شد. نیت کردم؛ این غزل آمد: اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک... استاد بیت‌ها را با آب و تاب می‌خواند و بقیه مشتاقانه گوش می‌دادند؛ تا اینکه رسید به این بیت: مهندس فلکی راه دیر شش جهتی چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک چشم‌هایم پر اشک شده بود. درست نمی‌دیدم، ولی چند نفر دیگر هم داشتند گریه می‌کردند؛ صدای گریه‌شان را می‌شنیدم.😭 این روزها حال و هوایم همان حال و هواست؛ دعایم کنید. پ.ن: حدود یک دهه چه سهل به زیارت اربعین مشرف شدیم؛ شاید قدر نعمت باز بودن راه را ندانستیم. 🆔️ rajaaei_ir
هدایت شده از شهرستان ادب
تویی بهانۀ آن ابرها که می‌گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی @shahrestanadab