[Forwarded from روضه]
💪 عجز عقربه ها
✨ اسمش #ابوهارون_مکفوف بود. لقبش خبر از حالش میداد؛ مکفوف بود یعنی اینکه نمیدید و نابینا بود. روزی امام باقر علیه السلام و ابابصیر در مسجد داخل شدند؛ آقا به ابابصیر فرمود که از مردم بپرس که آیا من را میبینند؟ ابابصیر هم شاید با تعجب از مردم پرسید که آیا اباجعفر را میبینید؟ و تعجبش آنگاه به حیرت بدل گشت که شنید مردم میگویند: «نه، #نمیبینیمش.» آقا فرمودند: حال از ابوهارون مکفوف بپرس! ابابصیر که در حیرت جواب مردم بود از ابوهارون پرسید و جوابی شنید که عقل از سرش پرید! ابوهارون اینچنین گفت که چه طور نبینم در حالی که رو به رویم ایستاده! ابابصیر مستأصل پرسید که آخر چگونه؟ جواب داد: مگر درخشش #نور بیهمتای او را کسی هست که نبیند؟
✨ خدا حفظ کند حضرت استاد عابدینی حفظه الله تعالی را میفرمودند که روایت میفرماید فلسفه غیبت امام زمان سری است از اسرار الهی و یکی از دلائل آن این است که مردم 250 سال عادت کرده بودند به اینکه #ظاهر_امام را ببینند و از حقیقت او غافل باشند. دلخوش به اینکه جسم امام را مشاهده میکنند از شهود #باطن او غافل شدند. فکر کردند که قرب به امام قرب مکانی است لذا از #قرب_قلبی جا ماندند. مثل اینکه آنقدر غرق در دنیا بودند که حتی امام را هم #دنیایی نگاه میکردند. گویا جسم امام مانع از باز شدن چشم مردم به روی حقیقت امام داشت، لذا خداوند جسم امام را از ایشان گرفت...
✨ تا کسی خیال نکند امام #از_جنس_دنیاست! تا کسی خیال نکند نزدیکی به امام نزدیکی به بدن اوست! تا کسی خیال نکند لبخند ظاهری امام به او خبر از رضایت ایشان از او دارد! تا کسی خیال نکند سلام امام به او مثل سلام بقیه به اوست! تا کسی خیال نکند رسیدن به امام خرجش برداشتن #قدم_های_دنیایی است! تا کسی خیال نکند همسایه امام بودن به دیوار به دیوار بودن مشتی گل و کُلوخ است! تا کسی خیال نکند دوری از امام واحدش متر و گز و فرسنگ است! تا کسی خیال نکند سرعت رسیدن به امام کیلومتر است و ثانیه ها! تا کسی خیال نکند بودن با امام جنسش جنس عقربه های ساعت شمار دنیایی است...
✨ ای مسافر #اربعین حسینی، کجا میروی و چرا میروی؟ قدم کجا میگذاری و چرا میگذاری؟ حسین را در کجا جستجو میکنی؟ منتظر چه هستی؟ مگر شرط رسیدن به حسین، رسیدن به کربلاست؟ حسین #لحظه_لحظه با توست، نفس هایت را میشنود، قدم هایت را میشمارد، عرق هایت را زمین میریزد، درد هایت را میچشد و با تو درد میکشد. نگاه کن! قشنگ تر نگاه کن! آنکه از رگ گردن به تو نزدیک تر است خداست و سپس #حسین! هر کجا رو کنی حسین است که نگاهت میکند! هر چه بگویی حسین است که میشنود! هر چه بشنوی حسین است که به تو میگوید از سخنی از زبان دیگران تا الهامی که در قلب، جا خوش کند. #همه_جا حسین است...
✨ منتها بشرطها و شروطها و #کندن_از_این_دنیا من شروطها. بگذار قواعد این دنیای کوچک و حقیر را به هم بزنیم! بگذار پا روی نوامیس دنیای مادیگرای غرب زده بزنیم! بگذار با پوزخند های خود، آبروی دنیای دنیازدگان را ببریم! بگذار با گذشتن از دنیا و مافیهایش، او را حقیر تر از حقیرش بکنیم. بگذار از #ظاهر بگذریم و به #باطن برسیم. بگذار قلب خود را، به جای چشم خود باز کنیم. بگذار گوش دل خود را، به جای گوش سر به کار اندازیم! بگذار باور کنیم دنیای #در_پس_پرده حسین را! بگذار پرده جسم و مکان را بشکافیم و پوچی آن را با لحظه لحظه بودن با حسین نشان دهیم! بگذار #عقربه_ها_را_به_عجز_آورده و کل عمرمان را در لحظه ای خلاصه کنیم و آن لحظه همان لحظه بودن با حسین باشد. بگذار کل این چند روزه را و بلکه از الآن تا کربلا را در حریم حسین باشیم...
۱۶ مهر ۱۳۹۸
🔳 «رقیه»
🔻برای رقیه از آبله نگو، از زخم پا و کبودی بازو نگو، از چشم های تارِ بی سو سخن مگو، از گیسوان سوخته پریشان شده مگو، از زجر و تازیانه و دست های بی هوا مگو. حتی از کنیزی و مجلس شراب مگو، از معجر و غارت و چشم های بی حیا مگو. مگر #درد_رقیه این ها بود؟ گرچه باید خون گریست و گریبان چاک کرد اما مگر درد رقیه این ها بود؟ تو چه میدانی که درد رقیه چیست و اصلا #رقیه_کیست؟
🔻 رقیه از حسین نه مرهم طلب داشت، نه زخم بند و نه کلیدی که زنجیر باز کند و نه معجری که حجاب بیفزاید. رقیه در پیشگاه حسین، #خویشتنِ_خویش نمیدید چه به اینکه جسمِ خویش ببیند. رقیه سوزان #فراق بود و تشنه وصال. رقیه جز حسین نمیخواست، نمیدید، نمیشنید و احساس نمیکرد. رقیه از حسین، «#حسین» طلب داشت. تمام عالَمش حسین بود و بی حسین، دنیا جهنمی بود که هر لحظه، از عذابِ بی حسین بودن میسوخت و میسوخت و میسوخت. تو چه میدانی که رقیه چه میخواست و اصلا رقیه کیست؟
🔻 گویا رسم عاشقی نخوانده ای و طریق بندگی ندیده ای؟ حرام است بر دیدگان معشوق، غیر یار دیدن، با غیر او دم زدن، بر غیر او دل بستن و شکایت نزد غیر او بردن. حرام است ناله از درد چشم های زخمی و بی رمق؛ حرام است ذکر جز او داشتن و فکر خود بودن؛ حرام است شکایت از تن، از درد های زمانه فراق؛ و حرام است از هر چه که #غیر_اوست دم زدن #حتی_خود... و تو چه میدانی که #عشق چیست و رقیه کیست؟
🔻 رقیه اگر میماند فاضله زکیّه میشد، رقیه اگر میماند طاهره مطهّره میشد، رقیه اگر میماند رضیّه مرضیّه میشد، رقیه اگر میماند عالمه غیر معلّمه میشد، رقیه اگر میماند دست مریم و آسیه از پشت بسته و بسان خدیجه میشد، رقیه اگر میماند #زینب_سجاد میشد. رقیه اگر میماند #زهرای_ثانیه میشد. و تو چه میدانی که رقیه کیست؟
🔻 ای بینوا! در دنیای وهمانی خویش #سردرگمی و هر از گاهی نوایی چون نوای رقیه سر از گریبانت برون میکند و دوباره سر در گریبان میشوی. بیچاره به کجا میروی؟ درِ خانه که میزنی؟ نان و نمک از #سفره که میخواهی؟ بساط محبت حسین به که میفروشی؟ دق الباب چه خانه های بی صاحب که نمیکنی؟ راستی چه میدانی که #خانه_رقیه کجاست و اصلا رقیه کیست؟
🔻 ای بی خبر از همه جا! دنیا گذر ثانیه ها نیست، دنیا #عمق_لحظات است و لحظه وصال #رقیه_و_حسین عمقی دارد به پهنای ازل تا ابد، پس از ازل تا ابد میشود در #لحظه_خرابه، زیست، گریست، نالید و پیر و پیر تر شد. تو با چه پیر میشوی؟ اصلا تو چه میدانی که رقیه کیست؟
🔻این ها ذوق نیست، شعر نیست؛ #یگانه حقیقت عالم است در زبان احساس. و باز تو چه میدانی که #رقیه_کیست؟
@andishevarzi
۱ شهریور ۱۳۹۹
🔳 تازه سفر شروع شده
🔸 کربلا سکون نیست، حضر نیست، #حرکت است و #سفر. و میدانی اصل سفر از کجا شروع شد؟ از همین روز ها... از آن جایی که عباس محمل زینب نشاند و زانو خم برای عمه سادات پله ساخت و به سوی #حسین روانه کرد. آنجا که اکبر، سه ساله را از ناقه به دوش گرفت و رقیه در بغل و عبد الله در دست به سمت #حسین روانه شد. آنجا که رباب گهواره اصغر به راه کرد و به خنده او خندید و به سمت #حسین روانه شد. گویی اهل قافله در کربلا سکون گرفتند اما تازه سفر شروع شده...
🔸 از مدینه تا کربلا گویی #حسین است که متکثر شده و در جان ها افتاده و روز به روز به #حسینی_ها اضافه شده. هر کسی به نحوی میخواهد بوی حسین دهد، چه بعضی از سر صدق و صفا و بعضی دگر منافقانه. همه در کربلا جمع شده اند. تازه سفر شروع شده... سفر از #خود تا #حسین علیه السلام
🔸از همین روزهای اول است که جان ها به اضطراب میفتد، قلب ها به زلزال دچار میشوند، چشم ها بین خیمه حسین و کاشانه خود میگردند، پاها به ولوله افتاده و گهی میل خاک #کربلا دارد و گه سبزه دیار خویش. حتی پوست آدمی هم سرگردان است یا آفتاب سوزان #کربلا یا سایه خنک باغ های مدینه و کوفه. تازه سفر شروع شده...
🔸 این همه کثرت در دَوَران عشق و جنون یا سردی و عافیت گیج شده و حیرانند. چه کنند؟ بمانند یا بروند؟ در این راه قدم بگذارند یا که فرار کنند؟ سفر را شروع کنند یا شروع نشده تمامش کنند؟ پا را به قربانگاه #بندگی برسانند یا که عبد فرار شوند؟ با حسین شوند یا بی حسین؟ با #خود_دیدن، مقابل او قد علم کنند یا که فقط او را ببینند؟ تازه سفر شروع شده... سفری #با_حسین، #در_حسین، #از_حسین، #تا_حسین علیه السلام
🔸 و تو نیز در این روزهایی! شروع شده! اضطراب ها شروع شده! خودبینی ها شروع شده! دل بستنی ها نمایان شده! #زنجیر_ناپیدای دنیا پیدا شده! #یک_سال_عمر تو در این ده روزه سفر، ظهور کرده! هر چه کردی و نکردی، در کاسه داری و نداری از عمق وجودت بروز کرده! چه میکنی؟ دل میکنی یا دل میگذاری؟ همه شیطان با لشکرش به مصاف تو آمده! اصلا میفهمی یا باز هم در غفلت یک ساله، بلکه یک عمره فرو رفته ای؟ بانگ رحیل زدند! صدای رقیه میاید! میشنوی؟! تازه سفر شروع شده...
@andishevarzi
۲ شهریور ۱۳۹۹
💔 نامحرم
▪️ وقتی #یوسف فروختند و پیراهن خونی نزد #یعقوب آوردند مصیبت ها شروع شد... یعقوب از فراق یوسف پیر تر از پیر میشد و اشک، امان چشم هایش را ربوده بود. چه میکرد؟ تمام هستیش گم شده بود. از شراره های آتشِ اشتیاق جانی برایش نمانده بود و دلیلی برای زندگی جز یوسف نداشت. تا این که چشم ها دگر یارای اشکان یعقوب نشدند و و در طریق عاشقی جاماندند.
▪️ روزی برادر نزد او آمده و از حال نزارش جویا شده و دلش سوخت. گفت چرا چشمانت را به باد دادی؟ یعقوب پاسخ داد که از #فراقِ نورِ چشم، چشم مدت ها پیش نور خود از دست داده بود و حال فقط فهمید که نوری ندارد.
▪️ ندایی غضبناک رسید که : «ای یعقوب چه میگویی؟ شکایت به #غیر_ما میبری؟» گویا خدا هم میدانست که #راز_عشق یوسف و یعقوب جنس کوچه و بازار نیست که هر کس و ناکس بدان راه یابد. حتی اگر پیغمبرزاده باشد. آنجا بود که یعقوب دم فروبست و سرداد: «إنّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّه» همانا که آنچه قلبم را پاره میکند و آن چه وجودم را برآشفته، شکایتش نزد خدا میبرم. «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون» و من از خداوند چیزی میدانم که شما نمیدانید.
▪️ وقتی غلام زین العابدین علیه السلام از حضرتش پرسید که چرا اینگونه #بیست_سال است در غم «#حسین» ناله میکنید و اشک ریخته و فغان سر میدهید؛ حضرت در جوابش فرمود: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون». ای جوان، راز عاشقی محرَم خواهد و #محرَم_کجاست؟ حسین، محرم خدا بود و محرم حسین کیست؟ سِرِّ سَر به مهر کربلا، سَری سَر به مهر میخواهد و دلی بی دل از آشوب عشق.
▪️ خدایا این شب ها در حرم حسین، بد دردی است #نامحرمی به حسین. خدایا نه دلِ دنیازده ام تاب دنیازدگی حسین دارد و نه نگاه حرام دیده ام تاب نگاه حریمش. چه بد رسمی است نمک ارباب خوردن و نمکدان شکستن و چه بد سوزی است که حسین به تو هم بگوید: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون» یعنی که تو هم محرم اسرار نیستی، دور شو که اهل حریم ما غیر توست.
▪️ باشد آقا نگو و در خود بریز، باشد آقا ما را محرم حساب نکن و با غیر درد و دل کن، باشد آقا ما را اهل ندان و جز ما را برگزین. باشد آقا...
▪️ «حسین» محرم خدا بود و #محرم_حسین_کیست؟...
@andishevarzi
۳ شهریور ۱۳۹۹
🔳 پا به پای اکبر
🔸 مگر میشود خونی هزار و اندی سال و بلکه هزاران بماند و صاحب خون، فقط کودکی شیرخواره باشد؟ مگر میشود هزاران هزار مادر در عزای طفلی دگر خون بگریند و آن طفل، فقط کودکی شیرخواره باشد؟ مگر میشود کل عالم و کائنات، مات و مبهوت گلوی نازکی بمانند و آن گلو، فقط گلوی کودکی شیرخواره باشد؟ مگر میشود اصلا #باب_الحوائج، آن که درِ حوائج و نیاز های نه انسان، بلکه عالم است، آنکه ساحت امام، #اذن او میطلبد، فقط کودکی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا...
🔸 علی اصغر فقط کودکی شیرخواره نبود. او پسر حسین بود، او نواده رسول خدا بود، او نوه علی مرتضی بود، او دردانه حضرت زهرا بود. خون علی در رگ هایش تلاطم داشت، تو گویی تاب غریبی پدر نداشت و #با_دستان_خود شهادت اختیار کرد نه از سر اتفاق. عیسی در قنداقه، غریبی مادر دید و تاب نیاورده به سخن آمد، علی غربت #حسین ببیند و تاب بیاورد و به مسلخ نرود؟ برای همین است که عالمِ امکان و بلکه #خود_خدا مجنون او شده. مگر میشود شهیدی این چنین عاشق، فقط طفلی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا...
🔸 علی میدید و حس میکرد و اشک میریخت و ناله میزد ولی کجا بود چشم و گوش بینای به #عوالم_غیب که بی تابی علی را در تشنگی حسین ببیند که آب پس زده، به مسلخ عاشقی رود. کودکی شیرخوار و این چنین بصیرتی شگفت! واعجبا! مگر میشود این چنین کسی فقط کودکی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا...
🔸 بگذار نگویم که اگر علی میماند، جاپای سجاد و علی اکبر میگذاشت، بگذار نگویم که اگر علی میماند، عباسی برای زین العابدین میشد یا شاید هم... . بگذار نگویم که اگر علی میماند کتاب تاریخ، کنار حسین و همزه و جفعر و عباس، نام #اصغر را به صفحه اولش بزرگ مینوشت که ایها الناس اینان بهترین عموهای عالمند. #عمویی این چنین مگر میشود فقط کودکی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا...
🔸 مگر شوخی است کودکی شش ماهه باب الحوائج عالم شود؟ بسان کاظم و عباس، درب ورود #عالم_قدس شود؟ مگر میشود آدم و عالم وامدار خنده رضای لبانی خشک و کوچک شوند؟ مگر میشود دستان رستم دستان ها چنگ به بند انگشتان کوچک #قنداقه_سوار_کربلا بزنند؟ شوخی نیست جسمی دریده و سری بریده آن هم در طریق عشق امام، از آن طفلی باشد که تازه «بابا بابا» گفتنش را شروع کرده بود. باور کن این #از_سر_اتفاق_نبود، پاهای نادیده اصغر بود که به قربانگاه #رفت، رفتنی مثل رفتن اکبر و قاسم و عبد الله. و باز مگر میشود پاهایی این چنین تشنهِ قتلگاه عشق، فقط از آنِ طفلی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا...
@andishevarzi
۵ شهریور ۱۳۹۹