@tarikhgard_iran
💠 #قصه_دوم
💎 #عالم_ذر
2⃣ #قسمت_دوم
✍ آنگاه پیامبر و ائمه به عنوان اشرف مخلوقات و خلیفه ی خدا در عالم، به جهانیان معرفی شدند. پس هر جایگاهی که بنی آدم در این عالم دارد، بر اساس پاسخی است که آن روز به پرسش حضرت حق داد.
🔸پس خداوند از بنی آدم پرسید: آیا ولایت محمد (ص)و جانشینانش را بر خود می پذیرید؟! همگی ادعای پذیرش کردند.
🔸 اکثر آنها دروغ گفتند، و نسبت به جایگاه پیامبر و اهل بیت، در دل خود حسد و کینه داشتند.
🔸پس خداوند امتحانی را برگزار کرد.
🔥آتشی افروخته شد و بنی آدم را دستور داد که در آتش داخل شوند. اصحاب یمین داخل شدند و اصحاب شمال در جای خود ایستادند.
🖋امام باقر(علیه السلام)در روایتی می فرماید: ...آن گاه خداوند به آتش فرمود: برافروخته گردد و به اصحاب شمال فرمود: وارد آن شوید و آنها ترسیدند و به اصحاب یمین فرمود: وارد آن گردید پس وارد آن شدند و بر آنها سرد و سلامت گردید. سپس اصحاب شمال گفتند: ای پروردگار ما از ما در گذر و از سر گیر. فرمود: از سر گرفتم داخل آن شوید. دوباره ترسیدند ودر آنجا بود که اطاعت و معصیت و ولایت به اثبات رسید.(1)
1-بصائر الدرجات، ص91؛ بحارالانوار، ج 26،ص279
✅تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_چهارم
💎 #آدم
2⃣ #قسمت_دوم
✍حضرت حق موجودی بسیار بلند مرتبه خلق نمود که نامش روح بود و از آن در کالبد آدم(ع) دمید(فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي...) اضافه نمودن روح به ذات باری تعالی اضافه ی تشریفیه است؛ زیرا بدیهی است که خداوند روح و جسم ندارد و قابل تجزیه نیست تا از ذات متعالی خود چیزی درون بشر نهاده باشد. در روایات نیز به مخلوق بودن روح تصریح شده است.1
🔸خداوند آدم را آدم نامید، چون از ادیم خلق شده است. یعنی خلقتی خاکی دارد.(مجلسی، بحار الأنوار، ج 11، ص 100)
🔸اولین چیزی که خداوند به بشر آموخت زبان بود. میبینیم که آدم(ع) از همان ابتدا با خداوند و ملائک سخن میگوید. ظاهر آیات(بقره، 31 و الرحمن، 3و4) اشاره به همین واقعیت دارد. پس زبان اختراع بشر نیست بلکه مخلوق حضرت حق است. خداوند آن را خلق کرد و به بشر آموخت.
🔹خلقت آدم کامل شد. اینک زمان آن رسیده بود که خداوند، آدم(ع) را به جهانیان معرفی کند. عالم باید به استقبال روز های جدید میرفت. روزگاری سخت و پر از فراز و نشیب.
📚1)کلیني، الکافي، ج1، ص 134 باب الروح. مجلسي، بحارالأنوار، ج 4، ص 11 .
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_ششم
💎 #ابلیس
2⃣ #قسمت_دوم
✍عبادت و جهاد #حارث او را آنچنان دچار توهم کرده بود که به خدا وعده ی عبادت میداد تا از نظر خود برگردد.
🔹حضرت حق در جواب حارث فرمود: من دوست میدارم آنگونه که خود میخواھم عبادت شوم نه آنگونه که تو میخواھی.۱
🔹سپس به او فرمود از این جایگاه بیرون شو، چراکه اینجا منزل فروتنان و بندگان است.۲
🖋شاید فرشتگانی که شاهد ماجرا بودند، انتظار داشتند که حارث توبه کرده و خود را نجات دهد. اما...
🔸حارث عرض کرد: خدايا تو عادلی و تا پيش از اين من ساليانی دراز تو را عبادت کردم.حال که سبب گمراھی من شدی، به پاداش آن سالها از تو مهلت میخواهم تا آنان را گمراه کنم.تا روز قیامت!! تا روز قیامت به من مهلت بده.
🔹خداوند پذیرفت، اما نه تا روز قیامت بلکه تا روز معین.۳
🖋مهلت او تا قيام آخرين ذخيرة الھی حضرت صاحب الزمان(ع) قرار داده شد.۴
🔴ادامه دارد...
✅تاریخ گرد
📚منابع:
۱)سوره بقره،آیه۳۴
۲)سوره اعراف، آیه۱۲ و سوره حجر آیه۳۳
۳)تفسيرالعياشی،ج۲،ص۳۲۸؛البرھان فی تفسيرالقرآن،ج۳،ص۶۴۳؛راوندی،قصص الأنبيا،ج۱،ص۱۸۹،بحارالأنوار ج۱۱،ص۱۴۱؛حيات القوب، ص۸۶
۴)مجلسی،بحارالأنوار،ج۱۱،ص۱۵۱
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
#قصه_هفتم
#تمنا
#قسمت_دوم
🔸آدم(ع) به خاک افتاد و عرض کرد: پروردگارا! فضل و كرم تو زیاد است ، آن را بر من و اولادم زیادتر فرما و ما را مورد لطف و كرم خود قرار ده .
🔹حضرت حق فرمود: اى آدم !
✅اگر فرزندانت آلوده به گناه شوند و سپس توبه کنند، گناهانشان را بیامرزم.
✅هرگاه تا روز قیامت از تو فرزندى زاده شود و دین داری کند، در کنار او فرشته ای قرار مى دهم تا او را از شر فتنه های شیطان و اولادش حفظ نمایند.
🔸آدم دوباره عرض كرد: بارالها! لطف و كرم خود را بر ما زیاد فرما.
🔹خداوند فرمود: ای آدم!
✅زمان توبه را برای فرزندانت تا آن لحظه که جان در بدن دارند و روح به گلوی ایشان نرسیده افزایش دادم.
✅اگر باز گناهى برای ایشان باقى ماند یا فراموش كردند كه از آن توبه كنند، در قیامت همه ی گناهان آنان را مى بخشم و مى آمرزم و از كسى باكى ندارم.
🖋وقتى خداوند این وعده را به آدم(ع) داد، ترس از ابلیس از دلش بیرون شد و جانش آرام گرفت.
🔸سپس عرض کرد: بارالها همین ها من و اولادم را كفایت میکند و به آنها راضى شدم .
📚منابع:
بحار، ج 63، ص 274.
✅تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
💠#قصه_دهم
💎#فریب
2⃣#قسمت_دوم
✍ترس و شک به جان و دل آدم و حوا افتاد.
حرف های ابلیس معقول به نظر میرسید. نعمت و فرآوانی به جای خود. اما اینها به چه کار می آید وقتی فانی و از دست رفتنی است؟!
🌳این درخت یک راه میانبر بود. یک میانبر بی زحمت برای رسیدن به بهشت جاودان.
⁉️از طرفی، واقعا چرا وقتی آنها به درخت نزدیک میشدند ملائکه با آنها کاری نداشت؟! نکند واقعا میوه ی آن درخت بر ایشان حلال شده بود؟!
❗️جدای از اینها، ابلیس قسم خورد! پس قطعا هرچه می گوید به حقیقت می پیوندد. مگر ممکن است بتوان قسم دروغ خورد؟!
🔻 نباید بیش از این وسواس به خرج میدادند.
🔹آنها به درخت نزدیک شدند. ملائکه از سوی باری تعالی امر شدند که چون آنها دارای عقل هستند، باید خود تصمیم بگیرند پس آنان را دور نکنید.
🖐آنها وقتی چنین دیدند گمان کردند درخت حلال شده است. دست دراز کردند و از میوه خوردند.*
📚منابع:
(مجلسی، حیات القلوب، ص 96)
(بیگدلی، عروج مشرقی،211)
✅تاریخگرد
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
﷽
عرض سلام و ادب خدمت همراهان عزیز🙏
لیست قصه های کانال تاریخگرد تا بدین لحظه:
💠 #قصه_اول
💎 #اولین_مخلوق
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_دوم
💎 #عالم_ذر
#قسمت_اول ، #قسمت_دوم ، #قسمت_سوم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_سوم
💎 #حارث
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_چهارم
💎 #آدم
#قسمت_اول ، #قسمت_دوم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_پنجم
💎 #خلیفه_خدا
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_ششم
💎 #ابلیس
#قسمت_اول ، #قسمت_دوم ، #قسمت_سوم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_هفتم
💎 #تمنا
#قسمت_اول ، #قسمت_دوم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_هشتم
💎 #حوا
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_نهم
💎 #بهشت
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_دهم
💎 #فریب
#قسمت_اول ، #قسمت_دوم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💠 #قصه_یازدهم
💎 #هبوط
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
التماس دعا...🌹
✅تاریخگرد
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_چهاردهم
💎 #توبه
2⃣ #قسمت_دوم
✍خداوند جبرئیل را برآدم نازل کرد:ای آدم!آیا من تو را به دست قدرت خویش نیافریدم؟ملائکه را به سجده کردن تو فرمان ندادم؟این گریه مداوم تو چیست؟
🔸عرض کرد:خدایا!چرا گریه نکنم؟من از جوار رحمتت رانده شدم.
🔹جبرئیل آدم را در روز هشتم ذیالحجه به منا برد،شب را در آنجا ماند.وقتی ظهر روز عرفه رسید،به آدم دستور داد تا غسل کند.1
🔹جبرئیل:خداوند تو را فرمود:این کلمات را فراگیر تا به وسیله آن،توبه تو را قبول کنم.2
🔸آدم به عرش نگاه کردو اسماءنورانی پنج تن را در آن دید.پس خدا را اینگونه صدا زد:ياحميد بحق محمد(ص)يا عالي بحق علي(ع)يا فاطر بحق فاطمه(س)يا محسن بحق الحسن والحسين(عليهما السلام)و منك الاحسان.
✍وقتی نام امام حسين (ع)برلبش جاري شد،ناگهان اشك از ديدگانش جاري گشت.
🌀آدم راز این نام را از جبرئيل پرسید،او پاسخ داد:
🔹اي آدم!حسين فرزند توست كه...
✍ جبرئیل شروع به شرح وقایع کربلا کرد.او میخواند و آدم می گریست و این اولین روضه عالم است که خوانده شد.3
✍توبه او پذیرفته نشد تا آنکه به مقام معصومين اقرار کرد و از حسد و غبطه خود به جایگاه آنان دست کشيد.4
@tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_سی_و_شش:
💎 #نبرد_خدایان:
2⃣ #قسمت_دوم:
✍سربازان پادشاه،مرد یکتا پرست را در قل و زنجیر به دربار بردند. او محکوم به کفر و بد دینی شد. گردنش را زدند،زمین محقرش را تصرف کردند و زن و فرزندانش را آواره ساختند.
پس از این جنایت هولناک خداوند واقعه را به ادریس(ع) وحی کرد و به او دستور داد که هرچه سریع تر به کاخ پادشاه برود و پیغام خدای خود را به او برساند.
🏛ادریس با تنی چند از یارانش به راه افتاد و خود را به کاخ پادشاه رساند.
👑پادشاه در حالی که همسر و بزرگان دربار همگی در کنارش ایستاده بودند ادریس را به حضور پذیرفت. ابتدا سر تا پای او را برانداز کرد.
💫 و سپس گفت:پس ادریس تو هستی! تعریفت را بسیار شنیده بودیم. هر چند وقت یک بار خبر عجیب و غریب از تو به ما می رسد که مایه ی تفریح ماست. یک روز می گویند وسیله ای ساخته ای و علامت هایی عجیب و غریب بر پوست حیوانات میکشی و به دیگران هم می آموزی. روز دیگر می گویند هرآنچه در دنیا رخ می دهد می دانی و از اسرار خورشیدو ماه و ستارگان آگاهی و مریضان را شفا می دهی. اما هیچ کدام از این یکی بهتر نیست که می گویند از طرف خدایی نادیده و ناشناخته مامور به هدایت جهانیان هستی و مردم را به سوی کسی دعوت میکنی که حتی جا و مکان مشخصی ندارد!
⁉️خب پیامبر! چه چیز ادریس نبی را با این همه توانایی و قدرت و دانش و جلال و جبروت که فقط برازنده ی خدایان است، به کاخ محقر ما کشانده ؟!
🛡حضار با پوزخند های تمسخرآمیز به ادریس چشم دوخته بودند و منتظر واکنش او به سخنان تحقیر آمیز پادشاه بودند.
❇️ادریس با لبخند به چشمان شاه خیره شد و شروع به سخن گفتن کرد:مرا با تو کاری نیست. آن کس که مرا به این جا فرستاده پیامی برایت دارد. می گویم و به خانه خود بازمی گردم؛
🌀خداوند فرمود:آیا به کشتن بنده ی مومن من راضی نشدی که زمین و خانه ی او را از زن و فرزندانش ستاندی تا شاهد مرگ ایشان نیز باشی؟! به عزتم سوگند! در دنیا سلطنت را از تو سلب خواهم کرد، ملکت را ویران میسازم و عزتت را به ذلت بدل می کنم و گوشت همسر و در باریانت را خوراک سگان خواهم ساخت. پس از آن در دنیای دیگر نزد من خواهی آمد، آنگاه انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بنده ی خود را از تو خواهم ستاند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
@tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_سی_و_شش:
💎 #بازگشت:
2⃣ #قسمت_دوم:
✍پیرزن نان را به ادریس(ع) تعارف کرد. ادریس(ع) از این محبت خوشنود گشت و با خود گفت: گویا به راستی تغییری در این مردم پدید آمده و توبه ی ایشان فقط از سرگرسنگی نیست.
سپس دست دراز کرد تا مقداری از نان را جدا سازد اما صدای نفس های فرزند پیرزن او را متوقف ساخت. جوان با چشمان از حدقه بیرون زده به ادریس(ع) می نگریست و به سختی نفس می کشید.
✨پیرزن شتابان خود را کنار فرزندش جا داد و سرش را در آغوش گرفت و گفت: نترس نوردیده! نخواهد خورد! هم اینک سهمت را از او باز می ستانم. نترس! آرام باش!
🏴اما حال جوان تغییری نکرد.به ناگاه نفس بلندی کشید و با چشمان باز و تن بی جان در بستر افتاد و آرام گرفت.
پیرزن دستش را روی سینه ی فرزند گذاشت و چند بار او را تکان داد.آنگاه رو به ادریس کرد و گفت:
⁉️دیدی؟! نتیجه ی زیاده خواهی و طمع کاریت را دیدی؟!فرزند معصومم از ترس گرسنگی مرد! تو او را کشتی! تو با شکم پرستی و زیاده خواهیت او را کشتی! ای وای بر من که فریب تو را خوردم.
پیرزن فریاد زنان خاک بر سر می ریخت و ادریس(ع) را که با بهت و حیرت به صورت بی جان جوان خیره شده بود،مسئول مرگ فرزندش می دانست.
♻️ادریس نبی(ع) گفت: آرام بگیر مادرجان! اگر من باعث مرگ این جوانم. به اذن خدا او را به تو باز می گردانم.
⁉️پیرزن زجه زنان گفت: چه میگویی؟! مگر تو که هستی؟! هیچ کس نمی تواند به داد من برسد.این تاوان گناهان دیروز من است. پروردگار می خواهد بمانم و مرگ تک تک عزیزانم را به چشم ببینم! بارالها! کی صدایم را می شنوی؟! کی توبه ام را می پذیری و از من می گذری؟!
ادریس(ع) در کنار تن بی جان جوان زانو زد. دستش را روی سینه ی او گذاشت و چشمانش را بست.
@tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_سی_و_شش:
💎 #ظهور:
2⃣ #قسمت_دوم:
✍فرمانده با گام های بلند وارد سرسرای کاخ شد تا خود را به شاه برسند.
👑پادشاه که کف سرسرا بر یک تکه حصیر دراز کشیده بود و یک سگ را در آغوشش می فشرد از صدای گام های شتابان فرمانده از خواب پرید و سرش را بلند کرد تا منشاء صدا را بیابد.
🏛فرمانده: خبر مهمی دارم! یکی از جاسوسان دقایقی پیش به کاخ آمد و گفت ادریس به شهر برگشته!
پادشاه جستی زد و از جای خود برخاست، اما تعادلش را از دست داد و دوباره به زمین افتاد. این بار در حالی که سعی میکرد محتاطانه تر برخیزد با صدای دو رگه گفت: چه میگویی؟! ادریس برگشته؟! مطمئنی؟!
🔱فرمانده:به صداقت جاسوسانم شک ندارم.
پادشاه:ای ادریس نابکار! این بار با دستان خودم گردنت را میزنم. پس منتظر چه هستید؟! بروید او را همین حالا نزد من بیاورید!
🏛فرمانده تعظیم کوتاهی کرد و شتابان از کاخ خارج شد.
🗯ادریس نبی با حرکت دست جمعیت را به سکوت دعوت کرد و پس از آن اینچنین گفت:
❗️ای برادران و خواهران من! روزی که خداوند یکتا خبر توبه ی شما را به من داد، من شما را لایق پایان عذاب نمی دانستم. معتقد بودم باید به جرم قتل و غارت مومنان در گذشته قصاص شوید و تاوان اعمال زشت خود را بپردازید. اما خداوند رحمان چنان کرد که من ناچار به بازگشت در میان شما شوم و درد و رنج شما را به چشم خود ببینم. امروز وقتی از این مادر نیکوکار که فرزندش در بستر مرگ بود تکه نانی طلب کردم تا او را امتحان کنم، دیدم که از حق خود و فرزندش گذشت و نانش را با من شریک شد. خدا را شاکرم که تحولی عظیم در جان شما رخ داده و توبه ی شما نه از سر گرسنگی که از سر پشیمانی از اعمال دیروز است. اینک چگونه در میان شما و شاهد رنجتان باشم؟! بنده ی خدا ادریس از شما راضی شد، خدا نیز از ش..
🔸_ای ادریس!!!
🔶فریاد فرمانده سخنان پیامبر(ع) را قطع کرد.
@tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
💠 #قصه_سی_و_شش:
💎 #بازنده:
2⃣ #قسمت_دوم:
✍پادشاه با سر و صورت خاک آلود جلوی پای حضرت ادریس(ع) زانو زده بود و با حیرت به چشمان پیامبر می نگریست.
💭پس از اندکی سکوت همانطور که به چشمان ادریس(ع) خیره بود لب به سخن گشود:
⚔عزتت را به ذلت تبدیل می سازم. ملکت را ویران و جسد زنت را طعمه سگان می سازم. پس از آن در دنیایی دیگر نزد من خواهی آمد و آنجا انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بندگانم را از تو باز خواهم ستاند! می بینی؟! از آن روز بیست سال می گذرد، اما در این سالها هر روز، بارها و بارها و بارها سخنانت را با خود تکرار کرده ام. گذر ایام چهره ات را اندکی تغییر داده. اما آن باوری که آن روز در چشمانت موج می زد، هیچ تغییری نکرده است!
⁉️ای ادریس! می خواهم رازی را با تو در میان بگذارم! آن روز وقتی از زبان خدایت مرا مخاطب قرار دادی! حسی عجیب سر تا سر وجودم را فراگرفت! تو راست میگفتی! آن سخنان نمی توانست از آن تو باشد! تو زبان می چرخاندی و خدا سخن میگفت! آه ادریس! تو چه میدانی؟! شک نکن آن روز، در آن مجلس، هیچ کس به اندازه ی من به راستگویی تو و خدایت باور نداشت! از همان روز تمام وعده های خدایت را دانه دانه به انتظار نشسته ام و روزی هزاربار دیدار امروزمان را در خیال خود ساخته ام.
ادریس(ع): چرا توبه نکردی؟! چرا به سمت ما نیامدی؟!
🗯پادشاه خندید و سرش را تکان داد. سپس گفت:
👁🗨انسان ها باهم متفاوتند ادریس! من مثل تو نیستم.من ترجیح می دهم یک خدای بد باشم تا یک بنده ی خوب!
🗡 به اطرافت نگاه کن! به این مردم مفلوک ترسو! و اینک به من نگاه کن. من! تنها کسی در این عالم هستم که توانست رو به روی خدای تو شمشیر بکشد ! این من بودم که بیست سال با خدای تو جنگیدم و بیست سال دوام آوردم! و این کار فقط از دست من برمی آمد! پس از این من پادشاه جهنمیانم و این افتخار را به بندگی در بهشت نمی فروشم!
❗️ اینک تو ای ادریس! تو در برابر بازنده ی یک نبرد ایستاده ای. اما نه یک نبرد معمولی! نبرد خدایان!!!! و این منم که بازنده ی نبرد خدایانم!!! کدام انسان نادانی است که بازنده بودن در نبرد خدایان را به پیروزی در نبرد بندگان بفروشد؟! مرا همین افتخار بس است که زین پس، نامم در شمار خدایان شکست خورده خواهد بود، تا بندگانی بی مقدار!
@tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran
💠#قصه_شصت_و_ششم:
💎#تاریخ_جادوگری:
2⃣#قسمت_دوم:
❇️#تمدن_بابل:
✍در قسمت قبل گفتیم که توانمندی های محدودی که کاهنان با توسل به شیاطین بدست می آوردند،موجب شد که مردم ساده لوح بی توجه به اندرز های پیامبران،در برابر کاهنان سر تعظیم فرود آورند و کشور هایی پدید آید که جادوگران بر آنها حکومت میکردند.در کتب تاریخ و تمدن این حاکمان را کاهن_شاه می نامند.
🔮این حاکمانِ جادوگر دست به تاسیس تمدن هایی زدند که بر اساس شیطان پرستی بنا شده بود.در این تمدن های شیطانی خاندان نبوت در وحشتناک ترین شرایط ممکن به سر می بردند و بنی آدم خود را به اعمال و رفتاری آلوده ساخته بود که شان و منزلت بشر تا پست ترین درجات ممکن نزول پیدا کرده و از آدم و آدمیت جز نامی باقی نمانده بود.اینک به بررسی مهمترین تمدن های عصر باستان که بر اساس جنگیری و جادوگری بنا شدند می پردازیم تا ببینیم پس از نوح(ع) چه بر سر انسان آمد:
🔅بابل:
🌀تمدن بابل یکی از مهمترین تمدن های عصر باستان است.که در 1800سال پیش از میلاد در بین النهرین به وجود آمد.بزرگترین پادشاه بابل کاهنی بود به نام حمورابی.حمورابی قانون مشهوری دارد که آن را بر روی ستونی سیاه حکاکی کرده.بندهای زیادی از این قانون از شریعت نوح(ع) کپی برداری شده است چرا که همچنان خاطره آن پانصد سال حکومت پس از طوفانِ حضرت نوح، در فرهنگ اقوام آن دوران باقی مانده بود،هرچند ریشه های آن فراموش گشته بود.بند های بسیاری نیز حاوی فرامین شیطانی و باطل است.بر بالای ستون نقش مردوخ خدای بابلیان حکاکی شده که بر تخت نشسته و حمورابی در حال تعظیم،قانون را از او دریافت می کند.حمورابی خود در ابتدای قانونش ادعا می کند در دیداری که با مردوخ خدای خود داشته،شخصا قانون را از او دریافت کرده است.حال مسئله این است که اگر حمورابی راست میگوید،این چگونه خدایی است که می توان با او دیدار کرد و شخصا قانون را از او دریافت کرد؟!
#شایان_کریمی
@tarikhgard_iran