eitaa logo
💫تشرف‌محضر‌امام‌عصر‌عج
482 دنبال‌کننده
513 عکس
627 ویدیو
18 فایل
کپی باصلوات برای ظهور آقا مجاز.به شرط کپی آزاد بودنتون @tashaarrofat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امام زمانم چه کنم؟ 🌟ویژه آغاز توصیه‌های جدید رهبرانقلاب درباره استفاده از ماه شعبان 📌سوالی که رهبرانقلاب از امام خمینی(ره) درباره اینکه «شما کدام دعا را بیشتر دلبسته‌ی آن هستید؟» پرسیدند.. @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسم شبهای جمعه 💠علامه مجلسی فرمودند: ▫️شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم، بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها، اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ ✨بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم ، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم ، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت هفته قبل فارغ نشده ایم...‌ 📚قصص العلماء، 802
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علامه شیخ جعفر شوشتری (رحمت الله علیه) می فرمودند : تنها ماهی که شهادت ندارد "شعبان المعظم" است و تنها ماهی که میلاد ندارد "محرم الاحزان" است ؛ این یعنی سیدنا و مولانا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) محور "شادی" و "غم" است.
🌱: آیت‌الله مبشرکاشانی: روزی مشکلی برای مرحوم معزّی پیش آمد وخدمت آقای کشمیری رسیدیم، پرسید برای رفع مشکلم چه کنم فرمود: روزی دو مرتبه بخوان بعد از نماز صبح و اول شب بعد از نماز و فرمود به مدت ده روز بخوان نتیجه می‌گیری پس از یک هفته به اتفاق حاج آقای معزّی خدمت آقای کشمیری رسیدیم آقای معزی گفت: الحمدلله هنوز ده روز نشده حاجتم روا شد.. مرحوم آیت الله کشمیری فرمود: این دعا آثار و برکات زیادی دارد و ادامه آن علاوه بر تقرب حضرت حق ، برکات دنیوی از جمله برآورده شدن حاجات دارد و مرحوم قاضی سفارش بسیار به خواندن آن می‌کرد.✨ 📚:مفاتیح الجنان ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 مجموعه محتوایی نیمه شعبان 🔹شامل محتواهای چندرسانه ای و مکتوب 🔺 جهت استفاده بر روی لینک زیر کلیک نمایید https://zil.ink/videomahdavi
سی صوت قسمت اول https://eitaa.com/emamamm/12050 قسمت دوم https://eitaa.com/emamamm/12051 قسمت سوم https://eitaa.com/emamamm/12142 قسمت چهارم https://eitaa.com/emamamm/12735 قسمت پنجم https://eitaa.com/emamamm/12736 قسمت ششم https://eitaa.com/emamamm/12554 قسمت هفتم https://eitaa.com/emamamm/12794 قسمت هشتم https://eitaa.com/emamamm/12795 قسمت نهم https://eitaa.com/emamamm/12680 قسمت دهم https://eitaa.com/emamamm/12710 قسمت یازدهم https://eitaa.com/emamamm/12879 قسمت دوازدهم https://eitaa.com/emamamm/12880 قسمت سیزدهم https://eitaa.com/emamamm/12956 قسمت چهاردهم https://eitaa.com/emamamm/12957 قسمت پانزدهم https://eitaa.com/emamamm/12958 قسمت شانزدهم https://eitaa.com/emamamm/12959 قسمت هفدهم https://eitaa.com/emamamm/13035 قسمت هجدهم https://eitaa.com/emamamm/13036 قسمت نوزدهم https://eitaa.com/emamamm/13466 قسمت بیستم https://eitaa.com/emamamm/13467 قسمت بیست و یکم https://eitaa.com/emamamm/13779 قسمت بیست و دوم https://eitaa.com/emamamm/13798 قسمت بیست و سوم https://eitaa.com/emamamm/13904 قسمت بیست و چهارم https://eitaa.com/emamamm/13907 قسمت بیست و پنجم https://eitaa.com/emamamm/13959 قسمت بیست و ششم https://eitaa.com/emamamm/14266 قسمت بیست و هفتم https://eitaa.com/emamamm/14465 قسمت بیست و هشتم https://eitaa.com/emamamm/14682 قسمت بیست و نه https://eitaa.com/emamamm/14711 قسمت سی https://eitaa.com/emamamm/14906
80 وظیفه منتظران.pdf
70.4K
برای امام زمانم چه کنم؟ هشتاد وظیفه منتظران جهت چاپ و انتشار جهت ترویج مهدویت لطفا در جهت نشر کوتاهی نفرمایید 🆔 @emamamm
متن 🌹قسمت اول https://eitaa.com/emamamm/15772 🌹قسمت دوم https://eitaa.com/emamamm/15777 🌹قسمت سوم https://eitaa.com/emamamm/15780 🌹 قسمت چهارم https://eitaa.com/emamamm/15790 🌹 قسمت پنجم https://eitaa.com/emamamm/15851 🌹قسمت شش https://eitaa.com/emamamm/13208 🌹 قسمت هفت https://eitaa.com/emamamm/13218 🌹قسمت هشت https://eitaa.com/emamamm/13248 🌹قسمت نه https://eitaa.com/emamamm/13252 🌹قسمت ده https://eitaa.com/emamamm/13393 🌹قسمت یازده https://eitaa.com/emamamm/13486 🌹قسمت دوازده https://eitaa.com/emamamm/13518 🌹قسمت سیزده https://eitaa.com/emamamm/13544 🌹قسمت چهارده https://eitaa.com/emamamm/13550 🌹قسمت پانزده https://eitaa.com/emamamm/13647 🌹قسمت شانزده https://eitaa.com/emamamm/13666 🌹قسمت هفده https://eitaa.com/emamamm/13692 🌹قسمت هجده https://eitaa.com/emamamm/13762 🌹قسمت نوزده https://eitaa.com/emamamm/13765 🌹 قسمت بیست https://eitaa.com/emamamm/13776 🌹قسمت بیست و یکم https://eitaa.com/emamamm/13780 🌹قسمت بیست و دوم https://eitaa.com/emamamm/13799 🌹 قسمت بیست و سوم https://eitaa.com/emamamm/13905 🌹 قسمت بیست و چهارم https://eitaa.com/emamamm/13908 🌹قسمت بیست و پنجم https://eitaa.com/emamamm/13960 🌹 قسمت بیست و ششم https://eitaa.com/emamamm/14267 🌹قسمت بیست و هفتم https://eitaa.com/emamamm/14466 🌹قسمت بیست و هشتم https://eitaa.com/emamamm/14683 🌹قسمت بیست و نهم https://eitaa.com/emamamm/14712 🌹قسمت سی ام https://eitaa.com/emamamm/14907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💠 🔻شیخ عارف کامل ما حضرت حجه الله الحق، آیه الله پهلوانی – قدس الله نفسه الزکیه – به تلامذه سلوکی خود سفارش می کردند که : 🔸«مراقب باشید تا شیطان، سرمایه ها و اندوخته های معنوی شما را از دستتان نگیرد؛ گاهی سه ماه رجب و شعبان و رمضان را زحمت کشیده اید و اندوخته هایی به دست آورده اید، برای آنکه از دستتان بگیرد و از نتایج آن محرومتان کند، همسرتان را تحریک می کند، تا اوقات تلخی کرده و بهانه جویی کند و شما در برابر رفتار نابجای او که دور از انتظارتان بوده، یک سخن ناشایسته ای بگویید و سرمایه های معنوی و اخروی را از دستتان بگیرد». 📖منبع : سلوک_با_همسر ، ص ۸۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع) قسمت اول نزدیک اذان ظهر بود مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم، از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود،چندسالی بود که توفیق، امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که به واسطه قرار گرفتنش در راسته بازار، پاتوق کسبه اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد میداد. هنوز چند قدمی به مسجد مانده که صدای جمعیت اندکی مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ،تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت یکی از منسوبان همین آدم های ساده و فقیر است که این چنین غریبانه تشییع میشود. در همین بین ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مومن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که به شدت می گریست و مویه میکرد جنازه را مشایعت مینمود. مشاهده میرزا حبیب، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مومن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع میشود؟ چرا از بزرگان و تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب، کسبی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟؟ ... همین اینها سوالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و به شدت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم. پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟؟ کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار به سوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار جنازه را بطرف غسالخانه مشایعت نمودم از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتا زیادی بود و من به اتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و به شدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم... به غسالخانه که رسیدیم، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت تحت تاثیر سخنان یک تاجر پریشان حال، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم . خودش بود، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: «میرزا ! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟؟...» ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت دوم میرزا حبیب آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه! قصه ای که تاکنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم:« بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آه بلندی کشید و ادامه داد; «همینطور که میدانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا راهی حجاز شویم. همه چیز به خوبی میگذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمیخواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیرمشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی آنکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستاصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته ام بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه میدیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است، احساس غم و خسارتی جانکاه می کردم.هیچ دوست واشنایی نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم. شبی تنها از نجف به سمت کوفه راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. احساس درماندگی و استیصال میکردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الامر(عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. باحضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان(عج) حضرت صاحب الامر(عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.. ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت سوم در آن حال، ایشان در برابرم ایستاده ، فرمودند;« چرا اینطور افسرده حالی؟!» عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند:«اگرسببی غیر از این دارد بگو» چون دیرم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تاثر خود را عرضه داشتم در این هنگام دیدم حضرت فردی بنام«هالو» را صدا زدند. بلافاصله فرد نمدپوش در هیات و لباس کشیکچی ها و باربری های بازار اصفهان در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است.کشیکچی بازار که سالها پیش در اطراف حجره ام رفت وآمد دارد و اورا کاملا میشناسم. حضرت روبه او نموده و فرمودند:«اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان.» آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیر از انچه میدیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالیکه بسته ای دردست داشت آنرابه من داد وگفت:«درست ببین، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای». من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است . آن شخص که مطمعن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرات سوال کردن نداشتم، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت به سمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضرشدم. هالوجلومیرفت ومن دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگامی خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند.. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط درجواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیکتر آمده ام. مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم.. ادامه دارد.. منبع:ایت الله نهاوندی.عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت_چهارم مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرت، اورا جستجو میکردم. پس از پایان مناسک حج در وعده گاه خویش حاضرشدم و درساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که به سویم آمد و پس از سلام و مصاحفه، به همان کیفیت قبل ودر مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت، از شدت هیبت و عظمت او جرات سوال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت:« از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید برایم انجام دهی» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه اسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ناگاه هالو، همان شخص با کرامت و والا مقام را دیدم و با همات لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم از جای برخیزم و اورا تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شدو از من خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده نگه دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن نزد من آمد و آهسته گفت:« آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دوساعت مانده به ظهربیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم» آنگاه ادرس منزلش را داد و تاکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم نه دیرتر و نه زودتر. تا پنج شنبه موعود برسد. چن روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت ومن دیگر او را در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده اخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری میکردم تا دیدارمان تازه شود و من از احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخرع آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همان دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان گفتگو کنم. به ادرسی که گفته بود رفتم اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی که وعده کرده بودیم منزلش را یافتم. میرزا حبیب در حالی که به شدت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد: ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت_پنجم(آخر) وقتی خودرا پشت درب خانه هالو یافتم آماده درزدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه بازشدوسیدبزرگواری غرق نوربا عمامه ای سبزبرسروشال مشکی به کمرازخانه هالوخارج شدوهالو نیزشتابان به دنبال او ازخانه بیرون آمددرحالی که به شدت ادب میکردوتواضع فوق العاده ای نثارآن جناب مینموددرآن حال صدای هالورامی شنیدم که میگفت: «سیدی ومولای خوش آمدیدلطف فرمودیدبه خانه این حقیر تشریف فرما شدید》 هالوتاانتهای کوچه آن سیدبزرگواررابدرقه کردوبازگشت مقابلم که رسیدآثارشعف وشور زایدوالوصفی را درسیمایش مشاهده کردم سلام کردم و با حالتی آمیخته از بُهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو او که بود؟!» چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو. مولا و صاحب خود را نشناختی؟! او سرور و مولایم حضرت حجه بن الحسن بود که در واپسین روز عمرم لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود». آنگاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: «از شما میخواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دوساعت مانده به ظهر حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری درب این خانه باز خواهدبود و وقتی به آن وارد میشوی من از دنیا رفته ام کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار» باشنیدن این سخنان تاثری عمیق ب جانم نشست مات و مبهوت از آنجه دیده ام و شنیده ام با جناب هالو وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمال و کشیکچی هالو را خبرکردم و باهم به سمت منزل هالو به راه افتادیم بی انکه طبق خواسته جناب هالو کسی دیگری را باخبر سازم در ساعت مقرر به منزلش رسیدیم درحالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز گفته بود روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه اورا غریبانه برداشتیم. و اکنون طبق وصیت او سوی قبرستان تخت پولادش میبریم. صحبتهای میرزاحبیب که به اینجا رسید با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عددانگشتان دست فراتر نمیرفت متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است حالت عجیبی داشتم بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بیخبر بوده ام در وجود خویش احساس شرمساری میکردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان تورا که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان حضرت ولی عصر(عج) را یافته را غرق بوسه خویش کردم.مزار مرحوم حسین کشیکچی (مشهور به هالو) در تکیه صاحب روضات تخت پولاد در اصفهان است. منبع:ایت الله نهاوندی، عبقری الحسان @tashaarrofat