eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
مدتها بود بہ خوابم نیامدہ بود😔 دیشب قسمش دادم بہ 🙏 همون دیشب حسین بہ خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن گفتم: ڪجایے ✅ در محضر یہ ڪم ساڪت شد ✅ گفت: جز هیچے بہ دردم نخورد. پرسیدم: ؟ ✅ براے نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے خدا باشہ گفتم: رفتن هات؟ ✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود. دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه: 🔸شهادت من رو برد بالا 🔸اگہ شهید نمیشدم، دست خالے بودم 🔸خیلے ڪار دارم، اگہ میمردم بدبخت میشدم 🔸 نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد: 🔸 جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود آخرش هم گفت: 🔶خیلے زود دیر میشہ بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن. خندید هیچے نگفت رفت ⚛ راوی: همسر شهید مدافع حرم شبتون شهدایی http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 #خاطره محمدرضا خیلی هیئتی بود و حضورش در مراسم ها و مجالس اهل بیت علیهم السلام ترک نمی شد. همین هم باعث شده بود تا زمینه های اعتقادی و معنوی اش عمیق تر و شوق شهادت در او ریشه دار شود. مدرسه که بود اغلب شبها در هیئت دانش آموزیشان می ماند و به کارهای اجرایی علاقه مند بود. شب های محرم در یک شب، به چند هیئت و مسجد می رفت و استفاده می کرد. گاهی هم برای آخرین مجلسی که قصد رفتن داشت، می گشت تا جایی پیدا کند که شام می دهند!! با اینکه می توانست به خانه رود ولی روی این قضیه اصرار داشت؛ می گفت: "غذای #هیئت یه چیز دیگه ست" 🔺به روایت تعدادی از بستگان شهید #شهدا_هیئتی_بودند #مقید_به_حفظ_ارزشها_در_هیئت #مجالس_اهل_بیت_را_زنده_نگه_میداشتند #هم_شور_هم_شعور #شهید_مدافع_حرم #شهیدمحمدرضادهقان‌امیری #ابـــووصــال ✨ 🏴 @taShadat 🏴
شهید 🏴 سید میلاد مصطفوی 🕊 🌸او بسیار اهل بود، کمربند مشکی جودو داشت، و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود.💪 🌸اهل بود و به خیلی اهمیت می‌داد. 🌸همیشه مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد 🌸هیچ وقت در هیچ شرایطی برنامه را ترک نمی‌کرد. ☝️ 🌸سید میلاد شخصیت داشت مشکلات همه رو حل میکرد، و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. و تا مشکلش را بر طرف نمیکرد دست بردار نبود.😊 💠 : فضیلت پاداش بر طرف كردن , از هزار حجّی که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد کردن یک بنده در راه خدا و صرف بار هزار اسب در راه خدا با زین و لجامش, است. 🌺 ...😭😭 ۹۴ 🏴 @taShadat 🏴
🌷 شهید حجت الله رحیمی: همه ی گلوله های جنگ نرم #خمپاره_شصته، نه سوت داره نه صدا . وقتی می فهمیم اومده که می بینیم : فلانی دیگه #هیئت نمیاد، فلانی دیگه #چادر سرش نمی کنه. 🌷 @taShadat 🌷
مدتها بود بہ خوابم نیامدہ بود😔 دیشب قسمش دادم بہ 🙏 همون دیشب حسین بہ خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن گفتم: ڪجایے ✅ در محضر یہ ڪم ساڪت شد ✅ گفت: جز هیچے بہ دردم نخورد. پرسیدم: ؟ ✅ براے نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے خدا باشہ گفتم: رفتن هات؟ ✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود. دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه: 🔸شهادت من رو برد بالا 🔸اگہ شهید نمیشدم، دست خالے بودم 🔸خیلے ڪار دارم، اگہ میمردم بدبخت میشدم 🔸 نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد: 🔸 جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود آخرش هم گفت: 🔶خیلے زود دیر میشہ بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن. خندید هیچے نگفت رفت ⚛ راوی: همسر شهید مدافع حرم روزتان شهدایی 🌷 @taShadat 🌷
سید میلاد مصطفوی 🕊 🌸 بسیار اهل بود، کمربند مشکی جودو داشت، و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود.💪 🌸اهل بود و به خیلی اهمیت می‌داد. 🌸همیشه مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد 🌸هیچ وقت در هیچ شرایطی برنامه را ترک نمی‌کرد. ☝️ 🌸سید میلاد شخصیت داشت مشکلات همه رو حل میکرد، و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. و تا مشکلش را بر طرف نمیکرد دست بردار نبود.😊 💠 : فضیلت پاداش بر طرف كردن , از هزار حجّی که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد کردن یک بنده در راه خدا و صرف بار هزار اسب در راه خدا با زین و لجامش, است. 🌺 🌷🌷🕊🕊 💠مهندس شهید سید محمد (میلاد)مصطفوی تولد: ۱۳۶۵/۲/۱۵ شهادت: ۱۳۹۴/۷/۲۵ 🕊🌹🕊🌹🕊 🌷 @taShadat 🌷
مادر بزرگوار شهید✨ از پنج شش سالگی شروع به آیات قرآن کرد، چون به استعداد او پی بردم، نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشتم.🌺 همه ی دل خوشی اش رفتن به بود.💚 در ها تا دیروقت، فعالیت می کرد. در تعزیه ها شرکت می نمود و اشقیاخوان بود، و به سبب درشتی هیکلش نقش (شمر) را به او می دادند.🍁 4⃣ 🌷 @tashadat 🌷
محمد حسن خلیلی 🍃⚘🍃 چون روز میلاد امام حسن عسگری بدنیا آمد اسمش را محمد حسن گذاشتند.ولی رسول صدایش می کردند. 20آذر 65 در  خانواده ی مذهبی درتهران متولد شد ،توبحبوحه ی جنگ. پدرومادرش، ایشان و برادرش را جوری بزرگ کردندکه کلا اهل مسجدومنبر وهیئت بودند. 🍃⚘🍃 یه برادر بزرگتراز خود دارد،م برعکس برادرش خیلی اهل شیطنت نبود وسرش به کار خودش گرم بود،کلا بچه آرومی بود 🍃⚘🍃 بود که رفت تو بسیج ثبت نام کند،اوایل چون سنش کم بود قبول نمیکردند،اما ایشان آنقدر اصرار وپافشاری کرد تا قبولش کردند. 🍃⚘🍃 بود ویه جابند نمیشد، عاشق بود و را بصورت جدی ادامه میداد. دنبال عربی و و هم بود و به عربی هم تسلط داشت. 🍃⚘🍃 روی نماز وقت خیلی حساس بود. جمعه پاتوقش بهشت زهرا⚘و شاه عبدالعظیم⚘ بود،هیئت های زیادی هم میرفت، اما ریحانة النبی چیز دیگر برایش بود. 🍃⚘🍃 وتقریبا از سال 85پای ثابت آنجا بود تومسجد گیاهی. تو دانشگاه رشته ی مدیریت رو انتخاب کرد وخواند. 2⃣ 🌷 @tashadat 🌷 🍃⚘🍃
خیلی هیئتی بود... توجه ویژه ای به برپایی مجالس اهل بیت علیهم السلام⚘داشت. حتی در ایام محرم چند روز قبل از که سوریه بود ، با دوستش تماس می گیره و از دلتنگی اش نسبت به میگه که تو این ایام هیچ جا نمیشه... 🍃⚘🍃 آقای صابر خراسانی هم تعریف می کردند: بعضی اوقات که وارد هیئت می شدم می دیدم رسول جلوی در ایستاده می گفتم چرا اینجا؟! می گفت هیئتمونه باید جلوی در وایسم!.. 🍃⚘🍃 سال 88تو جریان فتنه کلا چند روز وسط،معرکه بود. 🍃⚘🍃 از زبان دوست و همرزم داداش رسول 👇 خلیلی واقعا شیری داشت. اینکه یک جوان کم سن و سال که برای اولین بار در مناطق جنگی حضور می یافت و قرص و محکم با حوادث خونین بار و وحشتناک جنگ در سوریه برخورد می کرد، جای مباهات است. به نظر من جنگ از نادر جنگهای کثیفی است که تاکنون، جهان شاهد آن بود. حال، جوانی چون خلیلی که بار این جنگ وحشیانه را تجربه می کرد و در آن خوش بدرخشد، ارزش بالایی دارد. 🍃⚘🍃 شاهد حرف من این است که یکی از عملیاتها مجبور شدیم برای تخلیه ی یکی از مجروحین خودی که از قضا ی عملیات هم بود وارد عمل شویم. 3⃣ 🌷 @tashadat 🌷 🍃⚘🍃
نقل از مادر : که بود ، خبرنگاری بود که قصد مصاحبه با رسول رو داشت... 🍃⚘🍃 نه تنها مصاحبه نکرد! موقع عکس گرفتن هم کلاهشو کشید جلو صورتش و گفت: اینجوری عکس بگیر 🍃⚘🍃 نتوانست طاقت بیارد،انگار حسین⚘ همین الان داشت هل من ناصرا ینصرنی 🍃میگفت. دوره های سخت نظامی رو گذرانده بودو چی قابلی بود.میتوانست آنجا باشد. 🍃⚘🍃 وصیت نامه را نوشت وبه پدرش داد واز زیر قرآن رد شد وراهی شد ...تو وتو ها اسم جهادی را انتخاب کرد. 🍃⚘🍃 ماه محرم آن سال را در سوریه بدجور دلتنگ عزاداری های ریحانة النبی⚘ بود. 5⃣ 🌷 @tashadat 🌷 🍃⚘🍃
های اولیه نوجوانی که مصادف با سال های اول جنگ (۶۰ و ۶۱) بود بسیار مصمم بود که در فعالیتهای بسیج مشارکت کند و بخشی از زمان استراحت شب را صرف و محله می کرد.🍃⚘🍃 از بچگی در ۱۴ معصوم(ص)⚘ محل مداحی می‌کرد و محرم که می‌شدفقط در مسجد و هیئت بود. آخر هفته‌ها هم به بهشت زهرا(س) می‌رفت و سر مزار شهیدش عاشورا می‌خواند.🍃⚘🍃 3⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
به سید می‌گفتن: اینا ڪی هستند مياري ؛ بهشون مسئوليت میدی؟! می‌گُفت: ڪسی ڪه تو راه نیست، اگه بیاد توی مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه و شما بهش ندی، میـره و دیگه هم برنمی‌گرده اما وقتی تحویلش بگیری؛ همین راه میشه!...🦋 📕 کتاب علمدار. اثر گروه شهید هادی ‌ ❣❣❣❣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
علیه السلام پشت ترک موتورش بودم رسیدیم به یک چهار راه پشت چراغ قرمز ایستاد . بهش گفتم: امید چرا نمیری..؟! ماشین که اطرافت نیست؟ بهم گفت: رد کردن چراغ قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش.☝️ من شب تو اشک چشمم کم میشه..💔 ❣❣❣❣❣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #شصت_وسه _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو #سرمیبر
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم... مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد.. و تنها خودم میدانستم بسمه🔥 با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه چندساله ام از ،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.... میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم.. تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است... نمیخواست از خانه خارج شوم.. و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود.. که مقابل در اتاق رژه میرفت کسی نزدیکم شود... صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،.. در تمام این مدت از حضورش بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود.. که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، گریه میکردم... از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت _مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه! میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود... از این اتاق و با این زن نامحرم میکشید.. که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست _مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون! و دل من پیش 🔥جسد سعد🔥 جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم _باهاش چیکار کردن؟ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه ،... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
🕊🌺 یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که هستند در یک جلسه خودمانی که است به نیت شهادت گرفته‌ایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آن‌ها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینی‌ها نتیجه گرفتند. : 🕊🌺 به که پیش با رفقایش کردند برمی‌گردد؛ یک ، برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب می‌کرد. دعای هایش این بود که رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد. ۹۴ ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂