#رفاقت به سبک شهدا
#
🌹به سلامتی فرمانده🕵🌹
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد ، 🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم ! 😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان !!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !!😟
پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
@taShadat
#فرمانده عشاق، دل آگاه حسین است
بیراهه مرو! سادهترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین اس.
شیوه #همسرداری شهدا
💞زمان جنگ وقتی #فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه🏡 نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر👥 بودند، یكیشون گفت: منزل جناب #سرهنگ_شیرازی همین جاست؟،
💞دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده😢 گفت: جناب سرهنگ براتون #پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد💌 اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم
💞هنوز فكر می كردم #خبر_شهادتش را برایم آوردند، آن را باز كردم، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق💍 در آن نامه نوشته بود: 'برای #تشكر از زحمت های تو، همیشه دعات می كنم'،😍 از #خوشحالی اشك توی چشمام جمع شد.
#شهید_علی_صیادشیرازی
🌹🍃🌹🍃
🏴 @taShadat 🏴
مداح بود.🎤
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا💔
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»🕊
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_مدافع_حرم محمدحسین محمدخانی🌺
#درخواستے_کاربر
▪️ @taShadat ▪️
لب به سکـــــوت بسته ام
از نگاه بی ریای چشمانتان |😌👌|
از دستان پاکتان که بر سینه نهادید
و از شباهت راهتان که با #اخلاص پیمودید.👌
دلم فریاد میکشد که اینجا
سخن از عاشــــــقی❤️ است
با فاصله ای
به اندازه سه نـســــل.... 😞✋
#شهدا گاهی نیم نگاهی
#فرمانده_بی_ادعا
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#فرمانده بسیجی
🌷 @taShadat 🌷
#فرمانده با عصبانيت فرياد زد:اين بچه رو كی آورده اينجا؟!
مرد ميانسالی برای وساطت آمد: بَرش نگردونيد اين بچه حالا كه اومده، من خودم ازش مراقبت می كنم...
گفتم: نميشه پدر جان! اگه اين بچه #شهيد بشه، فردا پدر و مادرش مشكل درست می كنند،
مردم بدبين می شن...
گفت: پدر اين بچه منم خواهش ميكنم بذاريد بمونه سيزده سالشه اما به اندازه يه مرد پنجاه ساله قدرت داره....
#شهدا_شرمنده_ایم
🌷 @taShadat 🌷
با خنده گفتمش :
بہ سلامت ، سفر بخیر
وقتی ڪہ رفت ، از تو چہ پنهان
دلم گرفت . . .
🌷تاریخ ولادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱
🌷محل ولادت : کرمان
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۱۱/۵
🌷محل شهادت : صالحیه_سوریه
#فرمانده بسیجی گردان ضدزره
#پاسـدار_مدافع_حـرم_شهـید_غلامرضا_لنگریزاده
#سالـروز_شهـادت
#خاطرات_شهید
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
پ.ن:
#معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ #سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری 🌷
#یاد_شهدا_صلوات
🌷 @taShadat 🌷
⚘﷽⚘
#خاطرات_شهید
همیشه پارچه سیاه کوچکی
بالای جیب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقیقا روی قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام علیک یا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سیاه کم رنگ میشد
از تبلیغات، پارچه نو میگرفت و به لباسش می دوخت....
کل محرم را در اوج گرمای جنوب با پیراهن مشکی میگذراند.
در گردان تخریب هم همیشه توی عزاداری و خواندن دعا پیشقدم بود.
حاج محسن بین عزاداریها بارها و بارها دم "یا زهرا(س)" میداد و همیشه عزاداریها رو با ذکر حضرت زهرا(سلام الله علیها) به پایان می برد.
پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ #سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ #نفسیم ... #گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب #شهید_محسن_دین_شعاری 🌷 #یاد_شهدا_صلوات
#خاکیان_خدایی
🌷 @tashadat 🌷
🔰شهیدی که سنگ مزارش همیشه معطر است
🔸او #فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز👤 معمولی کار میکرد.
🔹 #خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود🚽 برایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.
🔸او همیشه مشغول #نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند💥 و او #شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و #شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید❗️ وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید🕊 روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
🔸هنگامی که پیکر آن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب میشود🍃
#شهید_احمد_پلارک🌹
🌷 @taShadat 🌷
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح😁
#خاطرات
#طنز_جبهه
🌷 @taShadat 🌷
#خاطرات
#محمدحسن خیلی هیئتی بود...
توجه ویژه ای به برپایی مجالس اهل بیت علیهم السلام⚘داشت.
حتی در ایام محرم چند روز قبل از #شهادتش که سوریه بود ، با دوستش تماس می گیره و از دلتنگی اش نسبت به #هیئت میگه که تو این ایام هیچ جا #هیئت نمیشه...
🍃⚘🍃
آقای صابر خراسانی هم تعریف می کردند: بعضی اوقات که وارد هیئت می شدم می دیدم #آقا رسول جلوی در ایستاده می گفتم چرا اینجا؟!
می گفت هیئتمونه باید جلوی در وایسم!..
🍃⚘🍃
سال 88تو جریان فتنه کلا چند روز وسط،معرکه بود.
🍃⚘🍃
از زبان دوست و همرزم داداش رسول 👇
#محمدحسن خلیلی واقعا #دل شیری داشت. اینکه یک جوان کم سن و سال که برای اولین بار در مناطق جنگی حضور می یافت و قرص و محکم با حوادث خونین بار و وحشتناک جنگ در سوریه برخورد می کرد، جای مباهات است. به نظر من جنگ #سوریه از نادر جنگهای کثیفی است که تاکنون، جهان شاهد آن بود. حال، جوانی چون #محمدحسن خلیلی که #اولین بار این جنگ وحشیانه را تجربه می کرد و در آن خوش بدرخشد، ارزش بالایی دارد.
🍃⚘🍃
شاهد حرف من این است که یکی از عملیاتها مجبور شدیم برای تخلیه ی یکی از مجروحین خودی که از قضا #فرمانده ی عملیات هم بود وارد عمل شویم.
3⃣
🌷 @tashadat 🌷
🍃⚘🍃
تو#جبهه واحد #اطلاعات رزمی راه اندازی کرد که حدود سه ماه از شروع جنگ در تمامی محورهای جنوب مستقر شد.
🍃⚘🍃
#استعداد بالایی در #تحلیل اطلاعات دشمن و #پیش بینی حرکات ارتش عراق در آینده داشت.
🍃⚘🍃
سال59 به عنوان یکی از #معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد.
#فرمانده محور دارخوین و جاده ماهشهر در #عملیات ثامن الائمه رو به عهده داشت.
🍃⚘🍃
#فرمانده قرارگاه نصر در زمان #عملیات فتح المبین،بیت المقدس و رمضان بود.
🍃⚘🍃
تو مرحله #اماده سازی عملیات مصدوم شد و بیمارستان بستری شدمعلوم نبود زنده بماند یا نه به سختی حرف میزد و به برادرش میگفت #پل سابله کارش به کجا کشید.
🍃⚘🍃
علاقه زیادی به #کادرسازی و #تربیت نیرو برای #فرماندهی داشت.#مهدی زین الدین از #معروف ترین افرادی هست که ایشان پرورشش داد...که #فرمانده لشکر #17علی بن ابی طالب بود.
🍃⚘🍃
4⃣
🌷 @tashadat 🌷
#فرمانده شهید جستجوگر نور
#علیرضا گل محمدی🍃⚘🍃
در شهرستان میانه از استان آذربایجان شرقی در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
ایشان #برادر#شهید هم هست برادرش از #شهدای دفاع مقدس هستند.
🍃⚘🍃
از دوران خدمت سربازی وارد فعالیت #جستجوی #مفقودین شده بود، و در طول قریب به سه دهه گذشته بارها و بارها تا مرز #شهادت رفت.
🍃⚘🍃
و هر بار با #مدالی پر افتخار از #جانبازی به میدان #عملیات جستجوی #شهیدان برگشت ،#مدارج خدمت را از #سربازی تا #سرداری و #فرماندهی #قرارگاه ها و #گروههای مختلف تفحص #شهدا طی کرد.
🍃⚘🍃
#مناطق #طلائیه، #شلمچه، #فاو، #مجنون، #زبیدات، چنگوله، #مهران، #زرباطیه، #میمک،#سومار، #مندلی، #نفت شهر،#قصر شیرین،#سرپل ذهاب و #تمامی ارتفاعات #کردستان ایران و #عراق همگی یادآور تلاشها و مجاهدت های مخلصانه #شهید است.
🍃⚘🍃
7⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
همیشه میگفت :
دوست دارم زمانی برسه که پیشت
باشم و نبودم رو جبران کنم.
به شوخی میگفت : انقدر نازِتو
بکشم که دیگه احساس غربت نکنی !
پرسیدم :
علی تو خوشبختی؟
گفت : راستشو بگم؟ ناراحت نمیشی؟
گفت : درمقایسه با مردهای دیگه ،آره
خیلی خوشبختم خیلی !
اما اگه منظورت اون خوشبختیِ
ایده آلِ .. اون خوشبختی فقط
با شـهادت بدست میآد . .
دعا کن به اون خوشبختی برسم .
#ڪلام_شهید🔰
رفتن به جبهه ها ...
و دفاع از ڪيان اسلام و قرآن ،
برای مردان خدا تڪليـــف
و امتحان بزرگی محسوب میشود
زيرا جبهه آزمايشگاه مردان خداست
برای اين آزمايش ، بايستی
از تمام وابستگی مادی و غير خدا
گسست و عاشقانه بسوی خدا شتافت.
#شهید_علی_آقا_تجلایی
#فرمانده #عملیات_بدر
#دفاع_مقدس
#طنز_جبهه 😂
به سلامتی فرمانده..
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد،🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂
#شهیدانه
#در_راه_فتح_قله_ایم
#هفته_دفاع_مقدس۱۴۰۳
@tashahadat313