eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
در حالے ڪه جلوے آینہ مشغول بستن آخرین دڪمہ ے لباس یقہ دیپلماتم بودم صداے یڪ پیغام از تلفن همراهم توجهم را بہ خودش جلب ڪرد . طبق معمول احمد رفیقم بود ڪه تو بدترین موقع پیام داده بود . گوشے را برداشتم و پیامش رو باز ڪردم ؛ تصویر یہ پسر جوون بود ... خوشتیپ و خوش قیافہ ! شروع ڪردم بہ تایپ ڪردن : این دیگہ ڪیہ ؟؟؟ حتما باز یہ بازیگر نوظهور حاشیہ ساز ؛ اینا چیہ میفرستے برا اینو اون ، الڪے گندشون میڪنید ?! پیغام را ارسال ڪردم و باز مشغول مرتب ڪردن لباسم شدم ، هنوز چند ثانیہ نگذشتہ بود ڪه دوباره صدای گوشیم دراومد ! احمد بود . نہ عزیز ... نہ بازیگر نہ مدلِ فراری نہ سلبریتے نہ ضد دین و انقلاب . شهید بابڪ نوریِ ... چند روز پیش تو ابوڪمال سوریہ شهید شده ... و بلافاصلہ پشت بندش چندتا عڪس دیگہ فرستاد . باورش برام خیلے سخت بود ڪه این تصویر یه شهید باشہ ...! حال و هوام بہ طور عجیبـے عوض شد ؛ حساب و ڪتابام بہ هم ریختہ بود . احساس ڪردم هوا یہ ڪم گرم شده ، یقہ ے بالاے لباسم رو باز ڪردم . همونطورے ڪه مات تصویر خودم توی آینہ شده بودم مصرعے از خیام ذهنمو پر ڪرد : 🔻... آیا تو چنان ڪه مےنمایـے هستے ؟؟
دَرْ مَکْتَبِ تُو هَمِیشِه شَاگِردِیمْ مَا دُورْ اَزْ رُخِ تُو هَمِیشِه پُرْ دَردِیمْ مَا 🌺🌼🌸
همیشه یه زیارت عاشورای جیبی تو جیب پیراهنش با مقداری پول میذاشت🌹 ، یه شانه کوچیک که هر از چندگاهی از جیبش در میاورد و سرش رو شونه می کرد ، می گفت همیشه باید مرتب باشیم👌، پیراهن سفید به تن می کرد و روی شلوار مینداخت ، سرش پایین و لبخند همیشگی🙂 ، یه جاهایی که بویی از غیبت بود از اون جا کنار می گرفت و یه گوشه تنها خودشو با یه چیزی مشغول می کرد ، گاها با کفشاش ور می رفت👞 شهید مدافع حرم محمد حسین سراجی🌺 شادی روحشون صلوات
مانند ماهے ‌هاے دور افتاده از دریـــــا وقتے نمی‌بینم را حال بدے دارم.. شهید_علی_خلیلی صبحتون_شهدایی🌷
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ مهربان، با حیا ، صبور، با ایمان ، توجه و ارادت بسیار زیاد به ائمه اطهار و ولی فقیه، شوخ طبع، متبسم، دست ودلباز،توجه به فقیران، غیرتمند نسبت به نزدیکان خود و خاندان عصمت وطهارت، ارادت خاص به شهدا و در نهایت مانند مادرش حضرت زهرا (س) به شهادت رسيد ... من پشتيبان ولايتم و به عشق مادرم زهرا (س)، به عشق اربابم حسين(ع)، به عشق خانوم حضرت زينب(س) ميرم و به دنيا و جهان پشت كردم...‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ گذرے_بر_سیره_شهید مهربان، با حیا ، صبور، با ایمان ، توجه و ارادت بسیار زیاد به ائمه اطهار و ولی فقیه، شوخ طبع، متبسم، دست ودلباز،توجه به فقیران، غیرتمند نسبت به نزدیکان خود و خاندان عصمت وطهارت، ارادت خاص به شهدا و در نهایت مانند مادرش حضرت زهرا (س) به شهادت رسيد ... فرازی_از_وصیت_نامه من پشتيبان ولايتم و به عشق مادرم زهرا (س)، به عشق اربابم حسين(ع)، به عشق خانوم حضرت زينب(س) ميرم و به دنيا و جهان پشت كردم... شهید_محمد_حسین_مرادی ولادت : ۱۳۶۰/۷/۳۰ - تهران شهادت : ۱۳۹۲/۸/۲۸ حجیره دمشق آرامگاه : تهران - امامزاده علی اکبر چ شهید_محمد_حسین_مرادی ولادت : ۱۳۶۰/۷/۳۰ - تهران شهادت : ۱۳۹۲/۸/۲۸ حجیره دمشق آرامگاه : تهران - امامزاده علی اکبر چیذر (ع)
بسم رب الشهداء والصدقین✨✨ معرفی کتاب:قصه دلبری این کتاب مخاطب را غافلگیر خواهد کرد؛ چه آنهایی که شهید محمدخانی را می‌شناختند و چه آنهایی که او را نمی‌شناختند! درواقع این کتاب روایت عاشقانه پنج سال زندگی مشترک با شهید محمدخانی است. شهید محمدخانی پیش از شهادتش به همسرش گفته بوده: «وقتی شهید شدم خاطراتم را در قالب «نیمه پنهان ماه» در انتشارات روایت فتح چاپ کن» و به همین خاطر روی بعضی از خاطرات تاکید داشته که همسرش تعریف کند و بعضی را نه. از تیپش خوشم نمی‌آمد. دانشگاه را با خط‌مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار 6 جیب پلنگی گشاد می‌پوشید با پیراهن بلند یقه‌گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می‌انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی‌اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می‌انداخت روی شانه‌اش، شبیه موقع اعزام رزمنده‌های زمان جنگ. وقتی راه می‌رفت، کفش‌هایش را روی زمین می‌کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می‌دیدمش. به دوستانم می‌گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه 60 پیاده شده و همون جا مونده
عاشقانه_‌ای_با_شهدا 🌹 تنها بیست بهار از عمرش گذشته بود که به عقد ازدواج مردی دراومد... 💕💍 که تنها داراییش جبهه، جهاد و سنگر و مبارزه بود...✌️🏻💪🏻 ۱۲_دی_۱۳۶۱… پیوندے خجسته و آسمونی💞💍 بین مرضیه و محمد ابراهیم بسته شد😊😍 که تا لحظه آخر با هم بودنشون هم... از هم گسیخته نشد...😍❤️ و سرانجام... اردیبهشت ماه سال۱۳۶۲... طے حادثه رانندگی و حین مأموریت... به ‌همراه همسر_وفادارش...💕 به بارگاه کبریایے حضرت حق پر کشید💚 شهید_محمد_ابراهیم_موسی_پسندی شهیده_مرضیه_عاملی
کلام رهبری:😍 آنـچـھ مـهـم است حـفـظ راھ شـهداست،یعنے پاسدار؎ از خـون شـهـدا،ایـن وظـیفـھ اول ماست.
🇮🇷فرازی ازوصیتنامه شهید🇮🇷 خودتان رابرای روحی له الفداء وجنگ با کفار به خصوص آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.
🌹الهم الرزقنا شهادت شادی روح شهید مدافع حرم محسن حججی صلوات🌹
دیدار از شهدایی اصفهان جمعه ۹۸/۲/۱۳
شادی روح تمام شهدا صلوات
تفاوت ، و درڪجاست؟ ❌ ایشاالله: یعنے خدا را بـہ خاڪ سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله) . ❌ انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد ڪردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله) . ✅ ان شاءالله: یعنے اگر خداوند مقدر فرمود.(بـہ خواست خدا) . انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم.
💌نامه شهید خطاب به همسرشان 💌 📝 ؛ سلام…. امیدوارم زمانی که این نامه📨 را می خوانی از دست من باشی و به خاطر تمام سختی ها و اذیت هایی که در این چند سال📆 برایت رقم زدم بنده حقیر را باشی،…. 📝نمی دانم با چه زبانی از ، خوبی هایت، صبر و تحملت درکنار من💞 و… تشکر کنم. توصیه میکنم که همیشه به باشی و مرا فراموش نکنی💬 از خوبمان مواظبت کنی و زیر چادر خودت💫 پرورش دهی تا راه خودت را ادامه دهد…… 📝همیشه با نمــاز و قرآن و به ائمه اطهار و حضرت ابوالفضل؛ و برای سلامتی خودت، دختر عزیزمان و بنده حقیر دعا کن🙏 که میدانم دعای تو مستجاب می شود .
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند، علت را پرسیدم ، گفتند : "وقت نماز است " همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نماز اول وقت بخوانیم.خلبان گفت : "این منطقه زیاد امن نیست اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم " شهید صیاد گفتند :"هیچ اشکالی ندارد .. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم .. " خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست.با آب قمقمه ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند ایشان فرمودند : "بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید ، اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را .. " 🌷 : ۱۳۷۸/۱/۲۱ - تهران توسط گروهک صهیونیستی منافقین
رفاقت به سبک شهدا🌹 🍃آی شربته... از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم واز تشنگی له له میزدیم.دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینیه گذاشته شده بود. ویکی از بچه ها با آب وتاب داشت ملاقه رابه دیگ میزد و میگفت:آی شربته!آی شربته!.. بچه ها به طرفش هجوم اوردند،وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد می گوید:آی شهربَده!...آی شهره‌بَده!!! معلوم شد درآن قابلمه بزرگ فقط آب است وهر کس که از آن خورده بود، ته لیوانش را به سمتش میریخت، یکی هم شوخی وحدی ملاقه را از دستش گرفت ودنبالش کرد...
💯حتماً بخوانید✔️⬇️ 🔷✨ دست دادن با زن ✨🔷 ✍ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ مے توانی ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ مۍﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ . ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ همه ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ 😊 ❓ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي كنند😊
در اربعین سال ۹۴ موکبی به همراه تعدادی از دوستان همرزم در کربلا زده بودند، علی آقا یکی از ارکان آن موکب بود و برای خدمت به زوار امام حسین (ع) سراز پا نمی شناخت👌 بعد از بازگشت از کربلا عازم سوریه شد و به عنوان یک فرمانده موثر در جنگ با داعشیان مزدور شناخته شد.✌️ بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجددا ًبرای پیداکردن اجساد مطهر شهدا عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد🚶 و دراردیبهشت ۹۵ در آخرین سفرش برای پیداکردن شهدای لشکر ۲۷ حضرت رسول الله(ص) در عملیات والفجر ۴ در منطقه کانی‌مانگا پنجوین عراق چندین شهید پیدا می کند🌹 و در آخرین پیامش در شبکه مجازی نیم ساعت قبل از شهادت مےگوید «اینجا شهید باران است»💔🕊 که به روی مین والمری رفته و یکی ازپاهایش قطع و پای دیگر هم خرد میشود و در همانجا به خیل شهدای همان عملیات می پیوندد و به آرزوی دیرینه اش میرسد.🕊🌹 شهید_علیرضا_شمسی_پور ❤️ ایام_شهادت
شهیداݧ برشهــادت خنده ڪردند بہ عطرخود بهاراݧ زنـــــده کردند بہ زیرلب بگفتـا لالـــــہ با خــود شہیداݧ لالہ را شرمـــــنده ڪردند شهید_محمود_رضا_بیضایی
کلام شهید: "مردم بدانيد ڪہ درمڪتب ما، شهادت مرگے نيست ڪہ دشمن بر ما تحميل ڪند و اين آخرين پيام هر شهيـداست ڪہ «هميشه راه حسين(ع) باقے است و يزيديان برفنا..." خواهر بزرگوار شهید: "پیکر برادرم رو که آوردند؛ همه ی پیکرش شده بود ۱۰ کیلو... ۱۸ روز روی رمل داغ و آفتاب سوزان مونده بود... علی برادرم اجازه نداد تا ما پیکر برادر شهیدم رو ببینیم میگفت اونقدر آفتاب شدید بود که تا به پیکر دست میزدیم تکه تکه میشد مانند علی اکبر حسین(ع) اربا اربا شد..." پ.ن: در مورد وصیت نامه شهید هم بنا به گفته خواهرشون، چون شهید معاون اطلاعات عملیات لشگر ۱۰ سیدالشهدا بود لذا وصییت نامه ایشون در۱۳ صفحه به دلیل مسائل امنیتی به دست رهبر آن زمان حضرت امام خمینی(ره)ماند...    فرمانده گردان المهدی  ولادت: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۱  شهادت: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵، فکه 
رفاقت به سبک شهدا🌹 🍃جوانمرد.. بلاخره هرطور بود برای بچه های نوجوان به نحوی بهانه وقت خوش کردن پیدا می شد. برای پیرمردها به ترتیب دیگر،امامیدان از حریف خالی نمی ماند. — چطوری پیر مرد؟پیدات نیست. —بابات پیر مرداست ،من جوانمردم.چند مرتبه بگویم!
#طلبه_شهید_قاسمی موقع شهادت روزه بودن... تشنه لب #شهید شدن... دوروزه بنابروصیت ایشون سرمزارشون درخت میوه کاشتن و شکوفه داده! #شهید_مصطفی_قاسمی  صبح تون شهدایی
🔴 شوخی به سبک جبهه 🔹همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم. بین سنگر محمود و گروهان بهشتی ایستادم و گفتم: «بیایید بیرون عمو صدام داره بلیت بهشت پخش میکنه». محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من می‌خندیدند. همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند. بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا می‌ماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم. بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمی‌شه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود. حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر! جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم. اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد... راوی: دوست شهید