eitaa logo
طب الرضا
870 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
دل،بیماراز‌آن‌شـد که‌ز‌تو‌دور‌افتاد...
دعا کنید ما بریم خارج از کشور زندگی کنیم خارج‌ما‌.. عشق‌وحال‌ِ‌ما‌نجفه همینقدر‌دلتنگ😔
میدونم نکته ناب نیست 👆👆 اما تقسیم ارزو که هست 😎
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻خواهر همسر شهید: آخرین روز که می‌خواستیم، به تهران برگردیم، گفت: ـ همگی باید قول بدید، سال آینده دوباره بیاییم شمال. گفتم: ـ باشه حسن آقا تا اون موقع ان‌شاءالله کارهای شما کمتر می‌شه، مهلا و علی هم بزرگ‌تر می‌شن، آن‌وقت بیشتر خوش می‌گذره. به شوخی گفتم : که اون موقع چهارتایی می‌آیید سفر چهار نفری را هم تجربه می‌کنید. گفت: نه آبجی زهرا، سفر دسته‌جمعی بیشتر لذت داره اصلاً مهمانی‌ها، اعیاد همه‌اش دورهمی بیشتر می‌چسبه.❄️ راست می‌گفت، عید غدیر خیلی دوست داشت، خانواده‌ها دور هم باشند خوش باشند، به هم مهربانی کنند، کدورت‌ها و فاصله‌ها از بین بره و همه با هم خوب باشند. حسن آقا می‌گفت: ـ عید، یعنی نزدیک‌شدن دل‌ها، روزهای عید، روزهای خداست، باید خوشحال باشیم. خانواده‌ها را خوشحال کنیم؛ اون‌وقت خدا هم از ما راضی می‌شه. می‌گفت، روزهای جمعه عیدِ و بهش اهمیت می‌داد.❄️ 🌻همسر شهید : روز جمعه دوست داشتم، آبگوشت درست کنم و با خانواده‌اش دور هم باشیم. اولین‌بار گفت: ـ فاطمه! من آبگوشت دوست ندارم. ـ باشه حسن جان. یک‌بار درست می‌کنم، بخور؛ اگر دوست نداشتی، دیگه درست نمی‌کنم.❄️ حقیقتش از تمام غذاهای من تعریف می‌کرد. یک روز جمعه، آبگوشت درست کردم و ناهار رفتیم منزل پدرش. ایشون هنوز در قید حیات بودند آبگوشت را دور هم خوردیم. خیلی خوشش آمد و تعریف کرد. پرسیدم: ـ حسن راستی‌ راستی خوشت آمد یا برای دل من تعریف کردی؟ ـ نه فاطمه؛ واقعاً خوشمزه بود.❄️ از آن روز به بعد، جمعه‌ها نمی‌توانست، از آبگوشت من بگذرد. خانواده دور هم جمع می‌شدیم، آبگوشت می‌خوردیم و خیلی خوش می‌گذشت.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshen
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻 مادر شهید : دست‌پخت عروسم خوشمزه بود آبگوشت‌هایش حرف نداشت به‌قدری که حسن عاشقش بود. جمعه‌ها وقتی می‌آمدند منزل ما، بوی آبگوشتشان توی خونه می‌پیچید. اول یک چایی دور هم می‌خوردیم بعد سفره پهن می‌کرد، وسایل را می‌چید، به کسی هم اجازه نمی‌داد، دست بزند. همه دور سفره می‌نشستیم. آبگوشت را با پیاز قرمز دوست داشت. پوست می‌کند و حلقه‌حلقه می‌برید، کنارش خیار و سبزی مخصوصاً ریحان می‌گذاشت اگر فصل ترب بود، ترب هم می‌آورد. عروسم فاطمه جان آب آبگوشت را می‌ریخت گوشتش را حسن می‌کوبید. دور هم جمعه‌های خوبی داشتیم. ❄️ روزهای آخر که حسن کارش زیاد شده بود، اصلاً ازشون انتظار نداشتم؛ اما می‌گفت: ـ مادر، مگه می‌شه، فراموش کنم روز جمعه را با کار قاتى نمی‌کنم. می‌گفت: ـ جمعه‌ها دیدن شما به من انرژی می‌ده و برای شروع هفته قوت می‌گیرم.❄️ حالا دیگه جمعه‌ها می‌آیند و می‌روند و از حسن من خبری نیست؛ یادش به‌خیر می‌آمد و می‌نشست روبه‌رویم. می‌دونستم حسنم خسته است؛ اما هیچ‌وقت نمی‌شد که پاهایش را حتی برای چند لحظه پیشم دراز کند. می‌گفتم: ـ حسن جان، مادر، پاهایت را دراز کن، خستگیت در بره. اما حسن هیچ‌وقت این کار را نمی‌کرد. می‌رفتم آشپزخونه شاید راحت باشه، خودم را مشغول می‌کردم و برمی‌گشتم. گاهی خودش هم می‌آمد، آشپزخانه چایی می‌ریخت و با هم می‌خوردیم.❄️ همیشه حواسش به من بود، فصل زمستان می‌آمد، سیب‌زمینی و پیاز فصلی برام می‌خرید. بخاری‌ام را راه می‌انداخت و روشن می‌کرد. لوله‌های بخاری را امتحان می‌کرد که یک وقت نشتی نداشته باشد. زمستان که تمام می‌شد، بخاری را جمع می‌کرد در تمیزکردن خونه هم کمکم بود. با کمک هم خونه را برای عید آماده می‌کردیم. گاهی که هوا سرد بود، می‌گفت: ـ مامان بذار بخاری بمونه، اگه سردت شد، برات روشن کنم. ـ نه مادر؛ عید مهمان میاد می‌خوام خونه مرتب باشه.❄️ هرچی می‌گفتم، گوش می‌کرد. تابستان که می‌شد، کولر را برایم راه می‌انداخت هیچ‌وقت هم دست خالی نمی‌آمد هر فصلی میوه خاص اون فصل را برایم می‌خرید و می‌آورد. دست من و پدرش را می‌بوسید، من ناراحت می‌شدم و خجالت می‌کشیدم. گاهی اگر زورم می‌رسید، اجازه نمی‌دادم؛ اما می‌گفت: ـ همان‌طور که شما فکر می‌کنید، پول من برای شما برکت می‌آره خب، دست‌بوسی شما هم برای من خیر و برکت داره، چرا این برکت قشنگ را از من دریغ می‌کنید؟❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshen
☀️🌤✨ {ســـــــلام‌مولای‌مهربان‌عالمـ✋❤️ ارواحنا له الفداء صبح‌ برگشتنتان‌ دیر نباید می‌شد در قنوت‌ من‌ اگر خواهشِ‌ بسیاری‌ بود...! ☘️؛ ‌ @ayatollah_haqshenas
18337348578735.mp3
2.4M
🎙پادڪست‌ویژه ✓دومین‌شاخصه‌معرفت‌به‌امام؟؟ ✓هرنعمتی‌به‌مامیرسه،بواسطهِ‌امام! ✓‌خدا‌نامحدوده‌‌وَواسطه‌گذاشته‌برا‌ما ✓امام‌واسطه‌فیض‌وَاتصال‌ما‌باخداست 👌 🔶استاد‌محمودی @ayatollah_haqshenas
یعنی پادکست مهدوی 👆👆رونشنیدید ضرر کردید ☺️ مرتب‌گوش‌کنیدا 🎁😍 یادتون نره
🦋- یا من لا اله غیره بهش‌گفتی دوستش داری؟... [❤️]
🌺محبوب ترین عمل 🗞سأَلَ عَنْ مولانا الإمام آية الله العظمی أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صلوات الله علیه: أَيُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؟ قَالَ صلوات الله علیه: انْتِظَارُ الْفَرَج. 📗من لا يحضره الفقيه ؛ ج 4 ؛ ص383 ☀️حضرت امام آیت الله العظمی امیر المؤمنین صلوات الله علیه درباره بهترین و دوست داشتنی ترین اعمال سؤال شد؟حضرت صلوات الله علیه فرمودند: . @ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره داعش، دوباره ایران این روزها خیلی ها این سوال را می پرسند:" چرا ایران به فریاد مردم افغانستان نمی رسد؟ مگه خون مردم عراق و سوریه از خون مردم افغانستان رنگین تر است؟ چرا ایران در دفاع از مظلوم، سیاست دوگانه دارد؟". حتما این کلیپ را ببینید و نشر بدهید. یک تحلیل غلط، یک اقدام عجولانه مساوی است با خطر تصرف ایران توسط داعش یعنی سگهای آمریکا... حاج قاسم جات خالیه در دفاع از جمهوری اسلامی، حرم اهل بیت. @ayatollah_haqshenas
salahshour-del-mizanam-be-darya.mp3
4.01M
دل میزنم ب دریا🌊 حال خوب کن👆 مداحی @ayatollah_haqshenas
حالتون خوب نشد فحشم ندید😁 حال خوب گاهی به دلتنگی برای اهلشه مث شهدا همیشه که حال خوب به حال جینگیلی پینگیلی نیس که .. والا 😌☺️
✨🌷. . به شهید رجایی و شهید باهنر که دیروز سالگردشون بود دوتا هدیه🌹 .
شناخت امام زمان - قسمت پنجم.mp3
2.34M
🎙پادڪست‌ویژه ✓معرفت‌زیادشه‌،سمت‌گناه‌نمی‌ری ✓عصاره‌تمام‌خوبی‌های‌خدا،امام‌زمانه ✓امام‌زمان‌وارث‌انبیاءست‌،یعنی‌چی؟ ✓شخصیت‌والای‌امام‌زمان... 👌👌 🔅استـادمحمودی @ayatollah_haqshenas
4_5800803115108148182.ogg
934.7K
زندگی حکمت داره عشق علت داره .. 💔
🔴عرض سلام بعد از اتمام رمان شهدایی درعا زندگی‌شهید‌مدافع‌‌حرم‌‌شهید‌غفاری‌ اگر‌ تمایل‌ دارید‌ زندگینامه شهید دیگه ای رو مطالعه بفرمایید به مدیر کانال اطلاع بدید متشکر واینکه از ده صوت اول پادکست مهدوی یه سوال مطرح میشه به دونفر که پاسخ درست بدن هدیه ای ناقابل تقدیم میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشم سرم را دواست، عکس خیال رخت ‌ زخم دلم راشفاست، خاک سر کوی تو... عج
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻خواهر همسر شهید : حسن آقا مایه دلگرمی من بود، همیشه در شرایط سخت زندگی به من امیدواری می‌داد. در ماجرای فتنه 88، بیمارستان کار می‌کردم خیلی نگران بودم؛ اما حسن آقا حرف‌های امیدوارکننده می‌زد. می‌گفت: ـ آبجی زهرا نگران هیچی نباش، باحوصله و دقت کارِ خودت را انجام بده و نگاه نکن زیردستت کیه خدمتت برای رضای خدا باشه.❄️ واقعاً آن روزها اوضاع بدی بود. خیابان‌ها شلوغ، پلیس‌ها آماده باش، ماجرا چند‌ماه طول کشید. شب و روز کار می‌کردیم. بعدها که آب‌ها از آسیاب افتاد و آرامش برگشت، یادم افتاد که شوهر خواهرم چقدر به من روحیه می‌داد. طوری صحبت می‌کرد که انگار پشتش به یک نیرویی گرم، محکم بود. گویا تکیه‌گاه ماورایی داشت که فقط خودش از آن باخبر بود و می‌گفت: ـ مملکت ما صاحب دارد هیچ اتفاقی نمی‌افتد.❄️ تنها یک‌بار مضطرب و نگران بود. تیرماه 1393، من و همسرم رفتیم بوسنی، یک سفرِ سیاحتی بود. فاطمه گفت: ـ آبجی، حسن آقا خیلی نگران شما بود بیشتر به‌خاطر بچه‌ای که تو راه داشتید. می‌گفت، آبجی زهرا هشت سالِ بچه‌دار نشده، حالا با این وضعیت رفتند، سفر خارج از کشور؛ باید مراقب این بچه باشن این فرشته خدا یک هدیه است. می‌گفت: ـ فاطمه، دو تا آرزو دارم. یکی اینکه خدا یه بچه به عباس آقا بده و یک پسر به من، دیگه هیچی نمی‌خوام.❄️ از بچه‌دارشدن ما خیلی خوشحال بود. می‌گفت: ـ آبجی زهرا، حالا خوب می‌فهمی که شیرینی بچه، یعنی چه.❄️ راست می‌گفت، وقتی مادر شدم، تازه فهمیدم که حسن آقا حق دارد. شیرینی بچه توصیف‌شدنی نیست. به آدم امید زندگی‌کردن می‌ده، وقتی‌که امید به زندگیت بیشتر بشه، محکم‌تر قدم برمی‌داری. قبل از شهادت حسن آقا، حس می‌کردم، تمام زیبایی‌های زندگی در چشمان بچه جمع شده. بعد از شهادتش فهمیدم، دنیا، زیبایی‌های دیگری هم داره لذت و شیرینی‌هایی که حتی به‌خاطرش آدم از بچه‌اش هم می‌گذره. می‌گذره و می‌ره. روزی که داشت، می‌رفت، تنها ترسش از چشمان معصوم علی بود؛ یکسالش تازه تمام شده بود که باباش رفت. نمی‌خواست، به چشمان علی نگاه کنه، خودش می‌گفت: تنها چیزی که ممکنه، مرا از رفتن بازداره، همین نگاه معصوم است.❄️ وقتی به عمقِ حرفش، خوب فکر می‌کنم، می‌بینم، ایمان قوی و اراده محکم می‌خواهد که یک پدر بگذرد و برود. انگار خدای مهربان، افرادی را که تصمیم‌های بزرگ و الهی دارند، کمکشان می‌کند. همان‌طور که شایستگیش را دارند، به مقصد، مقصود می‌رسند.❄️ حسن آقا هرچه که می‌خواست، با کمک و لطف خدا به‌نتیجه می‌رسید. می‌خواست خانه حیاط‌دار داشته باشد که بچه‌ها توی حیاط بازی کنند، شد. می‌خواست، خونه دوبلکس داشته باشد که فاطمه راحت باشد، شد. خواست پسر داشته باشد که مرد خانه‌اش شود، شد. از خداوند شهادت در راه بی‌ بی زینب(س) را خواست، آن هم شد. ازشون یاد گرفتم؛ اگر با خدا باشی، زندگی‌ات رنگ خدایی پیدا می‌کند. سرشار از لطف و محبت الهی.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshen
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻 همسر شهید : اولین‌بار که دیدم حسن دست پدر و مادرش را بوسید، خیلی خوشحال شدم. وقتی به پدرم گفتم، گفت : ـ پس این مرد، مردِ زندگیه، بچه‌ای که به پدر و مادرش احترام بذاره، قدر زن و فرزندش را هم می‌دونه.❄️ یادمِ یک روز رفتیم، پیش پدر و مادرش دست هر دویشان را بوسید. از پدرش اجازه گرفت که سرش را بذاره روی زانوهاش. به پدرش گفت: ـ بابا می‌شه موهایم را نوازش کنی پدرش هم انگشتانش را انداخت لابه‌لای موهای حسن و نوازش کرد. تعجب کردم؛ چون اصلاً به کسی اجازه نمی‌داد، به موهای سرش دست بزند. می‌گفت: فقط پدرم اجازه داره، موهایم را هرطور که دوست داره، نوازش کنه، نه تنها ناراحت نمی‌شوم؛ بلکه انرژی هم می‌گیرم.❄️ یادش به‌خیر که اون روزها چه زود گذشت، علاقه عجیبی به پدرش داشت روزی که بنده خدا مریض شد، از ناراحتی شب و روز نداشت. گاه بیمارستان بود، گاه سرِ کار. ❄️ رفتن به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) را مدتی تعطیل کرد. پدرش فشار خون داشت. حدوداً یک سال و نیم پیش از شهادت حسن، بر اثر سکته، در بیمارستان بستری شد و بعد از یک هفته، رحمت خدا رفت. مرگ پدر، حسن را داغون کرد.❄️ پدرش آدم خوبی بود، بگو بخند بود یک‌بار ندیدم، اخم کند. یا به بچه‌ها تشر بیاید یا عصبانی شود. حسن هم خیلی بهشون علاقه داشت بعد از فوت پدر هر کار ثوابی که می‌کرد، می‌گفت: ـ برسه به روح پدرم.❄️ شب‌های آخر، خیلی خواب پدرش را می‌دید و برایم از مرگ و رفتنش حرف می‌زد در واقع داشت، آماده‌ام می‌کرد. وقتی پدرم متوجه شد، به حسن گفت: ـ بابا درباره مرگ به بچه‌ها چیزی نگو نگران می‌شن، ناراحت می‌شن. ـ فاطمه و مهلا باید بدونند و آماده بشن این‌طوری خیالم راحت‌تره.❄️ یک‌شب خوابید و صبح دیدم، خوشحاله. گفتم: چی شده؟! لبات گل انداخته حسن؟ فاطمه خواب بابا را دیدم به من گفت، چرا این‌قدر دلتنگی می‌کنی، به‌زودی می‌یای پیشم. اولش خیال کردم، سربه‌سرم می‌ذاره. بعد دیدم، جدی می‌گه. مدام از پدرش صحبت می‌کرد. می‌گفت: ـ بابام مرا همه جا می‌برد نماز جمعه، مسجد، حرم عبدالعظیم(ع)، شیخ صدوق و تفریح.❄️ دوست داشت، برای بچه‌های خودش هم همین روش را پیش بگیره که بچه‌ها مؤمن و مذهبی بار بیان. هروقت به‌سمت شیخ صدوق یا حضرت عبدالعظیم(ع) می‌ایستاد و سلام می‌کرد، مهلا می‌پرسید: ـ بابا چه‌کار می‌کنی؟ بابا این‌ها آدم‌های بزرگی هستند؛ اگر بهشون احترام بگذاریم، به زندگی ما خیر و برکت می‌دن و عاقبت به‌خیر می‌شیم.❄️ هر زمان سوار ماشین می‌شدیم، با انگشت روی شیشه می‌نوشت یا علی. می‌گفت: ـ آقا هوامو داشته باش. هروقت مشکلی برایش پیش می‌آمد، یا کارش گره می‌خورد، می‌گفت: ـ حتماً یک جایی اشتباهی از من سرزده سریع استغفار می‌کرد. می‌گفت: ـ فاطمه هر روز برای سلامتی بچه‌ها صدقه بذار؛ سوره یس و آیه‌الکرسی بخون. خودش هم این کارها را می‌کرد. می‌گفت: از روز جمعه غافل نشید. جمعه روز بزرگیه, از موقعی هم که ازدواج کردیم، غسل جمعه و نماز جمعه‌اش ترک نمی‌شد.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshen