غربزدگان ضد غربزدگي‼️
غرب زده كيست؟ و چه كساني غرب زده ميشوند؟ آن تعداد از جوانان كه اداي چارلز برانسون بازيگر امريكائي را در ميآورند، و يا در لباس و آرايششان مدل «رپ» را دوست دارند، آن تعداد از خانمها كه بيحجابي را دوست دارند، و آنان كه به مشروبات الكلي ميگرايند و... آيا اينان مصداق كامل غرب زدگي هستند يا آن تعداد از ما حوزويان و دانشگاهيان كه به حدي فكرمان كوچك، و شخصيتمان محدود، و روحيهمان ضعيف است كه با اشاره تنها يك فرد غربي به نام هانري كربن؛ طوري خودمان را باخته ايم كه انديشه و تفكرمان فلج شده وقتي كتاب او را ميخوانيم (و تحريفات و دروغهاي او و جعليات او را كه خيلي روشن و واضح هم هستند) سخنانش را عين حقايق ميپنداريم.
آيا غرب زدگي من كه خود را دانشمند عالم، محقق، متفكر، استاد و متدين ميدانم، ننگينتر و پستي آميزتر و شرم آورتر است يا غرب زدگي آن جوان و آن خانم و آن شراب خوار ـ؟ ـ؟
ادامه مطلب:
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=633&level=4&subid=633
@tebyan314
عشق و زیبایی
انسان «موجود زیباشناس» و «زیباخواه» است، و منشأ آن روح فطرت است.
افرادی مانند «ویل دورانت» سعی کرده اند که نشانه هائی از زیباشناسی و زیباخواهی را در حیوان نیز ثابت کنند لیکن نمونه هائی که آورده اند انگیزش های دیگر دارد که غریزی هستند.
زیباشناسی و زیباخواهی از برترین امتیازات انسان است و قرآن علاوه بر اهمیت زیبائی در زیست دنیوی، آنهمه از زیبائی های دیداری و شنیداری، جسمی و روانی، طبیعی و محیطی بهشت سخن گفته است بحدی که گوئی بهشت غیر از زیباها و زیبائی ها چیزی نیست، و گوئی انسان فقط برای رسیدن به زیبائی ها آفریده شده است و فلسفۀ وجودیش فقط همین است.
اما اگر روح غریزه مسلط شود این حس را از دست فطرت مصادره می کند و به خدمت خود می گیرد و اولین اثر این مصادره، تضعیف عقل است. و در اینصورت زیباخواهی به «شیفتگی» مبدل می شود.
شیفتگی👇
شیفتگی یک بیماری ای است که حیوان از آن منزّه و مصون است؛ ممکن است یک حیوان دیوانه شود اما هرگز دچار شیفتگی نمی شود. زیرا نه عقل دارد و نه زیباشناسی تا غریزهاش حس زیباشناسیاش را مصادره کرده و عقلش را بایگانی کند.
عشق👇
شیفتگی عشق است و بقول صوفیان: «عشق که آمد عقل دود می شود». و از نظر اسلام چیزی که عقل را دود کند بیماری است و لذا نه آیه ای در تأیید عشق داریم و نه حدیثی. و اینکه برخی ها عشق را تنها راه عرفان و رسیدن به حق می دانند، سخت در اشتباه اند. گرچه این راه جذّاب و شیرین است چنانکه همۀ انحراف ها جذاب و شیرین هستند، و اساساً مشکل انسان، مقاومت در برابر همین جذابیت ها و شیرینی ها است.
منحرفان گمان می کنند که متدیّنان هیچ بهره ای از لذایذ ندارند همیشه در اندوه، ترس و حزن به سر می برند. کسی که لذت و زیبائی را فقط در بستر غرایز تجربه کرده و هیچ آگاهی از لذت و زیبائی ها در بستر فطرت ندارد، حق دارد که چنین داوری بکند.
سراب زیبائی: صوفیان نیز مدعی هستند که به حد اعلای زیباشناسی رسیده اند. اما معکوس عمل کرده اند؛ به جای اینکه لذتخواهی غریزه را تحت مدیریت زیباخواهی فطرت قرار دهند، زیباخواهی فطرت را تحت مدیریت غریزه قرار داده اند. و این مسئله ای است بس مهم و قابل دقت. ادبیات شان، ادبیات غریزی (می، مطرب، ساغر، شاهد و...) است. به گمانشان مسیر غریزه را در خدمت عرفان گرفته اند. گوئی اسلام از وجود چنین راهی غافل بوده که نه فقط چنین راهی را پیشنهاد نکرده بل غیر از نکوهش این راه کاری ندارد.
فرق میان اینان و آنان که به لذایذ صرفاً غریزی می پردازند و ادعای عرفان ندارند، این است که آنان دستکم به واقعیت لذّت می رسند و با استخدام حس زیباخواهی در خدمت غریزه به لذّت می رسند لیکن لذتی سیری ناپذیر که «سراب لذت» است. اما اینان نه به سراب لذت بل به «سراب زیبائی» می رسند.
البته این در صورتی است که جناب صوفی در ادعای خود صادق باشد، نه اینکه عرفان سرابی خود را ابزار سراب لذت و ریاست بکند.
@tebyan314
مدرنیته و شیفتگی
امروز فهمیدن و درک معنای این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید «إِعْجَابٍ بِالزِّينَةِ»، آسان است. زیرا نظام سرمایه داری به همگان فهمانیده است که برای بشر مدرن، آرایش و زینت کالا مقدم بر چگونگی ماهیت کالا است. هم آرایش بسته بندی ها که زینت دیداری است، و هم آرایش تبلیغاتی که آرایش شنیداری است، نقش اول را در تحصیل سود دارند. باید به حدی تبلیغ کرد که ته ماندۀ عقل مشتری و مصرف کننده نیز کور شود. و اساساً نظام مدرنیته در این مسیر همۀ بشر را فاقد عقل و تعقل می داند.
و در عرصۀ مدیریت، سیاست و سلطه بر جامعه ها، نه فقط انسان را فاقد عقل، بلکه احمق به تمام معنی می داند که مقاصد سلطه گری را با آرایش گفتاری و تصویری در رسانه ها بحدی رسانیده است که با بمباران تبلیغاتی آرایشی، همۀ جهانیان را دربارۀ همه چیز دچار شبهه و انحراف از راه عقل کرده است.
و این است که امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: رکن چهارم کفر، شبهه است و منشأ و خیزشگاه شبهه نیز شیفتگی به آرایش است: «إِعْجَابٍ بِالزِّينَة».
سه موضوع شگفت:
۱- شگفتا؟ مدرنیته در عمل، انسان را بدینگونه احمق کرده و احمق می داند. اما در ادعا عصر خود و نظام خود را عقلانی ترین جامعه و خردورزترین عصر می داند!...
۲- و شگفتتر اینکه: روند کلی که مدرنیته در پیش گرفته در عمل همۀ بشرها را به احمق کردن همدیگر دعوت می کند و عملاً در شخصیت و باور همگان سخت کاشته است که: غیر از تحمیق همدیگر راهی در زندگی ندارید و باید همین راه را بروید.
۳- و شگفتتر از همه اینکه: اگر کسی از مدرنیته انتقاد کند، فوراً به ارتجاع متهم می شود که قرون وسطائی فکر می کند. شبیه آن است که اگر به یک جلاد گفته شود جلادی نکن، جواب بشنود: تو می خواهی من مانند یک کودک ناتوان باشم و جلادی نکنم و به دورۀ کودکی خودم ارتجاع کنم.
نظام کابالیسم انسان را طوری تربیت کرده که فرهنگ و بینش دجّالی داشته باشد؛ دجال یک چشم که تنها یک چشم دارد و در مقابل مدرنیته، فقط قرون وسطی را می بیند، گوئی هیچ راه دیگری امکان ندارد. نگاه مدرنیته به انسان چقدر تحقیر آمیز است که او را در تنگنای خفه کنندۀ یک «دو آلیسم» مسموم قرار داده است: یا مدرنیته و یا قرون وسطا. و دیگر هیچ.
اکنون به ارتباط ریشه ای سخن امیرالمؤمنین علیه السلام با آیۀ قرآن توجه کنید:
این «الزِّينَة» که در کلام آنحضرت آمده همان است که ابلیس در قالب «لَأُزَيِّنَنَّ» آورده است: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ- إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»:
پروردگار من! چون مرا گمراه کردی آنان (نسل آدم) را در روی زمین دچار زینت گرائی خواهم کرد و (بدین وسیله) همۀ شان را گمراه خواهم کرد- مگر بندگان «خالص گرای» تو.
ابلیس بصراحت می گوید که حس زیبا شناسی و زیبا خواهی بشر را در خدمت اغواء و انحراف بشر خواهم گرفت. و این سخن او بسی قابل دقت است؛ او از میان همۀ ترفندهای خود، اصل را به آرایش و زینت می گذارد. چرا؟ چرا بهره جوئی و سوء استفاده از حس زیبا شناسی و زیبا خواهی بشر اولین برنامۀ راهبردی اوست؟ برای اینکه استخدام زیبا خواهی فطری در خدمت غریزه، در سرکوبی روح فطرت و کور کردن عقل، قوی ترین عامل است.
اگر به جای پرداختن به متون تفسیری (که سرچشمۀ شان به تمیم داری کابالیست و امثالش از قبیل کعب الاحبار یهودی، وهب بن منبّه یهودی، و عکرمۀ ناصبی، و دکاندارانی که در پیش اهل بیت (علیهم السلام) دکان باز کرده بودند) قرآن و تک تک آیه های قرآن را با این قبیل حدیث ها که «الشُّبْهَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ إِعْجَابٍ بِالزِّينَةِ..» تفسیر می کردیم، امروز جهانیان را با علوم انسانی صحیح سیراب کرده و هدایت می کردیم.
وه! این چه مکتب عظیم، عمیق، شکافندۀ علوم، و شارح خم و پیچ این موجود بس پیچیده که «انسان» نامیده می شود، است که اینهمه اعماق جان فرد و جان جامعه را می شکافد. و اگر در تفسیر قرآن فقط از راه این مکتب می رفتیم معنی «باقر العلوم» را می فهمیدیم و تنها به یک هاله ای تار از معنی آن بسنده نمی کردیم. بگذریم سرایش این درد بزرگ پایانی ندارد، بویژه که صخره سنگی بزرگتر از کرۀ زمین بنام ارسطوئیات و بودائیات، بر سر ما کوبیده شده که رهائی از آن سخت دشوار است.
اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج.
و شیعۀ علی و فاطمه (سلام الله علیهما) را از این گرفتاری جانکاه نجات بده.
@tebyan314
هدایت شده از تحریریه تبیان
🔴 #فوری
😔 گرسنگی در #یمن بیداد میکند...
↩️ عزیزانی که تمایل دارند به مردم مظلوم یمن کمک کنند از طریق سایت رهبر معظم انقلاب میتوانند اقدام کنند:👇
http://www.leader.ir/fa/monies
🍃🌷🌺
امروز، یمن باید در اولویت همه شیعیان باشد.
@tebyan314
فیزیک و کیهان شناسی منشأ اصلی «فلسفۀ مؤخّر» است؛
فلسفه مؤخر یعنی فلسفه ای که از علم بر می خیزد.
متاسفانه تا امروز مباحث توحید و معاد را از دریچۀ «فلسفۀ مقدم» که به نظر طرفدارانش باید منشأ همۀ علوم باشد و همۀ علوم (اعم از تجربی و انسانی) از آن برخیزند، نگریسته اند. و ابلیس و کابالیسم نیز همین فلسفه را دوست دارند. زیرا غیر از تخیلات نتیجه ای نداشته و ندارد.
کابالیسم برای کنترل علم (به ویژه فیزیک و کیهان شناسی) شخصیت های معروف علمی را وادار می کند که گاهی سخنان نادرست را که بر خلاف یافته های علمی شان است، به زبان بیاورند و در میان مردم پخش شود. و می دانند وقتی که شخصیت های نامدار چنین نظریه هایی را ابزار کنند، دون پایگان علمی، و نیز آنان که ادای دانش و روشنفکری در می آورند، آن نظریه ها را ترویج خواهند داد. از این قبیل است انکار ربوبیت از زبان هاوکینگ.
خوشبختانه اکثریت قریب به اتفاق شخصیت های بزرگ این دو علم، تا حدودی و دستکم در اعلام اعتقاد به وجود خدا، زیر بار خواستۀ کابالیسم نرفتند (همان طور که خود ابلیس هم به خدا معتقد است). لیکن دربارۀ معاد معمولاً سکوت کردند، به دلایل زیر:
۱- معادی که از ناحیۀ مسیحیت و دیگر ادیان به آنان معرفی می شد، کاملاً غیر علمی بود. حتی معاد اسلام که در متن قرآن و تبیین های اهل بیت(ع) کاملاً و دقیقاً علمی بیان شده، از همان روز رحلت پیامبر(ص) محبوس و مهجور شد و کابالیسم بر مسلمانان مسلط شد. و معاد علمی قرآن، در قالب و ماهیت کاملاً غیر علمی، ارائه شد.
۲- فیزیک و کیهان شناسی، دربارۀ معاد به بلوغ خود نرسیده بود تا بتواند دربارۀ معاد نیز (آن طور که دربارۀ توحید با استقلال علمی به خدائی که با خدای مسیحیت کاملاً فرق دارد رسیده بود) به معاد علمی نیز برسد.
فیزیک و کیهان شناسی دربارۀ این که «جهان به کجا می رود»، مانده بود و غوغای پر سروصدای «انبساط جهان» و «انقباض جهان» موضوع فکر و اندیشه بود.
با نشر جزوه های تدریسی «تبیین جهان و انسان» و نسخه های چاپی آن (که حتی به دانشگاه های متعدد جهان از جمله دانشگاه کمبریج که ستاد جناب هاوکینگ است) ثابت شد که گسترش جهان انبساطی نیست (گرچه انبساط و انقباض در درون جهان هست امّا گسترش کل جهان انبساطی و بادکنکی نیست) بل که جهان می خورد و گسترش می یابد. و این گسترش ابدی است. و پاسخ جهان به کجا می رود و چگونه می رود، روشن شد، و در ضمن آن زندگی پس از مرگ نیز از دیدگاه همین دو علم (گرچه فقط در کلیات) تبیین شد.
@tebyan314
هدایت شده از تحریریه تبیان
با سلام، به دلیل عدم استقبال از مسابقه کتابخوانی📖، این مسابقه برگزار نخواهد شد.
🔴نفوذ کابالیسم در میان یهود🔴
✅ زمينه ها و عناصر روان شناختي و جامعه شناختي نفوذ كاباليسم در ميان يهود.
✅ در تعارض و تنازع ميان نبوت و كهانت، جبرئيل مبغوض و ابليس محبوب مي شود.
✅ يك تشابه شگفت: ائمه طاهرين در ميان امت اسلام و انبياء در ميان يهود.
روان شناسي اجتماعي و جامعه شناسي قرآن دربارة يهود:
از نظر انسان شناسي قرآن، جامعه «شخصيت» دارد و جامعه مجموع افراد نيست، يك واقعيت ديگر است. جاذبه و دافعۀ جامعه غير از جاذبه و دافعة افراد خودش است. اقتضاهاي جامعه با اقتضاهاي افراد خودش كاملاً متفاوت است. و لذا در عرصۀ حقوق نيز جامعه و شخصيت جامعه حقوقي دارد همان طور كه تك تك افراد داراي حقوقي هستند. انسان ذاتاً به دليل اقتضاي روح فطرت، جامعه گرا است و منشأ جامعه، روح فطرت است كه حيوان فاقد این روح است.
اين موضوع را در نوشته هاي متعدد از آن جمله در «تبيين جهان و انسان» شرح داده ام. و آن چه در اين جا بايد عنوان شود بررسي زمينه و چگونگي كاباليست شدن جامعۀ يهود است كه قرآن خطاب به يهوديان عصر پيامبر اسلام(ص)، آن جامعه را محاكمه مي كند مثلاً مي گويد شما انبيا را كشتيد، شما از موسي خواستيد كه براي تان بت بسازد، شما، شما... در حالي كه يهوديان موجود در آن عصر نه پيامبري را كشته بودند و نه موسي(ع) را ديده بودند كه از او بت بخواهند. شخصيت جامعه را محاكمه مي كند و اين محاكمه را بر مبناي عناصر اساسي روانشناختي و جامعه شناختي آنان، توضيح مي دهد كه حدود ۱۰ عنصر مي شود:
ادامه مطلب :👇
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2175&level=4&subid=2175
@tebyan314
♦️نقش يهوديان در خدمت كاباليسم جهانی♦️
يهوديان هرگز به عنوان جامعة يهود، عزت و عظمت نخواهند يافت. يعني يك جامعۀ مشخص تثبيت شده نخواهند داشت. امّا به عنوان افراد و يا به عنوان جريان هائي به نوعي به عزت خواهند رسيد كه بايد آن را «عزت در بند» ناميد. هميشه طنابي از طرف خدا (حبل من الله) و طنابي از طرف مردم (حبل من الناس) ، عزت آنان را كنترل خواهد كرد تا به يك جامعة با عزت تبديل نشوند و بیش از طول آن طناب دارای عزت نباشند؛ عزت نخواهند یافت مگر به مقدار طول آن طناب که مقدارش را دیگران تعیین می کنند. شبیه گوسفندی که طنابی به گردنش ببندند و میخ آن را در چراگاه به زمین زنند که فقط به شعاع همان طناب می تواند در اطراف میخ بچرخد.
برخي ها اغراق كرده و مي گويند هر چه در جهان رخ داده كار يهوديان است. در حالي كه نقش يهود در حوادث دنيا فقط نقش منشي است يهوديان منشيان خوب براي ابليس هستند برنامه ابليس را مي نويسند و براي اجرا آئين نامه تنظيم مي كنند و در اين عرصه گوي سبقت از همة مردمان جهان ربوده اند. هميشه استعدادشان و كارشان در خدمت و نوكري قدرت هاي كاباليست بوده است حتي آن تعداد از افرادشان كه ميلياردر بوده و هستند.
عده اي از يهوديان در فلسطين جمع شده اند و حدود هفتاد سال است به عنوان تامين كننده منافع قدرت هاي كاباليست مي جنگند و خودشان به جائي نرسيده اند. اين يهود نيست كه هر طور مي خواهد با سرنوشت مردمان جهان بازي مي كند، اين كاباليسم است كه نژاد يهود، دين يهود، استعداد يهود را براي منافع خود و برنامه هاي استعماري خود به خدمت گرفته است و تا كنون كه پايان تاريخ كاباليسم فرا رسيده است چيزي از «عزت جامعه» به يهود نداده است. و اين مردم مستعد، در جايگاه احمق ترين مردم جهان ابزار دست ابليس و كاباليسم شده اند.
شگفت است: چرا برخي از محققين اين ذلت يهود را نمي بينند؟! اگر هر فرد يهودي بيشترين ثروت دنيا را نيز داشته باشد باز ذليل و خوار است زيرا فاقد جامعه است.
اين تربيت ليبرالي است كه به همه جا سرايت كرده و بينش همگان را به محور «اصالة الفرد» مي چرخاند و ثروت فردي افراد ملاك و معيار عزت دانسته مي شود. يهوديان از نعمت بزرگي كه فلان جامعۀ عقب ماندة آفريقائي برخوردار است، محروم هستند. بي وطن، بي جامعه، سرگردان و آوارگان تاريخ هستند.
ادامه مطلب:👇
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2177&level=4&subid=2177
@tebyan314
♦️كابالا و هخامنشيان ايران‼️
ابليس توانسته بود بني اسرائيل را با وجود آن همه پيامبر كه در طول تاريخ شان مبعوث شده بودند، متلاشي كند. او مانده بود و قدرت هاي نو پديد، در اين باره نيز توانسته بود با نفوذ دادن كابالا (تصوف) به جامعۀ هند و چين آنان را نيز كاباليست كند. شايد زحمات ابليس در به انحراف كشيدن اين جامعه هاي نو پديد خيلي كمتر از آن بوده كه براي متلاشي كردن بني اسرائيل متحمل شده بود. ظاهراً اديان در هند و چين با آساني نسبي تحريف شده اند.
ايران آن روز:
در انتقال قدرت كابالي اين بار نوبت ايران رسيده است كه مركز ثقل قدرت شده و سومر، آكد و آشور را درهم كوبيده اينك قصد تسخير مصر را دارد. مي توان گفت به انحراف كشيدن ايرانيان و تبديل ماهيت آنان به يك جامعۀ كاباليست براي ابليس مشكل تر از جامعه هاي هند و چين بود. زيرا به هر دليل و به هر عامل و عوامل جامعه شناختي كه براي ما چندان شناخته شده نيست، مردم بومي ايران اشتياق و تمايل چنداني به بت پرستي نشان نداده اند.
ادامه مطلب :👇
http://binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2178&level=4&subid=2178
@tebyan314
امام باقر(علیه السلام) :
شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت.
🍃خودتان را به مشرق و مغرب بزنيد علم صحيح پيدا نمى كنيد مگر چيزى كه از پيش ما اهل بيت صادر شود.🍃
📗🍃تبیان🍃
⬅️ تبیین اصول مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام در:
✅ خداشناسی
✅ جهان شناسی
✅ انسان شناسی
⬅️ نقد مکاتب فلسفی و عرفانی
⬅️ مباحث اسلامی سازی علوم انسانی
در آثار دانشمند معظم
آیت الله مرتضی رضوی
@tebyan314
Join:👇
http://eitaa.com/joinchat/1708457992Ca67b840e90
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌺🌸💐🌺🌸💐🌺
میلاد باسعادت پیامبر عظیم الشأن اسلام و حضرت امام جعفر صادق علیهماالسلام بر شما مبارک باد.
🌺🌸💐🌺🌸💐🌺
کراوات
و جایگاه تاریخی آن در بیان علی علیه السلام
استقبال جهانی از کتاب «کابالا و پایان تاریخش» تشویقم کرد یک موضوع دیگر را (که هم به کابالا مربوط است و آن را تکمیل می کند، و هم نشان دهندۀ معجزه ای از امیرالمومنین علیه السلام است، و نیز در تقسیم و تعیین ادوار تاریخی، نقش مهم دارد و به نظرم برای هر مورخ تحلیل گر و هر جامعه شناس نکته سنج، نه فقط لازم بل یک مبحث شیرین و انگیزه دهنده است) به طور کاملاً مختصر و در حدّ کلیات، طی یک مقاله بررسی کنم و شرح بیشتر و توضیح جزئیات آن را به محققان جوان واگذارم.
گرامیانی از نویسندگان، مسئلۀ کراوات را در مقاله هائی عنوان کرده اند که همۀ آن ها مفید است؛ اساساً طرح هر موضوع و کشیدن آن به عرصۀ بحث نه تنها مفید است بل ضرورت دارد. و اهل دانش و فرهنگ، کاری غیر از این ندارند و همین مقاله ها عامل دوم در تشویق من به نوشتن این مقاله گشت که از این کارشان سپاسگذارم.
بحث این جزوه به محور بخشی از یک سخنرانی امیرالمومنین(ع) که به «خطبۀ لؤلؤئیهّ» معروف است، می باشد که می فرماید:
أَلَا وَ إِنِّي ظَاعِنٌ عَنْ قَرِيبٍ، فَارْتَقِبُوا الْفِتْنَةَ الْأَمَوِيَّةَ، وَ الدَّوْلَةُ الْكَسْرَوِيَّةَ؛ تَقْبَلْ دَوْلَة بَنِي شَيْصَبَانَ بِالْفَرَح وَ الْبَأْسِ، و تُبنیا مدینۀ یقال لها «الزّورا» بین دجلۀ و دجیل...، ثم الفتنۀ الغبراء، و القلاّدۀ الحمراء، و فی عقبها قائم الحق(عج).
ادامه مطلب:👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2246&level=4&subid=2246
@tebyan314
تبیان
کراوات و جایگاه تاریخی آن در بیان علی علیه السلام استقبال جهانی از کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ت
کراوات، همان «بعل» است؛ نماد کابالیسم!
حقوق بشر بر علیه حقوق بشر
خانم سیندرا مکی، از محققین امور اجتماعی امریکا، به ایران آمده بود و خواسته بود یک مصاحبه ای با من داشته باشد در ضمن گفتگوی دو ساعته که داشتیم و جناب دکتر نور محمدی رئیس دانشکده، مترجم جلسه بود، از او پرسیدم: پایان عمر انسان، مرگ است. لیکن به نظر شما غربیان آغاز انسان از چه وقت است؟
گفت: منظورتان چیست؟ می خواهید سقط جنین را بر جامعه ما ایراد بگیرید؟
گفتم: مسئله سقط جنین به جای خود، مقصود دیگر دارم؛ می خواهم بگوئید این موجود که انسان نامیده می شود، حقوقش از چه وقت شروع می شود؟
گفت: نیازهایش از دوره جنینی شروع می شود و بر اساس آن حقوقش نیز یکی پس از دیگری آغاز می گردد.
گفتم: اما از نظر مکتب ما حقوق انسان پیش از انعقاد نطفه اش شروع می شود؛ از همان وقتی که پدر و مادرش پیمان ازدواج را می بندند. در کشور شما سالانه ۲۵۰۰۰۰ کودک نامشروع متولد می شود که پدرشان را نمی شناسند. آیا این همه انسان حق ندارند بدانند که چه کسی آنان را به وجود آورده است؟ آن چه کسی است که بدون اذن و اجازۀ شان آنان را به وجود آورده خوشبخت یا بدبخت شان کرده است؟ این حقی است که حتی بسیاری از حیوانات از آن محروم نیستند، شما با این حقوق بشرتان حقی را که یک روباه از آن محروم نیست، از انسان سلب کردید و اساسی ترین حق بشر در حقوق بشر شما پایمال شده است. می بینید که اُمانیسم شما دچار تناقض اساسی است؟
خانم محقق پاسخی نداشت.
@tebyan314
🔰آزادگی و عرف🔰
انسان بما هو انسان، معنی آزادی و آزادگی را خیلی خوب درک می کند، بدون نیاز به قیل و قال محافل علمی غربی؛
هر انسانی در هر جامعه ای با مفهوم آزادگی کاملا آشناست، حتی خود غربیان، بدون این که خبری از تعدد روح در وجود انسان داشته باشند، و با وجود تعریف غریزی از انسان، به طور ناخودآگاه و با انگیزش درونی فطری خود، در محاورات روز مرّۀ شان، آزاده به کسی می گویند که اسیر غرایز نباشد و از قید و بند اقتضاهای غریزی رها باشد. و اینجاست که قرآن در انسان شناسی ویژۀ خود، می گوید: «بل الانسان علی نفسه بصیرۀ- و لو القی معاذیره»: واقعیت این است که انسان برنفس خود بصیر است گرچه همیشه (برای اعمال ناهنجار خود) توجیه گری و عذر تراشی می کند.
روح فطرت، همیشه میان هنجار و ناهنجار را تشخیص داده و این دو را از هم تفکیک می کند. و هنجار و ناهنجار منشأ فطری دارد و پدیدۀ قراردادی نیست، گرچه در مواردی از فروع در اثر سلطۀ غریزه انحرافاتی رخ می دهد.
نسبیت: سلامتی شخصیت انسان، و به اصطلاح نرمال بودن رابطۀ میان دو روح غریزه و فطرت، نسبی است و بنا نیست هیچ انسانی دارای ضعف نباشد. و لذا خداوند غفّار است، توبه پذیر است، شفاعت هائی را نیز خواهد پذیرفت.
اما به هر نسبتی که شخصیت افراد جامعه، از این سلامت و نرمال بودن، بر خوردار باشند، به همان نسبت آزادی در آن جامعه وجود خواهد داشت.
پیشتر با مثالی «عدم محدودیت آزادی به هیچ حدی» را به هوا و تنفس هوا، تشبیه کردیم، همانطور که پاکیزگی و تمیزی هوا نسبی است، در محیطی بی آلایش، و در محیطی تا حدودی آلوده، و در محیط دیگر به شدت آلوده می شود. آزادی در جامعه نیز همین طور است. چنان که باید در حفاظت و صیانت هوا کوشید، برای حفاظت و صیانت آزادی نیز باید کوشید. و این نمی شود مگر با امر به معروف و نهی از منکر.
معروف: یعنی آنچه مورد تأیید روح فطرت است، و از نظر فطرت به رسمیت شناخته می شود.
منکر: یعنی آنچه مورد تایید روح فطرت نیست، و فطرت از آن نفرت دارد.
@tebyan314
هستی و چیستی آزادی از نظر اسلام
در آغاز این مبحث یک جمله ای می آورم که هر خواننده ای از مشاهدۀ آن تعجب خواهد کرد، لیکن توقع دارم اندکی تامّل کرده و به من مهلت دهند تا حرفم را توضیح دهم. و آن جمله این است: «آزادی مطلق است و به هیچ حدی محدود نیست»؛ انسان آزاد آفریده شده و این آزادی او هیچ حد و حدودی ندارد.
علوم انسانی غربی در این مقوله بشدت دچار تناقض است که می گوید: «آزادی هر کس تا حدی است که به حقوق دیگران مزاحم نباشد» یا می گوید: «آزادی هر کس محدود به آزادی کسان دیگر است». آزادی مقوله ای است که با مقوله «حدّ» هیچ سنخیتی ندارد، بل این دو، نقیض همدیگرند. و این تناقض خود غربیان را دقیقاً در یک بن بست عظیم و لا ینحلّ علمی قرار داده است. و لذا هرگز نتوانستند در عرصۀ عمل به آزادی دیگران، پایبند باشند. منظورم در بستر علوم است نه فقط در رفتار استکباری دولت های شان.
ادامه مطلب:👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2284&level=4&subid=2284
@tebyan314
🔰انسان و آزادی🔰
«انسان چیست که دربارۀ آن به مقولۀ آزادی می پردازیم و چرا دربارۀ حیوان چنین مقوله و مفهومی را عنوان نمی کنیم-؟-؟».
پاسخ: برای این که انسان یک روح بیش از حیوان دارد و به همین دلیل مستحق آزادی شده است. اساساً انسان حیوان نیست، حتی با پسوند «متکامل». درست است تکامل یک امر مسلّم و از حمکت ها و نیز اهداف مهم آفرینش است؛ اما گیاه تنها همان باکتری نیست که تکامل یافته بل یک روح دوم نیز به آن داده شده. چگونه؟ همانگونه که به باکتری داده شده بود. مگر آفرینش و طبیعت سوگند خورده است که فقط یکبار «ایجاد حیات» کند؟! و همچنین در مورد حیوان و انسان. کدام دلیل علمی، حیات و روح را منحصر به «یک» و «واحد» کرده است. فرق تجربی، عینی و علمی میان موجودات حیاتمند، به وضوح مسلّم می دارد که این حیاتمندان اجناس مختلف و متعدد دارند، و این یک بدیهی است به شرط این که از توهماتی که مغزمان را پر کرده، فارغ شویم.
در منطق ارسطوئی، موجود حیاتمند در روی زمین، فقط دو جنس است: گیاه و حیوان، و هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند. اما در منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) موجود حیاتمند چهار جنس دارد: باکتری و جنبندگان ریز، گیاه، حیوان، انسان. سه جنس اول هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند و تنها انسان است که جنس و نوعش یک و واحد است. و این وحدت جنس و نوع انسان، بس مهم است.
انسان گاهی با خودش دعوا می کند که دعوای میان روح غریزه و روح فطرت است و الاّ معنائی برای درگیری با خویشتن خویش نمی ماند «خود نکوهیدن» از ویژگی های انسان است و همچنین «پشیمانی» که موجب سرزنش خود می شود.
آزادی:
حیوان فاقد روح فطرت است؛ همۀ رفتارهایش غریزی است. انسان روح فطرت دارد؛ کار و نقش روح فطرت، قاعده مند کردن اقتضاهای غریزی است. این روح فطرت، آزاد است؛ آزادی مطلق و به هیچ چیزی و حدّی محدود نیست، مگر این که غریزه طغیان کند و قضیه بر عکس شود و روح فطرت سرکوب و محدود گردد.
اقتضاهای روح فطرت به هیچ چیزی محدود نیست.
روح فطرت، چیزی در «عرضِ» خود ندارد که با آن به هم بخورد، به هم برسد و در آنجا محدود شود. نه معارض دارد و نه مناقض. خیر خواه و کاملاً مثبت گرا است و هیچ خیر خواهی ای با خیر خواهی دیگر، معارض نمی شود. میان خیر خواهی و مثبت گرائی های افراد، نه تزاحمی هست و نه تعارضی. پس هیچ آزادی ای با آزادی دیگر، تزاحم ندارد.
@tebyan314
اگر انسان را یک موجود صرفاً غریزی بدانیم- همان طور که علوم انسانی غربی بر این پایه مبتنی است- باید آزادی را به محور غرایز بررسی کنیم، و بدیهی است که غریزۀ هر کسی با غریزه شخص دیگر، معارض است، غریزۀ غذا، غریزۀ سلطه خواهی، غریزۀ جنسی و... همگی با هم در تعارض و تزاحم هستند.
در این بحث انسان شناسی- نه در بحث حقوق و فقه- قرآن و احادیث می گویند: آنچه بر آزادی انسان لطمه می زند، «عدم قاعده مند شدن غریزه» است. تعریفی که غربی ها به آزادی می دهند، تعریف آزادی نیست، یک تحدید و سلب آزادی است در بارۀ غرایز. در واقع آنان به جای قاعده مندکردن غریزه، یک حدّی برای آن قائل می شوند که عبارت است از غریزۀ دیگران. اکنون تعریف مذکور را بدین صورت ملاحظه کنید: «غرایز هر کس محدود است به غرایز کسان دیگر». آیا میان معنای این تعریف با تعریف: «آزادی هر کس محدود است به آزادی کسان دیگر» فرقی مشاهده می کنید؟ آیا این تعریف آزادی است یا تعریف محدودیت؟-؟ و در عین حال یک تناقض بزرگ است که بن بست تر از آن در میان مسائل علوم انسانی وجود ندارد.
@tebyan314
دربارة تحول در حوزه علميه
به مناسبت مطالبات مقام معظم رهبري در مسافرت به قم
پيشنهاد
حضور محترم جامعة مدرسين حوزه علمية قم شكرالله سعيهم
و حضور محترم شوراي مديريت حوزه علمية قم ادام الله توفيقاتهم
سلام عليكم، با تحيات و آرزوي توفيق براي حضرات محترم در مسئوليت بزرگ و سرنوشت ساز كه به عهده دارند، و در اين عصر (كه پايان مدرنيته و آغاز دين گرائي جهاني است) سر رشتة حركت جهان را به دست دارند و بايد داشته باشند.
ادامه مطلب :👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2096&level=4&subid=2096
@tebyan314
🔰حال و هوای اسلامی کردن علوم انسانی🔰
آنچه لازم است یک گوهر کوچک است که عالمانه و هنرمندانه تراشیده و سفته شود، نه صخره سنگ عظیم بی قواره و ناسفته گرچه با ادبیات شیرین رنگ آمیزی شده باشد.
فرایند، فرایند ساده و مشخص «ماست سازی» است، نه مراحل طولانیِ فرایند کشک اندر کشک.
حکایت حال را با مَثَل شروع کنیم:
مَثَل اول: گفتند کلاه بیاور رفت سر آورد.
مَثل دوم: آنچه برای زراعت باید، برای هرس درخت نشاید.
مَثَل سوم:
چون که بانو ماست را نشناخته
هی به کشکش آب و آرد آمیخته
آد قویان آد خوش قویوب
خان بگمدن هوش اویوب
خان بانوئی برای اولین بار ماست را دید نام آن را پرسید، گفتند «یوقورت». گمان کرد که ماست را از قورت (کشک) درست می کنند، رفت شیرها را جمع کرد مراحل طولانی کشک سازی را طی کرد، کشک را سابید، هر چه آب یا موادی از قبیل آرد و غیره بر آن می افزود، ماست نمی شد. اما دست بردار نبود مرتب تجربه ها و آزمون ـ خطاها را تکرار می کرد.
چون که بانو ماست را نشناخته
هی به کشکش آب و آرد آمیخته
شخصی از قبیله، کار او را دید و گفت:
آد قویان آد خوش قویوب
خان بگمدن هوش اویوب
نامگذار نام خوبی گذاشته
این خان بیگم است که هوش ازش پریده
و ادامه داد:
کار آسان، راه نزدیک، و مراحل فرایند آن بس کوتاه است؛ شیر را گرم کن و یک انگشت از آن ماست که برایت آورده اند در میان آن قرار ده، ماست می شود.
از آن پس «خان بگمدن هوش اویوب» یک مثل شد.
راهی که ما در «اسلامی کردن علوم انسانی» می رویم بی شباهت به برنامۀ آن خان بانو نیست؛ صدها عنوان، بن واژه، کارواژه، سرفصل، اصطلاح، تعبیر، ساده یا مرکب، را از عرصه و پهنۀ علوم انسانی و عرصه های دیگر برداشته و میان افراد توزیع کرده ایم که بر سر هر کدام از آن ها بلائی بیاورند: تغییر کاربرد دهند، یا معادل سازی کنند، یا ساده را مرکب، مرکب را ساده کنند، یا جهت معنائی آن ها را دستکاری کنند. تا با این روش و روند ما را به علوم انسانی اسلامی برسانند.
حقیقت این است که ماهیت و جایگاه موضوع را گم کرده ایم، و هیچ نیازی به این کار ها نبود و نیست. کار ما خیلی محدود است و تعداد محورها که باید کار کنیم به تعداد انگشتان یک دست نمی شود.
آنچه مورد طلب است یک گوهر کوچک است نه یک صخره سنگ عظیم، یک «ماست مایه» است نه مراحل طولانی کشک سازی و سپس مراحل کشک سابی. زیرا که علوم انسانی غربی (همان طور که خواهد آمد) گرچه به بن بست رسیده اما انصافاً کشک نیست و اگر کشک هم باشد با سابیدن و آمیختن آن با آب حیاتبخش اسلام، به هدف نمی رسیم و هر دو را خراب می کنیم
مقصودم سلب ارزش کاری از این کارمان نیست، هر کار علمی حتی اگر مصداق «چرخانیدن لقمه به دور سر» باشد، و حتی اگر به نتیجۀ مطلوب نرسد، باز مفید و ارزشمند است. مقصودم این است اگر چنین پیش برویم، زمان سپری شده، فرصت سوخته، و اصل هدف فرسوده می شود و تا حدودی هم شده است، و نگرانی از همین است.
وقتی به خوبی و به درستی و به سلامت به هدف می رسیم که بدانیم این کار از نظر کمیت و گستره، بس کوچک و محدود، و از نظر کیفیت بس زیبا، عمیق، ظریف، و علمی است.
برای شرح این مطلب، موضوع را از اولین روزی که این موضوع مطرح شد و واکنش های موافق و مخالف را در پی آورد، در بیان کاملاً مختصر، بررسی می کنم:
ادامه مطلب:👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2244&level=4&subid=2244
@tebyan314
هدایت شده از فروش کتب سایت بینش نو
#ویژه | کانال فروش کتب سایت بینش نو را در فضای مجازی دنبال کنید...
🔹سروش 👇
sapp.ir/sefareshkotob
🔹ایتا👇
https://eitaa.com/sefareshkotob
هدایت شده از فروش کتب سایت بینش نو
جهت ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه فرمایید
@binesheno1
🔰 خدا و زمان ( قسمت اول ) 🔰
روزی بود روزی نبود (🔷) غیر از خدا چیزی نبود، نه زمینی بود، نه زمانی، نه جمادی بود و نه جانداری.
👇👇👇
🔷 این جمله که استفاده از آن در آغاز داستان ها از قدیم رواج داشته و دارد ظاهراً یک سخن متناقض است. از طرفی می گوید: «روزی بود» از طرف دیگر میگوید: «روزی نبود».
منظور گوینده این است که غیر از خدا چیزی وجود نداشت، ( كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ شَيْ ءٌ - الحمد لله الذي كان إذ لم يكن شيء: بحار، ج۳، ص ۳۰۰-۲۹۸ ) حتی خود «زمان» هم وجود نداشت. و چون کلمه و لفظی برای این مطلب وجود ندارد، ناچار می گوید: زمانی بود که زمان هم نبود در آن وقت که غیر از خدا چیزی نبود خود وقت هم وجود نداشت.
زیرا زمان عین مادّه است و سخن در مقام بیان «ما قبل مادّه» می باشد و بحث از نقطه ای آغاز می شود که مادّه ای وجود نداشته است.
#خداشناسی
@Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت دوم ) 🔰
زمان چیست؟
در پاسخ به این سوال دو تعریف برای زمان گفته شده است:
👇👇👇
۱- زمان یک برداشت کلی از تغییرات جهان است. در این تعریف زمان یک «برداشت ذهنی» است که واقعیت ندارد.
۲- زمان عبارت است از جریان عمومی تغییرات جهان. طبق این تعریف زمان یک «واقعیت» می باشد.
👈👈 از میان این دو تعریف، تعریف دوم مورد تایید مکتب اهل بیت - علیهم السلام - است. در سطرهای بعدی خواهیم دید که در زبان حدیث زمان یک پدیده معرفی می شود که حادث شده و پدید آمده است و درست مانند سایر واقعیت ها یک واقعیت است. و به قول اسحاق نیوتون: خداوند می توانست غیر از زمان چیز دیگری نیافریند.
پس: زمان = تغییر.
تغییر = حرکت.
زیرا: تغییر _ حرکت = تغییر _ تغییر.
پس: جهان _ حرکت = جهان _ تغییر.
و: حرکت = ماده.
زیرا: مادّه = اتم.
و: اتم _حرکت = اتم _اتم.
پس: زمان = اتم = ماده.
در طول بحث های آینده بیان خواهد شد که ماده «پدیده» است. یعنی چیزی است که وجود نداشته و به وجود آمده است. پس زمان نیز که عین ماده است، پدیده می باشد. یعنی زمان را خدا آفریده است.
بنابراین روزی بود که «روز» هم نبود غیر از خدا چیزی نبود.
#خداشناسی
@Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت سوم ) 🔰
از دیدگاه دیگر میگویند «زمان بعد چهارم ماده» است. همانگونه که:
ماده _ طول = ماده _ ماده.
ماده _ عرض = ماده _ ماده.
ماده _ عمق = ماده _ ماده.
همینطور: ماده _ زمان = ماده _ ماده.
در این موضوع احادیث بسیاری وجود دارد. به چند نمونه از آنها توجه فرمایید:
بحار: ج ۳، ص ۳۰۹، از امام صادق - علیه السلام - :
إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يُوصَفُ بِزَمَانٍ وَ لاَ مَكَانٍ وَ لاَ حَرَكَةٍ وَ لاَ اِنْتِقَالٍ وَ لاَ سُكُونٍ بَلْ هُوَ خَالِقُ اَلزَّمَانِ وَ اَلْمَكَانِ وَ اَلْحَرَكَةِ وَ اَلسُّكُونِ وَ اَلْإنتِقالِ. خداوند نه به زمان و مکان موصوف می شود و نه به حرکت و انتقال و نه به سکون بل او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال، است.
بحار: ج ۵۷، ص ۳۰، از امام علی - علیه السلام - آورده است :
لاَ تَصْحَبُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَرْفِدُهُ اَلْأَدَوَات.ُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ: زمان ها مصاحب او نمی شوند. آلات و اسباب او را یاری نمی کنند بودش بر زمان ها سبقت دارد، وجودش بر عدم پیشی دارد، ازلیت او بر «ابتداء» مقدم است.
و باز می فرماید: لاَ یَجْرِی عَلَیْهِ اَلسُّکُونُ وَ اَلْحَرَکَةُ وَ کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ وَ یَعُودُ فِیهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ وَ یَحْدُثُ فِیهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ: سکون و حرکت بر او جاری نمی شود و چگونه جاری شود بر او چیزی که خود او را به جریان انداخته است وچگونه برمیگردد به او چیزی که خود آن را ابداء کرده است. و چگونه پدید می شود در او چیزی که خودش آن را پدید آورده است.
این تکه ها در خطبه ۲۳۲ نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) نیز آمده است.
و در یک حدیث عین همین جمله ها از امام رضا - علیه السلام - نیز آمده است: بحار: همان جلد، ص ۴۳، حدیث شماره ۱۷.
#خداشناسی
@Tebyan314
مفاخر تاریخی نباید جایگزین قرآن و اهل بیت شوند
چرا جامعۀ علمی ما توجه ندارد که مفاخر تاریخی، مفاخر تاریخی هستند، نه راهنمایان علمی امروزی ما. کی ما از چنبره ابن سینا، ملاصدرا، نراقیان، شیخ عطار، مولوی و... و... نجات خواهیم یافت!؟! خیلی از مخاطبان وقتی چنین جملاتی را می بینند یا می شنوند، فوراً پرچم اتهام بر می دارند که: آهای بیائید فلانی ارزش بزرگان ما را پایمال می کند. اما توجه ندارند که خودشان ارزش و اهمیت آنان را از بین می برند. زیرا ارزش آنان «تاریخی» است نه امروزی. وقتی که آنان را «امروزی» می کنند هم ارزش دیروزی شان از بین می رود و هم ارزش امروزشان.
وقتی که ارزش هنری حافظ را به «ارزش عرفانی» تبدیل می کنند، واقعاً ماهیت او را از بین می برند. حافظ فقط به درد هنر می خورد که در هنر سر آمد دیگران است، آنهم به درد تاریخ هنر و هنر تاریخی می خورد، نه به درد تبیین هستی و یا شناخت خدای هستی، و یا شناخت رابطۀ خدا و خلق. گرچه دست درازی و فضول هائی نیز در این باره دارد و پای از گلیم خود بیرون نهاده است.
و این نیست غیر از ارتجاع.
اگر مفاخر تاریخی ما (که بنده برخی از آنان را کابالیست = فراماسونر امروزی، می دانم) برداشت شان از قرآن درست بود، امروز گدای درگاه غربیان نبودیم. و خیلی از اینان نه تنها مفید نبودند بلکه سد راه قرآن و اهل بیت(ع) بودند. در نامه ای به «شورای عالی حوزه» نوشتم که همۀ متون تفسیری ما یا ماهیتاً سنّی هستند و یا در بستر تسنن قرار دارند، و ریشۀ شان به تمیم داری کابالیست، کعب الاحبار کابالیست، و وهب بن منبّه یهودی و امثال شان می رسد و تفسیر قرآن بر اساس احادیث اهل بیت(ع) چنان که باید، هرگز وجود ندارد.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
چرا مفاخر تاریخی را کنار بگذاریم؟
می گویند: مفاخر تاریخی نیز دانسته های شان را از قرآن و حدیث به دست آورده اند، چرا باید آن ها را کنار بگذاریم؟
عرض می کنم:
اولاً: تفکیک علوم از همدیگر، یک روند تدریجی تاریخی دارد و زمان بر، است و به همین دلیل علوم انسانی در قالب روان شناسی، جامعه شناسی، و... و... در زمان آنان وجود نداشته تا در این باره نیز از قرآن و حدیث به دست آورند.
ثانیاً: همان طور که گفته شد تفسیر قرآن از آغاز در اختیار کابالیست ها قرار گرفت حتی حدیث های رسول اکرم(ص) نیز ممنوع گشت، و اهل بیت(ع) نیز تا غیبت کبری خودشان منزوی و محصور و حدیث های شان ممنوع و متروک بود. که در اواخر کتاب «کابالا و پایان تاریخش» شرح داده ام.
و این تنها فرصت بزرگ و بس مهم است که انقلاب اسلامی در اختیار ما گذاشته و هرگز در طول تاریخ اسلام چنین فرصتی فراهم نشده بود. علمای مکتب اهل بیت(ع) در آن اعصار، در خلال قتل عام ها و در به دری ها توانستند یک فقه جامع، جانانه، همیشه زنده و کار آمد برای ما پروارنیده و حفظ کنند. عرصه های دیگر همچنان به صورت مواد خام لیکن بس قوی بالقوه، مانده است.
ثالثاً: گمان نکنیم که فهم قرآن و حدیث، سخت دشوار است، پس باید از مغزهای مفاخر تاریخی نیز استفاده کرد. زبان قرآن و حدیث (البته اگر با هم باشند) آسانترین و شیواترین و رساترین، زبان و بیان هستند و امروز با همان زبان و ادبیات خودتان با شما سخن می گویند و این است معجزه بودن شان.
به یک شرط: به شرط این که ذهن مان را از رسوبات تفسیرهای آن چنانی، و از گفته ها و برداشت های مفاخر تاریخی، تخلیه کرده و سلمان وار، و ابوذر وار، با روح و فکر طبیعی و فطری انسانی، با قرآن و حدیث رو به رو شویم.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
فطرت یا روح فطرت‼️
آنچه بنده دربارۀ فطرت می گویم غیر از آن است که استاد بزرگوارم مرحوم شهید مطهری فرموده اند. ایشان غریزه و فطرت را در اصل، یک و «واحد» می دانند. با این فرق که همان غریزه در انسان، عالیتر و متکاملتر است. (رجوع کنید به کتاب «فطرت» از آن مرحوم). و بنده اساساً این دو را دو روح متمایز و دوگانه می دانم؛ غریزه را نفس امّاره و فطرت را نفس لوّامه، می دانم (دو نفس). و حدیث های مربوطه را نیز آورده ام. و در «معصوم شناسی» نیز معتقدم که معصومین علیهم السلام، روح چهارم نیز دارند که نامش روح القدس است. و منشأ معجزه و علم غیب نیز همان روح چهارم است. و لذا اگر یک فرد غیرمعصوم خبر از غیب دهد او کاهن است و الکاهن کالکافر گرچه نماز شب خوان باشد.
کهانت چندین نوع است که در مقاله «معجزه، کرامت، کهانت» از بیان شهید اول(ره) شرح داده ام.
#روح_فطرت
#معجزه_کرامت_کهانت
@tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت چهارم ) 🔰
سؤال: خداوند قبل از آفریدن جهان به چه چیز مشغول بود؟ کارش چه بود؟
پاسخ 👇👇👇
گفته شد که چیزی وجود نداشت. و اساساً این سوال از پایه غلط است. و به جز تصور ذهنی چیزی نیست. زیرا مقولاتی از قبیل «قبل» و «بعد» و «مشغول شدن» و «کار» و «پرداختن» و... همه و همه از مقولات این جهان هستند. روزی که روزی نبود، قبل و بعد هم وجود نداشت. یعنی خود قبل و بعد نیز پدیده و مخلوق خدا هستند. و «قبل» و «بعد» راهی بر خدا ندارد.
✅ امام رضا - علیه السلام - در ضمن خطبه مشروحی می فرماید:
فَفَرَّقَ بَيْنَ «قَبْلٍ» وَ «بَعْدٍ» لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ «قَبْلَ» لَهُ وَ لاَ «بَعْدَ»:
پس شکافت میان «قبل» و «بعد» را، تا دانسته شود که نه قبلی بر او هست و نه بعدی. بحار: ج ۵۷، ص ۴۲، حدیث شماره ۱۷.
👇👇👇
برای درک این موضوع باید خود «عقل» را شناخت که حقیقت عقل چیست؟
عقل ما که این مقوله ها را درک می کند، خود پدیده است و در عرصه این جهان توان فعالیت دارد. تعقل یعنی سنجش قوانین و فرمول های این جهان که پدیده هستند. عقل و تعقل نمیتواند در خارج از این جهان فعالیتی داشته باشد و به داوری بنشیند.
👈👈 سوال بی پایه ای که زمینه ای نداشته و تخیل محض است که قوانین جهان را بر غیر جهان بار می کند، جواب ندارد. اگر یک سوال عقلی در مورد درون دایرۂ جهان باشد قابل پاسخ دادن است و گرنه، نه. عقل فقط این جهان را می تواند بشناسد. حتی عقل و تعقل برای شناخت خدا راهی ندارد مگر با شناخت این جهان. وقتی که عقل جهان را بشناسد و پدیده بودن آن را دریابد آن وقت پی می برد که این پدیده، پدید آورنده ای دارد.
#خداشناسی
@Tebyan314
تناقض و بن بست در علوم انسانی غربی
به گونه ای از تناقض و بن بست در علوم انسانی غربی توجه کنید: دانشمند ایتالیائی جناب پاراتو معتقد است که هر نیکی به دیگران و هر ایثار، و هر فداکاری برای جامعه، رفتار غیر عقلانی است. آیا براستی این باور او غلط است؟ یا آنچه دیگر دانشمندان غربی در این موضوع، مخلوط کاری می کنند؟ اگر واقعاً انسان حیوان است و غیر از روح غریزه روح دیگری ندارد که منشأ اقتضائات غیر غریزی باشد، کاملاً حق با پاراتو است و دیگران (بدون قصد اهانت) هذیان می بافند و در باتلاق تناقض دست و پا می زنند و زدند تا حدی که جامعۀ جهانی را به بیچارگی امروزی فرو بردند.
اگر انسان یک موجود صرفاً غریزی است، عقل نیز باید ابزاری برای تامین خواسته های آن باشد، نه ابزاری برای تامین منافع دیگران و جامعه، که به قول امیل دورکیم، جامعه اساسی ترین غرایز ما را محدود می کند.
عقل ابزار دست روح فطرت است نه روح غریزه، همان طور که حیوان چون موجود صرفاً غریزی است، عقل را هم به او نداده اند. و چون غربیان، انسان را یک موجود صرفاً غریزی تعریف کرده اند، پاراتو می گوید: پس رفتاری که به نفع غریزه نباشد، حماقت است نه خردمندانه.
آن اضطراب و درماندگی که در فلسفه و مکتب کانت، و نیز در نوشته های خودمان دربارۀ «اخلاق» هست، نیز در اثر عدم توجه به اصل تعدد روح است (دو روح در انسان). استاد بزرگوارم شهید مطهری در کتاب «تعلیم و تعلم» همۀ نظریه ها را دربارۀ «فعل اخلاقی» ردّ کرده و به حق هم ردّ کرده، اما خودش هیچ نظر مشخص نداده است. و در کتاب «فطرت» که بحث کرده و سپس چاپ شده است، طوری جان مسئله را شکافته که یکی از مخاطبان می پرسد: پس به نظر شما در وجود انسان دو نفس هست: غریزه و فطرت(؟). متاسفانه خود استاد بر می گردد و این تعدد را ردّ می کند.
@tebyan314