#هذا_یوم_الجمعه
و تا هنوز
تو
کنار آن برکه منتظر ایستاده ای
تا آنها که جلوتر رفته اند
برگردند
و آنها که عقب مانده اند
برسند...
#فلیبلغ_الحاضر_الغائب_و_الوالد_الولد_الی_یوم_القیامه
@telkalayyam
#الحمدلله_الذی_جعلنا_من_المتمسکین_بولایه_علی_بن_ابیطالب_و_الائمه_علیهم_السلام
.
.
.
✅الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب و الائمه علیهم السلام...
.
.
.
و گرنه ما هم…
@telkalayyam
http://www.momtaznews.com/تخم-مرغ-های-آب-پز-شده-با-ادرار-تصاویر/
#ان_اصبح_ماءکم_غورا_فمن_یاتیکم_بماء_معین
شب عیدی نمی دانم چرا مدام آن لحظه ی در خاک و خون تپیدن شما در محراب در ذهنم مرور می شود
که خاک را چنگ می زدید و این آیه را تلاوت می کردید:
منها خلقناکم
و فیها نعیدکم
و منها نخرجکم تارة اخری
شما را از خاک خلق کردیم
و به خاک برمی گردانیم
و دوباره از خاک خارج می کنیم
.
به خاک فکر می کنم
که چهارده قرن است شما را از چشم های ما گرفته است.
به خاک فکر می کنم
که بعد از شما همیشه بوی خون می داده است
به خاک و خون هایی فکر می کنم که انسانِِ دور از شما در این سال ها و قرن ها، در آن دست و پا زده است...
و به آب فکر می کنم
که مهر همسر شماست
و روز به روز نایاب تر می شود
به آب...
که روزی از لب های خشکیده و خونی فرزندانت دریغ شد
و شنیده ام که جنگ های آینده ی دنیا جنگ تشنگی ست
به آب...
که ولایت شماست
و حتی اگر یک روز به پایان دنیا مانده باشد
دوباره از دل خاک خواهد جوشید
به شستشوی این همه خون....
#پویش_صدای_آب
@telkalayyam
#والامة_مصرة_علی_مقته
و چهارده قرن است
بعد از هر غدیر
به پیشواز محرم می رویم...
@telkalayyam
#مثل_الامام_مثل_الکعبه...
حاجی ها گرم طواف بودند
کعبه با قربانی هایش داشت به کربلا می رفت...
#لبیک_داعی_الله
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#...
گاهی به ترتیب زمانی مصیبت هایی فکر می کنم که در کربلا بر امام نازل شدند
اگر هر مصیبت، ابتلا و امتحانی برای ولی خدا باشد باید هر کدامشان، از مصیبت قبلی دشوارتر و سنگین تر باشند
بعضی از این مصیبت ها در گودال قتلگاه رخ داده اند. یعنی لحظه ای که امام آماده ی قربانی شدن است...
مصیبت هایی که در چنین لحظاتی بتواند قلب امام را شعله ور کند باید فراتر از همه ی مصیبت های پیش از این باشد...
سال هاست که چراغ محرم من با دو تا حرف از لهوف سیدبن طاووس روشن می شود. دقیقا دو تا حرف. یک «ف»و یک «و».
داستان مربوط به ساعتی ست که عبدالله بن حسن علیه السلام در قتلگاه خود را در آغوش عمو می اندازد و بعد از ان است که دست از تن مبارکش جدا می شود... فرماه حرملة بن کاهل الاسدی بسهمٍ فذبحوه و هو فی حِجرِ عَمّه.
از ترجمه ی جمله می گذرم جز توضیح همان دو حرف. یکی حرف ف در فذبحوه که بیشتر از آنکه به معنای «پس» باشد به معنای «سپس» است و یکی حرف «و» در و هو فی حجر عمه... که واو عاطفه نیست بلکه واو حالیه است
...سهم یعنی تیر.
حجر یعنی آغوش.
عمّ یعنی عمو...
#روضه_های_سپید
#سپیدخوانی
#لبیک_داعی_الله
@telkalayyam
#ان_ذکر_الخیر_کنتم_اوله_و_اصله_و_فرعه_و_معدنه_و_ماواه_و_منتهاه...
از اتاق عمل صدایم کردند که سریع برو فلان دارو را برای احمد بگیر و بیاور
سریع دارو را گرفتم و برگشتم به اتاق عمل. همزمان با من دکتری که قرار بود احمد را عمل کند وارد شد و سلام علیک کردیم. یک آقای میان سال هم یکی دو ساعت بود پشت در ایستاده بود و از همه سراغ همین آقای دکتر را می گرفت.
آن آقا هم آمد و سلام علیک کرد.
پرونده ی پسرش را نشان دکتر داد و گفت پذیرش می گوید باید ده میلیون پول بریزی من هیچی پول ندارم. دکتر نگذاشت مرد حرفش را تمام کند گفت یک خودکار به من بده. من دست کردم توی جیبم و خودکارم را به دکتر دادم.
دکتر دستور عمل را خط زد و پایین آن چیزهای دیگری نوشت. بعد برگه را تحویل آن آقا داد و گفت من اینجا نوشتم که قرار است پسر شما توی اتاق عمل فقط معاینه شود. نهایت پولی که از شما بگیرند صدهزار تومن است. شاید هم کمتر.
با خودم گفتم ما همیشه از زیرمیزی گرفتن ها شنیده ایم اما شاید این جور دکترها هم کم نباشند. و یادم آمد که آن خودکار را روز عید غدیر از یکی از سادات هدیه گرفته بودم....
#قبل_از_خداحافظی
#سپاس_از_دعاهای_خیرتان...
@telkalayyam
#...
از موسیقی های آرامبخش زندگی
صدای مکیده شدن آشغال های کوچک درلوله ی جاروبرقی ست
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#السلام_علی_عبادالله_الصالحین
اول که گفت اسمم عبادالله است توی دلم خنده ام گرفت. گفتم مگر این بابا چند نفر است که اسمش را گذاشته اند عبادالله؟
بعد شروع کرد به آمار دادن.
اینکه دقیقا چند نفر از روستایشان کانکس گرفته اند و چند تا کانکس دیگر لازم است. آمار روستاهای دیگر و کل منطقه هم توی دستش بود. هم آمار جزئی و هم آمار کلان. حتی می دانست توی فلان روستا کی چه مشکلی دارد.
کارش این بود که نیروهای جهادی را توی کل منطقه ببرد سر همان کاری که اولویت داشت و می دانست که کدام خیّر را وصل کند به کدام مشکل...
به تنهایی و به خوبی داشت کار چند تا ارگان را انجام می داد.
می گفت از قدم خیر حضرت آقا اینجا را از روز اولش هم آبادتر می کنیم.
خلاصه اسم با مسمّایی داشت.
عبادالله.
یعنی بندگان خدا...
#گسل_ها
#قلعه_بهادری
#عبادلله_مرادی
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#یا_من_لا_یشغله_سمع_عن_سمع
پیرمرد خیال می کرد این روحانی هایی که همراه ما هستند الان که از کوئیک برگردند صاف می روند پیش آقای روحانی.
گفت ما از شما ممنونیم ، قدم روی چشم ما گذاشتید ولی به آقای روحانی بگویید این رسمش نبود. ما از شما خیلی انتظار داشتیم. به آقای روحانی بگویید من پیرزن نود ساله را روی کول گذاشتم تا کجا آوردم پای صندوق رای که به شما رای بدهد...
حقش نبود که از ماشینت پیاده هم نشوی و درد و دل این مردم را نشنوی...
گفتم حرف دلش را بنویسم بگذارم اینجا شاید...
#گسل_ها
#کوئیک_حسن
#صداهای_زیر_آوار
@telkalayyam
#یا_من_لا_یشغله_سمع_عن_سمع
بابای آرین این روزها کارش شده روایتگری.
دست هر تازه واردی را می گیرد می آورد کنار آوارهای خانه اش.
دسته گل ازدواجش را گذاشته روی تاقچه ای که دیگر نیست.
آهنی را که روی گردن خانمش افتاده بود نشان می دهد...
روی آوارها نشانی گذاشته که جای مرگ عزیزانش گم نشود.
می گوید مبینا که داشت می خوابید سجاده اش را هم گذاشته بود زیر سرش گفت بابا نماز صبح یادت نرود بیدارم کنی...
می گفت توی مدرسه مبینا را مسخره کرده بودند که بابایت کارگر است. مبینا گفته بود قول می دهم آنقدر درس بخوانم تا دکتر شوم تا دیگر کسی نگوید بابایت کارگر است.
می گفت کاش دفتر مشق عبدالباسط را از زیر آوار پیدا می کردم و نشانتان می دادم. توی دفتر مشقش نوشته بود ایران آباد. نوشته بود می سازمت وطن.
می گفت اما عبدالباسط ماند زیر آوار.
می گفت خیلی سال است که بچه های ما زیر آوارند . اگر می گذاشتند بچه های ما مملکتشان را آباد می کردند...
می گفت خبرنگار از من پرسید چه آرزویی داری بردمش پای قبر عزیزهایم گفتم آرزوهای من اینجا زیر خاکند...
#گسل_ها
#صداهای_زیر_آوار
#تپانی
@telkalayyam