#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
#جا_به_دله
سه
توی ازدحام طویریج با سیدمحمدمهدی داشتیم تعریف می کردیم و راه می رفتیم
من داشتم تعریف می کردم که ما وقتی بچه بودیم پدرم یک پیکان داشت که هیچ وقت معلوم نشد چند نفر توی آن جا می شوند.
مسافرت که می خواستیم برویم به همه اعلام می کردیم و هر کس که می خواست با ما می آمد.
بدون هیچ محدودیتی.
بالاخره اتوبوس هم که باشد بلیطش تمام می شود اما بابای من هیچ وقت به هیچ کس نگفت که جا نداریم.
سیدمحمدمهدی می گفت ما اهوازی ها یک ضرب المثل داریم که می گوید جا به دله.
گفتم چه ضرب المثل قشنگی.
آدم توی اربعین با تمام وجود این را حس می کند.
چه وقتی که هشت نفری سوار تُک تُک می شوید
چه وقتی که توی خانه ی خیلی کوچک سیدمحمد که جای سوزن انداختن نیست از صاحبخانه می شنوی که اگر دوست و فامیلی دارید که جا ندارد آدرس بدهید که بیاید اینجا.
چه وقتی که بین آن جمعیت چند میلیونی بالاخره تو هم به زیر آن قبه می رسی...
@telkalayyam
#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
#سُکّری
چهار
خانه ی ابواحمد خانه ی خیلی کوچکی بود و او نمی توانست مهمان زیادی به خانه بیاورد.
آن روز ظهر فقط ما پنج نفر مهمان ابواحمد بودیم اما او از اینکه توانسته بود دو تا سید شکار کند خوشحالی زایدالوصفی داشت.
پسرها و دامادها و نوه های ابواحمد چپ و راست مشغول پذیرایی از ما پنج نفر بودند و ابواحمد به پشتی تکیه داده بود و گرم صحبت و تعریف کردن بود.
یک چوب کلفت هم از گوشه ی پشتی بیرون زده بود که بی شباهت به گرز نبود..
ابواحمد گفت با این چوب دامادهایم را کتک می زنم
ما خندیدیم
ابواحمد به من اشاره کرد که خودم هم ابواحمد بودم.
گفت برای تربیت احمد از این چوب ها داشته باش.
باز هم خندیدیم.
یکی از پسرهایش گفت ابواحمد سُکّری است و وقتی قندش بالا می رود عصبی می شود.
سید سلمان گفت من هم دیابت دارم و قرص هایش را نشان داد.
ابواحمد مقداری از قرص ها را تبرکاً برداشت برای خودش.
ابواحمد می گفت که چند سال توی جیش بوده.
جیش صدام.
پسرها و دامادهایش ولی همه عضو جیش المهدی بودند و اسم یکی از نوه هایش هم مقتدا بود.
ابواحمد می گفت توی جنگ با ایران، من همه ی تیرهایم را هوایی زدم.
و می گفت یک بار هم موقع اذان ظهر از سنگر ایرانی ها صدای اذان بلند شده بود و وقتی موذن رسیده بود به اشهد ان علیا ولی الله همه ی ما داشتیم گریه می کردیم.
العهدة علی الراوی
موقع خداحافظی از در که بیرون آمدیم مقابل خانه ی ابواحمد، دو سر یک پتوی خاکستری و خاک گرفته به دو تا درخت بسته شده بود.
مثل یک پرده
فهمیدیم که اینجا را برای عکس گرفتن آماده کرده اند.
ابواحمد وسط ایستاد و سلبریتی ها که سیدسلمان و سیدمحمد مهدی بودند دو طرف او
دامادها و پسرها مشغول عکس گرفتن شدند.
بعد ما هم اجازه پیدا کردیم وارد کادر بشویم.
سید سلمان به دختربچه هایی که داشتند از لای درخت ها ما را تماشا می کردند اشاره کرد که شما هم بیاید عکس بیاندازیم.
دخترها با خوشحالی از پشت درخت ها بیرون آمدند.
ابواحمد چشم غره ای از روی غیرت به دخترها انداخت و به سیدسلمان گفت دخترها نباید توی عکس باشند
دخترها پا به فرار گذاشتند.
این اولین باری بود که توی طریق، سید سلمان نهی از منکر می شد ولی خب آخرین بار نبود.
@telkalayyam
#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
پنج
نماز صبح را خوانده ایم و صبحانه را هم خورده ایم و از میزبانها خداحافظی کرده ایم و راه افتاده ایم به سمت طریق.
وسط های کوچه یک نخلستان است و چند تا گاو مشغول علف خوردن.
حیدر و فاطمه جلوتر می دوند تا گاوها را تماشا کنند.
حیدر حسابی مشغول صحبت کردن با گاوهاست.
فاطمه می گوید دیوانه، اینها که حرف های تو را نمی فهمند
اینها عربند.
@telkalayyam
#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
شش
سیدمحمد را اولین بار توی طریق دیدیم
از ما قول گرفته بود که وقتی رسیدیم کربلا حتما برویم خانه اش
دومین بار هم توی طریق دیدیمش
سومین بار هم.
ما هیچ وقت به سیدمحمد زنگ نمی زنیم
همیشه آنجایی که به استیصال می افتیم او پیدا می شود.
اسمش را گذاشته ایم مأمور امام حسین.
توی این چند سال، دیگر با همه ی اقوام و عشیره اش دوست شده ایم.
خانه ی کوچکی دارد که خیلی خیلی به حرم دور است
خانه ی خودشان در ناصریه است..
با اندک سهم الارثی که داشته خانه ی محقری در کربلا خریده که در خدمت زوار باشد.
ما که به کربلا می رسیم سیدمحمد هم با اهل و عیالش تازه از راه رسیده.
همیشه هر وقت که ما به کربلا برسیم او هم به کربلا می رسد.
با همان خستگی باید برود دنبال اسباب پذیرایی.
غروب اربعین خودش با اهل و عیالش برمی گردد به ناصریه و کلید را تحویل ما می دهد، یخچال را هم پر از مواد غذایی می کند.
به سیدمحمد می گویم چرا امسال ایران نیامدی؟
ما خیلی منتظر بودیم.
می گوید چهار تا از بچه هایم جامعه خاص درس می خوانند.
جامعه خاص یک چیزی شبیه دانشگاه آزاد خودمان است.
می گوید دیگر پس اندازی برای اینکه بیاییم ایران باقی نمی ماند.
آن آقایی که کلاه و شال سبز دارد سید محمد است
@telkalayyam
#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
هفت
به زهیر می گویم تو چرا هیچ وقت ایران نمی آیی؟
ایران خیلی ارزان است.
می گوید خب کارمندم. مرخصی نمی دهند.
می گویم یعنی توی یک سال یک هفته هم مرخصی نداری که بیایی ایران؟
می گوید همه ی مرخصی هایم را نگه می دارم برای ایام اربعین و پذیرایی از زوار.
@telkalayyam
#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
#زبان_بی_زبانی
هشت
ما هر چقدر هم که سال به سال زبان عراقی ها را بهتر و بیشتر بفهمیم و یادبگیریم باز هم یک جاهایی هست که گیر می افتیم و منظور هم را متوجه نمی شویم.
فقط خانه ی یک زن و شوهر پیر هست که آنجا هیچ مشکلی از این بابت نیست.
حتی اگر یک کلمه هم عربی بلند نباشی باز هم آنجا به راحتی می توانی حرفت را بزنی و حرفشان را بفهمی.
زن و شوهری که هر دو کر و لال هستند اما زبان اشاره ای دارند که اختراع خودشان است.
آنها با حرکات و نمایش دست به راحتی منظورشان را به تو منتقل می کنند
تو هم هر جوری که با دست هایت اشاره کنی آنها منظورت را می فهمند
بدون اینکه نیاز به تکرار باشد.
@telkalayyam
#صفرنامه
#طریقیت_یا_موضوعیت
#خوشا_راهی_که...
نُه
در این که زیارت اربعین را باید با خانواده برویم تردیدی نداشتیم.
مشکل این بود که خانم تا سر کوچه حتی نمی توانست راه برود و کارش به سرُم می کشید.
از بین همه ی داروهای کم خونی فقط یکی به ایشان می ساخت که توی داروخانه ها نایاب شده بود.
از بین انواع مسکن ها هم یک قرص خارجی.
خانم تماس گرفته بود با کارخانه ای که داروی آهن را تولید می کرد و گفته بودند که اصلاً تولید این دارو متوقف شده.
خیلی اصرار کرده بود و گفته بودند فقط سیزده تا از این دارو توی انبار هست و خلاصه پول واریز کردیم و همه ی موجودی انبار را برایمان پست کردند.
قرص مسکن را هم خریدیم و کوله ها را بستیم.
نزدیکی های اهواز فهمیدیم که همه ی داروها را جا گذاشته ایم.
داروی آهن را که کاری نمی شد کرد اما زنگ زدیم به سیدمحمدمهدی که از داروخانه های اهواز قرص مسکن را پیدا کند .
سیدمحمدمهدی نتوانسته بود قرص را پیدا کند.
توی طریق مشکلی که داشتیم این بود که تا می خواستیم چند دقیقه یک جا استراحت کنیم یا توی صفِ غذایی چیزی بایستیم خانم صدایش بلند می شد که تو را به خدا معطل نکنید راه بیایید.
::
به خانم می گویم چی شد؟ شما که تا سر کوچه هم نمی توانستی راه بیایی؟
راستی سردردهایت کو؟
می گوید می بینی؟ باورم نمی شود.... و آرام اشک می ریزد...
می گویم معلوم می شود این راه هایی که ما می رفتیم راه نبودند وگرنه راه اگر راه باشد پاهای ما هر جوری که باشد می آیند.
@telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
#و_الباب_المبتلی_به_الناس…
کریم
به کسی می گویند
که با لبخند، در را به روی تو باز کند
بی آنکه
از صدای در
خاطره ی خوشی داشته باشد...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
هدایت شده از شعر و کودکی
#شعر_و_کودکی
_میخوای در آینده چه کاره بشی؟
+من نمیتونم در آینده کارهای بشم چون میخوام تو بچگی شهید بشم.
محمد/هشتونیم ساله
@sherokoodaki
هدایت شده از تلک الایام
#یا_من_یعطی_من_لم_یسئله_و_من_لم_یعرفه…
از امشب
یک نفر پشت در خانه هایمان نان و خرما می گذارد…
یک نفر که نمی شناسیمش…
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#کتاب_قرن
داشتم فکر می کردم اگر به جای کتاب سال بخواهیم کتاب قرن را معرفی کنیم، به کدام کتاب خواهیم رسید؟
شیطان توی سال ها و قرن ها و هزاره های مهلتی که از خدا گرفته، حیات دنیا را با مناسک سازی اداره کرده.
از آیین های جعلی پرستش بگیر تا طواف عریان دور کعبه و مکاء و تصدیه، تا بلک پارتی و وایت پارتی و رد پارتی و هالوین و ولنتاین و....
زندگی چه مؤمنانه باشد چه غیر مؤمنانه، بدون مناسک هویت و قوام پیدا نمی کند.
داشتم فکر می کردم نزدیک صد سال است که یک کتاب به زندگی های مؤمنانه هویت داده و آن را در حد وسع هر کس پر از مناسک کرده.
به زیارت رونق داده؛
برای ایام الله و شب های قدر ما سین برنامه چیده؛
اجازه نداده چرخش زمین، ما را از گردش لیل و نهار و طلوع و غروب ماه و خورشید و کامل شدن ماه غافل کند؛
بارها و بارها در مناسبت های معین مؤمنین را دور هم جمع کرده؛
خلوت های سحرگاهی و صبحگاهی ما را آذین بسته و پربار کرده؛
برای ساعت به ساعت ما برنامه ی پیشنهادی داشته؛
تسبیح را وارد سبد زندگی و بندگی کرده؛
برای انواع و اقسام حاجت های مادی و معنوی ما راه حل نشان داده و نسخه تجویز کرده؛
شاید خدوم ترین دولت ها و وزرا و وکلا به اندازه ی او گره از کار مؤمنین باز نکرده اند؛
غم ها و شادی های ما را مدیریت کرده؛
دلهایمان را سبک کرده،
غصه ها را از دلمان دور کرده،
غریبه تر ها را با زندگی مؤمنانه آشتی داده؛
رفیق و همراه خیلی از شهدا بوده؛
چقدر پای سفره ی او نشسته ایم و با یکدیگر هم نوا شده ایم
شب های جمعه با یا نور یا قدوس...
صبح های جمعه با این الحسن این الحسین
شب های چهارشنبه با یا وجیها عندالله...
شب های قدر با خلصنا من النار یارب...
روزهای عرفه با لک العتبی لک العتبی...
و...و... و...
خلاصه اینکه دستمریزاد
آقای شیخ عباس قمی
#لبیک_داعی_الله
@telkalayyam