#و_حجتک_المودی_عن_نبیک...
دارم به آن دِینی فکر می کنم
که بر گردن پیامبر بود و بود
تا اینکه
امام عسکری علیه السلام آن را ادا کرد...
.......
ر.ک. مفاتیح الجنان/ صلوات بر امام عسکری علیه السلام در زیارت امام رضا علیه السلام
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#بعد_از_تو_دنیا_قشنگ_نیست
گریه می کنم
و از این می ترسم
که بی تو
زیاد زنده بمانم
................
لا خیر بعدک فی الحیاة و إنما...أبکی مخافة أن تطول حیاتی...
از عاشقانه های امیرالمومنین بر مزار هستی اش ...
بحارالانوار ج43 ص213
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#نشنیده_بگیرید
فکر می کنم
اگر رسانه ها
همان طور که تصویر را منتقل می کنند
می توانستند "بو" را هم منتقل کنند
با چیزی به نام غربزدگی مواجه نبودیم...
@telkalayyam
#چه_کسی_باور_می_کرد_روزی_در_این_خانه_را…
امروز دانش آموزان من، توی خیالشان رفته بودند خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها.
این جمله ها مشاهدات بچه های من از خانه ی مادری شان است:
خانه ی حضرت زهرا بسیار نورانی بود.
خانه ی حضرت زهرا مانند بهشت بود.
خانه ی حضرت زهرا پر از باغ بود.
خانه ی حضرت زهرا خیلی پنجره داشت.
در خانه ی حضرت زهرا بوی عطر و گلاب می آمد.
خانه ی آن بزرگوار بسیار دلنشین بود.
در آنجا شمشیر ذوالفقار از دیوار آویزان بود.
قرآن با خط زیبا و خوانا روی تاقچه بود.
در خانه ی حضرت زهرا صدای قرآن خواندن حضرت علی می آمد.
در خانه ی آنها نان و نمک بود.
در خانه ی حضرت زهرا بوی امام حسین می آمد.
آنجا امام حسین از همه شجاع تر بود.
حضرت زهرا همیشه دست هایش به سوی آسمان بود.
حضرت زهرا خیلی گریه می کرد.
در آنجا کتاب نهج البلاغه روی تاقچه بود.
در آنجا به من خیلی خوش گذشت. مولایم علی با من درباره ی جنگ هایش صحبت کرد.
حضرت علی به من گفت قرآن بخوان و مسلمان خوبی باش.
#حتی_بیشتر
از یادداشت های سال های پیش…
@telkalayyam
#قل_لا_اسالکم_علیه_اجرا_الا_المودة_فی_القربی
مودت به محبتی می گویند که ابراز شود
مثلاً با هیزم
مثلاً با ...
#تلک_الایام
#روضه_های_قرآنی
@telkalayyam
#قلنا_یا_نار_کونی_بردا_و_سلاما_علی_ابراهیم
انبیا/۶۹
آمده بود برای علی بسوزد...
.
.
.
و معجزه این بود که آتش بر مادرمان سرد نشد...
#روضه_های_قرآنی
#تلک_الایام
@telkalayyam
لکلّ اجتماعٍ مِن خلیلَین فُرقة
و کلّ الذی دون الفراق قلیل...
................
اینجا
همه ی دوست ها
یک روز از هم جدا می شوند
و بعد از فراق
آنچه باقی می ماند
ناچیز است...
..............
از عاشقانه های امیرالمؤمنین برمزار هستی اش...
مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 ص 132
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#به_مردم_می_گفت_این_عمار_به_عمار_می_گفت_این_فاطمه…
حکایت شده
وقتی فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفت امیرالمومنین در فقدانش خیلی محزون بود
مدت زیادی بود که از مردم کناره گرفته بود و تنهایی به عزا نشسته بود
جمعی از برادران مومن آن حضرت و شیعیان راستینش می گفتند:
علی ابن ابی طالب امام و ولی ماست و امیر ما و همه ی مومنین است
حالا از ما کناره گرفته و ما غیر از وقت های نماز واجب او را نمی بینیم.
او از ما بریده.دیگر از احادیثش به ما افاده نمی رساند و ما را با اخبارش ارشاد نمی کند
این حالت خیلی طول کشیده و او ما را مثل رمه ی بدون چوپان رها کرده
بزرگان جماعت پیش عمار یاسر آمدند و به او گفتند لا اقل تو پیش حضرت برو و در این باره با او حرف بزن. شاید حضرت قبول کرد و پیش ما آمد یا لااقل شاید اجازه داد که ما پیشش برویم
عمار می گویدبلند شدم رفتم پیش حضرت.
دیدم توی خانه اش نشسته. حسن و حسین علیهما السلام هم پیشش نشسته اند و حضرت همین طور دارد گریه می کند
به آقا سلام کردم. یک مدت روبه روی آقا نشستم
گفتم: مولا جان! اجازه می دهی چیزی بگویم یا باز هم ساکت باشم؟
آقا فرمود: کارت را بگو
عمار گفت: آقا جان! چه شده که شما ما را به صبر در مصیبت دستور می دادید حالا خودتان بی قرارید؟
آقا فرمود: عمار! عزای کسی مثل آن که من از دستش داده ام خیلی سخت است
عمار! وقتی رسول خدا رفت فاطمه بود و به جای او بود.
وقتی فاطمه حرف می زد گوشم پر از صدای رسول خدا می شد
وقتی فاطمه راه می رفت حکایت راه رفتن زیبای پیامبر را زنده می کرد
به خدا قسم عمار! سنگینی مصیبت رسول خدا را احساس نکردم مگر وقتی که فاطمه را از دست دادم.
درد جدایی از رسول خدا را نچشیدم مگر با جدایی از فاطمه...
عمار می گوید: با حرف ها و اشک های آقا دلم سوخت.
من هم گریه کردم....
این روایت خیلی طولانی تر از این بود….. .
..................................
۱.
کلامه لعمار بن ياسر بعد وفاتها
وحکي أنّه لمّا توفّت فاطمة عليها السلام حزن أميرالمؤمنين عليه السلام لفقدها حزناً عظيماً، وانفرد بالعزاء وحده وتحجّب من النّاس مدّة طويلة، فاستمع جماعة من إخوانه المؤمنين وشيعته الصادقين وقالوا: إنّ علي بن أبي طالب إمامنا ووليّنا وأميرنا وأميرالمؤمنين أجمع قد احتجب عنّا وصرنا لا نراه إلّا في وقت أداء الفرايض وانقطع عنّا ما کان يفيدنا من أحاديثه ويرشدنا به من أخباره، وقد طال ذلک علينا منه وصرنا کالغنم بغير راع، فوقع عين الجماعة علي عمّار بن ياسر وقالوا له: يا عمّار، امض إلي أميرالمؤمنين وکلّمه في ذلک فلعلّک تأتينا به أو تستأذن لنا بالدخول عليه. قال عمّار: فقمت ودخلت عليه فوجدته جالساً في بيته ومعه ولداه الحسن والحسين عليهم السلام، وهو مع ذلک يبکي، فسلّمت عليه وجلست بين يديه ساعة، فقلت له: يا سيّدي أتأذن لي أن أقول أو أسکت؟ فقال لي: قل ما شئت. فقال عمّار: يا سيّدي ما بالکم تأمرونا بالصبر علي المصيبة ونراکم تجزعون؟
قال الإمام علي عليه السلام: ياعمّار، إنّ العزاء عن مثل من فقدته لعزيز، يا عمّار، لمّا فقدت رسول اللَّه کانت فاطمة الزهراء هي الخلف منه والعوض عنه، وکانت صلوات اللَّه عليها إذا نطقت ملأت سمعي بکلامه وإن مشت حکت کريم قوائمه، فواللَّه يا عمّار ما أحسست بوجع المصيبة إلّا بوفاتها، وما أحسست بألم الفراق إلّا بفراقها. قال عمّار: فأبکاني کلامه وبکاؤه، فبکيت رحمة له،
۲. به نقل از منتخب طریحی
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#و_لست_ادری_خبر_المسماری…
خبر در و دیوار را
هنوز هم که می شنوم
داغ است...
...............
تیتر: مصرعی از آیت الله غروی اصفهانی
@telkalayyam
#روضه_های_قرآنی
فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة...فناداها من تحتها ألا تحزنی...
مریم/۲۱،۲۲
اما این بار
در شعله ور بود
و او
پناهی جز دیوار نداشت...
#تلک_الایام
@telkalayyam
#روضه_های_قرآنی
یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یُؤذَنَ لکم ...
مادر !
همه می دانند که تو اجازه ندادی...
#تلک_الایام
@telkalayyam
تو را شبانه
غسل "دادند"...
کفن "کردند"...
توی قبر "گذاشتند"...
.
.
.
اما همیشه جمع، نشانه ی کثرت نیست...
@telkalayyam
#بیا_ای_دل_از_اینجا_پر_بگیریم
چه دلگیر می شود
کوچه ای که از امشب
کسی در آن
برای همسایه ها دعا نمی کند...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#فما_احلی_اسمائکم...
دختر داشته باشی...
هی صدایش کنی....
هی جواب ندهد...
دوباره صدایش کنی....
اسمش هم فاطمه باشد...
#نقش_فرزندان…
#روضه_های_خانگی
@telkalayyam
#لو_کان_الحسن_شخصا_لکانت_فاطمه
اگر خوبی کسی بود
حتما
فاطمه بود
…………………..
پیامبر فرمود…
مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة (ابن شاذان)،ص 136
@telkalayyam
#گاهی_سلام_یعنی_خداحافظ…
السلام علیکِ
یا زوجة امیرالمؤمنین
السلام علیکِ
یا أمّ الحسن و الحسین...
@telkalayyam
#غروب_شد_نیامدی…
کلید را می چرخانم و وارد خانه می شوم...
فاطمه دوان دوان به استقبال می آید و با صورتی که همه جایش غرق خنده است خودش را پرت می کند توی آغوشم. حیدر هم پشت سر خواهرش به تقلید از راه می رسد... فاطمه زود از آغوشم پایین می آید و دوان دوان به طرف آشپزخانه می رود که مادرش را باخبر کند... بابا اومد...
حیدر هم به تقلید به دنبال خواهرش...
خدا را شکر که در خانه ی ما «بابا اومد» یک جمله ی شادی آور و پر هیجان است...
ای کاش در دنیای ما هم...
#نقش_فرزندان_در…
#هذا_یوم_الجمعه…
@telkalayyam