#هر_بار_مشهد_می_آیم_انگار_بار_نخست_است
چند روز پیش داشتم آرشیو شعرهای امام رضایی ام را زیر و رو می کردم که برای آن یکی کانال هر روز چند تا شعر انتخاب کنم. یک چیزی توجهم را جلب کرد و آن اینکه چقدر خانم های شاعر برای امام رئوف شعرهای برجسته ای دارند.
هی دیدم که بهترین انتخاب هایم از اشعار خانم های شاعر است. یکی دو تا هم نبودند این انتخاب ها.
با خودم گفتم حیف نیست توی مملکتی که عشق به یک امام اینقدر بین دخترها برجسته و ممتاز است ما هی دستمان را بزنیم روی آن یکی دست و وااسلاما کنیم که فمینیسم دارد فلان می کند و دخترهایمان دارند از دست می روند و فلان...؟
آیا مملکتی که امام رضا دارد باید از فمینیسم بترسد؟
کی می خواهیم یاد بگیریم که از این سرمایه هایمان درست استفاده کنیم؟ و اصلا استفاده کنیم...
یاد زیارت چند سال پیش مشهدمان افتادم که با پدر خانم بیرون در حرم منتظر خانم بچه ها بودیم.
اکثر خانم هایی که از حرم بیرون می آمدند چادرهایشان را درمی آوردند و توی کیفشان می گذاشتند.
به پدر خانم این منظره را نشان دادم.
گفت خب حق دارند چادرشان را در بیاورند...
هر چی نگاه می کنند توی این شهر غیر از امام رضا هیچ مردی پیدا نمی کنند که بخواهند رو بگیرند...
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#کودکان_کار
«انتشار این یاداشت قدیمی بهانه ای ست که التماس دعا بگویم برای پسرم که عمل جراحی حساسی پیش رو دارد»
............
یادم می آید که از حس های بی بدیل و غیرقابل توصیف برای من حس "بابا شدن" بود. انگار شخصیت تازه ای پیدا کرده بودم... انگار یک بعد جدید در وجودم کشف شده بود... تا مدت ها با خودم غریبی ام می شد...
این حس بی بدیل و لذت بخش البته هزینه ها و مسؤولیت های زیادی را هم به گردنم انداخت...
از دغدغه های معیشتی و تربیتی بگیر تا پرداختن خسارت و تاوان پس دادن و گره خوردن رفتار بچه ها با آبروی پدر و مادر و...
هر چند این سال ها پدر بودن برایم عادی شده اما هنوز یک بعد آن برایم عجیب است و تازگی دارد و همیشه غافلگیرم می کند. و آن اینکه مثلا وقتی بچه ی من توی جمعی رفتار ناشایسته ای بروز می دهد خود به خود من باید سرافکنده بشوم یا آبرویم برود... فقط به خاطر همین "پدر بودن"...
از این ها که بگذریم این روزها "پدر بودن" برایم بعد تازه ای پیدا کرده. آنقدر تازه که اصلا انگار از اول پدر شده ام... انگار دوباره شخصیت جدیدی پیدا کرده ام... دوباره با خودم غریبی ام می شود...
توی این سال ها، پدر بودن با همه ی سختی ها و تلخی ها و شیرینی هایش، مجموعه ای از دغدغه ها و نگرانی ها و امیدها و دلشوره ها و توقع ها و هزینه ها و مسؤولیت ها و از این جور چیزها بود...
فکر نمی کردم این سکه روی دیگری هم داشته باشد...
تصور و توقع روزی را نداشتم که بچه ی من دوشادوش من بخشی از بار زندگی را به دوش بکشد... با این که خیلی وقت است بخشی از خریدهای خانه را احمد انجام می دهد اما گاهی زحمت چک و چانه زدن و راضی کردن او برای انجام یک کار کوچک خیلی بیشتر از این است که آدم خودش آن کار را انجام دهد...
این روزهای شروع سال که برای اسپار و آماده کردن زمین کشاورزی از صبح زود عازم می شویم، احمد با کمال رغبت پابه پای ما کار می کند و بیل می زند و عرق می ریزد... می شود به اندازه ی یک نفر روی کار کردنش حساب وا کرد... حتی جاذبه های طبیعت و محیط وسیع بازی و از همه مهمتر مهیا بودن شرایط آتش بازی برایش به اندازه ی کار کردن و مرد به حساب آمدن، هیجان انگیز نیست... مهم نیست که این روحیه تداوم خواهد داشت یا نه... این که ناگهان حس کنی دو نفر شده ای و پاره ای از وجودت در چند قدمی تو دارد بخشی از بار تو را به دوش می کشد و عرق می ریزد، حسی است که لااقل الان نمی توانم آن را برای خودم تحلیل کنم یا برای کسی توصیف کنم...
امروز غروب بعد از کلی بیل زدن و عرق ریختن همگی نشستیم به چای خوردن... احمد هم بود... شخصیت جدیدم هم کمی آن طرف تر نشسته بود... چایی که آتشش را احمد درست کرده بود و آبش را هم او جوش آورده بود...
یک نگاه به احمد می انداختم...یک نگاه به شخصیت جدیدم که هنوز با هم غریبی می کردیم... یک نگاه هم به آن دووورها...
نگاه کردن توی فضایی که هیچ کجایش دیوار نداشته باشد یک اشکالی دارد و آن اینکه دست خودت نیست که مرغ خیالت تا کجاها پر بکشد و به کجاها سر بکشد...
داشتم فکر می کردم به آن پدری که فرمانده بود. از صبح همه ی یارانش جلوی چشمش شهید شده بودند... حالا پسرش آمده بود که از بابایش اجازه بگیرد و برود با دشمنان خدا بجنگد...
پدرش اجازه داده بود و داشت خودش لباس رزم تن پسرش می کرد و زیر چشمی قد و بالای جوانش را برانداز می کرد و ....
چه خوب شد که باران گرفت...
#نقش_فرزندان....
@telkalayyam
#عاشقان_را_سر_شوریده_به_پیکر_عجب_است
عشق دنیای دیگری دارد
شور و غوغای دیگری دارد
سرزمینی ست پشت دریاها
آسمان های دیگری دارد
زندگی پاسخ معمایی ست
که معمای دیگری دارد
عشق یک اتفاق پیچیده ست
ریشه در جای دیگری دارد
توی دنیای عشق حتی عشق
نام زیبای دیگری دارد
کربلا تا دمشق... آری عشق
ماجراهای دیگری دارد
عشق یک روز إربا إربا شد
و قضایای دیگری دارد...
گرچه امروز زخمی و خاکی ست
عشق فردای دیگری دارد
::
زندگی نیست این که ما داریم
عمر معنای دیگری دارد...
#حسن_بیاتانی
#از_دوشنبه_تا_جمعه
@telkalayyam
#چقدر_عاشقم_این_آفتاب_پنهان_را
گاهی وقت ها از این که برای چه چیزهایی اشک توی چشم هایم جمع می شود خنده ام می گیرد.
مثلا امروز عکسی دیدم که توی رشت روی یکی از این دستگاه های بستنی ساز کنار خیابان نوشته بود اگر پول ندارید که برای بچه هایتان بستنی بخرید آن ها را دعوا نکنید ما به شما بستنی مجانی می دهیم.و یکدفعه دیدم که آب بینی ام راه افتاده و چشم هایم پر از اشک است...
چند وقت پیش هم توی پیاده رو راه می رفتم که پیامک از بانک آمد و دیدم پنج هزار تومن به حسابم واریز شده و یکدفعه یادم افتاد که دو شب قبل از آن جلوی عابربانک یک آقایی با خجالت از من 5 هزار تومن پول خواست که بتواند کرایه ی برگشت به خانه را بدهد و با اصرار از من شماره کارت خواست که پول را برگرداند...
تداعی این خاطره چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما باز هم صورتم خیس بود...
اگر بخواهم بشمرم داستان های خنده دار تری هم هست...
اما خب این واقعیت واقعا گریه آور است که ما چقدر تشنه ی محبتیم...چقدر تشنه ی صداقتیم...تشنه ی اعتماد... انصاف و...
دیدن یک محبت حتی به اندازه ی یک بستنی قیفی متعجبمان می کند.
یک صداقت 5 هزار تومانی غافلگیرمان می کند
اما باز هم هر روز با قدم هایمان...با انتخاب هایمان خودمان را از آن روزگار موعودی که سرشار از عطوفت و انصاف و صداقت و انسانیت است دور می کنیم.
روزگاری که شاید فاصله اش با ما فقط یک قدم کوچک یا یک انتخاب ساده باشد...
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#هذا_یوم_الجمعه
و تا هنوز
تو
کنار آن برکه منتظر ایستاده ای
تا آنها که جلوتر رفته اند
برگردند
و آنها که عقب مانده اند
برسند...
#فلیبلغ_الحاضر_الغائب_و_الوالد_الولد_الی_یوم_القیامه
@telkalayyam
#الحمدلله_الذی_جعلنا_من_المتمسکین_بولایه_علی_بن_ابیطالب_و_الائمه_علیهم_السلام
.
.
.
✅الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب و الائمه علیهم السلام...
.
.
.
و گرنه ما هم…
@telkalayyam
http://www.momtaznews.com/تخم-مرغ-های-آب-پز-شده-با-ادرار-تصاویر/
#ان_اصبح_ماءکم_غورا_فمن_یاتیکم_بماء_معین
شب عیدی نمی دانم چرا مدام آن لحظه ی در خاک و خون تپیدن شما در محراب در ذهنم مرور می شود
که خاک را چنگ می زدید و این آیه را تلاوت می کردید:
منها خلقناکم
و فیها نعیدکم
و منها نخرجکم تارة اخری
شما را از خاک خلق کردیم
و به خاک برمی گردانیم
و دوباره از خاک خارج می کنیم
.
به خاک فکر می کنم
که چهارده قرن است شما را از چشم های ما گرفته است.
به خاک فکر می کنم
که بعد از شما همیشه بوی خون می داده است
به خاک و خون هایی فکر می کنم که انسانِِ دور از شما در این سال ها و قرن ها، در آن دست و پا زده است...
و به آب فکر می کنم
که مهر همسر شماست
و روز به روز نایاب تر می شود
به آب...
که روزی از لب های خشکیده و خونی فرزندانت دریغ شد
و شنیده ام که جنگ های آینده ی دنیا جنگ تشنگی ست
به آب...
که ولایت شماست
و حتی اگر یک روز به پایان دنیا مانده باشد
دوباره از دل خاک خواهد جوشید
به شستشوی این همه خون....
#پویش_صدای_آب
@telkalayyam
#والامة_مصرة_علی_مقته
و چهارده قرن است
بعد از هر غدیر
به پیشواز محرم می رویم...
@telkalayyam
#مثل_الامام_مثل_الکعبه...
حاجی ها گرم طواف بودند
کعبه با قربانی هایش داشت به کربلا می رفت...
#لبیک_داعی_الله
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#...
گاهی به ترتیب زمانی مصیبت هایی فکر می کنم که در کربلا بر امام نازل شدند
اگر هر مصیبت، ابتلا و امتحانی برای ولی خدا باشد باید هر کدامشان، از مصیبت قبلی دشوارتر و سنگین تر باشند
بعضی از این مصیبت ها در گودال قتلگاه رخ داده اند. یعنی لحظه ای که امام آماده ی قربانی شدن است...
مصیبت هایی که در چنین لحظاتی بتواند قلب امام را شعله ور کند باید فراتر از همه ی مصیبت های پیش از این باشد...
سال هاست که چراغ محرم من با دو تا حرف از لهوف سیدبن طاووس روشن می شود. دقیقا دو تا حرف. یک «ف»و یک «و».
داستان مربوط به ساعتی ست که عبدالله بن حسن علیه السلام در قتلگاه خود را در آغوش عمو می اندازد و بعد از ان است که دست از تن مبارکش جدا می شود... فرماه حرملة بن کاهل الاسدی بسهمٍ فذبحوه و هو فی حِجرِ عَمّه.
از ترجمه ی جمله می گذرم جز توضیح همان دو حرف. یکی حرف ف در فذبحوه که بیشتر از آنکه به معنای «پس» باشد به معنای «سپس» است و یکی حرف «و» در و هو فی حجر عمه... که واو عاطفه نیست بلکه واو حالیه است
...سهم یعنی تیر.
حجر یعنی آغوش.
عمّ یعنی عمو...
#روضه_های_سپید
#سپیدخوانی
#لبیک_داعی_الله
@telkalayyam